«مو مسلونوم وبدخواه زن لوختوم و او/لوخت پیشم میه وهی موره کافر مکنه/موگومش هرچی کنی،نمتنی موره خرکنی/بازبونی که داره، واز موره اوخرمکنه.»
سلام دخمر،سلام طلا،سلام خانومی!چه عجب!دیشب دریای لطفت گل کرده بود. تمام قد مثل یه تکه بلور تراش خورده،بانازو عشوه های وصف ناپذیرخوابامو معطرکردی،آسمون تیره مو دریای رنگین گمونای هزاررنگ کردی!باغ یخزده مو سراسر شکوفه بارون کردی!صبح بیدارکه شدم، رختخوابم عطرپاشی شده بود.دوبیتی هاتم که تو خواب تو گوشم خوندی خیلی به دلم نشست. میدونی چیه؟ لب کلوم،تو خواب یابیداری،خیلی میخوامت دخمرورپریده فردوسی، حالیته!خیلیم خودتو واسه م نگیر ،زیرابرو واسه م ور نچین.« اگربامن نبودش هیچ میلی /چراظرف مرابشکست لیلی!» خودتو واسه م میگیری،تاچشم رو هم میگذارم خوابامو پرمیکنی، واسه م نازوعشوه میای.حواست باشه، خیلیم ساکت باشی وتوخوابام منوحواله ناکجاوبی کجاکنی وپی نخودسیا بفرستی،اصلاداستانا تو نمی نویسم!اصلاکی بهت این حقو داده که دایم توخوابام بهم داستان دیکته کنی؟بهم بگی اینجور بنویس واونجور ننویس؟اینجاش کجه،اونجاش همخونی نداره.این داستانت چنگی به دلم نمیزنه،پاره ش کن، واسه تو سطل آشغال خوبه.فکرمیکنی میرزابنویستم!اگه ازاون بالانیای پائین، داستاناتو اصلانمی نویسم!میدونم اگه ننویسم دقمرگ میشی.خیال کردی حمال وعرق ریزبی مزدومواجب گیرآوردی؟شب تاخروسخون توخوابام بهم دستورمیدی!انگار ازمن بهتر پیدانمیکنه! تامرز جنون خالص زجرکشم میکنه،تموم خوابامو آشفته کرده! عمله یه روز کارکه میکنه، غروب مزدشو میگیره ومیره پی زندگی و کیفش،کارمن ازکارعمله م کم ارزش تره؟بیست وچارساعته نسلمو کف دستم گذاشتی.آدم شب که خواب راحت نداشته باشه،روزم زهرماره،بایه من عسلم نمیشه خوردش!تازه چی گیرم میاد؟یه دنیا فحش وبدوبیرا، تهدید می شم،بد نام ترین آدم میشم،نون وآب وراه نفس کشیدنم ازشیش جهت بریده میشه، نزدیکترین آشناهام مثل جذامی گرفته ها ازم فاصله می گیرن، فشارتنهائی گرفتار مالیخولیام میکنه.گرفتار بیخوابی وکابوسم میکنی که دودمانمو به باد بدی!میخوای بازمرتداعلام شم و کارد « مکافات » فرقه مصباحیه رو هر روز واسه تیکه پاره کردنم تیزتر کنی!خب،که چی؟یه شب که خوابامو رنگین کمون هزاررنگ میکنی،صدشب اونارو لبریزکابوسای وحشتبارمیکنی!توخوابام واسه م زیرابرو ورمی چینی! میخوای منو تو خوابام سقط کنی! که بعدش واسه م بزرگداشت بگیری وبزرگم کنی؟تا فرقه مصباحیه نیامده سراغم تموم خوابامو رنگین کمون هزاررنگ کن!توخوابام واسه م زیرابرو ورنچین،این همه سکوت نکن. درسته که سکوت بزرگترین وبیشترین حرفارو تو خودش داره،اونم از یه اندازه ای که بگذره خوره جون خوابام میشه. تاهستم سکوتتو توخوابام بشکون،تموم خوابامو رنگین کمون هزار رنگ کن! به دست«مکافات » فرقه مصباحیه سقطم که کردی،لاشه موبنداز جلوسگ! چی فرقی میکنه،چه بگنده وخوراک کرم شه،چه تازه تازه خوراک سگ شه. موتور ماشین یه عمر مفیدی داره،موتوربدن منم عینهو موتورماشینه. موتور ماشین به روغن سوزی که افتادو سوخت میندازنش تو قبرستون آهن قراضه های ماشینا،موتورتن منم به روغن سوزی که افتاد، میندازنش تو قبرستون آدما،موتورماشینو زنگ میخوردش،لاشه منم کرم میخوره، هیچ فرقی نداره،بقیه حرفام همه ش مزخرفاته.واسه خرکردن من وتوست، گوشت اصلابدهکار نباشه، تازنده م هوام را داشته باش دخمرطلا. تموم خوابامو رنگین کمون هزاررنگ کن. تو خوابام زجرکشم نکن.کابوس نفرست سراغ خوابام.هی یکریز نگوکه میباس چیزائی بنویسم که باب مذاتو باشه،تو جاده وراه فکرای تو باشه؟ پس خودمن چی؟خرحمال بی مزدومنت تو باشم؟خیال میکنی خرم وحالیم نیست؟ خودتی!الکی واسه م اینهمه نازوعشوه نمیائی که،فکر میکنی منو خرکردی،خودتی!واسه راه وعقیده وفکرت مفتی خرحمالی کنم؟کورخوندی! اون ممه رو لولوخورد!واسه یه شب که بخوای خوابامو رنگین کمون هزاررنگ کنی،هزاراماو اگر میاری ،زیرابرو واسه م ورمیچینی،دماغتو واسه م بالامیگیری!میدونی چیه؟داستانائی رو که هرشب ازسرشب تاخروسخون توخوابام بهم دیگه میکنی،دیگه اصلا نمی نویسم، اونقدنمینویسم که دقمرگ شی!زورکه نیست،داستاناتو نمینویسم، خلاص!....
یادته اون شب تو خواب بهت گفتم توشاعر نیستی ونمیشی وبرودنبال کارت؟اصلاوابدا فکرنکردی باکی طرفی،بی ملاحظه،نه بردی ونه آوردی، گفتی«من بابیسوادا کاری ندارم!».
عهدکردم بهت بفهمونم بیسواد نیستم.بهتم عمداگفتم شاعر نیستی ونمیشی که عصبیت کنم و اسمم همیشه تو ذهنت حک بشه وبمونه.حالا بهت ثابت شد که بیسواد نیستم؟توهم واسه این که هرشب توخواب داستاناتو بهم دیکته کنی،خرم کنی وبکشی زیراخیه، ثابت کردی که شاعری،خوبم شاعری.دوبیتی هائی که دیشب تو خواب واسه م خوندی خیلی به دلم نشست.
حالا بالاغیرتایه معمارو واسه م حل کن،خیلی های دیگه خیلی چیزا بهم میگن،خیلیاشم ازاین گوشم میادو ازاون گوشم میره بیرون.اماتوی لامصب یه کلوم که تو خواب بهم میگی یهوه واسه م یه داستان میشه ومغزمو به سیخ میکشه که درجابشینم وبنویسمش،چی جوری میشه که اینجوری میشه؟ ها!هرچیم به مغزمعیوبم فشارمیارم عقلم به هیچ جاقد نمیده! حالاخودت این قضیه رو واسه م حلش کن!....
اماکورخوندی، دیگه داستانائی که تو خواب بهم دیکته میکنی نمی نویسمشون،خلاص!خودتم بکشی داستاناتو نمینویسم. دیگه نمیتونی توخواب ازم بردگی مفت ومجانی بکشی!بیخودی واسه م زیر ابرو ورنچین! اون ممه رو لولو خورد!اگه بیشتر شبا تو خوابام خودتو واسه م بگیری،هرچی میگم پشت گوش بندازی و هی بفرستیم دنبال ناکجاوبی کجاو نخودسیا، دست به قلم نمیبرم، میرزابنویست نیستم که! خوب نقطه ضعفتو پیداکردم. اونقده نمینویسم که دست ازاین چسان فسان بازیات ورداری ومثل خودم خاکی وتو خوابام باهام قاطی شی،حالیته چی میگم! یه کم خانوم باش!اینهمه اماواگرنیار!هی گوش کرتو به طرفم نچرخون!خدانکرده چن سالی ازت بزرگ ترم،میباس ملاحظه کنی! توخوابم یه ماچ ازت که میخوام بینی تو واسه م بالامیگیری! میدونی که باهمه این بد قلقیات بازم میخوامت، دخترورپریده فردوسی! واسه که این دیشب تموم خوابامو پراز رنگین کمون هزار رنگ کردی، میخوامت ورپریده!....
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد