تا آن روز که آفتاب
به خانه
درآید !
دریا
شقایقِِ سوزان
بر دشتِ موج ها
برو یاند !
بهاران
شبنم مهر
بررخسار ه ی گل
بنشاند
وسپیده
بهمنِ شب را
بر دره های دور
بغلتاند ! ...
تا آن روز که هما
بر فراز البرز،
همنو ایی رودها ،
از زاینده رود و کارون
تا سپید رود و ارس،
و دیگر رود های خروشان را
بر صخرههای سپیده دم
بنگارد!
دریا چه ی شور
دل شو رهها ی شبانه را
با خیزش های خوف شکن خزر
بیامیزد !
تهمتن
خستگی تن
فر و نهد،
وکاوه
پرچمِ جان بر کف،
خشمِ زخشم در شد گان را
به کینه ی داد خواهی
فرا رو یاند ! ...
تا آن روز که
سیمرغ
غبار ترس
از پرو بال فروتکاند،
و بال در بال اخترانِ سپید ه دم
اختر ی شود ازصبحِ داد
پنجه در پنجه باشبِ بیداد !
تا آن روز که
سپاهِ رنج
آرش وار
برا تر ین سلاحِ تد بیر ش را
از پستویِ تا ر یخ
بیرون کشد
ودر جنگ مرگ وزندگی
لکههای نابر ا بری و ستم ر ا
جاودانه
از سیمای فقر
بزداید!
تا آن روز که
تو فان،
باگلواژههایی از خشمِ خون
قصیده ی بلند رهایی
بسراید !
تو ا ی مژده گویِ روزِ بهاران
ای رنگینترین گل ها
ای گل یاری بشکف !
زمستانِ تنهایی را
بشکن !
عطرِ امید را بپر ا کن !
دربهاری ترین جامهها
حماسه بیا غاز!
که فصلِ یگا نگی ما
دررسیده است !
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد