شهروند: در بخش پایانی قسمت چهارم به اینجا رسیدیم که: نزد، «هامسون»، «گاربورگ» و «لی» علاقه و تمایل برای تأثیرات ویژهی محلی و منطقهای مشاهده میشود. این ویژگی، نزد «هانس کینک» با اثر موفقاش «بالهای خفاش» با سوتیتر، “افسانههایی از غرب” در سال 1895، نیز مشاهده میشود. برنامهریزی ادبی این کشور چنان مورد توجه است که بی تردید در صد سال آینده به آن توجه زیادی خواهد شد. اگر بخواهیم تنها چند تن از برجستگان این دوران که در نثر شهرت یافتهاند نام ببریم، باید از: «تریگوه آندرسن»، «رانگهیلد یولسن» و «هانس اونرود» نام برد.
در همان جا هم قول دادم که در این بخش به ادبیات سدهی بیستم خواهیم پرداخت. و اکنون به ادبیات قرن بیستم نروژ وارد میشویم.
نئورئالیسم، مبارزهی طبقاتی و مبارزات فرهنگی 1940 – 1905
«کنوت هامسون» با سهگانهی خود که مشهور است به تریلوژی “ولگرد” (Landstryker-trilogi) و در سالهای 1933 – 1927 با نام؛ “ولگرد” که در سال 1927، “آگوست” که در سال 1930 و “بازی زندگی” که در سال 1933 منتشر شدهاند، دوران درخشان رمان نویسیاش را با انتشار رمان “دایره کامل” در سال 1936، به پایان رساند.
«سیگرید اوندست» هنوز هم در مورد کسانی مینویسد که مربوط هستند به قرون وسطا. اما در عین حال گاه نگاهی دارد به عصر خویش و رمان مینویسد. در سال 1927 مردم نروژ بار دیگر غریو شادی سر میدهند که کمیتهی ادبیات نوبل، جایزه را به نویسندهی نروژی «سیگرید اوندست» اعطا کرده است. البته در این دوران، «سیگرید» بیشتر به عنوان مقاله نویس، آن هم در مورد کلیسای کاتولیک، مشهور بود تا نویسنده رمان. «اولاو دون» با انتشار سه گانه خود “انسان و قدرت” در سالهای 1933- 1929 به اوج کار ادبی خود رسید. “یوهان فالک برگه” در فاصلهی سالهای 1935 – 1927 با انتشار رمانهای تاریخی توان ادبی خود را نشان میدهد که بخشی از ادبیات نروژ است.
شخصیتهای معروف ادبی در جهان شعر آن روز، «اولاف بول» و «هرمان ویلدنوی» بودند. «اولاف بول» با توجه به نقدهای خوب و مثبتی که در مورد شعرهای او منتشر میشد، در اوج شادی و لذت شاعرانه بود و «هرمان ویلدنوی» با آوردن شعرهای خود در میان مردم و ابیات درخشانی که مردم هماره بر زبان داشتند، از شهرت بسیاری برخوردار بود.
در مجموع میتوان گفت که ادبیات نروژ هم در فرم نثر و هم در شکل نظم، دوران درخشانی را پشت سر نمیگذاشت. بیشتر کارهای ادبی این دوره (منهای چندین اثر خوب که در جهان هم به شهرت رسیدهاند) اسیر آشفتگی، از کوره در رفتگی و آتشین مزاجی بودند که تحت تأثیر ادبیات اروپا و امریکا در سالهای دههی سوم قرن بیستم بود.
نروژ تحت تأثیر درگیریهای زیادی در این دوره بود؛ ناملایمات اقتصادی، درگیریهای قدرت سیاسی و مشکلات پاسخگویی به موضوعهای اخلاقی و فرهنگی. پای مبارزات طبقاتی با «رودولف نیلسن» به ادبیات باز میشود. او سه مجموعه شعر بین سالهای 1929 – 1925 منتشر کرد که بیشتر شرح مبارزات سیاسی و اجتماعی مردم برای رسیدن به برابری بود. از چهرههای دیگر این دوران که در جهان هم شهره هستند، میشود از: «آرنولف اورلاند» نام برد که در سال 1930 بهترین مجموعه شعر خود را منتشر کرد، «نوردال گریگ» با نمایشنامه و رمان خود به نام “جهان باید جوان بماند” (1938)، «نینی رول آنکر» با آمیزش مبارزه طبقاتی و مبارزه زنان، با نگاهی زنانه در سال 1935 کتاب “آن که آویزان بند است”، جای پای ماندگار خود در ادبیات نروژ را حک کرد. بسیاری از نویسندگان یا عضو «جنبش سیاسی روشنفکران» بودند، یا از هواداران آن به حساب میآمدند که “به سوی روزهای روشن” نام داشت. بعد از روند دشوار شوروی آن زمان، برخی از نویسندگان از کمونیست رویگردان شدند و تنها نویسندهی نروژی که هنوز هم از کمونیسم جهانی دفاع میکرد، «نوردال گریگ» بود.
با این حال، نویسندگان نروژ به طور یکدست، ناسیونالیسم کور در آلمان آن روز را هم محکوم میکردند و «کنوت هامسون» تنها چهرهی منزوی بود که از سیاستهای هیتلر دفاع میکرد. «آرنولف اورلاند، نوردال گریگ و سیگورد اوندست»، همه در نوشتههای خود به روشنی خطر اندیشههای نازیسم را به مردم گوشزد میکردند و به آنها میگفتند که این اندیشه چه پیامدهای تاریکی دارد. مشهورترین اثر هنری که با آن خطر نازیسم و پیامدهای آن شرح داده شده، شعر بلندی است از «اورلاند» که در سال 1937 منتشر شد.
نقطه عطف و کانونی در تناقض و درگیریهای فرهنگی در دههی 1930، نظریه «زیگموند فروید» در مورد ذهن انسان بود. «سیگورد هوئل» به طور آشکار و روشن از اندیشهی «فروید» دفاع کرد و در نوشتهها و رمانهای خود به نقد ساختار جامعه و ستم جنسی که بر زنان روا میشد پرداخت و علیه مردسالاری وارد میدان مبارزه فرهنگی شد. در کنار «هوئل» کسانی مانند «اورلاند» و نمایشنامه نویس مشهور آن روز، «هلگه کروگ» به طور رسمی با دیگرانی که با ایده «فروید» مخالف بودند، وارد گفتمان نوشتاری شده بودند. این گفتمانها تا آنجا پیش رفت که حتا مذهبیون، «اورلاند» را کافر خواندند. این عنوان را به این خاطر به او دادند که در جمع دانشجویان در سال 1933 سخنرانی کرد که موضوع این سخنرانی، “مسیحیت دهمین طاعون است”، بود.
یکی از پیامدهای تئوری «فروید» این است که دوران کودکی معنای بسیار مهمی برای دوران بزرگسالی انسان از نظر روانی و روحی دارد. شاید همین تأثیر بوده که میشود در بررسی ادبیات نروژ به این نتیجه رسید که در دههی 1930 علاقمندی به دوران کودکی در ادبیات نروژ به شدت رو به افزایش بوده است. به ویژه نزد نویسندهی نروژی «آکسل ساندِموسه» که متولد دانمارک هم بوده، دوران کودکی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار شد. این برخورد به ویژه در رمان «پناهندهای که ردّ پای خود را پشت سر میگذارد» و در سال 1933 منتشر شده، نشان داده شده است. رمانی که به طور کلی نوآوری در ادبیات است. رمانی که با روش ترتیب رویدادها نوشته شده و در مقایسه با آنچه خود او تا پیش از این رمان منتشر کرده بود، تفاوت بسیار داشت و به همین سبب هم به آن نسبت نوآورانه داده شد.
یکی از نویسندگان برجستهی این دوره که از وزنهای سنگین برخوردار است، «کورا ساندل» میباشد که در سهگانه (تریلوژی) «آلبرت» در سالهای 1939 – 1926 و در تعداد زیادی داستان کوتاه نشان میدهد که چگونه زنان در جامعهی مردسالار که قائل به اخلاق، آن هم به صورت شدید است، رنج فراوان میبرند. نویسندگان زنی مانند: «گرو هُلم»، «ماگنهید هولکه»، «اینگهبورگ رفلین هاگن»، «هالدیس مورن وسوس»، آسلاوگ لوستاد لیگره» و «آسلاوگ وو» تجربههای زنانه را وارد ادبیات میکنند و به همین ترتیب موجب کاهش فشارهای مردسالارانه میشوند.
کنوت هامسون
از بعد از سال 1930 نویسندگان زیادی در ادبیات نروژ درخشیدند که شاید برجستهترین آنها «سیگورد هوئل» باشد که بیشتر نقش ویرایشگر را بر عهده داشت و کتابهای درخشانی را به نروژ و جهان عرضه کرده است. در همین سالها است که شاهد نوآوری و نوآفرینی در ادبیات نروژ هستیم. «آکسل ساندموسه» تنها نامی نیست که در این دوران نامآور شد. «گونار لارسن» و «آرتور اومره» تحت تأثیر «ارنست همینگوی» و موضوعهایی که دست مایه آفرینش ادبی میکرد، سبک مؤثر و موجزی را در آفرینش ادبی خود به وجود آوردند. در همین سالها، تأثیر عمیق «مارسل پروست» بر نوشتههای پر ارزش «یوهانس تراپ میره» را نمیتوان نادیده گرفت. در زمینهی شعر هم پیش و بیش از هر کسی باید از «رولف یاکوبسن» یاد کرد که با مجموعه شعر خود که پیش از جنگ جهانی دوم منتشر کرد، توجه جهانیان را به ادبیات نروژ جلب کرد.
مدرنیسم در نروژ
در واقع میشود چنین گفت که مدرنیسم با «کنوت هامسون» و «سیگبیورن اُبستفلدر» دزر دههی 1890 وارد ادبیات نروژ شد. در دههی 1930 بسیاری از نویسندگان برای آزمودن سبک مدرنیسم در آسمان ادبیات نروژ درخشیدند که برجستهترین آنها: «امیل بویسون»، «گونار لارسن»، هوکون بوگه مارت»، «رولف استنرسن» و «ادیت اوبرگ» میباشند. البته کتابهای این نویسندگان، مانند مدرنیستهای بعد از جنگ از استقبال زیادی برخوردار نشدند و اگر استقبال هم شدند، مورد توجه زیاد قرار نگرفتند. در سال 1947، «تریه وسوس» با مجموعه شعر “بازیگوشی آذرخش» پا به عرصهی نقد ادبی گذاشت و با انتشار این مجموعه شعر بحث فرم و ریتم در شعر، بالا گرفت و از همین زمان است که ساختار و زبان شعر مورد توجه بیشتری قرار میگیرد. این تحول تا سالهای بعد از پنجاه هم ادامه داشت، تا این که «رولف یاکوبسن» شاعر، مدرنیسم پس از جنگ را با شعرهایی که سرشار بودند از نقد اجتماعی و بیشتر شهری، به عرصهی جدید خود کشاند و جامعهی ادبی نروژ را با آن درگیر کرد. بی تردید، خالی از ارزش نیست اگر نامی هم از «کریستوفر اوپدال» نویسندهی مدرنیسم نروژی در همین دوران ببریم.
در بخش بعدی ادبیات نروژ در حین جنگ جهانی (1945 – 1940) و بعد از جنگ (1965 – 1945) را بررسی خواهیم کرد.
پایان بخش پنجم