دربارهء برخی واژه های نا اصل درفرهنگ سیاسی ایرانیان معاصر
واژهها و مصطلحاتی هستند که بر مبنای منافع سیاسی خاص یا بر مبنای برخی نظریات ایدئولوژیک وارداتی در ایران جعل شدهاند.
ا ین گونه واژگان و مفاهیم که حامل انواع مسمومیتهای فکری و نظری در تاریخ معاصر ایران بودهاند متأسفانه مثل خوره یا سلولهای بدخیم فرهنگ سیاسی ایرانیان را به فساد کشیدهاند. ازین رو دیر یا زود میباید به یمن نقد فرهنگی و به همت اندیشه ورزان و دانشوران اهل تخصص از زبان سیاسی و از گفتما نهای غالب بر فضای سیاسی ایران کنار نهاده شوند یا در کنتکستها و جایگاهای واقعی خود قرار گیرند و همچنا نکه عتیقه جات و اشیاء باستانی را در موزهها طبقه بندی میکنند، این عبارات و مفاهیم ـ که به دورانهای سپری شده تعلق دارند ـ را نیز میباید به بایگانی تاریخ سپرده شوند تا علاقمندان به پژوهش درعلوم اجتماعی و تاریخ سیر اندیشهء سیاسی در ایران به آنها دسترسی داشته باشند.
مسلم آن است که این مصطلحات که متأسفانه فراوانند ریشه در جعل و تقلب دارند و به هر حال کارکرد آنها و نتایجی که تا امروز به بار آوردهاند، برخلاف منافع حیاتی ملت ایران بوده است و طی دهها سال مداوم صدمات فراوان و جبران ناپذیری به سرنوشت سیاسی و اجتماعی کشور ما زدهاند.
پیش از این حدود هشت سال پیش نیز ضمن مقالهای به نام «در بارهء چند مفهوم» مفصلا به توضیح و تشریح تعدادی از آنها پرداخته بودم و در کتابی به نام زبان فارسی و هویت ایرانیان انتشار اینترنتی یافته است.
کسانی که میخواهند توضیحات مفصل اینجانب را در این زمینه بدانند میتوانند به آن کتاب مراجعه کنند. (۱)
این گونه واژگان در گفتار بسیاری از افراد، متعلق به گروههای سیاسی ایران، جنبه آئینی یافته و بدون توجه به معنایی که در آنها نهفته و بیاعتنا به درستی و نادرستی مفاهیمی که بیانر آنند، همچون مؤمنان متدین، به کار میبرند و مکررا این الفاظ را بر زبان و قلم جاری میکنند وشاید بسیاری از آنان مطلقاً نمیدانند یا نمیخواهند بدانند که منافعی غیر از منافع عالی ایرانیان، خمیرمایه و محرک اصلی سازندگان و رواج دهندگان این مفاهیم بوده است!
این مصطلحات جعلی، از آنجا که حاوی اظهارات بیپایهء نظری و محمل برخی تبیینات ایدئولوژیکاند، به دلیل استمرار و به علت تکراری که آنان را به اوراد آئینی بدل ساخته است، فرهنگ و اندیشه سیاسی را در ایران گرفتار فسادی دیر سال و کهن ساختهاند و درحکم استخوان لای زخم برای سلامت اندیشه سیاسی ایرانیان معاصر ایفای نقش کرده و به سهم خود مانع برقراری آزادی درکشورما شده و میشوند.
در اینجابرخی از این مصطلحات را که ـ به ویژه در وضعیت خطیر فعلی ـ خطرناک ترند به اختصار یاد آوری میکنم وتأکید میورزم که این سخنان هشدار دهنده حرفهای تازهای نیستند و ماهیت حقیقی آنان به اندک تعمقی برای همگان آشکار شدنی ست.
بیان چنین واقعیتی در اینجا مطلقاً کشف اینجانب نیست و هر ایرانی میتواند با مروری در تاریخ معاصر و با سیری گذرا در افکار کوششگران گوناگون سیاسی وبا اندک توجهی به اقدامات برخی جریانات سیاسی طی چند دههء اخیر، نتایج منفی و بازدارندهء آنها را به وضوح مشاهده کند: اصطلاحات و واژههایی که در اینجا به آنها اشاراتی رفته است عبارتند از:
ــ خلق ۱
که گاهی به معنای مردم و تودهء مردم و گاهی به معنای ملت به کار بردهاند
واژه خلق هرگز درمعنای ملت یا گروه قومی یا ملی در زبان و ادبیات فارسی به کار نرفته بوده و به معنای مردم و قوم وملت در هیچ فرهنگی نیامده بوده است و این معناهای جدید رایج محصول دوران جدید هفتاد هشتاد سال اخیر است.
بنا بر این خلق به معنایی که در دوران ما رواج یافته است دارای یک بار ایدئولوژیک و نظری ست که به آن تزریق شده و پیش از آن، خود واژه خلق، از چنین مفهوم و معنایی برخوردار نبوده است. شرح این معنا را در جای دیگری دادهام. (۲)
ــ خلقها ۲
پیداست، هنگامی که «خلق» در معنای «ملت» به کار رود «خلقها» در معنای ملتها به کار برده خواهد شد.
این دو واژه «خلق و خلقها» چه در معنای تودهء مردم و تودههای مردم به کار روند و چه در معنای ملت و ملتها، به هرحال تاریخ مصرفشان تمام شده و با فروپاشی امپراطوری شوروی و اقمار آنکه در وجه غالب خود متکی بر افکار استالینی بود به بایگانی تاریخ سپرده شدهاند.
با اینهمه باید گفت که بار سیاسی و ایدئولوژیک این دو واژه در کشور ما همچون زخمی بر تن دوسه نسل از کوششگران سیاسی مداومت یافته و بر پیکر کسانی که دلباخته و مسحور افکار ایدئولوژیک اردوگاه شوروی در دوران جنگ سرد بوده ا ند، همچنان ناسور مانده است.
رد و اثر این زخم را، میتوان در نام دوسازمان مهم سیاسی که در دهههای چهل و پنجاه تا اوایل دهء شصت فعال در ایران بودند هنوز هم مشاهده کرد.
ــ ایران کشور «کثیر المله» ۳
این واژهء «ایران کثیر المله» نیز که سرشار است از بدخواهی در برابر منافع حیاتی ملت ایران ودر برابر یکپارچگی کشور ما، دستپخت روسیه شوروی بود و پایهء و بنیاد نظری گروههای قوم گرا و جدایی خواه بر آن نهاده شده است. علاوه بر این «اتوپیای ایرانی» ی کسانی که طی سالیان دراز برای ایران رؤیای برقراری «جماهیرشوروی سوسیالیستی» در سر میپروردند یا آرزوی «جمهوری دموکراتیک خلق» در دل داشتند، نیز با این واژه دوستی و الفت سیاسی و نطری داشته است.
بدین رو و بر چنین زمینهای ست که این اصطلاح، طی دهها سال در میان بسیاری از ایرانیان رواج داده شده و آگاهانه یا ناآگاهانه بر زبانها جاری شده ست و ترویج آنها همچنان بر همان نهج و روش سابق مداومت دارد.
۴ ـ ملتهای ایران
این اصطلاح نتیجهء مستقیم واژهء «کثیر المله» است زیرا ترکیب «کثیر المله» را در معنای «ملتهای متعدد» به کار میبرند و نتیجهای که از آن حاصل میشود آن است که ایران نه یک ملت بلکه مجموعهای ست از «ملتها».
پذیرش این اصطلاح جعلی، خود به خود، وجود «ملت ایران» را نفی و ملغی میکند. زیرا چنانچه پذیرفته شود که ایران مجموعهای ست از «ملتها» به ناگزیر میباید عدم موجودیت «ملت ایران» به عنوان ملتی مستقل ومتحد مورد تأیید همگان قرار گیرد.
به عبارت دیگر، پذیرفتن نظری مفهوم «ملتهای ایران» در ایران، برابر خواهد بود با نفی و الغای نظری «ملت ایران»!
چنین کاری (یعنی نفی و الغاء ملت ایران دست کم به لحاظ نظری) دهها سال است در نظریه پردازیها، مقالهها، مصاحبهها و مباحث جاری در میان کنشگران سیاسی به ویژه در میان طیف چپ (از آن سوی لنینی و استالینی بگیرید تا برسید این سوی مائویی و انورخوجه ایاش) و نیز در میان کوشندگان تفرقه قومی و جدایی طلبان (خجالتی یا آشکارگو) رواج دارد و احدی بر قباحت آنها انگشت نمینهد یا صدای معترضان آنچنان ضعیف و نقشی که میزنند آنچنان کمرنگ است که در میان غوغا و هیاهوی جاری خاموش و درمیان گرد و غبار ی که فضا را انباشته است گم و گور میشود!
۵ــ جغرافیایی به نام ایران
این واژه در سالهای اخیر وارد گفتمان تجزیه طلبان به ویژه وارد در نظرپردازیها و سخن پراکنیهای قوم گرایان پان ترک و پان عرب شده است.
کاربرد این واژه جعلی و مغرضانه برای کسانی که آنرا در نظریات و مباحث و مقالات سیاسی خود به کار میبرند، بدان سبب است که ایران را به عنوان سرزمین واحد و به عنوان یک کشور واحد و یکپارچه نمیپذیرند یا به هرحال در ذهن آنها ایران یک «منطقهء جغرافیایی» ست که در آن «ملتهای» گوناگون سکنی دارند.
از نظر اینان، ایران نه یک کشوری صاحب یک تاریخ وبرخوردار از یک هویت تاریخی ـ تمدنی و فرهنگی بلکه ناحیهای است که روی نقشهء جهان نام ایران را برخود دارد.
انگار که زورشان میآید که ایران را به عنوان کشور ایران و سرزمینی متکی به تاریخ مستمر و تمدنی خاص و دولت و حکومتی که قرنها دوام داشته است به رسمیت بپذیرند!
از این رو تاریخ ایران را نادیده میگیرند و جغرافیای او را طرح میسازند.
پیداست که تاریخ یک کشور دیر سال مانند ایران را نمیتوان از هم درید یا تکه کرد زیرا حاصل استمرار و مداومت زمانی ی حیات مردمانی بوده است که در عین برخورداری از تنوعات قومی و زبانی و فولکلوریک و فرهنگی دارای علائق سرزمینی و تاریخی مشترک ودارای حساسیتها و آداب و مناسک و آئینها و جشنهای همانند ویگانه بودهاند وهمین واقعیت در زمانی طولانی به تمدنی انجامیده است که حضور عینی و واقعی آن ضبط شده و به ثبت رسیده است.
اما برخلاف تاریخ ـ لابد به نظر اینان ـ جغرافیا را میتوان مثل یک فرش قیچی کرد و تکههای آن را میان کدخدایان و میراثداران خانها و ملوک الطوایف پیشین تقسیم کرد!!
به نظر میرسد رواج اصطلاح بیمعنایی چون «جغرافیایی به نام ایران» مبتنی برچنین آرزوی نامعقول و چنین خیالپردازیهای موهومی بوده باشد!
کسانی که اینچنین از تاریخ ایران رم میکنند اما مدام از جغرافیای ایران داد سخن میدهند باید بدانند که صاحبان چنین افکاری هم در درس تاریخ رفوزه شدهاند و هم در درس جغرافیا! ازین رو سحننی که به عنوان نخستین درس به آنان میباید گفت اینست که: ایران جغرافیا نیست. ایران تاریخ است.
و البته هنگامی که میگویم «ایران تاریخ است» منظورمن از «تاریخ» نه زمان نگاری و توصیف کرونولوژیک رویدادها که یک هویت تمدنی و فرهنگی و ملی است.
به هر تقدیر، بدخواهی و غرض سیاسی و ضدیت عمیق با یکپارچگی و وحدت ایران در این واژهء ساختگی حضوری روشن دارد.
۶ ـ ممالک محروسه
این اصطلاح مربوط بوده است به سیتسم تشکیلات اداری و تقسیمات مملکتی که در ایران دوران قاجار رایج بود و در اسناد رسمی تاریخی و حکومتی ایران تا دوران قبل از مشروطیت به ویژه در اسنادسیاسی و تاریخی دوران قاجاریه ثبت و مضبوط است.
از طرح مجدد این اصطلاح کهنه شده، آنهم بیرون از کنتکست (جایگاه و موقعیت) تاریخی و سیاسی دوران خودش و خارج از بار معنایی و سمانتیکی که این اصطلاح در روزگار پیشین و در عصر قاجاریه داشته، میخواهند نتیجه بگیرند که ایران نه یک مملکت (کشور) بلکه ممالک (کشورها) است.
با این قصد و بدین انگیزه است که اصطلاح «ممالک محروسهء ایران» را از موزهء مفاهیم مربوط به سیستم اداری و تقسیمات کشوری دوران قاجار بیرون میآورند و ازجایگاه اجتماعی، سیاسی و فرهنگیاش منتزع میکنند و به مدد «فن تخلیط درمفاهیم» میکوشند تا به خیال خود برای تأیید و تقویت دیدگاههای خاص سیاسی ومغرضانهء خود، استناد تاریخی فراهم سازند تا بتوانند ایران امروز را «مجموعهء مملکتها» (یا کشورها) بنامند حال آنکه اهل خرد و مردم آگاه نیک میدانند که اصطلاح ممالک در دوران قاجار معنای دیگری داشت. «مملکت» در دوران قاجاریه به معنای ولایت و استان و منطقه و محل و محال و بلد و بلاد و شهر و حتی دهات و آبادی و امثال اینها بود. (۳)
مسلم آن است که انگیزهء واقعی آنها در نوکردن و آوردن این اصطلاح به بازار سیاست رایج معاصر همانا ترویج این سخن نادرست است که گویا ایران همواره «مجموعه ممالک یعنی مملکتها» بوده و اکنون نیز مجموعهای از ممالک است. به هر صورت این اصطلاح برای ا ثبات و تقویت همان ادعایی طرح میشود که پیش ازین دربارهاش سخن گفتهایم:
به عبارت دیگر، اصطلاح «ممالک محروسهء ایران» در کنتکست سیاسی و نظری جدیدی، که صاحبان افکار قومیت گرا به کار میبرند معادل است با همان اصطلاح استالینیستی «ایران کثیرالملـه» که البته آن را در جامهء قجری به میدان مجادلات نظری خود میآورند و ما پیش از این در بارهء آن سخن گفتهایم!
۷ــ فارس ها
در معنای گویشگران و متکلمان به زبان فارسی (پارسی گویان) به کار میبرند.
هرگز در تاریخ ایران و درادبیات ایران به متکلمین زبان فارسی «فارس» یا «فارسها» گفته نشده است.
این کلمه به این معنا، نو و دست ساخت دیگران است و البته به مذاق مخالفان همبستگی ملی و قومی درایران سازگار افتاده از اینرو با دست و دلبازی تمان آن را به کار میبرند و در رواج آن میکوشند.
خیلی از مردم عادی هم آنرا نادانسته اصطلاح «فارس» یا «فارسها» را به معنای سخنگویان به زبان فارسی یا فارسی گویان (پارسی گویان) یا فارسی زبانان به کار میبرند.
دیده میشود که خیلی از کوشندگان سیاسی و اجتماعی بیغرض و ایراندوست هم به مسامحه یا به عادت، همچون غلطی مصطلح، این اصطلاح «فارس» و «فارسها» را در معنای فارسی زبان و فارسی زبانان یا پارسی گویان به کار میبرند درحالیکه «فارس» با «فارسی گو» یکی نیست و «فارسها» با «فارسی زبانها» یک معنا ندارند. پیداست که تخلیط این دو مفهوم و کاربرد آنها در معنای رایج، نتایج سیاسی خاصی در پی دارد که آشکارا منطبق با تبلیغات ایدئولوژیک قوم گرایان است.
۸ــ قوم فارس
چنین کلمهای ساختگی ست وپیدایش آن بر غرضی سیاسی مبتنی بوده است.
چنین قومی لا اقل از ۱۴۰۰ سال پیش که حکومت ساسانیان به چنگ اعراب مهاجم افتاده و منقرض شده در ایران وجودخارجی نداشته است. شاید بتوان به تسامح چنین نامی را به «پارسیان هند» ـ که بازماندهء گروهی از گریختگان ایرانی در برابر تهاجم اعراب مسلمان بودهاند و ۱۴۰۰ سال پیش از ایران به هند رفتهاند ـ نسبت داد که البته آنها هم متأسفانه یک کلمه فارسی نمیدانند و به زبان دیگری جز زبان فارسی تکلم میکنند و بنابر این آنان نیز در مظان چنین اتهامی نیستند و در چنین طبقه بندیای جا نخواهند گرفت و به «قوم فارس» و به «ملت فارس» تعلق نخواهند یافت. ازین رو بیم آن میرود که کوشش جاعلان در این زمینه نیز بیثمربماند.
به هرتقدیر، در کار برد واژهء «قوم فارس» یک تعمد هست و آنهم این است که از نظر مروجان این اصطلاح میباید «پارسی گویان» همان «قوم فارس» شناخته و نامیده شوند. معنای دیگر این سخن آن است که هرکسی در هرکجای جهان به فارسی سخن میگوید متعلق به «قوم فارس» است! حال میخواهد هندی باشد یا چینی و ترکمنستانی باشد یا تاجیک باشد یا افغانستانی. همین که به فارسی سخن میگوید کافی ست که به خودی خود به «قوم فارس» تعلق یابد!
ظاهراً در نزد اهل جعل کارهای جهان ـ هرچند پیچیده و دشوار باشند ـ با چرخش قلمی که بیشتر به جادوگری شباهت دارد قابل حلند و به یمن قدرت اراده و نظر کیما اثر و قلم سحرآمیز آنان، واقعیتها به سرعت تغییر ماهیت داده و مفاهیم، به طرفة العینی معناهای خود را تغییر میدهند!
اینجا نیز متأسفانه ناگزیریم که انگیزهء خاص نهفته دراین واژه را به تمایل وعلاقهای نسبت دهیم که مروّجان این گونه مصطلحات به ویران ساختن وحدت ملی وهمبستگی میان اقوام ایرانی دارند.
آنها عمداً زبان فارسی را به قومی ساختگی نسبت میدهند و این قوم ساختگی را در ایران «قوم فارس» مینامند. کارخانه نظریهپردازی آنان تصمیم بر آن گرفته است تا گویشگران به زبان فارسی که نه تنها درایران، بلکه حد اقل در چهار کشوردیگر جهان نیز ساکناند، به هر قیمتی که شده «قوم فارس» نامیده شوند.
البته چنیین کاری از نگاه عقل و تمیز بشری و نیز از منظر مستندات تاریخی و جامعهشناسانه به هیچ وجه پزیرفتنی نیست و هزگز نمیتوان آن را به انسانهای صاحب درک تحمیل کرد. مگر آنکه به قول سعدی از بسیط زمین عقل منهدم شده باشد تا صاحبان خرد ِ متعارف، چنین مجعولات فکری را بپذیرند و این گونه سکههای قلب را از دست آنان را بگیرند و خرج کنند!
گویا بعضیها دلشان میخواهد که فارسی زبانان «قوم فارس» باشند تا بتوان در حق آنها لطف ورزید و ایشان را از «قوم فارس» به یک مرحله «بالاتر» یعنی به «ملت فارس» ارتقاء داد و سپس به چنین «ملت» تدارک دیده شده، چهرهای خشونت ورز بخشید و درجایگاه ملت ستمگر نشانید تا درمراحل بعدی به آسانی بتوان سایر اقوام ایرانی را دربرابر چنین «ملت ستمگر» ی قرار داد و با تحریک برخی افراد ناآگاه و از دنیا بیخبر، ضمن دمیدن در آتش تعصبات نژادی و قومی و زبانی، ـ چنانچه مقدور باشد ـ ضمن مطالبات جدایی خواهانه یا استقلال طلبانه، وحدت ملی ایرانیان را از هم گسست و به یکپارچگی کشوری دیرسال خلل وارد ساخت!
به نظر میرسد که این یکی از آرزوهای فرقه گرایان و نظریه پردازان تفرقهء قومی در ایران باشد و هرچند از نظر انسانهای سلیم و ایرانیان آزاده بسیار تأسف بار است با اینهمه واقعیتی ست که به ویژه در سالهای اخیر، آثار آن را کمابیش در همه جا میتوان دید یاشنید.
همین که صاحبان این گونه نظریات اراده کردهاند که فارسی زبانان ایران «قوم فارس» شمرده شوند کافی ست تا تاریخ ایران پیش پای آنان اعلام انحلال کند و حقایق تاریخی از حضور در مباحث نظری چشم پوشی کنند.
خلاصهء کلام این است که آنها یک سری نظریات پیش ساخته دارند و واقعیت اجتماعی سیاسی فرهنگی و تاریخی ایران میباید هرطور که شده خودش را با اینگونه نظریات ایدئولوژیک و فکری آنان انطباق دهد! و ریشهء مشگل در همین جاست!
به قول همین قلم:
مو قومِ خویش را شَر میتراشُم
به ضدّش قومِ دیگر میتراشُم
نزاع ِ نعمتی و حیدری را
چو نعمت هست، حیدر میتراشُم (۴)
۹ ــ ملت فارس
این کلمه ناراستتر از واژه قبلی ست و از همان گونه غرضی که پیش ازین گفته شد درساختن آن این یک نیز دخیل بوده است.
باری این اصطلاح هم مثل خواهر دوقولوی خود، «قوم فارس»، پرداخته فابریک ایدئولوژیک روسیه شوروی و مبتنی بر نوشتههای استالین و رواج یافته به واسطهء سران فکری حزب توده و اعقاب آنها یعنی اکثریت قریب به اتفاق پیروان جنبش چپ در ایران است (خواه انواع چپ مذهبی، خواه انواع چپ مارکسیستی).
میدانیم که موضوع حل سوسیالیستی مسائل ملی برای نخستین بار در کتاب معروف استالین به نام «سوسیالیسم و مسئله ملی» طرح شده بود.
انگیزه اصلی نوشتن این کتاب برای حکومت شوروی استالینی تمشیت اداری وایجاد تقسیمات جدید کشوری برای تدبیر امور متصرفات استعماری تزارها بود و سازماندهی اداری و سیاسی و جغرافیایی سرزمینهایی بود که از تزاریسم روس برای بلشویکها به ارث باقی مانده بود.
البته این برنامه همچنان که تاریخ نشان داد و همگان دیدند و نتایج شوم آن هم تا همین امروز ادامه دارد، به نابود کردن هویتها، زبانها و فرهنگهای اقوام و ملتهایی منجر شد که از عصر تزارها تا سراسر دوران به اصطلاح سوسیالیستی زیر سیطرهء استعماری روسها به سر میبردند.
در هر حال محتویات این کتاب مایهء اصلی افکاری بود که چپ ایران (چه روسی چه چینی) مستقیما به ایران آورد یا بواسطه او به ایران آورده شد و همه مباحث مربوط به مسائل ملی و قومی حدود ۶۰ سال به شدت متأثر از این کتاب و دیگر نظرپردازیهای حزب کمونیست شوروی («برادر بزرگ») بود.
ریشه تخریب فکری در زمینهء مسائل مربوط به اقوام ومطالباتی که زیر پوشش اعادهء حقوق قومی و حقوق ملی در ایران جریان داشت را میباید در این کتاب جستجو کرد.
ازین رو باید اذعان کرد که این مصطلحات بد یُمن در داخل «اسب تروای» اندیشههای نظری روسیه شوروی همچون سوغانی مسموم «دایی یوسف» به ایران آورده شدند و ضربات هولناکی به انسجام ملی در کشور ما وارد آوردند.
ماجرای فرقه دموکرات پیشه وری و باقراف به شدت متأثر از این نظریه بود که البته پایان یافتن ماجرای فرقه، به معنای پایان یافتن ترویج این نظریات نبود وهمین طرز فکر در دوران انقلاب به اصطلاح اسلامی نقش مؤثری در تقویت تندروان مذهبی و حاکم شدن خمینی و تسلط ملایان ایفا کرد و همین افکار متأسفانه همچنان نقش مخرب خود را تا همین امروز ادامه داده است و اگر چنین نمیبود، منِ نوعی امروز در اینجا به نوشتن چنین مطلبی ناگزیر نمیبودم.
به هر حال، آنها که نقش و وزن تاریخی و فرهنگی و تمدن ساز زبان فارسیی در ایران را نادیده میانگارند واهمیت این زبان را در پی افکندن شالودهء وحدت ملی ایرانیان ناچیز میشمارند، بیوقفه به تأثیر و به انگیزه اغراض ایدئولوژیک و سیاسی در پی آنند تا زبان فارسی را در جایگاه متهم بنشانند، اینان واژهء «ملت فارس» را ساختهاند ومقصودشان از چنین جعلی آن بوده است که ناموجودی را به نام «ملت فارس» موجودیت ببخشند و ناممکنی را ممکن سازند.
انگیزه اصلی آن بوده است تا برای اقوام گوناگون ایرانی یک دشمن ساختگی و یک «زورگوی استعمارگر» دروغین بتراشند تا بتوانند قوم گرایی ونژاد گرایی قبیلهای خود را تبدیل به «ملی گرایی قومی» کنند و بدین طریق از اقوام متنوع ایرانی و از متکلما ن به زبانهای گوناگون رایج در ایران که همواره در طول تاریخ خود را ایرانی میدانستهاند «ملتها» ی جداگانه بسازند و این «ملتهای» نوساخت و خوش ساخت خود را در برابر دولت مرکزی (که آن را حکومت فارس هامی نامند) قرار بدهند.
پیداست که چرخ کارخانهء ملت سازیهای مصنوعی ازین دست که بر محور ایدئولوژیهای قبیله گرا و قوم پرست به گردش در میآیند، بدون وجود یک دشمن ساختگی استعمار گر به نام «ملت فارس» قادر به حرکتی نخواهد بود و درساختن چنین «ملتها» یی توفیق نخواهد یافت.
وجود پدیدهای به نام «ملت فارس» برای انسجام نظری و فکری قوم پرستان و به ویژه برای جدایی طلبان از نان شب هم واجبتر است. ازین رو مفهوم ساختگی «ملت فارس» یکی از مصنوعات بسیار مهم و اساسی دست ساز نژادگرایی قومی و تجزیه طلبی در ایران شده است. چنانچه شما این دست ساخت مصنوعی را از ایشان بگیرید، به ناگزیر سلاح زنگ زدهء خود را رها کرده و میدان جدال را ترک خواهند گفت. زیرا دیگر «ملت ستمگر» در برابر خود نخواهند دید و جنگ و پیکارشان بیمحتوی و ازمعنا تهی خواهد شد!
سازندگان این واژه برای این تولید دست ساز که طرف اصلی معادلهء نظری آنان است، ناگزیر از طرح طرف دوم معادله شدهاند و از آنجا که چنین معادلهای وجود خارجی نداشته، ناچار دست به د امن یک جعل ِ جامعهشناسانه و تاریخی شدهاند و بدینگونه «ملت فارس» را قالب ریزی کرده و به تصور خود معادله را تکمیل کردهاند که البته به جای خود تمسخر انگیز ومستحق استهزاء است.
چنین بوده است که مهندسان نظری آنان زبان فارسی را به جای «ملت فارس» نشاندهاند و تصور کردهاند که کار تمام شده است!
آنها میگویند «ملت فارس» اما محتوای این اصطلاح در ذهن آنان چیز دیگری جز «زبان فارسی» نیست.
در یک کلمه بگویم: آنها به زبان فارسی میگویند «ملت فارس»! (۵)
بنا بر این ایرانیان به هیچ رو نمیتوانند زیر بار چنین جعل نظری و فکری بروند و هرگزنخواهند توانست واژگانی ازین دست ـ که نه بر حقیقت علمی و عینی استوارند و نه به انگیزهء سالم و بیغرضانهء سیاسی اتکا دارند ـ را بپذیرند و در فرهنگ سیاسی و گفتمانهای نظری خود ضبط کنند و به کار ببرند.
۱۰ ـ ملیتها
یکی دیگر از اختراعات جدید قوم گرایان و طرفداران نظریهء تفرقهء ملی در ایران همانا واژهء «ملیت» است.
«ملیت» به لحاظ دستوری اسم نیست، صفت است و درمعنای Nationalité به کار میرود، مثلا من و شما خوانندهء عزیز، چنانچه ایرانی باشیم یا خود را ایرانی بدانیم، ملتِ (Nation) ما، ملتِ ایران وملیّتمان (Nationalité)، ملّیت ایرانی است و این هردو واژه، در شناسنامهها و پاسپورتهامان قید شدهاند. حال آنکه، معلوم نیست که این نظریه پردازان، چگونه و به مدد چه معجزهء زبانشناسانه یا دستور زبان شناسانهای، این صفت را بدل به اسم کردهاند و آنچنان ساده و به طور طبیعی، صفت رابه جای اسم مینشانند و به راحتی درگفتار و نوشتار خود به کار میبرند که گویی از روز ازل صفت (ملیت) برای قرار گرفتن در جای اسم (ملت) ساخته شده بوده است و گویا واژهء «ملیت» دارای خاصیتی ست که میتواند به طرفة العینی از حالت صفتی به حالت اسمی تغییر ماهیت دهد.
البته هنگامی که انسان میبیند: این گونه افراد، اصولا کاری به فرهنگها و لغت نامهها ندارند و خود، رأساً خودشان را نوعی لغتنامه ء خودکار و خود مختار یا «اتودیکسیونر» میشمارند، دچار شگفتی میشود!
چنین به نظر میرسد که آنان خواستها و مطالبات سیاسی مطلوب و دلخواه خود را (خواه آنرا «استقلال» بنامند وخواه «فدرالیسم») دست کم در «اقلیم کلمات و مفاهیم» به دست آوردهاند، زیرا همچنان که دیده میشود فارغ از هرگونه احترام به قوانین و قواعد زبانشناسانه و دستوری (گراماتیکال) و بیرون از هرگونه نرمها و روشهای پذیرفته شده جامعهشناسانه و خارج از هرگونه اعتنا به حقایق روشن و مسلّم تاریخی، خود را در قلمرو کلمات و مفاهیم و واژگان سیاسی به خودمختاری و استقلال و فدرالیسم مطلوب خود دست یافتهاند.
ظاهرا واژه «ملیت» نیز خاصیت جادویی ویژهای برای آنان دارد، زیرا میتوانند به راحتی نیت اصلی خود را پشت آن پنهان کنند.
دقیقتر بگویم آنها هنگامی که به نیت فرار از اتهام تجزیه طلبی، نمیخواهند خیلی پوست کنده و مستقیم بگویند مثلا «ملت آذربایجان» یا «ملت عرب» (خوزستان) یا «ملت بلوچستان»، از این واژهء مبهم که به اعجاز فن تخلیط و قلب آن از اصالت و معنای اصلیاش تهی کردهاند استفاده میکنند و آنرا درجایگاه معنایی و در کنتکستی مینشانند که در اثر تکرار و استمرار با واژهء «ملت» هم معنا بشود. تا آنجا که در صورت لزوم هنگامی که بگویند ملیت مخاطبانشان «ملت» استنباط کنند. در هرحال قصد آنها از کاربرد واژه ملیت ایجاد ابهام است در وحله نخستین و ایجاد پوشش و جامهای ست برای واژهء «ملت».
خلاصهء کلام این است که انها با کاربرد اصطلاح «ملیت» قصد ساختن معادی برای واژهء «ملت» دارند زیرا برای پوشاندن نیت آنان و برای تقیه کردن آنان این واژه مبهم در شرایط فعلی کارساز و مفید به نظر میرسد!
۱۱ ـ اقلیم
سخن از «قلمرو کلمات» و «اقلیم مفاهیم» رفت، یاد واژهای افتادم که به تازگی رواج یافته و مسکوک نو پرداختهای ست که به تازگی در میان مفهوم سازان و واژه پردازان قومیت گرا و جدایی طلب ایرانی به گردش درآمده و به سرعت دست به دست میشود.
البته خاستگاه این واژهء نودرآمد کردستان عراق است، ازین رو نخست در میان کردها رواج یافته و علتش هم آن است که پس از حمله آمریکا به عراق و فروپاشی حکومت بعثی صدامی، کردستان عراق زیر چتر حمایت آمریکا و نظامیان مستقر در این کشور، از نوعی خودمختاری برخوردار شده است و از آنجا که همچنان جزئی از کشور عراق محسوب است و قدرتهای جهانی به ویژه آمریکا به استقلال او موافقت نکردهاند، این بخش کردنشین خودمختار کشور عراق هنوز مجاز نیست تا خورا «کشور کردستان» بنامد. ازین رو واژهء «اقلیم» که به معنای سرزمین است و البته چنانچه موقعیت مناسبی پیش آید، این اصطلاح (به لحاظ اتیمولوژیک و معناشناسانه) خاصیت آن را دارد که در صورت لزوم معنای «کشور» نیز از او استباط بشود. بدین رو فعلا مناطق کردنشین و خود مختار عراق از سوی خود کردها «اقلیم کردستان» خوانده میشود و فعالان سیاسی واحزاب و گروهای کرد غیر عراقی و از آن جمله کردهای ترکیه و فعالان سیاسی قوم گرای کرد ایران نیز این واژه را پسندیدهاند زیرا از آن بوی وحدت سرزمینی و یکپارچگی کردستان استشمام میکنند.
بدین سبب کردهای ایران نیز چندی ست سخن از «اقلیم کردستان» میگویند و البته خود آگاه یا ناخودآگاه منظورشان همان «کشور استقلال یافتهء اتوپیایی کردستان» است.
این واژه به برخی فعالان اسم و رسم دار پان عرب هم سرایت کرده و پیش میآید که گاهی در تبلیغات نظری و در سخن پراکنیهای رسانهای و از اقلیم آذربایجان (که آزربایجان هم نوشته میشود) (۶) واقلیم عربستان و اقلیم بلوچستان نام ببرند. پیش بینی میشود که این واژه تازه وارد نیزدر مدت زمانی کوتاه، مرزهای قومی و قبیلهای گوناگون را در کشور ما درنوردد و همانند واژهها و مفاهیمی که پیش ازین از انها سخن گفتیم بر سر زبانها بیفتد!
۱۲ــ پان فارس / شوینیست فارس
واژههای جعلی «پان فارس و پان فارسی و پان فارسیسم» را به گمانِ خود برای بدل سازی در برابر پان ترک و پان عرب ساختهاند، در حالی که پان ترکیسم و پان عربیسم یک واقعیت سیاسی ست و حد اقل نود یا صد سال است که پشتوانه نظری و سیاسی و گاهی حتی نظامی در خارج از ایران داشته و کوششهای رنگارنگی که سالهاست برمبنای ایدئولوژی پان ترکی و پان عربی بر ضد ایران و منافع حیاتی ملت ایران جریان دارد، بر کسی پوشیده نیست.
پان ترکیسم یک ایدئولوژی نژادپرستانه است که از زمان امپراطوری عثمانی و ترکان جوان تدوین شده و به خصوص به واسطه دولتهای پی در پی ترکیه و از طریق دوایر ویژه نظامی و امنیتی این کشور طی دهها سال در آسیای مرکزی و قفقاز و ایران رواج داده شده وهمچنان رواج میدهند.
همچنین است پان عربیسم که به عنوان یک پدیدهء ایدئولوژیک و یک نظریه سیاسی در شکلهای مختلف بعثی میشل افلاکی و صدامی یا به شکل ناصریستی، دهها سال است برعلیه منافع ایران درکار است و تحمیل جنگ هشت ساله که خسارت دهشتناک آن به ایران از محاسبه خارج است، نتیجه همین ایدئولوژی پان عربی یا قویاً متأثر ازآن بود.
به هرحال این دو ایدئولوژی وجود عینی و حقیقی دارند و خاستگاه هردو بیرون از ایران است و حفظ و توسعه منافع برخی همسایگان علت وجودی آنهاست و پیداست که به گوهر با منافع عالی و حیاتی ملت ایران در تناقضند زیرا از بنیاد برای توسعهء مقاصد بیگانه در خارج از ایران طراحی و در ایران رواج داده شدهاند.
حال عدهای جدایی خواه یا قوم پرست ونژاد گرای قومی ایرانی به خیال خود، یک واژهء بدلی و مصنوعی در برابر این دو مکتب نظری وارداتی و متکی بر منافع بیگانگان ساختهاند تا به قول پاسدارها پاتک بزنند!!
آنان اصطلاح بیمعنا و تهی و مضحکِ پان فارسی را یا به نیت رفع اتهام از خود یا به انگیزهء کمرنگ کردن قباحت نظری خویش به کار میبرند و در میان ایرانیان کم اطلاع و ناآگاه رواج میدهند و مقصود اصلی آنان البته آسیب رساندن به زبان فارسی و نقش این زبان ملی و مشترک در همبستگی فرهنگی و تمدنی مردم ایران است.
در اینجا میباید نکتهء دیگری را نیز یادآوری کنم و آن این است که:
دیده میشود که اهل تفرقهء قومی در ایران، همواره میهندوستان ایرانی و مخالفان تفرقه افکنی و آرزومندان همبستگی ملی و یکپارچگی ایران را به برچسب «شوینیست فارس» یا «پان ایرانیست» مینوازند.
این اصطلاح و مارک «شوینیست فارس» که درحق دوستداران زبان مشترک و ملی ایران یعنی زبان فارسی به کار میبرند، همانقدر بیاساس و فاقد معنی ست که اصطلاح «پان فارس» و از همان جنس است و به همان هدفی که شرح داده شد طراحی شده وبر زبان اهل تفرقه جاری میشود. این اصطلاح نیز حاصل همان منظومهء فکری ست: میباید ملتی به نام «ملت فارس» موجودیت داشته باشد و میباید زبانی به نام «زبان فارسی» همان «ملت فارس» شمرده شود تا بتوان اعضاء چنین ملت ریختهگری شدهای را تنها به دلیل اهمیتی که برای زبان فارسی به عنوان ملات و رشتهء پیوند مردم کشور خود قائلند، «شوینیست فارس» نامید. میبینید که این اصطلاحات همه مثل مهرههای یک گردنبند نظری به یک ریسمان کشیده شده و یک منظومهء واحد فکری و ایدئولوژیک را تشکیل دادهاند.
در هرصورت واژهء «شوینست فارس» نیز که یکی از ابزار اتهام آنها بر ضد ایراندوستان و خواستاران وحدت این کشوراست، همچون واژههای ساختگی و مجعول دیگر، فاقد اعتبار فکری و نظری و فرهنگی و تاریخی ست.
در مورد پان ایرانیسم هم سخنی نمیگویم، به ویژه که یک جنبش اجتماعی و سیاسی از دهها سال پیش تا کنون، زیر این نام در ایران فعال است و خود آنا ن به خوبی میتوانند از این عنوان تشکیلاتی خود دفاع کنند.
من وارد تأیید یا تنقید افکار و اندیشههایی که گروههای پان ایرانیستی تبلیغ میکنند نیز نمیشوم، تنها به این بسنده میکنم و ـ البته بیان حقیقت حکم میکندـ که بگویم: یک تفاوت ماهوی میان پان ایرانیسم و پان ترکیسم و پان عربیسم وجود دارد که هیچ ایرانی باوجدانی نمیتواند آنرا نادیده بگیرد یا این هرسه مفهوم را دریک سبد قرار دهد و آن اینست که:
پان ایرانیسم ـ خوب یابد، هرچه که هست ـ اینقدر هست که بزرگی و شکوهمندی ایرانی یک پارچه را خواهان بوده و سعادت مردم ایران را همراه با حفظ تنوعات قومی و زبانی و فرهنگیشان، به عنوان ملتی یکپارچه و واحد آرزومند است، حال آنکه آن دو ایدئولوژی دیگر ریشه در بیرون از ایران دارند و آرمانشان متکی بر بدسگالی نسبت به منافع حیاتی ایران است، زیرا هدف آنان توسعه منافع غیر ایرانی در کشورماست و با تکیه بر سرمایه و حمایت مالی و سیاسی و گاهی نظامی دول بیگانه، به د نبال نفوذ در ایران ودر پی توسعه و ترویج افکار وارداتی خویش هستند.
آری فرق است میان آن ایرانی که در ایران به شکوه و بزرگی و یکپارچگی ایران میاندیشد (حتی اگر عقاید او افراطی باشد) و آن ایرانی دیگر که در همین ایران به منافع ایدئولوژیک، نظری یا سیاسی و ارضی ترکیه و باکو یا مصر و عراق و شام یا اعراب حاشیهء خلیج فارس قلم میزند و قدم برمی دارد!
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
۱۳ ــ ایران / پرشیا
یکی از شوخیهای خنده آوری کهگاه در سخنان برخی ازجدایی طلبان افراطی شنیده میشود اصرار آنها بر این افسانه است که گویا: اسم ایران، ایران نبوده است و پرشیا یا پرس (پارس = فارس) بوده و رضا شاه پهلوی این «نام اصلی و واقعی» (یعنی پرشیا یا پارس) را ملغی کرده و نام ایران را جایگزین آن کرده است تا با چنین طرحی تسلط استعماری و جابرانه امپراطوری پارسها (منظور فارسها = فارسی زبانها) را بر «دیگر اقوام و ملل» پوشیده نگاه دارد و بدینگونه همهء اقوام «غیرپارس» را (که از نظر تفرقه گرایان جدایی خواه «ملل» جداگانهای هستند) زیر پرچم ایران بیاورد و حقوق آنها را به نفع قوم فارس نادیده بگیرد!
میبینید که هذیانات ناشی از افکار مغرضانه سیاسی و وارداتی میتوانند برخی انسانها را تا کجاها ببرند وآدمی را به چه ورطههایی از خیالپردازیهای بیثمر و حتی جنون آسا درافکنند؟
این سخن البته مضحکتر از دعویها ی دیگر آنان است و نیازی به گفتن نیست که در باره نام تاریخی ایران که همان ایران است از گاتاهای زرتشت بگیرید تا برسید به شاهنامه و از شاهنامه تا به امروز چندان سند و قول و قصه و شعر و نقل و روایت تاریخی وجود دارد که میتوان در بارهء آن کتابها تدوین کرد.
این سخن مانند آن است که کسی مدعی شود مثلا نام هند، هند نبوده است و گاندی این نام را به هند داده یا نام چین چین نبوده است، و این نامگذاری کار مثلاً چیان کای چک است!!
گویا از نظر اینان کشورهای صاحب تاریخ و صاحب تمدن حق ندارند اسامی گوناگونی داشته باشند همانطور که آلمان به سه اسم آلمان ژرمنی و دویچ، انگلیس به دو اسم بریتانیا، انگلستان و آمریکا به دو اسم آمریکا و ایالات متحده (اتازونی) خوانده میشوند و چنین مواردی را در بارهء بسیاری از کشورهای دیگر نیز میتوان یافت.
به هرحال این شوخی، بیمزهتر و رقت انگیزتر از آن است که حتی خود آنان نیز آن را چندان جدی بگیرند و ماهم در اینجا جدی نمیگیریم.
۱۳ـ فدرالیسم
این واژه در این هفتاد هشتاد سال که سلطه ایدئولوژیک، نظریات استالینی در باره مسئله ملی در میان کوششگران قومی یا چپ و قومگرا و جدایی خواه ایرانی غلبه داشت، به کل از فرهنگ سیاسی آنان غایب بود زیرا واژهای ست در کتاب استالین به کار نرفته بود و روسیه شوروی نیز در تئوریها و توصیههای نظری و استراتژیک خود سخنی از «فدرالیسم» به میان نیاورده بود.
ازین رو در ایران هم داخل مباحث تئوریک چپ نشد و حتی در دوران انقلاب هم ـ تا بیست سال نخستین حاکمیت ملایان ـ کسی اصطلاح «فدرالیسم» را به کار نمیبرد و اصولا هیچیک از گروههای سیاسی قومی (مثل حزب دموکرات کردستان که از مهمترین آنان بود) نیر آن را جزء مطالبات مربوط به «حقوق قومی» یا به اصطلاح «حقوق ملی» خود به حساب نمیآورد.
تا همین چند سال پیش (ده الی د وازده سال) خواست اصلی و علنی احزاب مهم کردی «خودمختاری و خودگردانی» بود و غالب گروههای طیف چپ هم از همین خواست احزاب کردی حمایت میکردند.
به هرحال هنوز سر وکلهء واژهء «فدرالیسم» در ایران پیدا نشده بود. پنداری، گروههای سیاسی قوم گرا هنوز آنقدرها «سواد دار» نشده بودند تا اصطلاح فدرالیسم را بشناسند و در زمرهء «درخواستهای قومی و ملی» خود به شمار بیاورند و به هرحال این مفهوم در فرهنگ سیاسی آنان کاربردی نداشت.
اما مدتی نه چندان طولانی ست که این واژه ـ نمیدانم به چه دلیل؟ ـ (۷) به خواست اصلی قوم گراها، فعالان قومی کرد ایرانی و به ویژه پان ترکها و پان عربهایی بدل شده است که البته با بخشهایی از چپهای سابق و نوستالژیکهای فرقه چی پیشه وری گرا و باقراوفی و نیز با علاقمندان تجزیه خوزستان (نوستالژیکهای خزعلی همصدا هستند و به لحاظ سیاسی و نظری خود را مشترک المنافع میشمارند).
باری چنان که گفته شد، اصطلاح نورسیدهء «فدرالیسم»، زمان درازی نیست که بر سر زبان قوم گراهای ایرانی افتاده والبته باید گفت که برخی از اسلامیستهای به اصطلاح اصلاح طلب هم ـ به دلایل گوناگون ـ به رواج آن میدان دادهاند. (۸)
به هرحال اصطلاح فدرالیسم در ایران یک سخن نابه جا ست ومصداق صریح ِ نواختن سرنا از سر گشاد آن است.
در این زمینه اهل تخصص و کسانی که از ویژگیهای ساختار اجتماعی و تاریخی جامعه ایران مطلعاند و با تنوعات قومی و سرزمینی کشورما و نیز باوضعیت ژئوپولیتیک منطقه و با برخی انگیزههای توسعه طلبانهء قدرتهای بزرگ منطقهای و جهانی آشنایی دارند، سخنهای بسیاری برای گفتن خواهند داشت.
حقیقت آن است که «فدرالیسم» که از مطالبات نورسیده قوم گرایان کهنه کار ایران است و سوسیالیستهای سابق طرفدار شوروی (که بعدها به شکلهای تازه و گوناگونی رنگ عوض کردند و برخی از آنان قومیت گرا و جمعی از آنها حتی بدل به نژادپرست قومی شدند) نیزدر ارکستر مشترکی با آن همراهی و هم صدایی میکنند، درحکم پاراوانی ست که پشت آن آش تجزیه ایران را میپزند.
***
واژگان مجعول نااصل و زحمت افزا در فرهنگ رایج سیاسی ایران فراواناند اما من فعلا به توضیح کوتاه این چند واژه، که شرح آنها رفت، اکتفا میکنم.
به نظر من از ایراندوستان و آزادیخواهان و کسانی که درد ایران و درد آزادی ملت ایران را دارند انتظار میرود که به موضوع فرهنگ مجعول سیاست در ایران اهمیت بیشتری قائل شوند.
نکته آخر این است که:
من خود را تنها یکی از اعضاء جامعه ادبی هنری و ـ اگر بشود گفت ـ روشنفکری ایران میشمارم ودر هیچ زمینهای صاحب دعوی نیستم اما به سهم خود و در حد توانایی ودر محدودهء اطلاع و دانش خود از سالها پیش (حد اقل بیست سال) تا کنون در این زمینه سکوت را بر خود حرام شمردهام و بسیار تعجب میکنم از اینکه میبینیم جامعه ایران از مورخ و جامعهشناس و فیلسوف و نویسنده و روزنامه نگار دانا و آگاه برخورداراست اما ـ چند مورد معدود را که استثناء کنیم ـ غالب آنان در این زمینهها یا خاموشند یا آنگونه که بایسته است، حقایق را به صدای بلند ابراز نمیکنند و آنچه راکه میباید به روشنی گفت بر زبان و قلم نمیآورند و دهها سال است کمابیش با سکوتی که پیشه کردهاند، اجازه میدهند تا برخی نظریات که بر مبنای دروغ و جعل و تقلب و تزویر ساخته و پرداخته شدهاند، در جامعه رواج یابند و اساس و بنیاد فکری و نظری برخی گروهها و دستهها قرارگیرند، به شکلی که پس از زمانی چند، قبح و قباحتشان از میان برود و از سوی بسیاری از مردم عادی جامعه نیز حققیت محض انگاشته شوند و بدل به زبان رایج نظری و سیاسی بسیاری از ایرانیان گردند و جای گفتمان غالب را در فضای فکری و فرهنگی و سیاسی کشور ما اشغال کنند.
متأسفانه امروزه چنان شده است که بسیاری از اهل سیاست یا کنشگران سیاسی و حتی فرهنگی، بر اساس نظریات و تئوریهایی که بنیادشان بر این گونه واژگان ریختهگری و جعل شده استوار بوده است، درکنار هم مینشینند و ضمن پذیرش این مفاهیم مجعول و قالبی به عنوان حقایق غیر قابل تغییر وانکار ناشدنی بایکدیگر به مراودات سیاسی و تشکیلاتی میپردازند.
به نظر میرسد که چنانچه هرکسی درحد توانایی خود در برابر کارخانههای نظرپردازیهای مجعول بایستد، بازار سکههای قلب از رونق خواهد افتاد از این رو، به ویژه از عقلای قوم و از صاحبان تخصص و اندیشه انتظار میرود که پیوسته به نقد و رسوا کردن عبارات و مفاهیم مجعول بکوشند.
گروههای قوم گرا ـ آگاهانه یا ناآگاهانه همراه و هم صدا با کارگزاران حرفهای سیاسی و فکریِ منافع خارجی، در ایران کشته مُرده این کلماتند و برای رواج آنها به انواع و انحاء روشها چنگ میافکنند:
گاهی در لباس سوسیالیست گاهی درجامعه پان تورک و پان عرب، گاهی درجلد استقلال طلب کرد و گاهی در لباس طرفدار حقوق بشر، زبان مادری، دموکراسی، فدرالیسم، حق تعیین سرنوشت و انواع و اقسام این بهانهها به شکلهای گوناگون و از مواضع فکری گوناگون و از زبان این یا آن قوم و این یا آن متفکر غربی یا شرقی به ترویج این اصطلاحات و به ویژه به تلقین و تحمیل افکار و تئوریهای پیش ساختهای که در آنها تعبیه است میپردازند.
امیدوارم این سکوت دانایان و اهل فکر شکسته شود یا سکوت شکسته شدهء آنان طنین تکاندهنده تری بیابد زیرا باسرنوشت ملت ایران در پیونداست و به استمرار صلح و دوستی دیرین میان اقوام ایرانی و به حفظ یکپارچگی ایران و به قوام وحدت ملی در این کشور مربوط میشود. و جان و هستی و خان ومان آیندگان ایران ـ یعنی فرزندان ما ـ کاملاً به این مسائل ارتباط مییابد، زیرا همچنان که میدانیم، اغلب برادر کشیهای قومی که در قرن اخیر در منطقه ما یا در سایر مناطق جهان روی داده، ریشه در سوء تفاهمات نظری و قدرت طلبیهای فردی یا گروهی داشته و مبتنی بر پندار بافیهای فکری فرقههای متعصب و برخاسته از تحریکات خارجی و تلقینات ایدئولوژیک پیش ساخته و وارداتی آنان در میان انواع دسته جات سیاسی بوده است. ازین رو امیدوارم که اهل تخصص و اهل تحقیق با جدیت و احساس مسئولیت بیشتری در این موارد پژوهش، اظهار نظر و اقدام کنند.
و نیز چنانچه در سخنان انسان جائز الخطایی چون من نیز خطایی رفته است این خطارا بر من و بر دیگران بازنمایند تا اینجانب نیز به تصور و به امید اصلاح امری از آن سوی بام نیفتاده و به تخریب آن امر درنغلطیده باشد. چنین باد!
..........................................................
یادداشت:
ـ ۱ـ ر. ک. «در باره چند مفهوم» یکی از مقالات مندرج در کتاب زبان فارسی و هویت ایرانیان
ـ۲ـ همان.
http://www.iran57.com/Jalali%20Mohammad%20080229%20zabane%20farsi.pdf
ـ ۳ ـ خیلیاز ایرانیان قطعا به یاد میآورند که پدران یا پدر بزرگان آنان وقتی از شهر و ولایت خود به مرکز میآمدند هرگاه میخواستند از ولایت یا شهر یا حتی از روستای خود یادی بکنند، سخن از «مملکت» خود به میان میآوردند.
ـ ۴ ـ از کتاب «گفتمان الرجال»، م. سحر، انتشارات پیام، ۲۰۰۹
ـ ۵ـ این مطلب در مقالهای به نام «زبان فارسی یا ملت فارس» که ۷ سال پیش منتشر شد مفصلا توضیح داده شده است.
http://asre-nou.net/1385/khordad/5/m-sahar.html
ـ ۶ـ آزربایجان / لابد خیلی از ایرانیانی که به اینگونه مسائل تاکنون دقتی نورزیدهاند تعجب خواهند کرد که برخی از پان ترکها و جدایی خواهانی که خود را ترک آذربایجان مینامند اصرار دارند که نام تاریخی آذربایجان را که بر طبق اسناد هزار سالهء تاریخی همه جا با ذال نوشته میشده است با «ز» بنویسند. این مسئله که این گونه افراد چرا بر این تقلب و جعل زبانی ـ که دیگر مرز قلب معنایی را در نوردیده و به قلب املایی ـ رسیده است، اینهمه اصرار دارند، سئوالی ست که میباید از خود آنان کرد.
اما نزدیکترین دلیلی که برای توجیه این جعل روشن و تقلب آشکار میتوان حدس زد، آن است که لابد به هیچ وجه نمیخواهند آذر بایجا نی که برای او خلوص نژادی آرزو میکنند و قصد استقلال و پیوستن آن به ترکستان بزرگ یا «توران» افسانهای را دارند با «آذر» که به معنای آتش است نسبتی داشته باشد و هرگز برنمی تابند که آذربایگان به شهادت تاریخ، یادآور آتورپاتکان و آذرآبادگان باشد و زادگاه زرتشت شمرده شود و آتشکدههای مهم و از آن جمله آتشکدهء آذرگشسپ در این نواحی یاد آور آن آتشی گردد که هرگز نمیمیرد و همواره در دل مردم ایران دوست و میهن پرست این ناحیه زبانه میکشد.
آنها این حقایق تاریخی و ملی و تمدنی و فرهنگی و هویتی مردم ایرانی آذربایجان را بر نمیتابند ازین رو دست به جعل میزنند: جعل در معنا و همچنین جعل در املاء واژهها.
خلاصه آنکه قصد آنها از پرهیزی که در نوشتن آذر (آتش) دارند و تعمدی که در نوشتن آزر (آزر با «ز» نام اساطیری پدر ابراهیم و بت تراش بوده است) از خود ابراز میکنند آن است که آذربایجان را سرزمینی غیر ایرانی وانمود کنند تا بتوانند در روز موعود آنرا به ترکستان بزرگ متصل سازند، زیرا نام تاریخی آذربایجان به تنهایی بر ایرانی الاصل بودن ا ین منطقه صحه میگذارد و فرصت خبث را ازجعل کنندگان خواهد گرفت و دست آنها را باز خواهد کرد.
پیر گلرنگ من اندرحق ازرق پوشان
فرصت خبث نداد ارنه حکایتها بود!
همین جعل املایی را پان ترکها در نام بابک خرم دین نیز میکنند و به شکل بسیار مضحکی این قهرمان مبارزهء بیست سالهء ملت ایران (در قرن دوم و سوم هجری) دربرابر توسعه طلبی مهاجمان عرب مسلمان را ترک مینامند و اورا «بای بک» یا «بای بیک» میخوانند تا پیکا راو را بر علیه خلفای زیاده خواه عرب، مبارزهء «ترکها» (که به شهادت تاریخ هنوز پایشان به این منطقهء باز نشده بود) برای استقلال «سرزمینهای ترک» وانمود سازند... و این گونه دعویها و این دنیای عجایب و غرائب آنان البته تمامی ندارد!
ــ ۷ ـ به درستی معلوم نیست که در سالهای اخیر به چه دلیل این گونه غیر منتظره واژه فدرالیسم به عنوان مهمترین مطالبه سیاسی قوم گرایان در ایران پیدا شده است؟ یا حد اقل دلیل ظهور این پدیده، و رواج سریع آن در میان جدایی خواهان سابق، و خودمختاری خواهان سابق و استالینیستهای خلقی گرا یا فرقه چی سابق بر من روشن نیست! امیدوارم اهل فن در این زمینه روشنگری کنند!
ـ۸ـ به نظر میرسد که: دلیل اصلی همراهی برخی به اصطلاح اصلاحاتیون و خاتمیون، سرسپردگی آنان به اسلامیسم جهان وطن و فساد فکری آنان در این زمینه متأثر از وفاداری فکری آنان به خمینیسم ست.
این حقیقت دیگر بر همگان آشکار شده است که در وجودخمینی ی اسلامیست جهان وطن ذرهای مهر به ایران نبود او به شدت با ملی گرایان و میهن دوستان ایرانی دشمنی میورزید.
متأسفانه شاگردان مکتب او که این سالها در مقام اصلاح طلبان حکومتی نقش بسیار مؤثری در روند تحولات سیاسی و نظری و فکری درایران داشته ودارند، به نظر من نقش مهمی در تشدید حرارت و تب تحریکات قومی و مطالبات به اصطلاح «هویت خواهانه!!» ایفا کردهاند.
(گویی هویت را قرار است که دولتها و حاکمین به انسانهای ساکن در یک سرزمین تاریخی اعطا کنند!!)
به هرحال این دسته از فعالان سیاسی و نظری درون حاکمیت ملاها، به دلیل آنکه پرورش یافته خمینیگری بودهاند و همچنان خواه و ناخواه از ایدههای جهان وطنی اسلامی او متأثرهستند، به اندازه کافی نگرانی و دلشورهای برای حفظ وحدت ایران ندارند زیرا هنوز چنانکه شاید و باید، متأسفانه با این بخش از افکار خمینی متارکه نکردهاند.
تاحدودی میتوان گفت که برای آنها نیز ـ همچنان که برای خمینی بود ـ:
این وطن مصر و عراق و شام نیست
این وطن جایی ست کانرا نام نیستم.سحر
پاریس
5/3/2013
http://msahar.blogspot.fr/