logo





آخرین شهریار

( بخش ششم) شاه سلطان حسین یاخچیدر

جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۸۷ - ۱۳ مارس ۲۰۰۹

محمود کویر

kavir.jpg
محمود کرمان را گرفت و چون به اصفهان نزدیک می شد، شاه به او پیام فرستاد که آنچه راکه می خواستی پذیرفتم. محمود پاسخ داد که دیگر چیزی در اختیار شما نیست که به من ببخشی!! و بدین روی پس از رسیدن محمود به اصفهان ، شاه سلطان حسین با دست خود تاج شاهی کشور ایران را بر سر محمود نهاد. به گفته احمد پناهی سمنانی: تاجی را که شاه اسماعیل اول، با دلیریها یش به مدد شمشیر کج قزلباش ها بر سر نهاده بود، شاه سلطان حسین، با زبونی و خفت تام، بر سر یکی ازکم اهمیت ترین رعایای افغانی خود گذاشت.
در تاریخ این سرزمین گره گاه ها و گذرگاه هایی است پر از شور و شیدایی و خوف و خرابی. این که چرا امروزه، روزگار ما بدینگونه است؛ سبب هایی دارد که به گمانم یکی از آن ها تاخت و تازهای بنیان کن و هستی سوز و خانمان بر باد ده بیگانگان بوده است.
سخن این است که در آن روزگار بلوا و غوغا، در روزگار تازش و یورش بیگانگان، ما چه کردیم. بر ما چه رفت؟
این سلسله نوشتار بر سر آن است که پاسخی بیابد به همین پرسش.
پس نگاهی خواهیم داشت به آخرین شاهان. آنان که رفتند و ایران در دست بیگانگان افتاد:جمشید. داریوش سوم. یزد گرد سوم. جلال الدین خوارزمشاه. لطفعلی خان زند و.....
در این راه اما هم به تاریخ و هم به افسانه ها و استوره ها نگاه کرده ام تا بدانیم مردمان و هنروزان این قوم به این داستان چون نظر کرده اند.

*
سلطان حسین صفوی نزدیک بیست سال بر ایران حکومت کرد.بیشتر کتاب های تاریخ ، گناه تمام بدبختیهای ایران و صفویان را به گردن او انداختند.
آیا این چنین بود؟ آیا او به تنهایی سبب این همه بدبختی شد؟
آیا افغان ها که بر او شوریدند، بخشی از مردم ستمدیدهی همین سرزمین و ایرانی نبودند؟ آیا شورش افغان ها شورش بر ستم و سیاهی و تباهی نبود؟ افغانها چرا شوریدند؟
آیا نبرد سلطان حسین در زیر نفوذ ملایان چاپلوس و دروغزن با افغان ها به سود مردم بود و به نتیجهای میرسید؟
چرا صفویان سقوط کردند؟ ما از این ورشکستگی و سیهروزی چه آموختیم؟
بیایید یک بار دیگر به گوشه هایی از این داستان نگاه کنیم:
اوضاع زمانه و روزگار و دین و دولت و مردم در روزگار شاهان صفوی و بویژه سلطان حسین صفوی. تا بدانیم که آخرین شهریار سلسله صفوی چرا و چگونه از میان برداشته شد.
*

شاهان صفوی و سرکوب مخالفان و ناراضیان:
بنیاد سلطنت صفوى از همان آغاز بر خشونت و خون ریزیهایى نهاده شد که چهرهی تاریخ را سیاه کرده است. این اخلاق و سیاست از نهادهای قبیلهای و آیینی و دینی برمیخاست.ریشه در شرایط آن روزگار و مردمان و آیین به حکومت رسیده داشت.
سر بریدن، دست و پا بریدن، پوست کندن، کاه در پوست آدمیزاد انباشتن، دو شقه کردن، چشم در آوردن، میل کشیدن بر چشم، خفه کردنفرزند و وزیر و دوست و دشمن به آسانى انجام مى‏شد.مرشدان کامل پس از سرکوب مردم و ناراضیان، به کشتار نزدیکان، برادران و فرزندان خود مى‏پرداختند. حکومتی خودکامه و تمام طلب که پس از سده ها قبای دین بر تن کرده و آیینی که قرن ها در کمین قدرت نشسته بود، دست در دست هم به تخت قدرت برآمدند.قیام های حروفیان و نقطویان و پهلوانان تبریز و برنجکاران و ابریشم بافان گیلان نمونههای شورشهای مردمی است که با ابزار دین و به همت تودههای گوش به فرمان و فریب خورده و سپاهیان قزلباش که کلاه دوازده امام بر سر داشتند؛ به نام دین و امر به معروف و به فتوای خادمان این دستگاه به خاک و خون کشیده شد. ( هم اینان فرموده بودند تا به نشان دوازده امام بر هر گرز خشخاش برای کشیدن تریاک باید دوازده تیغ زد. دوازده جلاد آدمخوار که به ترکی چگین مینامیدند نیز همواره در بارگاه شاه حاضر بودند تا متهمان را زنده زنده بخورند)
شاه اسماعیل اول، بعد از غلبه بر الوند میرزاى بایندرى فرمود تا خلیفگان سه گانه (یعنى ابوبکر، عمر و عثمان) را در کوى و بَرزن لعن کنند وهر کس خلاف کند سرش از تن بیندازند و در حقیقت مذهب اثنى عشرى را با ریختن خون و ایجاد بیم و هراس همگانى در ایران گسترش داد و کار خود را در این گونه موارد به ائمه نسبت مى‏داد و مدعى کسب دستور از آنان، در بیدارى و در رویا بود.
یکى از جهانگردان به نام آنژیوللو، در شرحى از کشتار سپاهیان الوند میرزا و آل و تبار سلطان یعقوب بایندرى، و سیصد تن از درباریان و تبریزیان، چنین نوشته است: گمان ندارم که از عهدِ نرون تا کنون چنین ظلمى به وجود آمده باشد. اما سخت ترین رفتارى که شاه اسماعیل با اسیران خود کرد آن است که در چیرگى بر کیا حسین چلاوى، و محمد کرّه، امیر یزد، از او سر زد. کیا حسن چلاوى را که در دژ فیروز کوه پناه جسته بود، بعد از قتل عام ده هزار تن از طرفدارانش، در قفسى آهنین محبوس ساخت و آن بیچاره از اضطرار گردنش را بر یکى از سیخهاى سر تیز قفس چنان فشرد تا مرد. با این حال جسد او را همچنان در قفس به همراه سپاه بردند و دراصفهان آتش زدند. اما عذاب محمد کرّه اَبَرقوهى از این هم سخت‏تر بود. وى یزد را تسخیر نموده و از اطاعت پادشاه صفوى سر باز زد. شاه اسماعیل در سال نهصد و ده قمری او راشکست داده و اسیر کرد و در قفسى زندانی ساخت؛ سپس فرمان داد عسل بر تنش بمالند تا از نیش زنبوران الم فراوان بدان جاهل نادان رسد. و او را به همین حال به همراه سپاه مى‏بردند تا در اصفهان با هفت تن از اطرافیانش به حکم پادشاه صفوى با قفس در آتش انداخته شد.
هنگامى که شاه اسماعیل سرگرم محاصره یزد بود، نامه‏اى از سلطان حسین بایقرا با مقدارى تحفه و هدیه دریافت داشت، ولى چون آنها را لایق خود نمى‏دانست، کینه‏اى سخت در دل گرفت. از راه یزد به طبس حمله‏ور شد. شاه و قزلباشان هر کس را در آن دیار یافتند به تیغ بى دریغ گذرانیدند و غنیمت بى نهایت گرفتند.
بدین ترتیب، صوفى اعظم و مرشد کامل و مرجع دین،مردم بى گناه شهرى را قتل عام می نمود.
حسن روملو مى‏نویسد: بعضى از ملازمان موکب همایون در میان کشتگان شیبک خان را یافتند که از غلبه مردم خفه شده جان تسلیم کرده بود. خاقان اسکندر شان همان لحظه فرمود که سر پُر شَرّ او را از بدن جدا ساخته پوست کندند و پر کاه کرده به سلطان بایزید پادشاه روم فرستادند و استخوان کله‏اش را در طلا گرفته قدحى ساختند و در آن جام شراب ریخته در مجلس بهشت آیین به گردش در آوردند :
كاسه ی سر شد قدح از گردش دوران مرا
دارد این دیر خراب آباد سرگردان مرا
شاه تهماسب در حمله‏اى که به سال هزار و پانصد و چهل میلادی به قصد «نصرت دین اسلام و تقویت دین رسول،به گرجستان کرد، در آن سرزمین غوغایى از قتل و غارت به راه انداخت که نهب و تاراج ازبکان در خراسان و خشونتهاى شاه اسماعیل اول در برابر آن هیچ به حساب نمى‏آید. در شرح مفصلى که امیر حسن روملو مینویسد: در این حمله بى رحمانه غازیان ظفر شعار به زحم خنجر آبدار و شمشیر آتش بار عرصه ولایت گرجستان را از وجود گبران ناپاک پاک گردانیدند.
که مقصود از این «گبران ناپاک» مسیحیان بى گناه گرجستان است!
در یورش سوم شاه دین پناه به گرجستان: «غازیان ظفر شعار پست و بلند دیار کفار را احاطه فرمودند و هر کوه و کمر که گریز گاه آن قوم گمراه بود از لگدکوب دلاوران با هامون یکسان شد و یک متنفس از آن مشرکین از دایره قهر و کین و الله محیط بالکافرین جان به سلامت بیرون نبرد و اهل و عیال و اموال و اسباب به ارث شرعى از مقتولان به قاتلان انتقال نمود. خوبرویان گرجى نژاد و پَرى وَشان آدمى زاد .... مقید عبودیّت و پرستارى شدند .
حسن روملو، ویرانی و غارت و کشتار و برده کردن زنان و کودکان مسیحى و قتل «کشیشانِ بد گهر کریه منظر» و خُرد کردن ناقوس عظیم هفتاد منى هفت جوش و حتا کندن درهاى آهنین و زرین کلیساها و فرستادن آنها به «خزانه عامره» با همه گنجینه‏ها که در معابد مسیحیان گرجى فراهم آمده بود راچونان حماسه ای باشکوه بیان میکند.

خونریزیهاى شاه اسماعیل دوم چنان بود که بى گمان نشان از جنون او در این باره دارد و چنان در تاریخ مشهور است که نیاز به بازگویى نیست. شاه عباس کبیر! نیز از این کردار زشت و ضد انسانى بر کنار نبود.از جمله کیفرهایى که در عهدش جارى بود، جوشاندن آدمیان در روغن گداخته و یا پوشاندن قباى آغشته به باروت بر تن محکومان نگونبخت و آتش زدن آنها، شکم دریدن، زنده پوست کندن، دست و پا بریدن، میل بر چشم کشیدن، گوش و بینى بریدن، میل بر چشم کشیدن، گوش و بینى بریدن، سُرب گداخته در گلو ریختن، زبان بریدن، به سیخ کشیدن، پوست آدمى به کاه انباشتن، از دروازه‏ها واژگونه آویختن، در پوست گاو کشیدن، در گچ گرفتن و...
لارنس لاکهارت درباره شاه صفی مى‏نویسد: هنگام مستى طبع خونخوار و ظالمش خود نمایى مى‏کرد. یکى از قربانیان او امام قلى خان حاکم فارس و سردار سابق شاه عباس بود. همچنین عده زیادى از سرداران سپاه به دست او به قتل رسیدند و در نتیجه سپاه ایران به علت آن که تعداد معتنابهى از امراى مجرب خود را از دست داده بود نتوانست هنگامى که جنگ با ترکها تجدید شد در مقابل آنان مقاومت کند.
شاه سلیمان صفوی همان میخوارگى و خونخوارگی او را تکرار کرد و به قول کروسینسکى: «اهمیت عهد او فقط در سیاستهاى بى رحمانه و وحشیگریهایى است که حتا بیان یکى از آنها بر شخص گران مى‏آید. وقتى که در حال مستى یا غضب بود، هیچ کس از مجاورینش بر جان و مال خود ایمنى نداشت. دستها، پاها، بینیها و گوشها برید، چشمها بیرون آورد و زندگیها فداى کوچکترین هوس خویش ساخت. شخصى که در ابتداى مجلس طرب بیش از همه حضار مورد توجه او بود، در انجام مجلس بزم به قربانگاه مى‏رفت. عجیب‏تر آن که این مرد با آن همه درنده خویى و تباهى دم از حمایت دین و «حفظ شرع مبین» مى‏زد و از آقا حسین خوانسارى مجتهد عهد خود مى‏خواست که هنگام غیبت او از اصفهان از وى در کار سلطنت نیابت کند و به جایش بنشیند و چنانکه مى‏خواهد در کار ملک تصرف کند و آقا حسین نیز چنین مى‏کرد. باز هم عجیب‏تر آنکه از چنین مرد سفاک خون آشامى، پسرى چون شاه سلطان حسین پدید آمد که از کثرت ترحم حتا در آن موارد که اجراى سیاست لازم و ضرورى بود حرکتى از خود نشان نمى‏داد و روزى که به تصادف مرغابى‏اى را با تپانچه مجروح کرد فریاد کشید که: واى به خون آلوده شدم!
این همه ددمنشی و بیرحمی، خودکامگی برهنه و بی نهایت، مردمان را زبون و خوار ساخته و به دام خرافات و معجزات و کرامات و از سویی افیون و بنگ و تریاک پرتاب میکرد. اراده و آگاهی اجتماعی در زیر ضربه های هولبار ستم و نادانی و خرافات فلج شده بود.
*

حکومت اراذل و اوباش
گروهی از اوباشان طایفه شاملو که از مزدوران سپاه دین بودند و گوش به فرمان کلب آستان علی( نامی که شاه به خود داده بود) داشتند در سال نهصد و سی و دو قمری به بهانه نرسیدن مواجب، به خانه خواجه حبیب الله، از وزیران و سرداران تهماسب، که مردى نیک نهاد بودند ریختند و او و پسر و صد تن از کسانش را پاره پاره کردند!
به نوشتهی احسن التواریخ:خواجه کلان غوریانى، که عبیدالله خان ازبک را در عبور از ناحیه غور پذیرفته شده و از بیم آن ازبک، پادشاه ایران را به نیکى یاد نکرده بود، به دستور تهماسب محکوم به قتل شد فرمان بران و آمران به معروف و نهی از منکر او را کشان کشان به چهار سوق برده پوست کندند و پر کاه کرده بر سر چوب تعبیه کردند!
خواجه کلان دیگرى در دام بلا افتاد؛ او را به تبریز بردند و چون نظر شاه خجسته نهاد بر آن بد اعتقاد افتاد فرمود که او را از مناره نصریه از خصیه‏اش آویختند تا به شفقت تمام به دارالجزا انتقال نمود!
در همین سال، خواجه محمد صالح بیتکچى از استراباد به رسم اسارت به تبریز برده شد.چون به تبریز رسید غازیان دین و سپاهیان دینمدار به توهم آن که الفاظ بى ادبانه بر زبان وى جارى نگردد جوال دوزى بر زبان آن بد روز زده قوت تکلم ازو سلب کردند و به نظر سیاست اثر نواب شاهى رسانیدند. پادشاه ظفر ورود آن مردود را فرمود که در خُم کرده بر بالاى مناره نصریّه برده، بیندازند. فرمانبران امتثال حکم کرده در حال آن بد فعال به عالم دیگر انتقال نمود.
مظفر سلطان امیر دِبّاج را به فرمان شاه تهماسب در قفس آهنین گذاردند و از میان مناره های مسجد حسن پادشاه تبریز آویختند و آتش زدند .
امیر سعد الدین عنایت الله خوزانى هم با قفس آهنین طعمه حریق شد و رکن الدین مسعود کازرونى، از عالمان و پزشکان نام دار که به خشم سلطان و اوباش قزلباش گرفتار شده بود، در میان شعله‏هاى آتش جان سپرد.
خواجه جلال الدین محمد، بنا بر بعضى قبایح که از او صادر شده بود مؤاخَذه گشت و آخر سوختندش ....
خواجه در سوختگاه این بیت مى‏خواند:
گرفتم خانه در کوى بلا در من گرفت آتش
کسى کو خانه در کوى بلا گیرد چنین گیرد
قدرت این سپاه و اراذل از کجا میآمد؟ این همه آشوب و فتنه را کدام آتش دامن میزد؟ سرکوب و کشتار مردمان به دست اوباشان و سپاهیان خونخوار را کدام امر آسان و انجام پذیر ساخته بود؟

آمیختگی دین و دولت
این وصلت شوم یکی از بزرگترین ضربه ها را بر قوام دولت و ملت وارد آورد. دشمنی و نفاق بین ایران و عثمانی را دامن زد. کار و بار مردم در دست عدهای نادان و دشمن خو افتاد.فرهنگ و آزاد اندیشی زیر شدیدترین ضربه ها قرار گرفت. شیعه و سنی و حیدری و نعمتی و مسلمان و ارمنی به جان هم افتادند. نبردهای خونبار بین ایران و عثمانی به میان آمد و راه تجارت غرب به شرق را بست . غرب به راه افتاد و آمریکا را کشف کرد و آفریقا را فتح کرد و تحولات جهانی آغاز شد و ما به کشتار همدیگر برخاسته بودیم. شیعه با کشتار سنی در بهشت خانه میخرید و سنی با رسوا کردن شیعه. ما ماندیم و دیگران رفتند. دویست سال درگیر جن گیر و رمال و زنجیر زدن و سینه زدن و علم و کتل گردانیدن شدیم و اروپا به پیش رفت. تعداد فقیهان رو به فزونی نهاد و قدرت را با گرفتن زمین های اوقاف، حق دادگستری و دخالت در امور سیاسی، نفوذ در بازار به دست گرفتند.مرشد کامل یا سلطان صفوی به همراهی فقها نخستین آیین نامههای فقهی برای ولایت فقها را تدوین کردند.
در این باره که تشیع صفوی تا پیش از قزلباشان در ایران وجود نداشت و یا بسیار اندک بود، حسن روملو چنین مینویسد:
در آن اوان، مردمان از مسائل مذهب حق جعفری و قواعد و قوانین ملت ائمۀ اثنی عشری اطلاعی نداشتند؛ زیرا که از کتب فقه امامیه چیزی در میان نبود. و جلد اول کتاب «قواعد اسلام» که از جمله تصانیف سلطان العلماء المتبحرین شیخ جمالالدین مطهر حلی است که شریعتپناه قاضی نصرالله زیتونی داشت، از روی آن تعلیم و تعلم مسائل دینی مینمودند، تا آنکه روز به روز آفتاب حقیقت مذهب اثنی عشری ارتفاع یافت.
بسیاری از فقیهان شیعه از لبنان به ایران کوچیدندو شاه تهماسب در باره ی یکی از این فقیهان لبنانی چنین فرمان میدهد:
«او امر کرد که مخالفان و سنیان را بیرون کنند تا مبادا که موافقین را گمراه نمایند».
«هرکه مخالفت خاتمُالمجتهدین، وارث علوم سید المرسلین، نائبُ الأئمة المعصومین بکند، و در مقام متابعت نباشد، بیشائبه ملعون ومردود [است]، و به سیاسات عظیمه و تأدیب بلیغه مؤاخذه خوهد شد».
حسن روملو دربارهی شیعه شدن ما چنین مینویسد:
در هر شهری چهل یتیم پسر و چهل یتیم دختر را تحویل میگرفتند، «ملبوس و مایحتاج تعیین فرموده معلم و معلمۀ شیعهمذهبِ پرهیزکار و خدمتکاران صلاحیتشعار قرارداده تربیت میکردند، و در هنگامِ بلوغ، هرکدام را با دیگری تزویج داده، غیر بالغی را در عوض میآوردند».
صفویان با استفاده از شیوه های گوناگون، درطی دویست سال توانستند تشیع را در کشور چیرگی بخشند. شمشیر اسماعیل یکم در راه گسترش ای آیین در بین مردم ایران بسیار کارا بود.. به راه افتادن دسته های تبراییان در کوچه و بازار برای دریدن سینه آنان که از دشمنان علی تبرا نمی جستند از جمله سیاست های شاه اسماعیل در ترویج تشیع بود. همه عامیلیان از محقق کرکی گرفته تاعلامه محمد باقر مجلسی دراین روند سهم و نقش بسیار داشتند.
صوفیان سنی صفوی خود را به دروغ شیعه خواندند و برای مقابله با ازبک ها در شرق و عثمانی در غرب ایران که هر دو سنی بودند، نبردهای شیعه و سنی را آغازیدند.
در واپسین روزگاران حکومت صفویان محمدباقر مجلسی یکی از با نفوذترین فقهای عصر صفوی که در عهد سلیمان و حسین صفوی شیخ الاسلام اصفهان بود بعنوان نایب امام غایب شاه سلطان حسین صفوی را نایب خود قرار داد و به نام وی خطبه خواند. مجلسی در زمان شاه سلطان حسین بدلیل ضعف و ناتوانی شاه به قدرتی کم مانند بعنوان فقیه برجسته عصر دست یافت.
فقیهان شیعه عصر صفوی این باور را می گسترانیدند که دولت صفوی تا ظهور امام دوازدهم پایدار خواهد ماند و برای این منظور از روایات و احادیث و حساب جمل سود می بردند. درمیان آنان این گرایش وجود داشت که دولت صفوی را با دولت مهدی موعود هم سنجی کنند و به نوعی دولت صفوی را با آن پیوند دهند. آنان درتلاش بودند تا دولت صفوی را به عنوان دولتی معرفی کنند که ظهورش توسط پیشوایان شیعه پیش بینی شده و همان دولت است که آمال و آرزوهای شیعیان را برآورده خواهد کرد.
مجلسی بعد ازمرگ حسین خوانساری (كه منصب شیخ‏الاسلامی را در زمان شاه سلیمان صفوی به عهده داشت)با پیشنهاد و در خواست شاه سلیمان از طرف وی به مقام شیخ‏الاسلامی دارالسلطنه اصفهان منصوب شد و تا پایان سلطنت وی در این مسند باقی ماند. علامه مجلسی به مدت هفت سال در دوران سلطنت شاه سلیمان و نیز پنج سال در سلطنت شاه سلطان حسین و در مجموع مدت دوازده سال شیخ‏الاسلام اصفهان بود. وی در این مدت به رسم معمول، منصب امامت جمعه و قضاوت شهر اصفهان را نیز به عهده داشت. بعد از محقق كركی، از با نفوذترین علمای دوران صفوی بود. بعضی از مخالفان، او را مخترع مذهب شیعه ملقب ساختند.
مجلسی بعد از به دست گرفتن اجرای احكام شرع در دوران سلطنت شاه سلیمان نخستین كاری كه انجام داد، شكستن بت كفار هند در شهر اصفهان بود: "روزی به گوش شیخ رسید كه جماعتی از كفار هند پنهانی بتی را كه در شهر اصفهان بوده، می‏پرستیدند. پس حكم شرعی به شكستن آن بت صادر كرد و سعی و تلاش كفار مؤثر نیفتاد و هر چه مال و منال و هدایا تقدیم همایونی نمودند كه بلكه آن داهیه را از سر معبود خودشان دفع كرده باشند، سودی نبخشید و بر حسب حكم نافذ آن عالم ربانی، بت را شكستند". اهمیّت این كار مرحوم مجلسی در آن بود كه وجود بت در پایتخت كشور مدعی شعار توحید و نفی شرك و بت‏پرستی، مایه ننگ آن محسوب می‏شد.این اقدام وی در زمان خود و بعد از وی مورد تحسین و ستایش عالمان دینی قرار گرفت. به گفته ملك الشعرا "این عمل در ترویج شیخ، فایدتی بزرگ حاصل نمود.
وی با تدوین دائره المعارف نقلی شیعه یعنی بحارالانوار در عصر شاه سلیمان صفوی منصب رسمی شیخ الاسلامی را عهده دار می شود .او با تشریح مراتب الهی ولایت می گوید داشتن ولایت در درجات مختلف ،حقوقی را برای اولیاء ایجاد می كند.یکی از ولایتها ،ولایت شاه بر رعیت است .
مجلسی در شرح روایات در بحار الانوار شاهان صفوی را به مثابه سلاطین شیعه با شوکت تایید كرده است .وی شاه اسماعیل صفوی را مصداق قیام كننده از خاندان رسول در گیلان معرفی می كند كه پیش از ظهور حضرت حجت به پا خواهد خاست . در جلوس شاه سلطان حسین صفوی بر تخت سلطنت ،علامه مجلسی خطبه ای نگاشت كه در آن مراسم خوانده شد . مردم اما به سفارش ملایان و برای خوار کردن شاه هرچه توانستند افسانه ساختند. از جمله در توصیف نظامیگری و شجاعت شاه سلطان حسین گفتند که برای مقابله با دشمن به توزیع آش نذری روی آورد و به نسخهای عمل كرد كه از زبان پیرزنی در استرآباد روایت میشد: دو پاچه بز را با سیصد و بیست و پنج دانه نخود پخته و دوشیزهای باكره، هزارو دویست بار لاالهالاالله بخواند و بر آن فوت كند؛ سپاهیانی كه با این خوراك اطعام شوند، از نظرها ناپدید خواهند شد و بر دشمن غلبه خواهند یافت.
در مراسم تاج‏گذاری شاه سلطان حسین صفوی، علامه مجلسی با دست خود شمشیر سلطنت را به كمر شاه بست و خطبه مراسم تاج‏گذاری را نیز خواند.
نفوذ و قدرت اینان که هر کدام گوشه ای از این سرزمین را غارت می کرند و دستگاه و دیوان و دفتری داشتند، سبب شد تا بر سر غارت مردم به جان هم بیفتند و هرکدام نامی برای خود و اراذل زیر فرمان خود برگزیدند. از جمله بزرگترین نفاقهایی که بین مردم انداختند، جنگهای خونبار حیدری و نعمتی بود.
حیدری ها اعقاب ومریدان شیخ حیدر یعنی ترکان صفوی ونعمتی ها در واقع ترکان آق قو یونلو بوده اند که ایمان و اعتقاد خاصی به شاه نعمت الله ولی داشتهاند.چون خانواده آق قویونلو راسلاطین صفوی از میان بردند؛ دشمنی در میان این دو طایفه حیدری ونعمتی پدیدار شد که بعدهابه صورت رسم وسنت در میان قبایل وطوایف در آمد .خونین ترین برخوردها در دهه اول محرم انجام میگرفت. هنگام عزاداری چون یکی از فرقه ها به تزیین مساجد وتکایا وتدارک کتل وعلم می پرداخت فرقه دیگر برای قتل و غارت و آزار آنان، به مساجد وتکایای آنها یورش می بردند وعلمها وکتلها وسایر زیور وزینتها را از بین میبردند.راه و روش دیگر این بود که اهالی یک محله به محله دیگر حمله میبردند .
دسته دیگر از این اوباشان مسلح به نام دین تبراییان بودند:
این نام را به گروهی دادند که پس ازبر تخت نشستن شاه اسماعیل صفوی و بنیاد دولت صفویه از جانب شاه مأمور گشتند که در کوچه ها و رهگذرها، علی و جانشینان او را بستایند و از خلفای قبل از علی تبرا کنند. هرکس با آنان مخالف بود شکمش با شمشیر میدریدند و هزاران انسان بیگناه بدینگونه به خاک و خون کشیده شدند.
شاه اسماعیل از پادشاهانی است که در دوران سلطنت،برای گسترش آیین شیعه از هیچ ستمی فروگذار نکرد.چون بیشترمردم تبریز در زمان اسماعیل به آیین تسنن گرایش داشتند،وی با خشونت بسیار بیست هزار نفر را از دم تیغ گذرانید و به نبش قبر و سوزاندن استخوان های مخالفین فرمان داد.
به گفته ی نویسنده ی روضه الصفویه چون لاشه ی شیبک خان را کشان کشان نزد مرشد کامل بردند فرمان داد قورچیان بدن او را با دندان پاره پاره کنند و بخورند.پوست سرش را از کاه پر کنند و نزد بایزید دوم سلطان عثمانی فرستادند،کاسه ی سرش را زر گرفتند و به پیاله ی باده نوشی مرشد کامل تبدیل نمودند و یک دستش را برای عبرت حاکم مازندران فرستادند...
شاه اسماعیل صفوی تشیع را مذهب رسمی کشور اعلام نمود و به همین جهت در جواب نامه ای که علمای تبریز نگاشته ،تاکید کرده است که:«مرا به این کار واداشته اند و خدای عالم و حضرات ایمه معصومین همراه منند و من از هیچ کس باک ندارم به توفیق الله تعالا،اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر می کشم و یک کس را زنده نمی گذارم.»
روزی شاه عباس دوم در حضور وزرا و نزدیکان خود گفت:یهودیان را مسلمان کنید.محمد بیک اعتمادالدوله صدراعظم گفت اختیار آنها را به دست من دهید تا آنها را از این شهر(اصفهان)خارج کنم و محله ی مخصوص برای آنها ترتیب دهم.
اعتمادالدوله یهودیان را خواست و به آنها گفت شما مردمانی نجس و پلید هستید دست بر روی اجناس مسلمانها می گذارید؟ شماها که مردمی فقیر و بی بضاعت هستید چرا مسلمان نمی شوید؟امر پادشاه است که همین امروز از شهر خارج شوید.یهودیان ناراحت شدند و گفتند:ما جزیه می دهیم و این شهر اصفهان را اجداد ما بنا کردند و نامش دارالیهود بوده،ما بیچارگان لانه ای بیش از این شهر نداریم.اعتماد الدوله گفت به قوه ی قهریه حکم را اجرا خواهم نمود.جارچیان اعلام کردند که از فردا ما و جان یهودیان در معرض خظر و ایلغار مسلمانان قرار خواهد گرفت ،ناچار یهودیان از شهر خارج شدند.
یکی از سران یهودیان به صدراعظم گفت:من از دین خود راضی هستم و مایل به تغییر دین نیستم.اعتماد الدوله برآشفت و فرمان داد تا شکم او را پاره کنند.
شاه سلطان حسین پس از جلوس به تخت،فرمانی به منظور مسلمان کردن اجباری زرتشتیان صادر نمود.در سال 1699 سراسقف آنقره،شاهد اجرای این فرمان مخصوصن در حسن آباد یعنی قسمت زرتشتی نشین اصفهان بود.عده ی زیادی به ناچار اسلام آوردند،آتشکده ی آنها ویران و به جای آن مدرسه و مسجد برپا شد.
با این همه سخن از دین و گسترش آیین و شکستن خمها و بستن میخانهها، بیشتر سلاطین صفوی در اثر میگساری مردند. در هیچ زمانی، کیف حلال یا تریاک تا این اندازه مردم را به تباهی نکشانده بود.
اما حرمسراها هم چنان از کنیزان گرجی و زنان اسیر پر بودند. کشتن کافران در گوشه و کنار سبب شد تا دختران و زنان اینان روانهی حرمسراها گردند. از سویی گسترش جنگ و اسارت غلامان ترک و گرجی و بلغار، سبب رونق غلامبارگی و بچه بازی در سراسر ایران گردید.

نیمهی تاریک
دررستم التواریخ آمده است :در هر سالی سه روز قدغن میشد، حسب الامر والایش [سلطان حسین صفوی]، که از همهی خانههای شهر اصفهان، مرد بیرون نیاید و نازنینان طناز و زنان ماهروی پرناز و دختران گلرخسار سروبالای سمنبر و لعبتان سیماندام بلورینغبغب کرشمهسنج عشوهگر با کمال آراستگی در بازارها بر سر دکانها و بساط شوهران بیایند و بنشینند خصوصا در قیصریه و کاروانسراها....
و آن سلطان جمشیدنشان با ۵۰۰ زن ماهطلعت پریسیمای خود و ۴۵۰۰ کنیزک و خدمتکار ماهروی مشکینموی دلربا و صد خواجهی سفید و صد خواجهی سیاه، محرمان حریم پادشاهی، به تماشای تفرج بازارها و کاروانسراها و قیصره با تبختر و جاه و جلال تشریف میآوردند...
هر زنی و دختری را که آن فخر ملوک میپسندید و تحسین میفرمود، اگر آن زن شوهردار بود و این خبر به گوش شوهرش میرسید، آن زن را شوهر طلاق میگفت و پیشکش آن زبدهی ملوک مینمود و آن افتخار تاجداران، آن جمیله را به قانون شرع انور تصرف مینمود و او را با احسان و انعام باز به طریقهی شرع انور مرخص میفرمود و باز به قاعدهی منهاج مستقیم به خانهی شوهر خود میرفت. و هم چنین اگر دختر جمیله را به خوبی وصف میفرمود چنین مینمودند.
در دِرازای زمان زمامداری هر یک از این پادشاهان، حرمسرا، زنها و خواجه سرایان کم و بیش در ساختار سرنوشت کشور و ملت نقش ویژه داشتند.اخلاق غلامی رواج یافت و مدار مملکت بر گرد آنان به گردش در آمده بود.کمپفر می نویسد:
آینده ولیعهد مملکت نه با تربیت منظم تعیین می گردد و نه با تعلیم جدی و نه با معاشرت و نشست و برخاست با مردان لایق و شایسته. زندگی ولیعهد سراسر در اطاقهای حرمسرا می گذرد و خارج از حدود حرمسرا حتی به وی اجازه نمی دهند رنگ آفتاب را ببیند. مصاحبین ولیعهد خواجه های زنگی هستند که ازاطراف و اکناف مناطق جنوب عالم خریداری شده اند. گروه کثیر همخوابه ها و متعه های شاه نیز در این میان سهم وزیران را بر عهده دارند. تر بیت پسر به عهده مادر، مادر بزرگ و بعضی زنان سالخورده است...حتی معلم ولیعهد را که غلامی است اخته شده، به پیشنها د زنان انتخاب می کنند.
انبوه کنیزان و غلامان ارج و مقام زن را نیز از میان برداشت.درجنگ گرجستان صدو سی هزار اسیر شدند. ملک حسین سیستانی می نویسد: پنجاه هزار زن و دختر و پسر صاحب جمال به قلم آمد... و در میان مسلمانان خرید و فروخت شد.
در کاخت دویست هزار زن جوان و دختر نورسیده و پسران نیکو شمایل و اطفال شکیل به دست غازیان اسیر گردید...
مینویسند محمود که با پادشاهی بی اراده و ضعیف روبرو بود به آسانی توانست شهر های ایران را یکی پس از دیگری تسخیر کرده و به سوی پایتخت بشتابد. در این هنگام به شاه نامه نوشت و از او در خواست کرد که فرمانداری قندها و خراسان و کرمان را به خاندان او نسل به نسل واگذار د و نیز دختر او را خواستگاری کرد. شاه سلطان حسین در جواب نوشت:
مطالب شما که نوشتید، همه امکان دارد که صورت پذیرد، اما دختردادن شیعه به سنی ممکن نیست، و شاه به رعیت خود دختر دادن را صلاح نمی بیند.
محمود کرمان را گرفت و چون به اصفهان نزدیک می شد، شاه به او پیام فرستاد که آنچه راکه می خواستی پذیرفتم. محمود پاسخ داد که دیگر چیزی در اختیار شما نیست که به من ببخشی!! و بدین روی پس از رسیدن محمود به اصفهان ، شاه سلطان حسین با دست خود تاج شاهی کشور ایران را بر سر محمود نهاد. به گفته احمد پناهی سمنانی: تاجی را که شاه اسماعیل اول، با دلیریها یش به مدد شمشیر کج قزلباش ها بر سر نهاده بود، شاه سلطان حسین، با زبونی و خفت تام، بر سر یکی ازکم اهمیت ترین رعایای افغانی خود گذاشت.
در این هنگام محمود نه تنها دختر بلکه از چهار صد زن نواب همایون فقط چهار زن را در اختیار سلطان گذاشت.
**

شراب مرگ:
یک چند پی زمرد سوده شدیم
یک چند به یاقوت تر آلوده شدیم
آلودگیی بود به هر حال اما
شستیم به آب توبه و آسوده شدیم

( منسوب به شاه تهماسب پس از چندین بار توبه از شراب و تریاک)

محروم ساختن شاهزادگان از زندگى در جامعه و بی سواد بودن و بی دانش بودن بسیاری از آنان، وقتى با ثروت سرشار به یکجا فراهم آمد، آنان را به عیش و نوش و غفلت از بود و نبود مُلک کشاند. جانشین شاه عباس، سام میرزا، که در پادشاهى شاه صفى خوانده شد، همبن گونه پرورش یافته و از کار ریاست و سیاست بى خبر مانده بود. در روزگار سلطنت، به امور زمامدارى و مملکتى علاقه‏اى نشان نداد و مانند دیگر پادشاهان دوره اخیر صفوى، رشته کارها را به دست وزیران سپرد و خود به باده گسارى در کنار زنان حرمسرا پرداخت. خونخوارى و آدم کشى او در حال مستى صورت مى‏گرفت.
شاه عباس دوم، با آن که تنها پادشاه بزرگ صفوى پس از شاه عباس اول است، در باده نوشى چنان زیاده روی مى‏کرد که از توجه به کار مُلک غافل مى‏ماند و سرانجام هم جان بر سر خم نهاد و در سی وسه سالگى درگذشت.
سلیمان صفوی که او نیز از دوران جوانى در حرم سرا با زنان و خواجه سرایان هم نشین بود، چنان با شراب و زنان الفت داشت که تصمیمهاى کشورى را در حال مستى و در نشست با کنیزان و خواجه سرایان مى‏گرفت.
**

مرگ زرد
مفرح افیونی و کیف حلال نه تنها مردم ایران بلکه شاهان صفوی را نیز از پاى درآورد. آلودگی به مواد مخدر از آغاز این عهد رونق بسیار یافت.
مفّرحى که از شیره کوکنار (افیون) با زعفران و دارچین و ادویه دیگر تهیه مى‏شد وتریاک از عهد شاه تهماسب به بعد در ایران به صورتی بسیار گسترده به کار برده شد. غیر از این مفّرح، جوشانده‏اى نیز از کوکنار و بنگ و حشیش و بعضى ادویه هندى فراهم مى‏آمد که به «آب کوکنار» معروف بود و آن هم از عهد شاه تهماسب به کار رفت. آب کوکنار، جوشانده سکرآور وحشتناکى بود که استفادهی زیاد از آن به مرگ میانجامید.
ترکیب دیگرى هم وجود داشت که به صورت «حَبّ» فراهم مى‏آمد؛ مانند حبّ فلونیا که ترکیبى بود از بنگ و حشیش و آن هم ایجاد سِکر شدیدى مى‏کرد و گروهى از خلق بدان معتاد بودند.
در دوران آخرین پادشاهان صفوى، مراکز مهمى از بازرگانى افیون در ایران وجود داشت که نه تنها در داخل کشور فعالیت مى‏کرد، بلکه مرکز صدور تریاک به قلمرو عثمانى از یک سو و هندوستان از سویى دیگر بود. صدها قهوه خانه در گوشه و کنار هر شهر به تقلید از ترکیه به راه افتاد. میخانه ها به فتوای فقها بسته شد و قهوهخانه ها که مرکز تریاک و افیون و بچه بازی بود گشوده شد.
*
سرکوب جنبشهای فکری ، دانشمندان و شاعران سبب گریز خیل انبوهی از هنرورزان و اندیشهورزان به هند و عثمانی شد و مملکت به یکباره در دست نادانان و بیتدبیران افتاد. دروغ و فریب و ریا در بیغوله های ترس و نادانی تخم گذاشت و اخلاق مردمان را به تباهی کشانید.
در چنین روزگاری که یکپارچگی مملکت به زور شمشیر فراهم امده و دینمداران نیز برای مدتی در این میدان به تاخت و تاز پرداخته بودند، به تدریج شیرازهی امور از هم گسیخت.شمشیرزنان و دینمداران نیز هر کدام گوشه ای فراهم آورده به غارت مردم و سرکوب آنان پرداختند.
*
اقدامات شاه عباس و شور مردمی که تازه به آرامشی دست یافته بودند، در شکوفایی و آبادانی هر چه بیشتر کشور تاثیر داشت. ایجاد ارتش منظم و حرفهای، ساماندهی دیوان و یاری وزیران کارآمد ، احداث کاروانسراها و رباط های متعدد شاه عباسی در نقاط مختلف کشور، امنیت راه هاو تقویت پول کشور در مجموع سبب بالا رقتن سطح زندگی مردمان و آبادانی کشور گردید.
با در گذشت شاه عباس و قدرت ملایان و ثروت دربار،تباهی صفویه آغاز شد ولی تا یک قرن بعد مردم همچنان زندگی توام با رفاه و آرامش داشتند.
با جنگ های پی در پی با عثمانی، تجارت ابریشم از رونق افتاد. زمین های مردم به نام اوقاف و مصادره از دست آنان بیرون آمد. هر روز بر دامنه زمین های سلطنتی و سیورغال ها افزوده شد.
مردم باید هزینه بسیاری برای وارد کردن ادویه و تریاک و پارچه به کشورهایی چون هند و شرکت هند شرقی هلند میپرداختند.برآورده کردن هزینههای سنگین نظامیان و دربار جز از راه فشارهای مستقیم و مالیاتی بر مردم امکان پذیر نبود. روستاییان که ابریشم و کشاورزی را در خطر میدیدند از روستاها میگریختند و این امر بر دامنه تباهی میافزود.
از رونق افتادن بازرگانی به سبب جنگ و سرکوب روشنفکران سبب نارضایتی مردمان شهری نیز میشد.
جنبشهای برنجکاران و ابریشم بافان گیلان، جنبش پهلوانان تبریز، جنبش های حروفی و نقطوی نشانه های این نارضایتی بودند.
قیام پرشکوه مردم گیلان به رهبری غریب شاه یا عادلشاه را صفویان به خاک و خون کشیدند. رهبر قیام مردمان بی گناه و عارت شده را نعل زده و در قفس انداخته و برابر مسجد شاه در میان هلهله ی اوباش تیرباران کردند.
در دورهی صفویان به دلیل مالیاتهای سنگین و فشارها و ستم گریها، قیامهای روستایی و مبارزات دهقانی اوج گرفت، قیام روستایی امیر دو باج به سال ۹۷۸ قمری و قیام روستایی به رهبری بوسعید میرچپک به سال ۱۰۰۲ قمری، جنبش روستایی کارکیا علی حمزه در سال ۱۰۰۴ قمری نیز از آن دستهاند.
*

جهان در گذرگاه توفان
در این زمان شمشیر و تازیانه وتدبیر و دین ایران را یکپارچه ساخته بود. اصفهان مرکز آمد و رفت سفرا و بازرگانان فرنگی شده بود. اروپا برای ایرانیان استوره ای است خیال انگیز؛ سرزمین عجایب و سرزمین کفار که نمیتواند سرمشقی برای مسلمانان باشد.
ظهور غرب، باعث شد حكومت صفویان در تقابل با عثمانی با اروپاییها روابط خاص و حسنهای ایجاد كند. روابطی که جز موتردی اندک به نتیجهای نرسید.
در پی بسته شدن جاده ابریشم پس از جنگهای ایران و عثمانی، حكومتهای اروپایی با كشفیات خود از جمله قطبنما به بدنبال یافتن راههای دیگری برای پیوند شرق و غرب بر آمدند. این تلاشها موجب كشف راههای دریایی شد و توانستند با دور زدن آفریقا خود را از راه زمینی ایران بی نیاز كنند. بدین ترتیب ایران از گردونهی بازرگانی جهانی به خارج پرتاب شد.
هنگام بر تخت نشستن پتر کبیر بر روسیه سلسله صفوی به سرعت در سراشیبی نابودی قرار گرفته و شرایط برای تجاوز روسیه به ایران فراهم بود. پتر در سال 1095 شمسی برای ارزیابی اوضاع ایران آرتمی ولینسكی را، روانه ایران كرد.
بهانه برای تهاجم به ایران با شورش لزگیها و اقدام خان خیوه و خسارت فراوان جانی و مالی روس ها از این شورش فراهم شد و وی، سیمون آورامف برای هشدار به شاه ایران به اصفهان فرستاد. هنگامی كه آورامف به اصفهان رسید، چند ماه از بركناری سلطان حسین از سلطنت و نشستن محمود افغان بر تخت شاهنشاهی ایران میگذشت. وقتی آورامف از شورش لزگی ها و اقدام خان خیوه به محمود شکایت کرد، شاه افغان پاسخ داد که اقتداری بر این مردمان ندارم و روسها میبایست، خود محافظت از خود را به عهده گیرند. وی با این حرف جواز تجاوز روسیه به سرزمینهای ایرانی را صادر کرد.
پس از دریافت پاسخ محمود، روسها از راه رودخانه ولگا خود را به دریای مازندران رسانده داغستان را اشغال كردند. دولت عثمانی نیز با بهره‎گیری از فرصت مناسبی كه در اثر ضعف و ناتوانی حكومت ایران به دست آورده بود، «شماخی» را اشغال كرد. در دوم تیر ماه 1103 عهدنامه‎ای میان دو دولت‎ مزبور بسته شد. بر پایه‎ آن، روسها و عثمانی‎ها بخش‎های بزرگی از ایران را میان خود تقسیم كردند. بدین ترتیب که سرزمین‎‎های واقع در خاور محل برخورد رودخانه‎های كورش (كوریاكورا) و ارس، به روس‎ها و سرزمین‎های واقع در بخش باختری، به عثمانی‎ها رسید.
آلفونسو آلبوکرک، دریاسالار پرتغالی، در سال 1507 برای اولین بار به جزیره هرمزوارد شد و حاکم جزیره را تحت فشار قرار داده و مجبور به پرداخت خراج به پرتغالیها کرد. وی در سال 1514 به هرمز حمله کرد و جزیره را به تصرف کامل خود در آورد.
در این دوره، از هرمز به عنوان شهری زیباو پررونق یاد شده است. تسلط پرتغالیها به هرمز برای اقتصاد ایران بسیار زیان بار بود. در همین زمان آلبوکرک دژی در ساحل هرمز بنا کرد. این دژ به "قلعه پرتغالیها" معروف است. در پی یورشهای پی در پی پرتغالیها به جزیره هرمز پیمان نامه ای بین ایران و پرتغال بسته شد.
بر اساس این پیمان ایران هرمز را به عنوان مستعمره پرتغال به رسمیت شناخت.این تسلط بر امور تجاری و اقتصادی هرمز تا دوره شاه عباس اول ادامه یافت.
سپاهیان شاه عباس به کمک انگلیسیها، پرتغالیها را از هرمز بیرون کردند و پرچم آنان را از فراز جزیره هرمز به زیر کشیدند.
از این نبردها و آمد و شد سفرا نیز چیزی از تمدن و فرهنگ عاید ایران نشد. شاه ایران درگیر جنگ با عثمانی و ازبک و یا سرکوب شورشهای داخلی و یا عیش و عشرت بود و از سویی این آمد و شدها با مخالفت روحانیون نیز همراه بود.
به نوشته جمشید بهنام در ایران و تجدد: در آن دوره رابطه ی معناداری با غرب ایجاد نشد. شاهان صفوی هنوز غرب را جدی نگرفته، خود را ابر قدرتی بلامنازع در عالم می پنداشتند و عنایت به "بلاد كفر" را چندان ضروری نمی دانستند بدین لحاظ درصدد ورود به عرصۀ مناسبات سیاسی – فرهنگی با اروپا برنیامدند.
*

قیام مردم افغان
پاییز مرگ

ستم های حکمران محلی و غیر بومی بر مردم افغان سبب شد تامیرویس افغان برای تظلم از جور و ستم حكمران اعزامی دولت صفویان، به اصفهان برود.وی موفق به دیدار شاه سلطان حسین نشده و با دست خالی به قندهار باز گشت و سران طوایف ناحیه را به باغ خود دعوت كرد و وجود ضعف در اركان دولتی و رواج فساد اداری در دربار صفوی را برایشان بیان داشت. وی گفت كه شاه در محاصره عده ای كوته نظر آزمند است و كسی نمی تواند، به او دسترسی یابد و احكام انتصابات خرید و فروش می شود.
میرویس اضافه كرد كه در این شرایط راه دیگری جز این كه خودمان بپاخیزیم وجود ندارد ، و بذر شورش که مدت ها بود بر خاک ایران افشانده شده بود در همان روز از خاک سر بر آورد.
شاه سلطان حسین به توصیه درباریان نا آگاه خود گرگین خان گرجی را بدون توجه به این كه وی با آداب و رسوم پشتون ها نا آشنا ست و كار را خرابتر خواهد كرد به حكومت قندهار بر گزید. به اسلام گرویدن گرگین خان، موفق بودن او در سركوب كردن بلوچها، دلایل عمده گماردن او به حكمرانی قندهار بود.
پشتونهای قندهار و بلوچها هم بخشی از مردم همین سرزمین بودند.
گرگین خان كه پس از اسلام آوردن، لقب شهنوازخان گرفته بود، پس از استقرار در قندهار آتش شورش را با خشونت تمام خاموش و میرویس را به عنوان عامل فتنه به اصفهان تبعید كرد.
میرویس در طول اقامت در اصفهان بیش از پیش بر ضعف شاه واقف شد. وی اجازه حج گرفت و در مكه از بعضی روحانیون فتوای جنگ با شاه را به دست آورد.
میر ویس در بازگشت به اصفهان، اجازه بازگشت به قندهار به دست اورد.
در قندهار، میر ویس فتاوی روحانیون را كه به دست آورده بود به سران طوایف نشان داد و قتل گرگین خان را مباح دانست.
میرویس سپس گرگین خان را به باغ خود دعوت كرد و در آنجا اورا كشت.
شاه سلطان حسین نیز پیش تر طایفه ابدالی را از خود رنجانده بود و ملك محمود سیستانی حاكم فراه را هم كشته بود و مردم آن ایالت ناراضی بودند.
پس از مرگ میر ویس، برادرش میر عبدالله (پدر اشرف افغان كه سكه های اشرفی یادگار زمان اوست) جایش را گرفت. میر محمود پسر میر ویس عموی خود را كشت و به كرمان حمله برد.
لطفعلیخان حاكم فارس به كمك كرمان شتافت و میر محمود را به قندهار فراری داد. شاه اندكی بعد به تحریک ملایان لطفعلیخان را برکنار ساخت.
باید یادآور شد که تعصبات مذهبی روحانیت شیعه و ستم شاه و سپاهیان چنان اوج گرفت که سبب شد اقلیتهای مذهبی و قومی دست به شورش بزنند.
افغانها درقندهار و لزگیان داغستان و ابدالیان هرات و کردان سنی دست به قیامهایی زدند که چندین سال دوام آورد. ارمنیان قفقاز و مردم گرجستان شرقی نیزشوریدند. لرها و بلوچها و عربهای مسقط نیز قیام کردند.
مردم شیروان بر شماخی حمله کردند و چهار تا پنچهزار اهل تشیع را کشتند و به هواداری ترکیه عثمانی برخاستند .سرانجام ملک محمود سیستانی ، سر از اطاعت دولت صفوی برتافت و مشهد و نیشاپور در خراسان را تسخیر و اعلام استقلال نمود و در مشهد به رسم کیانیان تاج برسرنهاد و خود را شاه خراسان نامید. در همین زمان در کرمان سید احمد خان نوه میرزا داود و در بلوچستان و بنادر سلطان محمد مشهور به خرسواربر صفویان شوریدند.
پس از شکست لشکر صفوی توسط ابدالیان هرات و غلزائیان قندهار، شاه محمود دانست که اوضاع در ایران آماده است. در تابستان 1719 میلادی باسپاهی که لکهارت آنرا یازده هزار سوار نوشته ، از قندهار بیرون آمد و چنان وانمود کرد که قصد جنگ با ابدالیان دارد ، اما همینکه به دلارام رسید ، عنان بسوی سیستان کشید و تاکرمان پیش راند. حکمران کرمان بدون جنگ و مقاومتی شهر را ترک نمود و به اصفهان فرار کرد و او مدت نه ماه در کرمان حکم راند.
کروسینسکی،کشیش لهستانی که شاهد سقوط اصفهان بوسیله افغانها بوده، و چندین بار فرصت دیدار با شاه محمود برایش میسر گردیده، میگوید: محمودافغان، اطلاعات مقدماتی خود را در مورد ایران و دو دستگی و اختلاف در ارکان دولت صفوی، اززبان پدرش ، حتا در بالین مرگ او شنیده بود و بنابرآن، اندیشه پیشروی تا قلب ایران را در سر داشت.
وی سرانجام به سوی اصفهان تاخت و آن جا را به محاصره در آورد. مردم افغان به پیشروی بسوی اصفهان پرداختند. فرح آباد ، قصر باشکوه سلطان حسین که در بیرون اصفهان و نزدیک به شهر بنا یافته بود ، به اشغال افغانها درآمد.
به روایت کروسینسکی: روز عید نوروز ، محمود به اصفهان حمله کرد ، اما این حمله قرین موفقیت نبود. دوشنبه سوم فروردین تدارک حمله بزرگ آماده شد اما بار دیگر شورشیان افغانی به عقب رانده شدند و اعلام کردند حاضر به مذاکره هستند. از ارمنیان سرشناس خواستند تا به عنوان میانجی با حکومت مرکزی مذاکره کنند ، اما آنان قبول نکردند و بالاخره افغانان به این نتیجه رسیدند که اصفهان را جز از راه محاصره نمیتوان از پای درآورند. در فاصله سوم فروردین ماه تا اواسط اردییهشت ، شورشیان و سپاه حکومت مرکزی در دو سوی پل اصفهان به جلفا اردو زدند و نبردی درگیر نشد. محمود با جاسوسانی که در شهر داشت ، آگاهی های لازم از وضع سپاه و دربار ایران پیدا میکرد و مقدمات نبرد را تدارک میدید. آنگاه خواست راهی بسوی پایتخت باز کند ، اما عقب رانده شد ولی در حمله دیگری با مقاومتی روبرو نشد ، زیرا سربازان گرجی که مامور پاسداری از پل بودند ، مست و خراب بخواب رفته بودند. سربازان از روی پاسداران گذشتند و راه را برای نفوذ سپاهیان افغانی باز کردند. سپس مواضع خود را مستحکم کردند و راه های خروج از شهر را بستند. تا آنزمان گمان میرفت که شورشیان افغانی به اصفهان حمله نخواهند کرد و به سبب این توهم کوشش چندانی برای امداد به شهر نکرده بودند، اما وقتی متوجه شدند که شورشیان از پل گذشته و شهر را به محاصرهً خود در آورده اند ، از خواب گران بیدار شدند و سعی کردند تدابیر برای یاری رساندن به شهر بیندیشند.
شهر درمحاصره قرارگرفت. هر چه مدت محاصره طولانی تر می شد ، وضع مردم اصفهان وحشتناک تر میگردید.
به نوشتهی شجاع الدین شفا: در تمام مدت محاصره شاه سلطان حسین و مشاوران او کوشیدند تا ازراه نذر و نیاز و چله نشینی و دعاهای صغیر و کبیر برای دفع بلایا و فتنه ها و بیماری های مختلف که در کتابهای حدیث گرداوری شده بود ، و خواندن روضه صاحب الزمان و یا از طریق طلسم و جادو و احضار زعفر جنی پادشاه اجنه برای بمیدان آمدن سپاه جنیان و یا از راه فرستادن اجل معلق برای بزرگان افغان از راه کرامات ملاباشی ، کفار ملعون را از ادامه محاصره اصفهان باز دارند اما به گزارش ماموران هند شرقی هلند در اصفهان با عنوان روزنامه وقایع اصفهان: با این همه تدابیر کاری از پیش نرفت و شهر چنان گرفتار قحط و غلا شد که یک من گندم به بیست هزار درهم رسید ، و پس از آنکه دیگر گندمی باقی نماند و نه جو و برنج و ارزنی ، کار به حوردن گوشت خر وسگ و شتر و موش و سرانجام لاشه های مردگان رسید.
کروسینسکی می نویسد : بعد از سه ماه در شهر اصفهان گوشت خر و شتر فروخته می شد و آنقدر نکشید که حماری ( خر ) به پنجاه تومان داد و ستد می کردند. بعد آنهم پیدا نشد. بنای خوردن سگ و گربه نهادند. درعرض چهار ماه مردم بنای خوردن گوشت انسان نهادند. پنج قصاب به این امر مشغول بودند. مردهً تازهً را دیدم که رانهایش را بریده می خوردند. چون اهالی شهر اصفهان را عادت نبود که آذوقه سالیانه در خانه های خود جمع نمایند و همه از بازار ملزومات خود را یوم به یوم خریداری می نمودند و ابدا فکر محاصره به خاطر نمی آوردند. آخر کار بجایی رسید که پوست کفش کهنه را جمع کرده می جوشانیدند و آب آنرا می خوردند و مردمان در کوچه ها و گذرها افتاده جان می دادند. دختران باکره و زنان بی صاحب که آقتاب برسر شان نمی تافت لعل و جواهر و زیور خود را برسر نهاده فریاد می زدند و جان می دادند وکسی پروای دفن مردگان را نداشت و شهر از لاشه ایشان پرشد.
به نوشته ی نماینده ی شرکت هند شرقی انگلیس: پادشاه قوی شوکت ایران روز بیست و سه اکتوبر ساعت دوازده بدون هیچگونه جلال وجبروت و شکوه سلطنتی از قصر خود سوار شد. او همچنان فردی بینوا و پریشان لباس به تن داشت و از آنجاکه آشفتگی خاطر از سر و روی ملازمانش می بارید ، چنین می نمود که مراسم تشیع رسمی آن اعلیحضرت انجام میگیرد.
لکهارت از قول یک شاهد عینی یعنی ژوزف آپی سالیمیان ارمنی مترجم قنسول فرانسه که در روز تسلیم شاه صفوی در دربار محمود غلزایی راه یافته بود ، مینویسد :محمود در گوشه تالار نشسته برمخده زربفت تکیه داشت. شاه به گوشهی دیگر تالار هدایت شده در آنجا قرار گرفت. شاه سلطان حسین پس از ادای تحیات گفت : فرزندم ، چون اراده قادر متعال براین قرار گرفته که من بیش ازاین سلطنت نکنم و به موجب مشیتش وقت آن شده که تو از اورنگ سلطنت ایران بالا روی، من از صمیم قلب سلطنتم را به تو واگذار می کنم و از خداوند توفیق ترا می خواهم. شاه پس از ادای این چند جمله طره پادشاهی را از دستار خود برگرفته آن را برای تسلیم به امان الله سپرد. ولی چون متوجه شد که محمود ازاین کار آزرده خاطر است ، طره را از امان الله بازگرفت و خود نزد محمود رفت و آنرا با دست خویش برسر محمود بسته باردیگر برای وی توفیق خواست.شاه مخلوع بیدرنگ به جای خود بازگشت و نشست. سپس قهوه و چای صرف شد. محمود ظاهرا دراین موقع نسبت به سلطان حسین احساس ترحم کرد وویرا مخاطب ساخته گفت : تو اندوه بدل راه مده ، بخت و اقبال انسانی چنین بی ثبات است. خداوند چون اراده اش تعلق گیرد به یکی سلطنت می بخشد و چون خواست آنرا منتزع ساخته از دستی به دستی و از قومی به قوم دیگر منتقل می گرداند. لیکن من عهد می کنم که همواره به چشم پدر به تو بنگرم و هیچگاه بدون صوابدید تو دست بکاری نزنم.
کروسینسکی ، تصویر محمود را بدینگونه بدست میدهد : او مردی بود میانه قد، چهار شانه، دارای چهره عریض و بینی پخچ، چشمان تیز، نگاه تند، گردن کوتاه و ریش سرخ کوسه. او هر روز صبح با زورمندترین افسران اردویش کشتی میگرفت و بقیه روز را به ورزش هایی که برجسم وی سختی و قوت می بخشید می پرداخت. روزانه پنج گوسپند را با پای بسته به نزد وی حاضر می کردند تا او آنها را با شمشیر خود دونیم میکرد. او در پرتاب کردن نیزه های کوتاه بسیار ماهر بود و هرگز هدفی را که نشانه می گرفت خطا نمی کرد. او در موقع سوار شدن بر اسب ، آنچنان چست و چالاک بود که بدون رکاب ، با دست چپ از یال اسب می گرفت و همینکه دست راست را بر پشت اسب می گذاشت ، در خانه زین سوار بود. او بسیار کم می خوابید و هنگام لشکر کشی هرگز به بستر نمیآرامید. شبها ، شخصا از پاسبانان خبر می گرفت و در اصفهان به گشت میپرداخت. درغذا خوردن میانه رو بود و به هرچه دست می یافت قناعت داشت. شراب نمی نوشید وبجز با زوجه خود ، دختر شاه سلطان حسین که از او یک پسر داشت با هیچ زنی همبستر نشد. شاه محمود برخلاف شاه حسین صفوی که تن پرورو عیاش و مهربان بود ، فعال و پرطاقت بود ودر قصاص و تعزیر احدی نمیتوانست پیشش شفاعت کند و التماس را نمی پذیرفت و حکم شرعی را نافذ میکرد و در حق دشمن خود بسیار قهار بود. درجنگها ، پیش روی سپاه خود قرار میگرفت.
شاه محمود سه سال در ایران با ستم بسیار سلطنت نمود و به دست پسر عمویش اشرف كشته شد. اشرف با قتل محمود انتقام خون پدرش را از او گرفت. بساط اشرف نیز ضمن سه جنگ به دست نادر برچیده شد.

پاییز مرگ سرانجام رسید.
غرش شیران و گرد سم خران نیز فرونشست.
ستم و خودکامگی، نادانی و ترس،شمشیر و تازیانه، سیاست و دین، هیچکدام نتوانستند پنجه در پنجهی ضرورت و تاریخ بیفکنند و زانو بر خاک نهادند.
قیام مردم ستمدیده ی افغانی که پارهای از پیکر ایران بودند، دستگاه سلطان ستم و تباهی را برابر خشم مردم به خاک افکند.


منابع:
سیاست و اقتصاد در عصر صفوی.باستانی پاریزی.انتشارات صفی علی شاه.
احسن التواریخ. حسن بیک روملو.
انقراض صفویه. لکهارت.بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
سازمان ادرای دوره صفویه.مینورسکی. ترجمه مسعود رجب نیا.
سیاحت نامه شاردن. ترجمه محمد عباسی.
عالم آرای عباسی.اسکندر بیک منشی. ایرج افشار.
سقوط اصفهان. روایت کروسینسکی.بازنویسی سید جواد طباطبایی
سرگذشت شاه سلطان حسین. گردآوری منیژه ربیعی.
علل سقوط شاه سلطان حسین. دوسرسو.کتابسرا.
رستم التواریخ. محمد هاشم آصف. رستم الحکما.
* گویند که هرچه به سلطان حسین میگفتند، در جواب نه نمیگفت و همیشه جوابش این بود: یاخچی در. یعنی. بله! بسیار خوب. پس او را شاه سلطان حسین یاخچی در خواندند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد