تهرانِ تاریخی علیرغم ناسازگاری حکومتگران خود، همیشه جای امنی برای زیستِ کلیهی اقوام به شمار میآمده است. چون در این شهر همواره اقوام و ملیتهای زیادی در کنار هم با صلح و آرامش زیستهاند. همچنان که در تهران و حتا بسیاری از شهرهای ایران همیشه اقوام و پیروان آیینهای گوناگون با آزادی لازم از نهادهای دینی و اجتماعی ویژهی خود سود میجستهاند. ولی چنین روزگاری با پیدایی نظام بینظام جمهوری اسلامی چندان دوام نیاورد. چون جمهوری اسلامی از همان آغاز پیداییاش بر این اندیشه بود که بتواند به اتکای حُقهها و شگردهای غیر انسانی خویش همهی شهروندان ایرانی را در دینِ خودساختهاش یک کاسه نماید.
اما در این کارزار فقط پیروان ادیان دیگر نیستند که عرصههای دیانت را به دینآوران نوظهور جمهوری اسلامی وامیگذارند بلکه "برادران دینی" و اهل سنتِ روحانیان حاکم نیز نتوانستهاند در جوار همکیشان شیعهی خویش مجالی برای زیستن بیابند. چنانکه سرکوب قومی و مذهبی، گسترهی وسیعی از مذاهب شافعی و حنفی اهل سنت را هم درمینوردد تا درویشان و صوفیان برآمده از تمامی فرقههای اسلامی را نیز در بر گیرد. تا جایی که با این رویکرد آزار و سرکوب بهاییان هم جایگاه ویژهای مییابد.
زیرا بهاییان که بنا به سنتهای مذهبی خویش همیشه از دروغ و پنهانکاری پرهیز مینمایند بیش از دیگران به چنبرهی "سربازان گمنام امام زمان" گرفتار میآیند. همچنان که در مجامع عمومی به راحتی اعتقاد و باور دینی خود را آشکار مینمایند و از تبعات آن ترس و واهمهای به دل راه نمیدهند. هم اکنون بهاییان کشور بنا به باوری آیینی و بر بستری از همین دیدگاه، آگاهانه به ادارههای ثبت احوال مراجعه میکنند و تقاضای خود را در خصوص دریافت شناسنامهای با ذکر آیینشان به عیان با مأموران دولتی در میان میگذارند تا شاید بتوانند همانند مسیحیان، کلیمیان و زردشتیان شناسنامهای دریافت نمایند که مذهبشان را در آن به رسمیت بشناسند.
آنان در پاسخ به پرسشنامههای دولتی نیز دانسته و آگاهانه همین رویکرد را به کار میبندند بدون آنکه از عواقب آن ترس و واهمهای به دل راه دهند. همچنان که در دفترخانههای اسناد رسمی، ازدواج و طلاق و همچنین مدارس و دانشگاهها نیز چنین الگویی را به کار میبندند. اما پیداست که در نهادهای دولتی و یا بخش خصوصی هر مدیر و کارمندی بنا به جبر کار اداری از برآوردن این پیشنهاد سرباز میزند.
در عین حال در زمان رژیم پیشین که بهاییان از آزادی عمل بیشتری سود میجستند در کلوپها و نهادهای اجتماعی خویش در اکثر شهرها نشریههایی را انتشار میدادند که عکس و شرح فعالیتهای اجتماعی ایشان نیز در آنها ذکر میگردید. پس از پیدایی جمهوری اسلامی کارگزاران حاکمیت ولایت فقیه همین اوراق و نشریهها را دستمایهی مُتقنی برای شناسایی و دینگردانی بهاییان گذاشتند.
همچنین سرزمین ایران برای مسیحیان منطقه همیشه وطنی مناسب به شمار میآمد زیرا لااقل مسیحیان ارمنی درون مرزها و یا فرامرزی از زیستن و ماندگاری در ایران هیچوقت احساس بیگانگی ننمودهاند. تا آنجا که بیش از بیست کلیسای تهران هر یک به فرقه و گروه قومی ویژهای از مسیحیان اختصاص مییافت که همراه با برگزاری رسم- آیینهای خویش از حریم تبار و قومیت خود نیز به دفاع برمیخواستند. ولی هم اینک اکثر این کلیساها با سرکوبهای غیر انسانی حاکمیت در خصوص دینگردانی، ناخواسته در انزوا و انفعال به سر میبرند تا جایی که کلیساهای فراوانی درهایشان برای همیشه بسته مانده است.
در همین راستا بیش از ده سال است که درهای کلیسای یونانیها را در خیابان تخت جمشید ضلع جنوب شرقی سفارت سابق امریکا هرگز نگشودهاند. همچنین کلیسای آشوریها در خیابان سرباز پشت نظام وظیفهی فعلی هم در انفعال کامل به سر میبرد و رفت و آمدی در آن صورت نمیپذیرد. چون آشوریها نیز همانند بهاییان و پیروان ادیان دیگر به منظور حفظ جان خود مهاجرت را بر ماندگاری در دام حاکمیت خودبین و اقتدارطلب جمهوری اسلامی ترجیح دادهاند.
در دشمنی کارگزاران حاکمیت با کلیمیان پیشینهای هزار و چهارصد ساله از تاریخ اسلام بازتاب مییابد. در نتیجه در ایران اسلامی همیشه کلیمیان پاسخگوی عداوت هزار و چهارصد سالهی مسلمانان نیز بودهاند. پیداست که رژیم جمهوری اسلامی برای کلیهی اقوام و پیروان ادیان گوناگون راهی جز دینگردانی اجباری و یا مهاجرت باقی نمی گذارد. در نتیجه هم اکنون به همراه مدارس قومی و دینی، اکثر کلیساها و کنیسهها هم متروکه ماندهاند. همچنان که کارگزاران رژیم بسیاری از اماکن و مدارس اقوام و ادیان مختلف را به اجبار و با دسیسهچینی از آنان بازستاندهاند. حتا چه بسا به دلیل متروکه ماندن این مؤسسات و نهادها گردانندگان مصیبتزدهی آنها هم ناخواسته به فروش و یا تغییر کاربری این اماکن اقدام میورزند.
امروزه بنا به کینهورزی بیمارگونهی حضرات و آقایان حکومتی کودکان کلیمی، مسیحی، زردشتی و بهایی ایران در همان مدرسههایی درس میخوانند که حاکمیت آموزههای دین خودساختهاش را در آنها تدریس مینماید. با این دیدگاه کودکان همهی اقوام و ادیان در ایران اسلامی برای درس دینی خود کتابهایی را میخوانند که از پایه و اساس قبولش ندارند. کودکان و جوانان اقوام ایرانی هر چند این درسها را ناخواسته میآموزند و امتحان میدهند اما پس از امتحان با نفرت تمام همهی آنها را به فراموشی میسپارند.
در همین راستا چه بسا معلم نیز به دلیل سرسپردگی به حاکمیت با مخالفخوانی و بازگویی موضوعهای خودانگارانه، خشم کودکان دگرآیین و دگراندیش را برمیانگیزد. با این رویکرد در جهانی از تنش و چالش، کودک و نوجوان دانشآموز به خشم میآید و در فضایی از خشم و تنفر به گفتههای معلم دولتی واکنش نشان میدهد. جمهوری اسلامی خود نیز به نیکی میداند که بنا به آموزشهای ناصواب و نامردمی خویش نفرت نوآموزان و دانش آموزان ایرانی را برمیانگیزد اما در سامانهای از دگرآزاری بیمارگونه، با شکنجه و آزار دیگران درون بیمارش را التیام میبخشد.
ازدواج و طلاق پیروان ادیان دیگر هم در چرخهای از جبر اجتماعی بنا به سنت های دین خودساختهی رژیم صورت میپذیرد. نامزدهای جوان که بنا به سنتهای دینی و یا آیینهای درون قومی اجازه نمییابند با مسلمانان ازدواج نمایند، از سوی کارگزاران و مراجع دولتی تشویق میشوند تا دین پیشین خود را واگذارند و اسلام بیاورند. تا آنجا که در طلاق نیز همین الگوی دولتی به زنان ادیان دیگر تحمیل میگردد. در این فرآیند زن "غیر مسلمه" مسلمان میشود تا بر پایهی دین خودساختهی حضرات حکومتی تمکین از شوهر غیر مسلمانش بر او حرام گردد. با این حُقه و شگرد دادگاه جمهوری اسلامی حکم "فسخ نکاح" در اختیار زن میگذارد تا به ظاهر او را برای همیشه از قید شوهر غیر مسلمانش برهاند. پیداست که جمهوری اسلامی نیازی نمیبیند تا پیروان ادیان دیگر در دادگاه خودشان محاکمه شوند چون اگر چنین کند بازار دینگردانی اجباری دگراندیشان مذهبی از سکه میافتد.
از سویی دیگر بیش از دوازده میلیون از جمعیت ایران را اهل سنت تشکیل میدهند. بنا به آمارهای غیر رسمی در تهران قریبِ سیصد هزارنفر از پیروان مذهب حنفی و شافعی زندگی مینمایند که گسترهی متفاوت و ناهمگونی از اقوام کرد، تالش، عرب، ترکمن، بلوچ و... را در برمیگیرد. گر چه جمهوری اسلامی پیروان مذاهب اهل سنت را برادر مینامد اما تا کنون به همین برادران سیصد هزارنفری اجازه ندادهاند تا برای خود مسجدی مستقل بسازند. ضمن آنکه گروه سیصد هزارنفری ایشان، خود نمایهای روشن برای شهری پر جمعیت به شمار میآید.
با این همه رژیم در زندانهای خویش الگوی توابسازی و دینگردانی اجباری را بهتر از هر جای دیگر به اجرا میگذارد. زیرا هر که بیرون از زندان به خواست فقیهان زمانه گردن ننهد او را از چهاردیواری زندان رژیم گزیر و گریزی نخواهد بود. در ضمن هر چند حاکمان متظاهر به اسلام طی هزار و چهارصد سال نتوانستند با راهاندازی جنگهای قومی و مذهبی به دینگردانی همگانی مردم دست یابند ولی فقیهان نوظهور جمهوری اسلامی از سر حقارت و ضعف همچنان بر خواستی دیرینه در خصوص دینگردانی همهی اقوام ایرانی پای میفشارند./
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد