این مقاله که نخستین بار در نامۀ کانون نویسندگان ایران در تبعید (دفتر ۱۳، پائیز ۱۳۷۹ /۲۰۰، ص. ۱۷۱-۱۴۲) انتشار یافت، اکنون، در اسفند ۱۳۹ / فوریه ۲۰۱۳، پس از ویراستی دیگر و به همراه افزودهها و پیوستهایی انتشار مجدد مییابد. ن. پ.
به دشواری میتوان نقش روژه لسکو (Roger Lescot)، مترجم فرانسوی بوف کور را در شناساندن صادق هدایت به فرانسویان و از طریق اینان به جهانیان نادیده گرفت. میدانیم که» صادق هدیت در شب یا نیمهشب هشتم آوریل (یعنی هفتم آوریل شبانگاه) [۱۹۵۱] به زندگی خود پایان داده است «(محمود کتیرائی، کتاب صادق هدایت، تهران، کتابفروشی اشرفی و انتشارات فرزین، ۱۳۴۹، ص. ۳۶۴). چند ماهی پس از خودکشی هدایت است که ترجمۀ لسکو از بوف کور، بار نخست در ۱۹۵۲ در قاهره، در چند شمارۀ پیاپی ماهنامۀ فرانسوی زبان» مجلۀ قاهره «(La Revue du Caire) شمارههای ۱۴۷- ۱۴۸ (فوریه - مارس ۱۹۵۲) تا شمارۀ ۱۵۳ (اکتبر ۱۹۵۲) انتشار مییابد و سپس بار دوم در سال ۱۹۵۳، در پار یس به صورت کتاب توسط ناشری معتبر، ژوزه کورتی (José Corti)، منتشر می شود.
از این که آن چاپ نخست چه پیامدهائی داشته است چیزی نمیدانیم اما میدانیم که انتشار» بوف کور «در هیئت کتاب در فرانسه، رویداد پراهمیتی شد و بسیاری از بزرگان ادب و هنر آن زمان فرانسه این کتاب را ارج فراوان شناختند و نویسنده آن را در عداد نویسندگان بزرگ دوران معاصر نام بردند (حسن قائمیان بیشتر این نوشتهها را در همان سالها به فارسی برگرداند و در ماهنامۀ سخن منتشر کرد و بعدها نیز همراه مطالبی دیگر به صورت کتابی به چاپ رساند. نگاه کنید به:» نظریات نویسندگان بزرگ خارجی دربارۀ صادق هدایت، زندگی و آثار او «، ترجمۀ حسن قائمیان، چاپ سوم: تهران، کتابهای پرستو، ۱۳۴۳، ۲۹۴ ص.).
روژه لسکو که بود و با» بو ف کور «و نویسندهاش از کجا آشنا بود؟
م. ف. فرزانه مینویسد:
لسکو فقط ایراندوست و ایرانشناس نبود، زبانشناسی استثنایی بود که نه تنها فارسی و عربی و آلمانی و انگلیسی و اسپانیایی را خوب میدانست، بلکه قصههای عامیانۀ کردی را به فرانسوی ترجمه کرد، دستور زبان کردی را تدوین نمود و در مدرسۀ زبانهای شرقی پاریس این زبان را درس میداد. لسکو فقط بوف کور، محلل و زنی که مردش را گم کرد هدایت را ترجمه نکرده بود. پدرو پارامو (Pedro Paramo) اثر معروف ژوان رولفو (Juan Rulfo) نیز به وسیلۀ او از اسپانیایی به فرانسوی برگردانده و شناخته شد.
لسکو دیپلوماتی حرفهای بود. در جوانی با سمت دبیر سوم سفارت به تهران آمد و با صادق هدایت و دوستان او آشنا شد. در همان دوره، نخستین مقاله را دربارۀ ادبیات معاصر ایران نوشت. سپس مدت درازی مأموریت سفارتهای قاهره و مکزیکو و سازمان ملل متحد در نیویورک را یافت. در سال ۱۹۶۱ دوباره با مقام وزیرمختاری به ایران بازگشت ودو سال بعد با عنوان سفیر برای گشایش سفارت فرانسه در اردن هاشمی به عمان رفت و سپس سفیر فرانسه در تایلند شد و تا ۱۹۷۳ در آنجا بود، تا اینکه او را به پاریس احضار کردند. چرا؟ برای اینکه وقتی چند نمایندۀ مجلس فرانسه به بانکوک رفته بودند، او نتوانسته بود اتومبیل سفارت را در اختیارشان بگذارد! چنین گناهی (!) باعث شد که لسکو در انتظار مأموریت بعدی یک سالی خانهنشین بشود. تازه ازدواج کرده بود و از رفتار دستگاه دولت زجر میکشید و بیمار شد.
بیماری بیعلاج: سرطان.
.. آن وقت فکر کم و بیش بچگانهای به سرم زد: راهی بجویم تا او تشویق بشود و از غصهاش بکاهد. آیا اگر دولت ایران به او مدال و نشانی بدهد و از خدماتی که به ادبیات معاصر ایران کرده است قدردانیکند خوشحال میشود؟ به فریدون هویدا که در نیویورک بود تلفن زدم و خواهشکردم موضوع بیماری سخت لسکو را به گوش برادر نخست وزیرش برساند و از او بخواهد یک نشان برای لسکو بفرستند و طی مراسمی خد ماتش را بستایند. فریدون هم که لسکو را خوب میشناخت پیشنهاد مرا پذیرفت و اقداماتش نتیجه داد و یک نشان درجۀ دوم (؟) برای لسکو فرستادند که متأسفانه با تأخیر زیاد به پاریس رسید. از آنجا که لسکو از منشاء این حقشناسی غیر مترقبه مطلع نبود، یواشکی او را پاییدم. آیا چنین پیشامدی میتوانست در بهبودش مؤثر باشد؟
چنین به نظرم رسید که با وجود تشدید بیماری تا چند روزی سر حال آمد. تأثیر این تشریفات کوچک مثبت، ولی زود گذر بود و آخرین بار که به خانهاش رفتم، او را موجودی یافتم در بستر افتاده، با چهرۀ تکیده و جثهای تقلیلیا فته... ولی لبخند به لب و شوخ که از گذشته و حال صحبت میکرد: اینکه در جوانیش خوابهایش را یادداشت میکرده است، میخواسته نویسنده بشود، مجموعۀ سکههای قدیمی میداشته، از جمله آرزوهایش در مکزیک این بوده که تک و تنها برود در یکی از جزایر کوچک کارائیب مستقر بشود... و حالا با این دارو و درمانها؟» مدتی است که دکتر هورمون ماده تجویز کرده است... بعید نیست پستان در بیاورم... آن وقت کار زنم آسان میشود، میتوانم بچهمان را شیر بدهم! «و زنش خندید و خودش قهقه زد و من و زنم هم خندۀ تلخ سر دادیم. هیچ یک به روی خودمان نمیآوردیم که محکوم به مرگ است... و خود او که مردی هوشمند بود و از نوع معالجاتش به بیماری بیعلاجش پی برده بود، باز میخندید وچشمانش میدرخشید و از روزهای آینده میگفت.. (م. ف. فرزانه:» یادداشتی برای زندهها «در: خرد و آزادی: یادنامۀ دکتر امیرحسین جهانبگلو، به کوشش کریم امامی و عبدالحسین آذرنگ، تهران، باغ آینه، ۱۳۷۲، ص. ۷۱-۷۳).
این پایان راه است. وگفتن اینکه آن نشان اهدایی هم» درجۀ یک «بوده است و نه» درجۀ دو «، چیزی را تغییر نمیدهد. اما آغاز آشنایی لسکو با ایران از کجا بود و چگونه بود؟
لسکو متولد ۱۸ مارس ۱۹۱۴ است. در ادبیات، از دانشگاه پاریس لیسانس دارد و هم مدرسۀ علوم سیاسی پاریس را به یایان رسانده است و هم از مدرسۀ مطالعات عالیه دیپلم گرفته است و هم از مدرسۀ ملی السنۀ شرقی پاریس در زبانهای عربی کلاسیک، فارسی و ترکی. او از ۱۹۳۶ (۱۳۱۵-۱۳۱۴) در سوریه و لبنان است و در» انستیتو فرانسۀ دمشق «(Institut français du Damas) که از مراکز مهم مطالعات شرقشناسی فرانسه است به تحقیق و کار مشغول است و مقالاتی نیز در مجلات معتبر شرقشناسی فرانسوی دربارۀ فرهنگ و ادبیات فارسی و کردی انتشار میدهد که از آنجمله است مقالهای در» مجلۀ مطالعات اسلامی «((Revue des études islamiques دربارۀ» امثال و چیستانهای کردی «که در ۱۹۳۷ (۱۶-۱۳۱۵) انتشار یافته است و بعد هم ترجمۀ چند صفحۀ چاپ نشده از جامی است در شمارههای ۷-۸ (۳۸-۱۹۳۷)» بولتن مطالعات شرقی «(Bulletin d» études orientales) که در آ ن زمان توسط» انستیتو فرانسۀ دمشق «منتشر میشد. در آن سالها لسکو هم دربارۀ زبان کردی تحقیق میکند و هم دربارۀ یزیدیان سوریه و جبل سنجر و نتایج بررسی وی در این باره به صورت کتابی در ۱۹۳۸ (۱۷-۱۳۱۶) انتشار مییابد (دمشق، ۱۹۳۸).
با چنین توشهای است که لسکو دراواخر بهار یا اوائل تابستان ۱۳۱۷ از سوی» انستیتو فرانسۀ دمشق «به سوی ایران رهسپار میشود. در میان اوراق و اسناد بازمانده از لسکو، دو نامه هست که از آمدن او به ایران اطلاعاتی را به دست میدهد. نخستین نامه از لوئی ماسینیون (Louis Massignon) است که در آن زمان از بزرگان شرقشناسی فرانسه بود. وی در نامهای به تاریخ ۲۲ مارس ۱۹۳۸ (۲ فروردین ۱۳۱۷)، به لسکو مینویسد که شما را به غلامحسین صدیقی و سعید نفیسی و علی اکبر سیاسی معرفی کردم و امیدوارم که در تهران شما را کمک فراوان کنند. این نامه به بیروت یا به دمشق فرستاده شده است چرا که در آن زمان لسکو در آن نواحی به پژوهش و تحقیق مشغول بوده است. نامۀ دیگر از هانری ماسه (Henri Massé) است (۳ آوریل ۱۹۳۸/۱۴ فروردین ۱۳۱۷) که در پاسخ نامهای از لسکو نوشته شده است. ماسه مینویسد در معرفی شما نامهای به سعید نفیسی نوشتهام و بعد هم گویی که به پرسش لسکو پاسخ میدهد دربارۀ ترجمۀ آثاری از ادبیات معاصر فارسی مینویسد که میتوان» فرنگیس «سعید نفیسی یا یکی از داستانهای کوتاه صادق هدایت (مثلاً زنده بگور) و یا یکی از داستانهای کوتاه محمد حجازی که اخیراً چاپ شده است (مثل» درویش قربان «) را به فرانسه ترجمه کرد.
مثل اینکه لسکو در تابستان ۱۳۱۷ به تهران میرسد. در هر حال در آن روزها، دیگر در تهران است. لسکو در تهران چه میکند؟
در پیش نویس نامهای به فارسی خطاب به مقامات وزارت فرهنگ ایران از علاقۀ خود به مطالعه و تحقیق دربارۀ یزیدیان صحبت میکند. اینکه سرنوشت این تقاضانامه چه میشود بر ما معلوم نیست اما ازین گذشته، علاقۀ اوست به مطالعه و تحقیق دربارۀ فرهنگ و ادبیات معاصر ایران.
در همان ماههای نخست اقامت در تهران، لسکو مقالهای مینویسد با عنوان» یادداشتهایی دربارۀ مطبوعات ایران «(» Notes sur la Presse iranienne «) که در» مجلۀ مطالعات اسلامی «همان سال ۱۹۳۸ منتشر میشود. مقاله نوعی تکنگاری است از مطبوعات ایران در سالهای پایانی دوران بیستساله همراه با ارائۀ فهرستی از مجلات و روزنامههایی که در ایران منتشر میشود. اگر به تاریخ روزنامهها اتکاء کنیم مقاله باید در تابستان ۱۹۳۸ (۱۳۱۷) نوشته شده باشد چرا که به شمارههای ۸ تیر و ۲۶-۲۷ خرداد روزنامههای» ایران «و» اطلاعات «استناد میکند و یا اشاره میکند که روزنامۀ» ژورنال دو تهران «(Journal de Téhéran) از تاریخ ژوئیه ۱۹۳۸ (تیر - مرداد ۱۳۱۷) املای فرانسۀ کلمۀ» تهران «را تغییر داد (ص. ۲۷۲) وازین پس نام پایتخت کشور را چنین نوشت: Téhéran.
در این تکنگاری دربارۀ مطبوعات فارسی نه از» مجلۀ موسیقی «(شمارۀ نخست: فروردین ۱۳۱۸) نامی هست و نه از» ایران امروز «که معلوم است که هنوز منتشر نشده بودند. از» اطلاعات هفتگی «و» راهنمای زندگی «هم نامی نیست چرا که هردو از مجلات سالهای بعدی هستند. مقاله در دو قسمت است. قسمت نخستین آن تحلیلی است از محتوای مطبوعات و تعداد آنها و نقش دولت و تبلیغات دولتی در مطبوعات. قسمت دوم مقاله، فهرستی است از کلیۀ مطبوعاتی که در ایران آن زمان انتشار مییافته است: نخست روزنامهها و سپس هفتهنامهها و ماهنامهها.
در سال بعد و در همین» مجلۀ مطالعات اسلامی «، لسکو مقالهای دیگر منتشر میکند دربارۀ» اصلاح واژگان در ایران «(«Réforme du vocabulaire en Iran»، p. ۷۵ - ۹۶) که در واقع دربارۀ فرهنگستان ایران است و فعالیت آن در وضع لغات تازه و ضرب واژههای نو.
اما دربارۀ ادبیات معاصر فارسی، لسکو مقالهای مینویسد نسبتاً طولانی دربارۀ ادبیات داستانی در ایران معاصر (» Le roman et la nouvelle dans la littérature iranienne contemporaine «) که باید آن را نخستین تکنگاری درین زمینه دانست. این مقالۀ مبتکرانه و بیسابقه دربارۀ» رمان و داستان کوتاه در ادبیات ایران معاصر «، در سال ۱۹۴۲ (۲۱-۱۳۲۰) در» بولتن مطالعات شرقی «منتشر میشود و بحث و تحلیل از هدایت و آثارش بخش مهمی از مطالب آن را تشکیل میدهد. برگردان فارسی این بخش از مقاله در همان سالها در ماهنامۀ» سخن «منتشر شده است (نگ: روژه لسکو،» صادق هدایت «، سخن، سال ۳، شماره ۲، اردیبهشت ۱۳۲۵، ص. ۱۱۷-۱۱۰). این نخستین باری است که لسکو دربارۀ هدایت مینویسد. آشنایی او با هدایت از کی و کجا آغاز میشود؟
در آن زمان که لسکو به تهران میرسد (تابستان ۱۳۱۷)، صادق هدایت در تهران است. سفر یکسالۀ او به هند پایان یافته است و وی در نیمۀ دوم شهریور ماه ۱۳۱۶ به تهران بازگشته است. در ۷ مهر ۱۳۱۶ به مجتبی مینوی مینویسد:» دو سه هفته است که وارد شدهام و با حقوق کمتر از سابق که آنهم پر و پائی ندارد در اداره مشغول خر حمالی هستم «(نگ.: محمود کتیرایی، یادشده، ص. ۱۳۸). غرض از اداره، بانک ملی ایران است و از نظر استخدامی، همچنان که در معمول ادارات دولتی پیش میآید، سر و سامان گرفتن کار هدایت در این اداره چند هفتهای به طول میانجامد: در تاریخ ۶ آبان ۱۳۱۶ است که از بانک تقاضای» شغل مناسبی «میکند و روز بعد پرسشنامۀ استخدامی را پر میکند و در ۲۲ آبان در دایرۀ ارز به کار آموزی مشغول میشود. در ۱۸ دی ماه است که با ۸۰ تومان حقوق به استخدام بانک ملی در میآید و در دایرۀ ارز شعبۀ مرکزی بانک ملی ایران به کار خود ادامه میدهد. اما هدایت در بانک چندان دوامی نمیآورد و بالاخره در ۱۵ بهمن ۱۳۱۷ به ریاست شعبۀ مرکزی، توسط دایرۀ ارز مینویسد که» به واسطۀ پیش آمد غیر مترقبه مجبور به استعفا میباشم «. چندی پس از این، هدایت به استخدام ادارۀ موسیقی کشور در میآید و در آنجا خاصه مجلۀ موسیقی را تا شهریور ۱۳۲۰ اداره میکند و پس از آن در ۲۸ آبان ۱۳۲۰ به عنوان مترجم در هنرکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران استخدام میشود (دربارۀ همۀ این اطلاعات نگ:» نامههای اداری هدایت «در: نامههای صادق هدایت، گردآورنده محمد بهارلو، تهران، نشر اوجا، ۱۳۷۴، ص. ۲۶۶-۲۶۱). حاصل همۀ این توضیحات آنکه در تابستان ۱۳۱۷، هنگام رسیدن لسکو به تهران، هدایت در دایرۀ امور ارزی شعبۀ مرکزی بانک ملی ایران به کار مشغول بوده است.
در میان یادداشتها و اوراق لسکو متنی یافت میشود با عنوان» چند خاطره دربارۀ صادق هدایت «که میبایست چند ماهی پس از انتشار ترجمۀ فرانسۀ بوف کور نوشته شده باشد تا همراه و در مقدمۀ دو داستان کوتاهی که هدایت به فرانسه نوشته است در» مجلۀ پاریس «(Revue de Paris) منتشر شود. اینکه چرا این طرح عملی نشد را نمیدانیم اما باید بگوییم که این نوشته نکات تازه و مهمی را دربارۀ هدایت آن سالهای پایانی» عصر طلائی «و دامنۀ دوستی او با لسکو به دست میدهد. لسکو مینویسد که
هدایت دوست من بود و با اینکه خود را کشت برای من همچنان زنده است. از او که آنقدر تو دار بود، چه بگویم که به یادش هم خیانت نکرده باشم.
لسکو سپس از چگونگی آشنایی خود با هدایت سخن میگوید:
در یکی از روزهای دور دست ۱۹۳۸، شرقشناس جوانی، تازه وارد به تهران، به بانک ملی رفته بود تا مقداری پول عوض کند. توضیحات او که به فارسی تا اندازهای دست و پاشکسته داده میشد توسط کارمندی که چهرهاش از طنزی اندکی تلخ میدرخشید بردبارانه پذیرفته شد و بالاخره به فرانسهای عالی پاسخ شنید:» به جای اینکه بگذارید بانک ما شما را بدزدد، بروید پولتان را جای دیگر عوض کنید. بعد هم بیخود وقتتان را با مطالعۀ ادبیات جدید ایران تلف نکنید که هیچ اهمیتی ندارد «. بایستی که آدمی انضباط آهنینی ر ا که استبداد مطلقۀ رضا شاه بر ایران آنروزحکمفرما کرده بود، شناخته باشد تا بتواند شگفتانگیزی چنین سخنانی را بر زبان یک کارمند دولت تصور کند.
چندی پس ازین، مشتری و صندوقدار عجیب بانک که کسی جز صادق هدایت نبود، بهلطف دوستی مشترک، بار دیگر یکدیگر را بازیافتند. دوستی و مودتی پا گرفت که دیگر هرگز پایان نیافت.
چه افسانه هائی دربارۀ هدایت رواج یافته است! او را میخواره، افیونی، غرقه در انواع فسق و فجور و علاوه برین خُل و چِل وصف کرده اند و این همان تصویری است که از او در رمان جمالزاده، دارالمجانین، یافت میشود. او خود، هرچند ازین شخصیتی که میبایستی داشته باشد، بیآنکه هرگز اعتراف کند، رنج میبرد، اما هیچگاه هم ازینکه رفتاری کند که این حرفهای مفت و یاوه را تشدید کند کوتاهی نمیکرد. ازین گذشته حساسیتی شدید، عصیانی دائم علیه بلاهت و بیعدالتی جهان و قاعدهای که برای خودش وضع کرده بود که هرگز تسلیم پیشداوریها، رذالت و پستی مردمان نشود، غالب ایام رفتاری را بر او تحمیل میکرد که به گمراهی کسی که او را نمیشناخت میانجامید.
حاجتی به گفتن دارد؟ که صادق گیاهخوار بود – از سرِ اعتقاد فلسفی و حتی بیشتر به علت بیزاری ونفرتی بود که در اثر واکنشی ناخودآگاه به کشش و جاذبیت مرگ، نسبت به چیزهای بیجان احساس میکرد. کم مینوشید، نه بنابر اصل و اصولی بلکه به خاطر بنیهای نسبتاً ضعیف. از همین رو در مورد مخدرات نیز اگر مصرف میکرد همیشه حد اعتدال را نگهمیداشت. کمی تریاک، کمی کوکائین و آنهم در دوره هایئ از زندگی.. کنجکاوی، او را به آزمودن همه چیز برمی انگیخت وگاه هم راه فراموشی رنحهای خود را در مواد مخدر میجست، هیج جیز به حدتذهن و صفای باطن او لطمهای نرساند.
هم استعداد و هم اصل و نسب راه درخشانترین آیندهها را بر او میگشودند اما وی مشاغل اداری دونپایه در بانک ملی و سپس در هنرستان موسیقی و هنرکدۀ هنرهای زیبا را بر چنین آیندهای ترجیح داد. گذشته از چند سال دوران جوانی در پاریس و سفری به هندوستان و سفر بسیار کوتاهی به آسیای مرکزی، رویدادهای کمی در زندگی او رخ داده بود، همان زندگی که در فرانسه، در ۱۹۵۲، با خودکشی به آن پایان داد. اما این ریاضتکشی او را تا پایان همانی نگهداشت که میخواست باشد.
میتوان درد و رنج زخمهائی را تصور کرد که بر جان و تنش نشست آ ن زمان که پا به سن گذاشت و متوجه شد که از نظر پیشداوریها و اعتقادات رائج، هر عمل و اقدام بلندنظرانه محکوم است وحتی صداقت در گفتار هم ظن و گمان بد بر میانگیزد (چند یک از نخستین آثارش توقیف شدند با اینکه ابدا تحریکآمیز و فتنهانگیز نبودند). اینکه دلسردیها و سرخوردگیهای دیگری هم، در محدودۀ خصوصیتر، بر او اثر گذاشته باشد بسیار محتمل است. اما تا آنجا که میدانم نمیبایست این موضوعات را با کسی در میان گذاشته باشد و همچنانکه هرگز سخنی به زبان نیاورد از آن کاوشهای مصیبتبار در طول راههای درونی که همه در همسایگیهای مرگ به پایان میرسید.
در حقیقت خیلی زود سرنوشت خود را مشخص کرده بود. پیش ازین هم در پاریس، دانشجوی جوانی که بود دست به خودکشی زده بود و از آن پس نیز همواره خود را در مهلت تعویق و تعلیق میدانست و در انتظار لحظهای که برای سقوط در عدم برخواهد گزید.
در هدایت دو کس نهفته بود، یکی که عاشق پرشور زندگی بود و آن دیگر که تا مرز سرگیجه به مرگ میاندیشید. مضمون ادیان ایران باستان پیکار میان نیروهای روشنایی و نیروهای تاریکی، میان هستی و نیستی است. اینکه هدایت به مطالعه و تحقیق در ادیان باستان علاقمند بود، به این خاطر نبود که تعارضهای درونی خود را، به نحوی، انتقالیافته در این ادیان میدید؟
وقتی سرحال و میزان بود، یعنی تنها اوقاتی که با دوستانش میگذراند، صادق، شادابترین همنشینان بود و در سرزندگی و زنده دلی، شگفتانگیزترین ایشان. در آن دورههایی که من در تهران اقامت داشتم، تقریباً هر شب گروه ما یا در خانۀ او، در اتاقی که در جلوخان منزل پدری داشت جمع میشد و یا در یکی از آن اغذیه فروشیهای ارمنی که ودکا و پیشغذا داشتند. برنامۀ شبزندهداری به میل طبع صادق تنظیم میشد که بهتر از هرکس منابع و امکانات شهر را میشناخت. وآن وقت، گشت و گذارهای پایان ناپذیر بود در محلههای دوردست یا در دهات شمران. قهوهخانههای توده پسند ونک، قهوهخانۀ آسیاب گاومش، با باغهایی آکنده از زمزمۀ درختان و جویبارها در تاریکی شب، قهوهخانهای که رفیقمان، شاطر عباس در عمارتی مجاور سفارت انگلیس داشت و مشتریانش از بهترین مردمان نبودند، دکانهای بازار که آنوقت صحنۀ حوادث مضحک یا گقتگوهای خنده آور با شخصیتهایی میشدند که گویی، درست سر بزنگاه، از درون باورنشدنی و ناواقعی سر بر آوردهاند. درویش دورهگردی که شعر این و آن شاعر را در وصف ناپایداری روزگار میخواند، فلان دکاندار بفهمی نفهمی مضحکی که صادق که خودش را تازهوارد و شهرستانی جا زده بود از او مصرانه تقاضا میکرد که ما را با لذتهای پایتخت آشنا کند، یا پااندازی که حالا انجیل و تورات میفروخت برای اینکه حمایت انگلیسیها را به خود جلب کند و ازین طریق در زندگی بهتر موفق شود؛ و بسیاری دیگر، با رفتار و حرکاتی مضحک یا رقتانگیز ولی نه هرگز پیش پاافتاده. موضوعات با پای خود به مقابل دوست ما میآمدند و آن حیاط قهوهخانهای را به یاد میآورم که شبی کشف کردیم. بر دیوارهایش چمن و دشت و صحرا نقاشی کرده بودند و این همه را با تصویر شخصیتها و اتومبیلهای مجللی که از مجلههای مصور بریده بودند تزیین کرده بودند وآدمها، هر کدام حلقه گلی از نیلوفر آبی بر دور گردن داشتند از همان نیلوفرهای آبی خانههای شبحآلود بوف کور.
دفعات دیگری هم سرزده به خانۀ یکی از روابط و آشنایانی میرفتیم که صادق به خاطر خصال بیمثالشان، با آنها مراوده میکرد؛ آدمهائی که همچمون او دنیاهایی داشتتند بدور از ابتذال... بدون او، همۀ این چیزها، معمولی و پیشپاافتاده و غالب اوقات هم نکبت آور میماند. حضور او کفایت میکردکه همه چیز جادوئی شود.
خواهند گفت: وقتگذرانیهای بچگانه. نه آنقدرها که به نظر میآید. این ولگردیها هدایت را در تماس با گوناگونترین آدمها قرار میداد؛ به برخی میآموخت و از برخی فرا میگرفت. به یمن درخشندگی فردی او و همچنین تأیثر آثارش بود که این نقش سرکرده و مؤسس مکتب ادبی جوان ایران را بازی کرده است، چیزی که او خود منکر میشد...
دربارۀ این شبها و شبگردیها، اشارات دیگری نیز در یکی از نامههای خصوصی لسکو مییابیم که نامهای است از ادوارد سَنژه (Edouard Saenger) که سالها ساکن ایران بود و ایرانی بود و تا زمانی که ایران را در تابستان ۱۳۱۸ ترک کرد و به پاریس آمد در ایران به تجارت مشغول بود. بر روی کارت ویزیتی به زبان فرانسه نشانی او» کو چۀ مخبرالدوله، تهران «ذکر شده است همراه با این شمارۀ تلفن: ۸۹-۸۰.
ادوارد سَنژه همان کسی است که هدایت در واپسین سفر خود به پاریس، به یاری او، آپارتمان کوچکی را اجاره کرد و در روز جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۳۰ / ۶ آوریل ۱۹۵۱ به آنجا نقل مکان کرد تا در روز بعد در همانجا خودکشی کند. با همین ادوارد سَنژه است که هدایت در روز دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ / ۹ آوریل ۱۹۵۱ در همین محل وعدۀ دیدار داشته است و زمانی که او به سر وعده میآید با در بستۀ آپارتمانی روبرو میشود که در بوی شدید گاز فرو رفته است و پس هموست که هدایت را نخست در بستر مرگ خودخواستهاش مییابد. سَنژه همچنان که اشاره شد در تابستان ۱۳۱۸ به پاریس میآید تا در کشور فرانسه مقیم شود. وی در نامهای به زبان فرانسه که به تاریخ ۱۲ ژوئیه ۱۹۳۸ (۲۰ تیر ۱۳۱۸) از پاریس به» روژۀ عزیزم «در تهران نوشته است مینویسد که نامه را هدایت هم بخواند:
از تو و هدایت تشکر میکنم از ظرافتی که داشتید که رفتید و غیبت مرا در آسیاب گاو میش جشن گرفتید. با همۀ علااقۀ وافری که به دیدن شما دو تا دارم باید بگویم که بسیار خوشبختم (اگر بتوانم هنوز هم خوشبخت باشم) که در این عیاشی شرکت نداشتهام و حتی هزاران کیلومتر هم از آن فاصله داشتهام. این نامه را به هدایت هم نشان بده و به او بگو که آن را همچون نامهای خطاب به خودش تلقی کند چرا که شوخی به کنار، در» منزل خرس سفید «(Chez l» Ours Blanc) کار زیادی هست (خوشبختانه قسمت اداری که من هم آنجا منزل دارم، ساعت ۱۱ صبح باز میشود) با این حال یکی از همین روزها برایش نامه خواهم نوشت.
بیشتر برایم بنویسید. تو و صادق. از پنجره پاریس را نگاه میکنم که در این روشنایی، تابناک است.
ازین یادآوری فضای شب زندهداریهای آن سالها بگذریم و به نوشتۀ منتشر نشدۀ لسکو باز گردیم. وی در نوشتۀ خود به طنز هدایت هم میپردازد تا بنویسد که
طنز هدایت هیچگاه، بیخود و بیجهت نیست چرا که این طنز، بازی و سرگرمی نیست بلکه اعتراضی پرشور است به بیهودگی و پوچی، اقدام و عملی است از سرِعصیان و طغیان. این کار بدون خطر هم نبود: کاریکاتوری که میشد اسائۀ ادبی به ساحت حضرت محمد تلقی شود جزوهای انتشار یافته از سوی صادق و یکی از دوستانش را مصور میکرد و باعث آن شد که این دوست هدف ضربۀ دشنۀ متعصبی قرار گیرد. در زمانی که هدایت در هنرستان موسیقی مشغول کار بود مسئولیت ادارۀ مجلۀ موسیقی که زیر نظر این مؤسسه منتشر میشد به او واگذار شد. و از آن هنگام در این ماهنامه مقالات حیرتآوری انتشار یافت همچون آن سلسله گزارشها دربارۀ تحقیقات یک عالم هندی موهوم راجع به» اثر موسیقی بر گیاهان «. آزمایشهای توصیف شده و منابع و مستندات متن بهتآور است. اگر راز این دست انداختن و شوخی بر ملا شده بود ممکن بود که برای نویسندهاش بسیار گران تمام شود. اما از نظر هدایت، این کار آنقدر ارزش داشت که پذیرش چنین خطری را توجیه کند.
این نوشتۀ لسکو به دو اتفاق مهم زندگی هدایت در آن» عصر طلائی «اشاره دارد. نخستین که چاپ آن جزوۀ» پیشکش آوردن اعرابی به بارگاه ایران «توسط علی مقدم همراه با دو طرح صادق هدایت است (بازچاپ در: صادق هدایت و مسعود فرزاد [یأجوج و مأجوج]، وغ وغ ساهاب، با طرحهای اردشیر محصص، به پیوست نوشتههایی از صادق هدایت، مسعود فرزاد، حبیب یغمائی، علی مقدم و ناصر پاکدامن، ونسن [فرانسه]، ۱۳۸۱، ص. ۲۲۵-۲۰۹) همزمان با برگزاری جشن هزارۀ فردوسی در ۱۳۱۳ که میدانیم به توقیف و بازجوئی و بالاخره ممنوع القلم شدن او میانجامد (نگ. به مقالهای از همین قلم دربارۀ» وغ وغ ساهاب، کتاب بیهمتا در شصت سال بعد «، چشمانداز، ۱۳، ۱۳۷۳، ص. ۱۲۱- ۱۲۰. بازچاپ در: صادق هدایت و مسعود فرزاد [یأجوج و مأجوج]، وغ وغ ساهاب...، یادشده، ۲۸۸-۲۴۱) و رویداد دومین، آن مقاله در مجلۀ موسیقی است که نخستین بار، محمود کتیرایی در پی نامهای توسط سید محمد علی جمالزاده در کتاب پر ارج خود از آن سخن میدارد (نگ: محمود کتیرایی، کتاب صادق هدایت، یادشده، ص. ۲۶۳-۲۶۰). مراجعه به این کتاب برای اطلاع از کم و کیف قضایا ضرور و واجب است.
همچنان که اشاره شد این نوشتۀ لسکو چاپ نشده مانده است اما او در چند مناسبت دیگر هم از هدایت و آثارش نوشته است که نخستین آنها در زمان حیات هدایت هم منتشر شده است و همچنان که پیش از این هم گفته شد در همان سالها به فارسی هم برگردانده شده است (روژه لسکو،» صادق هدایت «، سخن، سال ۳، شماره ۲، اردیبهشت ۱۳۲۵، ص. ۱۱۷-۱۱۰).
در این صفحات، نخستین بار است که آثار هدایت موضوع بررسی جامعی قرار میگیرد و باز هم نخستین بار است که لسکو مینویسد که بزودی ترجمهای از» بوف کور «به زبان فرانسه منتشر میشود و همچنان که میدانیم تاریخ انتشار مقالۀ لسکو ۱۹۴۲ میلادی است، سالی که مطابق گاهنامۀ خورشیدی در ۱۱ دیماه ۱۳۲۰ آغاز شده و در ۱۰ دیماه ۱۳۲۱ پایان یافته است. لسکو ادامه میدهد:
صادق هدایت استعدادهای متنوع دارد و مطالب هر یک از کتابهای او کاملاً مختلف است. در آثارش خاطرات شخصی، که با عواطف شدید بیان شده (آینۀ شکسته، مادلن) و داستانهای تاریخی (آخرین لبخند، آتش پرست) و مخصوصاً تشریح عادات و اخلاق ایرانی و قصههای خیالی دیده میشود.
لسکو سپس به تحلیل هر یک از این انواع نوشتههای هدایت میپردازد:
داستانهای صادق هدایت خواننده را به محیط فقیران و دهقانان میبرد... صادق هدایت خوانندۀ خود را وادار میکند که به بدبختیهای بیچارگان توجه نماید و او را در رنجها و امیدهای این طبقه شریک میسازد... از بس صفات و خصائص اشخاص داستان صریح و برجسته است خواننده ممکن است گمان کند که مصنف خود همه را میشناخته و با ایشان در آسیاب گاو میش یا قهوهخانۀ ونک مفصلاً گفتگو کرده است... اکنون باید به صحبت اشخاص توجه کرد. همۀ آنها به زبان عامه، یعنی لهجههای تهران و شیراز و حتی مازندران گفتگو میکنند که آنقدر شیرین و زیبا ست خاصه وقتی که صادق هدایت عبارات را پرداخته باشد. به زحمت میتوان باور کرد که این جملهها در ضمن گفتگوی اشخاص یادداشت نشده و همه زادۀ خیال و تصور باشد.
نویسنده هم در توصیف و هم در مشاهدۀ دقایق امور، قدرت بسیار دارد. اگر چند داستان او را بخوانید هرگز دو داستان نخواهید یافت که واقعه یا نتیجۀ آنها به طریقی در یکدیگر داخل شده و با هم مشابهت داشته باشد. مشکلاتی که در هر داستان پیش میآید هر یک به طرزی هرچه استادانهتر و مبتکرانهتر حل میشود...
برای آنکه نمونهای از هنر صادق هدایت به دست بیاید سزاوارست که یکی از بهترین داستانهای او مانند» محلل «ترجمه شود...
شاید بیفایده نباشد اگر همینجا اضافه کنیم که سالها بعد، لسکو این داستان کوتاه هدایت را به همراه داستان کوتاه دیگری از او،» زنی که مردش را گم کرد «به فرانسه ترجمه کرد. این ترجمهها درشمارۀ ۸ مجلۀ» شرق «Orient)) در سال ۱۹۵۸ به چاپ رسیده است. در هر حال، بگذریم. لسکو در قسمت پایانی مقالۀ خود به بحث از» داستانهای خیالی هدایت (که شاید مناسبتر باشد اگر آنها را داستانهای شوم بخوانیم زیرا بجز داستان بوف کور هیچیک بکلی دور از حقیقت واقع نیست) «میپردازد و مینویسد که این داستانها
مارا به عالم کابوس میبرد که ساکنان آن دیوانگان و بیمارانند... همۀ این داستانها شامل یک انحراف از عالم عادی به عالم بیماری و جنون است. در اینگونه موارد نیز مصنف کمال استادی را نشان میدهد. باید این هنر او را تصدیق کرد که توانسته است در این زمینه آثاری متغایر با آثار هوفمان و پو ایجاد کند و نمونههایی کاملاً مبتکرانه ابداع نماید.
آنچه در آثار هدایت خصوصاً جلب توجه میکند علاقۀ او به حوادث شوم و لذتی است که از تذکار مرگ میبرد. هستۀ اصلی اکثر داستانهای او، حتی آنها که از دستۀ آثار خیالی او به شمار نمیآید، مرگ یا جنایتی است... صادق هدایت هر لحظه تکرار میکند که تنها مرگ قابل آرزوست... دنیا هم بمانند طبع انسانی، ترقیپذیر و اصلاحپذیر نیست. اگر تمدن میتواند اغلب دردها را درمان کند بزرگترین و مدهشترین دردها را شدیدتر مینماید. محیط ترقییافته و کاملی که اعقاب ما در آن زندگی میکنند به موجب داستان» س. ک. ل. ل. «از همه حیث بینقص است؛ فقط یک درد بیدوا در آن باقی مانده:» یک درد بیدوا و آن خستگی و زدگی از زندگی بیمقصود و بیمعنی «است. اما باید دید که مرگ، این سراب دلکش، چه لذتی در بر دارد؟ سعادت؟ یا دست کم آرامش در فراموشی عدم؟ صادق هدایت این سئوال را نیز مطرح کرده و پاسخ وحشتناک آن را در داستان آفرینگان میدهد: مرگ هم مانند زندگی یأسآور است و جز تصور عرفانی نفرت انگیزی نیست.
لسکو بحث خود را با تشریح داستان کوتاه» آفرینگان «دنبال میکند و به عنوان نتیجهگیری، این جمله را از زبان یکی از قهرمانهای این داستان نقل میکند:
... روح هم میمیرد. آنهایی که قوای مادیشان بیشتر است بیشتر میمانند. بعد کم کم میمیرند. چطور بدون تن میشود زندگی جداگانه داشت؟ همه چیز روی زمین و آسمانها دمدمی، موقتی و محکوم به نیستی است. چرا ما به خودمان امید زندگی جاودانی را بدهیم؟
نوشتۀ لسکو که پیش از این به مقا یسۀ هدایت با ادگار آلن پو و هوفمان اشاره داشته بود اکنون نیز از» مشابهت عجیب این نویسنده «با ژرار دو نروال (Nerval Gérard de) سخن میگوید:
این نویسندگان هر دو به آب و خاک خود و به ترانههای عامیانه علاقه دارند و در آثار هر دو ذوق به امور مرموز و عجیب دیده میشود. میان بوف کور و اورلیا (Aurélia) مشابهت بسیار میتوان یافت و در اصفهان نصف جهان که سفرنامۀ سادهای است، صفحاتی خواننده را به یاد تأثیرات ایل دو فرانس (Ile de France) میاندازد که نروال در کتاب دختران آتش (Les Filles de Feu) بیان کرده است. البته گفتگوی تقلید در میان نیست زیرا هدایت پیش از آنکه نگارنده او را به مطالعۀ آثار نروال وادارد این نویسنده را فقط به نام میشناخت.
اینکه لسکو که در تابستان ۱۳۱۷ به ایران آمده است، تا چه زمان در تهران مانده است بر این نگارنده روشن نیست. به احتمال فراوان، نخستین اقامت اوبیش از یکسال به طول نینجامیده و در تابستان ۱۳۱۸ تهران را به سوی دمشق ترک کرده است. از اطلاعاتی که مقامات بایگانی اسناد سیاسی وزارت امور خارجۀ فرانسه در اختیار نگارنده گذاشتند (نامۀ شمارۀ ۶۳۹۰ مورخ ۲۸/۱۲/۱۹۹۸) چنین بر میآید که در آغاز جنگ جهانی دوم (اول سپتامبر ۱۹۳۹ / ۹ شهریور ۱۳۱۸)، لسکو در دمشق است و در آنجاست که به دنبال بسیج عمومی، در دوم سپتامبر ۱۹۳۹ (۱۰ شهریور ۱۳۱۸) به خدمت زیر پرچم احضار میشود و تا ۲۵ اکتبر ۱۹۴۰ (۳ آبان ۱۳۱۹) به انجام خدمت وظیفه مشغول میماند. در ۲۲ اکتبر ۱۹۴۱ (۳۰ مهر ۱۳۲۰) به صورت موقت و در ۲۳ فوریه ۱۹۴۲ (۴ اسفند ۱۳۲۰) با حکم رسمی به مقام مدیریت مدرسۀ عالی زبان عربی در دمشق منصوب میشود. در اول مه ۱۹۴۲ (۱۱ اردیبهشت ۱۳۲۱)، لسکو به مسئولیتهای» دبیر انتشارات «و» کتابدار «در انجمن فرانسه در دمشق برگزیده میشود. با توجه به این اطلاعات، باید گفت که نخستین مأموریت تحقیقاتی لسکو در ایران مأموریتی یکساله بوده که در تابستان ۱۳۱۸ پایان گرفته است اما وی بار دومی نیز در سال۱۹۴۲ (۲۱-۱۳۲۰)، به سفر تحقیقاتی به ایران میآید چرا که همچنان که خود او مینویسد در این سال درتهران بوده است و در ترجمۀ بوف کور از یاریهای گرانبهای صادق هدایت بهره برده است (» بوف کور «ترجمۀ فرانسه، مقدمه، ص. ۱۸). ازین که اقامت دومین دقیقاً در چه زمانی آغاز شده است و در چه زمانی پایان یافته است چیزی نمیدانیم همینقدر هست که از تاریخ (۲۵/۲/۱۹۴۳ معادل با ۱۶/۱۲/۱۳۲۱) و لحن نامۀ هدایت به لسکو که در اینجا به چاپ میرسد چنین میتوان دریافت که در زمان تحریر نامه، مدت زمان زیادی از پایان گرفتن اقامت دوم لسکو در ایران نمیگذشته است.
نشانهای دیگر ازین سفر دوم را در نامهای مییابیم که به تاریخ ۲۱ اکتبر ۱۹۴۳ (۲۸ مهر ۱۳۲۲)، مدیر کتابفروشی دانش از تهران، به زبان انگلیسی به روژه لسکو نوشته است و به نشانی انجمن فرانسه در دمشق فرستاده است. برگردان فارسی این نامه که پس از پایان آن سفر دوم نوشته شده، و از هدایت و کنجکاویهای ذهنی و فکری او هم خبری میدهد، چنین است:
آقای عزیز،
بنا به تقاضای دوستمان آقای صادق هدایت، به پیوست فهرستی از آخرین انتشارات ایرانی را تقدیم میکنیم.
خوشوقت خواهیم شد که نسخی ازین کتابها و یا کتابهای دیگر را در مبادله با نسخههایی از کتب موجود ادبیات فرانسه و از جمله از آثار خود شما عرضه کنیم.
خواهشمند است سه دوره از آثار خودتان را همراه منتخبی از آخرین آثار فرانسوی مانند
» par [J. -] P. Sartre Imaginaire. «و» Contrepoint par A. Huxley، Ed. Stock «را برای ما بفرستید و صورت سفارشی خود را از کتابهای ما ارسال دارید.
فهرست آخرین انتشارات ما در زیر ارائه گردیده است.
همراه با احترامات فائقه
پس در آ ن ایام جنگ جهانی دوم، که همۀ راههای عادی تماس مختل شده بود، به معرفی» دوستمان هدایت «، کوششی هم شده بود که با برقراری نوعی مبادله و چه بسا معاوضه، دسترسی خوانندگان فارسیزبان به کتابها و نشریات فرانسوی سهل و ممکن گردد. البته از اینکه چنین تمهیداتی چه حاصلی داده است خبری نداریم اما لااقل میدانیم که در تهران آن سالها که هنوز حرف و سخنی از ژان پل سارتر و اگزیستانسیالیسم و یا آلدوس هاکسلی بر سر زبانها نبوده است آدمهائی هم در جستجوی دستیابی به آثار این کسان بودهاند. آن کتاب سارتر در ۱۹۴۰ انتشار یافته است که شاید هم عنوان آن را بتوان» تخیلی «تر جمه کرد وآن کتاب هاکسلی در ۱۹۲۷ در انگلستان چاپ شده و همان سالها هم به زبان فرانسه برگردانده شده است و محمود صناعی عنوان آن را به فارسی» نغمههای همساز «ترجمه کرده است (نگ: محمود صناعی،» آلدوس هاکسلی «، سخن، سال ۲، شمارۀ ۲، بهمن ۱۳۲۳، ص. ۱۱۰- ۱۰۵).
پس از آن دومین مأموریت تحقیقی در تهران، لسکو چه میشود؟
لسکو تا ۱۹۴۴ در دمشق است. در ۱۹۴۲-۱۹۴۱، مد یر مدرسۀ عالی عربی در دمشق است و از ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۴ هم دبیر کل انستیتو فرانسۀ دمشق است. در ۱۷/ ۸/۱۹۴۴، در عداد کارمندان سیاسی وزارت خارجۀ فرانسه در میآید و ازین پس به مشاغل و مأموریتهای سیاسی میپردازد (تونس: ۱۹۴۵-۱۹۴۴، قاهره: ۱۹۵۳-۱۹۴۷، مکزیک: ۱۹۵۵-۱۹۵۴، تهران: ۱۹۶۲-۱۹۶۰، عمان: ۱۹۶۸- ۱۹۶۲ و بانکوک: ۱۹۷۲-۱۹۶۸). مأموریت او در قاهره (مصر) از اوت ۱۹۴۷ (۲۳ مرداد ۱۳۲۸) آغاز میشود و او نخست دبیر اول شرق (Premier secrétaire d» Orient) است و سپس رایزن دوم شرق (۱۹۵۳-۱۹۵۱) میشود. در تهران (۱۹۶۲-۱۹۶۰) او رایزن اول سفارت فرانسه است. از تهران، با عنوان و مقام سفیر فوق العاده و مختار به عمان (هاشمی اردن) میرود (۱۹۶۸-۱۹۶۲) و از آنجا هم با همین عنوان و مقام به بانکوک (تایلند) گسیل میشود (۱۹۷۲- ۱۹۶۸). و این دیگر آخرین مقام و مأموریت اوست (نگ: Annuaire diplomatique ; ۱۹۷۵، p. ۹۳۷).
ازین پس، همچنانکه فرزانه نوشته است دوران صبر و انتظار است و سپس رویارویی با آن بیماری مرگآیین.
روژه لسکو در روز سهشنبه ۴ فوریه ۱۹۷۵ / ۱۵ بهمن ۱۳۱۳ در پاریس در میگذرد.
ناگفته نماند که لسکو از جمله افسانۀ نیما یوشیج را هم به زبان فرانسه ترجمه کرده است (نگ.: یادنامۀ هانری ماسه، تهران، اتنشارات دانشگاه تهران، ۱۹۶۳، ص. ۲۵۸-۲۲۹).
از روابط هدایت و لسکو در سالهای پس از آن اقامت دوم چه میدانیم؟
در این زمینه در نامههای هدایت به شهید نورائی اشارههایی مییابیم که نقل آنها بیفایده نیست و میتواند روشنگر هم باشد. مکاتبات هدایت با شهیدنورائیی از ۷ ژانویه ۱۹۴۶ (۱۷/۱۰/۱۳۲۴) آغاز میشود و با نامۀ مورخ ۲۳ نوامبر ۱۹۵۰ (۲/۹/۱۳۲۹) هدایت که در آن دوستش را از حرکت عنقریب خود به سوی پاریس خبردار میکند پایان مییابد (نگ.: صادق هدایت، هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی، چاپ دوم با تصحیحات و اضافات، پیشگفتار: بهزاد شهیدنورائی؛ مقدمه و توضیحات: ناصر پاکدامن، پاریس، کتاب چشمانداز، ۱۳۷۹، ۳۲۲ ص.).
نخستین بار در ۸ شهریور ۱۳۲۵ است که هدایت سراغ آشنایان خود را در پاریس میگیرد:»... از Henri Massé و Lescot چه خبری دارید؟ هانری ماسه مشغول چه کاری است؟ اگر او را دیدید سلام مرا برسانید.... «. و بعد دیگر خبری نیست تا کتاب» افسانهها «ی صبحی به چاپ میرسد (۱۳۲۵). هدایت در ۲۹/۱/۱۳۲۶ مینویسد که» از کتاب اخیر صبحی که فرستادم یک جلد به لسکو بدهید «و بعد از آن در نامۀ ۲۴/۲/۱۳۲۶ باز مینویسد:».. دو جلد کتاب اول صبحی را، یکی به اسم هانری ماسه و دیگری برای لسکو.. فرستادم. حالا برسد یا نرسد دیگر نمیدانم... کتاب» زیر گنبد کبود «را برای لسکو میفرستم.... «
و بعد مثل اینکه شهید نورائی از لسکو و ترجمهاش از بوف کور نوشته باشد، هدایت در پاسخ مینویسد:
اینکه نوشته بودید لسکو خیال دارد حق ترجمه خود را به من واگذار بکند، جداً مخالفم و از گرفتن آن پرهیز خواهم کرد. این مطلب را مخصوصاً به او بگوئید. چون در مملکتی که در هیچ مورد حق آدم ادا نشده حالا کلاهبرداری از لسکو که زندگی درخشانی ندارد و زحمت ترجمه را کشیده و بعلاوه حق ترجمه برای ایران وجود ندارد خیلی مرد رندی است فقط ممکن است چند جلد از کتابش را برایم بفرستد..
در نامۀ دیگری به تاریخ ۲۲/۴/۱۳۲۶، هدایت در پاسخ شهید نورائی که از چاپ دو داستان کوتاهی که او به زبان فرانسه نوشته بود صحبت میکند مینویسد:
راجع به چاپ دو حکایت فرانسه، در صورتیکه تصمیم گرفتهاید خوب است یک نفر آنها را مرور بکند. مثلاً لسکو شاید بتواند این کار را بکند. یکی از آنها Sampingué به نظرم قابل چاپ نیست ولیکن آن دیگری Lunatique را بعد از اصلاح، مثلاً لسکو در دنبالۀ بوف کور میتواند چاپ بکند.
و بعد اضافه میکند که
کاغذش تاریخ و آدرس نداشت. من یکی دو کتاب که خواسته بود به آدرسی که برایم فرستاده بودید ارسال کردم اما هنوز جواب کاغذش را ندادهام.
در نامۀ بعدی (۱۸/۵/۱۳۲۶)، هدایت بازهم میپرسد که نمیدانم» افسانههای صبحی «به دست ماسه و لسکو رسید یا نه؟ و سپس اضافه میکند که» جواب لسکو را هنوز نفرستادهام. فقط چند جلد کتاب از جمله زیر گنبد کبود را به آدرسی که داده بودید فرستادم. کاغذ خودش آدرس نداشت «.
نشانی لسکو همچنان در نامۀ بعدی (۶/۷/۱۳۲۶) هم مطرح است:» بهر صورت اگر آدرس Lescot را دارید برایم بفرستید. مدتهاست که کاغذی بدون آدرس فرستاده هنوز جوابش را ندادهام. آدرسی که قبلاً داده بود ید [را] گم کردهام «.
از لسکو در نامۀ مورخ ۱۱/۸/۱۳۲۶ هم خبری هست: هانری کربن، ایرانشناس فرانسوی که هر ساله نیمی از سال را در تهران میگذراند به هدایت خبر میدهد که» لسکو به قاهره رفته. مأموریت گرفته «. و هدایت اضافه میکند که» من بالاخره جواب کاغذش را ندادم... «. حدود ده ماهی بعد (۱۱/۹/۱۳۲۷)، باز هم به اشارهای به لسکو در این نامهها بر میخوریم:» با لسکو، من هیچ جور مکاتبه ندارم. دو سال قبل کاغذی نوشت جوابش را ندادم. فقط شنیدهام که در سفارت فرانسه در قاهره است. حالا کجاست و چه میکند فقط خدا میداند! «.
بار دیگری که صحبت لسکو در این نامهها به میان میآید زمانی است که سخن از چاپ ترجمۀ فرانسۀ بوف کور است. هدایت در تهران با نویسندهای فرانسوی آشنا میشود به نام ژوزف برایتباخ (Joseph Breitbach) که البته خیلی هم مایل است که» معلوماتی «از او بخواند:
به او وعده دادم که ترجمۀ فرانسۀ بوف کور در کتابخانۀ Grasset [گراسه] ممکن است چاپ شود و هر وقت چاپ شد از لحاظش خواهم گذرانید. مدتها گذشت. اخیراً کاغذی نوشته و بسیار اظهار وحشت کرده که رئیس این کتابخانه محکوم شده و چون ممکن است ترجمۀ این کتاب از بین برود حاضر است به فوریت اقدامات مقتضی را انجام بدهد به این معنی که با مترجم و با کتابخانه داخل مذاکره بشود و در صورت لزوم این ترجمه را در کتابخانۀ دیگر به چاپ برساند. باز هم بگوئید که خاج پرستان بیوفا هستند! من در جوابش نوشتم که مترجم از قراری که شنیدهام به مصر انتقال یافت و دراین صورت کار بسیار مشکلی است که بتواند اورا پیدا بکند وانگهی من دخالتی در این امور ندارم و هر کار که از دستش بر میآید میتواند بکند... (۲۷/۷/۱۳۲۷).
در این نامهها آخرین باری که به لسکو اشارهای میشود در نامۀ مورخ ۱۳ خرداد ۱۳۲۹ است:
چندی پیش کاغذی از Lescot [لسکو] داشتم. راجع به چاپ ترجمۀ بوف کور نوشته بود و یکی از دوستانش Souppault که عضو Unesco است [را] به من معرفی کرد. چند شب پیش در تهران از او ملاقات کردم. آدم عجیب بامزهای بود. مقداری وعدۀ سرخرمن داد و حالا پاریس است...
فیلیپ سوپو از شاعران بنام فرانسه بود و از نام آوران مکتب سوررئالیست. او هم از جمله کسانی بود که بهنگام انتشار ترجمۀ فرانسۀ بوف کور نقد ستایش آمیزی بر آن نوشت
(نگ: (Ph. Souppault، «La Chouette aveugle»، Journal de Genève، ۶/۹/۱۹۵۳
و این پایان اشارات هدایت است به لسکو. پس از این چه گفته است و در آن اقامت چند ماهۀ پاریس هیچ در فکر آن دوست و ترجمهاش از آن کتاب هم بوده است یا نه؟ هیچ نمیدانیم. سالها پیش، در آن نامه نوشته بود» از همۀ این حرفها گذشته، امیدوارم که یکروز در این دنیا، در یکطرفی همدیگر را ببینیم! «اینطور هم نشده بود.
میدانیم که انتشار چاپ ترجمۀ فرانسۀ بوف کور تا زمانی که هدایت در حیات بود عملی نشد. هدایت در آخرین ساعات هفتم و نخستین ساعات هشتم آوریل ۱۹۵۱ / ساعات پایانی هفدهم یا ساعات آغازین هجدهم فروردین ۱۳۳۰) آوریل ۱۹۵۰ / اردیبهشت ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی میکند و لسکو که در آن زمان همچنان در مأموریت مصر است در ۳۱ مه ۱۹۵۱/ ۹ خرداد ۱۳۳۰ در» اخبار ادبی «(Nouvelles littéraires)، هفتهنامۀ ادبی و بسیار معتبر فرانسه، مقالهای مینویسد در رثای دوستش با عنوان» ایران، تنها سرزمین نفت نیست «که در همان زمان نادر نادرپور آن را به فارسی برگردانده است. (برگردان دومین این مقاله از حسن قائمیان است که نخست بیذکر نام مترجم در کبوتر صلح (شمارۀ ۴، اول تیر ۱۳۳۰، ص. ۳۱-۲۸) انتشار یافت و پس از آن هم با ذکر نام مترجم در:» نظریات نویسندگان بزرگ خارجی دربارۀ صادق هدایت، زندگی و آثار او «، ترجمۀ حسن قائمیان، یادشده. برای تجدید چاپی ازین ترجمه نگ.: مریم دانائی برومند [گردآورنده]، ارزیابی آثار و آرای صادق هدایت، تهران، نشر آروین، ۱۳۷۴، ص. ۵۶-۵۳).
لسکو در این مقاله مینویسد که
خبری کوتاه در روزنامهها، مرگ صادق هدایت، بزرگترین نویسندۀ ایرانی عصر ما را در پاریس اعلام کرد. افسوس که درغوغای روزگار ما، این خبر تقریباً بیصدا گذشت.
نهم آوریل، در کوچۀ شامپیونه [Championnet]، صادق هدایت، با روشی تعمداً ساده و بیشک با خندهای لبریز از گستاخی و تحقیر که یارانش بخوبی با آن آشنا بودند به زندگی خود پایان بخشید.
او پاریس، شهری را که پیش ازینها در آن دانش آموخته بود، نخستین شادیها و دردهای خود را در آن شناخته یود و نخستین آثار هنری خود را در آن پرداخته بود، برای مردن نیز برگزید.
در بارۀ زندگی او چیز کمی میتوان گفت. بجز ایام دوگانۀ اقامتش در فرانسه و بجز سفر نسبتاً کوتاهش به هندوستان، تقریباً سراسر حیاتش در تهران، در زیر عادیترین ظواهر، علیرغم غنیترین تجارب درونی او، سپری شد. هوش واستعدادش، صرفنظر از اصالتش، همۀ امکانات پیروزی را به او عرضه میداشت، اما خصائص باطنی او، زندگی محقر و دردناکی برایش برگزید. با صداقت عظیم و فروتنی عمیق او، شهامت معنوی همراه بود که غالباً به رمیدن دیگران میانجامید. اما اگر رفتارش گاهگاهی او را درخور انتقاد برخی از هم میهنانش نشان میداد، هرگز هیچ دشمنی برای او نمیتوان شناخت، در حالی که دوستانش برای او میگریند. روانی بدان گونه پاک، چنین تکریمی را نیز سزاوار است.
نام صادق هدایت بعنوان بنیانگذار اصلی ادبیات نوین ایران پایدار خواهد ماند. آثار او، عملاً جان [و توان] تازهای به ادبیات ایران میبخشد؛ مسبب رستاخیزی که باید آیندهای برای این ادبیات تضمین کند برازندۀ پیشینۀ نامدار آن. انقلابی این چنین، به یقین، برای ایران همان وفور برکتی را موجب خواهد شد که در کشور ما گروه پله یاد (Pléïade) [در قرن هفدهم] و رمانتیکها [در قرن نوزدهم] موجب شدند (روژه لسکو،» ایران تنها سرزمین نفت نیست «، ترجمۀ نادر نادرپور، شاهد، ۴۲۴، ۱۷ تیر ۱۳۳۰، ص. ۴).
ازین پس بخش پایانی مقاله است که به بحث از آثار هدایت و مقام او در ادبیات معاصر ایران ادامه میدهد.
بار دیگری که لسکو در بارۀ هدایت مینویسد به مناسبت انتشار ترجمۀ بوف کور است. همچنان که گفتیم این ترجمه را نخستین بار مجلۀ قاهره (La Revue du Caire) در چند شمارۀ متوالی خود منتشر میکند. چاپ این ترجمه در این مجله که در شمارههای ۱۴۸ - ۱۴۷، فوریه - مارس ۱۹۵۲ (بهمن - اسفند ۱۳۳۰) آغاز میشود (ص. ۱۹۲- ۱۷۲) در شمارههای بعدی دنبال میشود (۱۴۹، آوریل ۱۹۵۲، ص. ۳۹۱ - ۳۶۷؛ ۱۵۱، ژوئن ۱۹۵۲، ص. ۱۸۵ - ۱۶۵؛ ۱۵۲، سپتامبر ۱۹۵۲، ص. ۲۶۳ - ۲۳۴ و ۱۵۳، اکتبر ۱۹۵۲، ص. ۴۳۵ -۴۲۴). مجلۀ قاهره، مجلهای است به زبان فرانسه که همچنان که از نامش بر میآید در قاهره منتشر میشود. سراسر مجله و مطالبش به زبان فرانسه است و تنها در روی جلد، نام مجله به عربی آمده است: لاریفی دی کیر.
در پشت جلد مجله، در معرفی آن و اهدافش چنین میخوانیم:
مجله قاهره، مهمترین مجلۀ فرانسوی زبان در خاورمیانه.
در خدمت مبادلۀ فرهنگی میان شرق و غرب.
برنامۀ ما:
ـ شناساندن آثار اصلی زبان عربی، اعم از کلاسیک یا معاصر، به مردم جهان.
ـ مطلع ساختن روشنفکران اروپاییاز گرایشهای مهم و مسایل فرهنگی که نخبۀ روشنفکران شرق را به خود مشغول میدارد.
ـ انتشار کلیۀ نوشتههای مهم در بارۀ تاریخ و تمدن مشرق، اعم از اینکه آثار متخصصان اروپا باشد یا متخصصان مصر و یا شرق.
ـ فراهم آوردن امکان برای نویسندگان فرانسوی زبان مصری تا آثار خود را عرضه کنند و در جهان سنجیده شوند.
ـ آگاه کردن محافل فرهیختۀ مصر و مشرق از گرایشهای روشنفکری و مهمترین آثار هنری غرب.
مجله در ۱۹۳۸ بنیاد گذاشته شده است. در دسامبر ۱۹۵۱ الکساندر پاپادوپولو (Alexandre Papadopoulo) مدیر مجله است و تا ۱۹۵۳ هم همچنان مدیریت مجله با او میماند. در میان همکاران مجله هم نام بسیاری از بزرگان علم و ادب و شرقشناسی فرانسه را مییابیم. نویسنگان مصری فرانسوی زبان هم فراوانند. بیشک مجله از کمکهای مستمر دولت فرانسه هم برخوردار بوده است.
ترجمۀ بوف کور را مقدمهای همراهی میکند با عنوان» صادق هدایت «. در این متن، لسکو بسیاری از مضامینی را که پیش از این در مقالۀ کوتاه یاد شدهاش به مناسبت خودکشی هدایت به اجمال متذکر شده بود با دقت و تفصیل بیشتری تکرار میکند. و این همان متنی است که بعدها که این ترجمه، بصورت کتاب منتشر میشود (۱۹۵۳) در مقدمۀ کتاب هم میآید (ص. ۲۰-۹) و تا آنجا که این قلم میداند تا کنون به فارسی برگردانده نشده است.
لسکو از ادبیات کهن فارسی میگوید و پیشینۀ هزار سالهاش، و اینکه در دوران ما، تحت تأثیر غرب برخی نویسندگانِ ایرانی چنین نیاز دیدند که خود را از چنین میراثی رها سازند و» هنر نوتری را در کشور خود پایهریزی کنند «و هدایت از جملۀ ایشان بود و بوف کور مهمترین اثر اوست.
از زندگی ظاهری او سخن کمی میتوان گفت. استقلال فکری، حجب و فروتنی و خلوص باطن او موجب شده بود که در عمل، زندگی بیسر و صدا و رنجهای انسان نخبهای را برگزیند که سازش و مصالحه نمیپذیرد. تنها رئوفت قلبی فراوان او، ذهنی همواره چالاک در یافتن جنبۀ مضحک امور و همچنین مدارا و تساهل با کسانی که دوست داشت، بیاعتنائی او بهاین جهان را تعدیل میکرد.
از این پس لسکو به اختصار از زندگی و آثار هدایت مینویسد و سپس در بارۀ بوف کور مینویسد و در پایان از ترجمۀ خود میگوید:
شرایط گوناگون، انتشار این ترجمه را که متأسفانه پس از مرگ نویسنده صورت میگیرد به تأخیر انداخت.
وی در ۱۹۴۲ دوستانه پذیرفته بود که مرا در انجام آخرین اصلاحات یاری دهد، با اینکه به این ترتیب از کمکی ارزش ناپذیر بهرهمند شدم امّا خود از نواقص متنی که به چاپ میسپارم غافل نیستم. باز آفرینی زیباییهای یک اثر فارسی در زبان ما بدون ضایع کردن خصلتهای متن اصلی، با اینکه اغلب هم خوانندۀ اروپایی را سر در گم و مشوش میکند وظیفهای دشوار است و ایرانشناسان به این نکته وقوف کامل دارند. در واقع زبان فارسی نه از آن حشو و زوائد، و نه از تکرارهایی میهراسد که ذوق و سلیقه، ما را به پرهیز از آنها برمیانگیزد و نه از آن تصویرهایی که به طبع ما حیرتآور و یا پر آب و رنگ مینماید. بنابراین، ترجمه اگر نخواهد نامطلوب نماید گاهی باید از وفاداری به اصل دور افتد، ایجاز پیشه گیرد، چندین لفظ مترادف (خاصه صفات وصفی) را که بیآنکه غنایی در معنی پدید آورد در جملهای آمده، در یک لفظ گرد آورد، برخی تشبیهات را تغییر دهد. امّا من چنین آزادیهایی را بر خود روا نداشتم، مگر آن زمان که به نظرم مطلقاً ضرور آمدند و آنجا هم که در شک بودم امتناع را مرجح دانستم. مثلاً به این ترتیب است که در ترجمه فرانسه، دهان قهرمان زن مزۀ تلخ» کونۀ خیار «را دارد همچنان که در فارسی. شاید که این امر شگفتی خواننده را برانگیزد. امّا هر تصویر دیگری به متن لطمه فراوان میزد.
بالاخره نکتۀ دیگر: ممکن است که چندین قطعۀ کتاب بیش از اندازه متکلف و پر طمطراق ـ نظرم به آغاز قسمت اوّل است ـ و یا ناروشن و حتی نامنسجم جلوه کند. فراموش نباید کرد که نویسنده دانسته در پی چنین اثرهایی بوده است که ترجمان احوال بیماری میشود که سرگذشت خود را در فاصلۀ میان دو هذیانگویی برای ما حکایت میکند. سبکِ عامداً مغلق رویداد نخست و سبکِ گاهی بسیار عامیانه و مبتذلِ رویداد دوّم از دو وضع روحی متضاد ناشی میشود که خود باز هم این تقابل را شدت میبخشد.
این است همۀ آنچه به مناسبت انتشار نامهای به تاریخ ۲۵ فوریه ۱۹۴۳ (مطابق با ۶ اسفند ۱۳۲۱) از صادق هدایت به رژه لسکو فراهم آورده شد. اکنون با مترجم بوف کور به زبان فرانسه آشنایی بیشتری داریم که چه زمان به ایران آمد و با هدایت چگونه آشنا شد و آن» رمان «هدایت را در چه زمان و چگونه به فرانسه برگرداند و بعد هم رابطۀ او با هدایت چگونه بود و هدایت را چگونه میدید و چگونه میشناخت و مقام او را چه میدانست. در سطوری که گذشت از زندگی و فعالیّتهای آن سالهای پایانی» عصر طلایی «هم لحظهها و تصویرهایی میبینیم (آن داستان تهیۀ» سخنرانی «برای رئیس ادارۀ کل موسیقی کشور در بارۀ موسیقی و اثرات آن بر جمادات و نباتات و حیوانات و استناد به تحقیقات دانشمندی هندی در خواب هم مرا رها نکرد: مثل اینکه ما جایی دعوت داشتیم. جای مهمی بود. مهم از این نظر که لباس بهتر و مرتب میخواست که ما نداشتیم. و بالاخره با همان سر و وضعی که داشتیم رفته بودیم. اینطور مینمود. در هر حال الان من روی لبۀ تخت نشسته بودم و او هم روی زمین دراز کشیده بود. من گفتم:» بالاخره اصل قضیه چه بود؟ جمالزاده نوشته که سخنرانی بوده و شما هم متن سخنرانی را نوشتهاید و دادهاید به دست سخنران و سخنران هم آن متن را به مناسبت مراسمی در برابر بزرگان و دانشمندان خوانده است و شما هم آن ته سالن نشستهاید و به ریش همه خندیدهاید! الان اصلاً یادم نیست که آن مقالهها در مجلۀ موسیقی به عنوان متن سخنرانی چاپ شده است و یا به عنوان مقاله؟ در هر حال، آنها را سالها قبل خوانده بودم و همان موقع این حرف که عالِم هندی اثر موسیقی بر گیاهان را کشف کرده توجهم را جلب کرده بود «. در جوابم حرفهایی زد که من یادم نیست که روایت جمالزاده را تأیید کرد که کنفرانسی بوده و یا اینکه اصلاً مقالهای بوده. و همانطور روی زمین دراز کشیده بود. عینک به چشم و با پیراهنی آستین بلند و سفید. و بعد من پرسیدم:» پس عکسالعمل آن مدیر چی بود؟ مگر با شما رفیق نبود؟ یعنی نفهمیده بود؟ بعد هم نفهمید؟ «از جوابی که داد فقط عصبانیت مدیر یادم مانده. و بعد هم گفت:» ما جوانهای ۲۴-۲۳ ساله بودیم. مدام آدم و عالم را دست میانداختیم. مدیر به خشم آمده بود، امّا خشم او دور میزی، در یکی از نشستهای مشروب خوری، با چند تا گیلاس و مقداری اخم و تَخم و خوش و بش حلّ شد «و حالا دستهایش را زیر سرش به هم گره زده بود و سقف را نگاه میکرد. بیدار که شدم فهمیدم خواب صادق هدایت دیدهام و در آن میانههای خواب و بیداری تند حساب کردم که ببینم در آن حوالی شهریور بیست، سن هدایت چقدر بوده! و بعد با خودم و به خودم خندیدم. فس و فس در مقاله نویسی، این عواقب را هم دارد!)
حالا دیگر میرسیم به آن نامۀ فرانسه که بدون خط خوردگی نوشته شده است. نامه پس از بازگشت لسکو از دومین اقامت خود در تهران نوشته و به دمشق فرستاده شده است. چه حرف مهمی دارد؟
اشارهای به» شبهای ونک «؟ اشارهای به ترجمۀ بوف کور که اگر هم در سفر نخستین آغاز شده باشد درین دومین مأموریت تحقیقاتی لسکو در تهران است که صورت نهائی خود را یافته است و اکنون لسکو میخواهد که هدایت آن را مجدداً بازبینی نماید و هدایت نمیخواهد» چرا که بیش از پیش پیر و تنبل شدهام «؟ و یا داستان حیوانها: سگی که صاحبش نمیداند چگونه محبتش را به خود جلب کند و یا گربهای که رفته است و باز نیامده است:» گربۀ بیچارۀ من و تنها تسلای من در این دنیای دون! «؟
تهران، ۲۵/۲/۴۳ [۶/۱۲/۱۳۲۱]
روژۀ عزیزم،
مدتها پیش بود که آقای گدار شخصاً مرقومۀ شریف را به من داد. کتابها ی شما هم همانروز به دستم رسید. هزار بار تشکر. خیالتان راحت باشد توزیع فوری انجام شد. اینطور که معلوم است با وجود پیشگوئی طالع بینتان، این قضیۀ موزۀ قوم نگاری بکلی با شکست مواجه شده است.
سلام و ارادت فراوان مرا به» خانوم «برسانید. حالش چطور است؟ واقعاً که جایش پیش ما در تهران خالی است.
بدرود شبهای زیبای ونک که هم اکنون دیگر در گذشته جا گرفتهاید. یک خبر بد: قیمت مشروبات فوقالعاده بالا رفته، هر شب، من با الکل ۹۰ درجه، لبیتر میکنم.
وآن بیچاره» بالک «(Balek) مصیبت کشیده چه شد؟ اگر اتفاقاً تولید مثل کرد، باید یکی از پسران خوبش را برای من کنار بگذارید. اما افسوس، گریه هم نکنید، که گربۀ بیچارۀ من و تنها تسلای من در این دنیای دون چند ماه پیش گم شد.
دربارۀ بوف کور، فکر میکنم که مطلقا لازم نیست که دستنویس را از نو بررسی کنم مگر اینکه شما بخواهید با فرستادن نسخهای مرا خوشحال کنید چرا که من بیش از بیش پیر و تنبل شدهام.
پیغام شما را به کتابفروشی دانش دادم که همین اواخر هم ۱۱ بسته از کتابهائی را که برایش فرستاده بودید دریافت کرده بود اما هنوز صورتحساب را دریافت نکرده است.
بالاخره از همۀ این حرفها گذشته، امیدوارم که یکروز در این دنیا، دریکطرفی همدیگر را ببینیم! بهترین سلامهای من برای خانم و از طرف من این» بالک «بیچاره که با وجود همۀ محبتها ی شما، دوستتان ندارد، را ببوسید.
بخت خوش و با مهر بسیار
صادق هدایت
۱۳۶ خیابان هدایت
تهران
متن PDF
پیوستها
۱ - روژه لسکو (۱۹۷۵-۱۹۱۴)
۲ - صادق هدایت، نامۀ فرانسه به روژه لسکو، تهران، ۲۵ فوریه ۱۹۴۳ [۶/۱۲/۱۳۲۱].
۳ - مؤسسۀ دانش، نامۀ انگلیسی به روژه لسکو، تهران، ۲۱ اکتبر ۱۹۴۳ [۲۸/۷/۱۳۲۲].
«۴ - مجلۀ قاهره»، روی جلد و پشت جلد شمارۀ ۴۸-۱۴۷، فوریه – مارس ۱۹۵۲.