دَله دزدست وُ نظر باز دلِ من کم وُ بیش
بر حذر بودهام از زخماش وُ نیرنگاش وُ نیش
شیوهاش عاشقی وُ عشوه وُ شیدایی وُ شور
تا دَمِ چشمه بَرَد عاشقِ لب تشنۀ خویش
آنگهش بانگ زَنَد: ابلهک اینجا چه کنی
طُرفه نشناختهای گرگم وُ در جامۀ میش
در بزنگاه که غافل شوی از حیلۀ من
همچو بازیچۀ ناچیزِ منیای تو پریش.
باز میگردم وُ هر بار همان سوختۀ خام منم
نیشخندش چو یکی دشنۀ صد بد اندیش
کس ندیدست دلی دشمنِ شهرِ تنِ خویش
بیسپه سینه گرفته ست وُ رهم از پس وُ پیش
دربدر در پیِ هر زهرۀ زیبا سخنی
بکشاند منِ آوارۀ صد وصله به خیش۱
گُلعذاری نگهی بر منِ بیهوده نکرد
زین سبب در رگِ من شعله فروزد آدیش۲
چه کنم بستۀ وابسۀ اهلیش شدم
چو گره خورده به جانست وُ روان پای آگیش۳
ور به قهرش ز درِ خانه برانم که: برو
شیون وُ شِکوه برآرد که: مران این درویش
یک به یک شرح دَهَم صبرِ خود وُ شعبدهاش
من نه آنم که دگرباره شَوَم طعمۀ کیش
خوردهای نان وُ نمک با منِ آزُرده بسی
حیف باشد که نمک پاش شوی بر تنِ ریش
گریهاش باز به خوش باوری چیره شود
چه کنم غیرِ دلم نیست مرا یاور وُ خویش
ــــــــــــــــــــــ
۱ – خیش: جامۀ پنبهای
۲ – آدیش: آتش
۳- پای آگیش: به پای آویز
۲۰۱۳ / ۴ / ۳
http://rezabishetab.blogfa.com