زمین ,دایه ی من است
پا به پایم
همیشه آمده
و اکنون
زیر بازوانم را گرفته است
مبادا که
بر خاکش بنشینم !
روزهای قرمز وحشی
برایم حرف می زد
و قصه ی تاریخ را می گفت
_ هنوز هم می گوید_
و هر بار که از مدهوشی
بارها و بارها
به دورم می گردد
من غرق حیرت می شوم
چگونه است که او
اینقدر قوی و محکم
هنوز هم زیر پای هزاران
ایستاده است !؟
سرم را که بر سینه اش می گذارم ,می گوید
' چشمه ی جانم !
نهر روانم !
دایه به دورت می گردد “
و تمام اندوه من این است
اگر نگردد
من چه می شوم !؟
اگر زمین بایستد
و بازوان من رها شود
و تاریخ تکراری
از تن من عبور کند
و تمام خاکها
بر بالینم حاضر شوند
چگونه تاب بیاورم ؟
و او لبخند می زند.
دایه ام
همیشه آرام است
در نهایت خستگی
باز هم آرام آرام می رقصد
و تمام مرا ,
چشمهایم را ,
با خود به رؤیا می برد
آغوش دایه ام
اگرچه خاکی ست,اما
دریا دریا مرا
به آرامش می رساند
زمین ام
قلب من است
نخست روزِ خرداد 1392
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد