ما مردمانى هستیم که ٢۵٠٠ سال سنتها و ارزشهاى دینى بر ما حکومت مى کنند و همواره به خدوم آنها به زندگى اجتماعىمان نگریستیم و افسار قیمومت آنها بر گردن ما و بدین ترتیب نه آزاد بودیم و نه آزادمنش، که تنها عکس آن مى توانست سرنوشت دیگرى را برایمان رقم زند سرنوشتى که براى غربیان رقم خورد که دستاورهایش خیره کننده و هنجارهایش محکم و استوار در جامعه و جامعه پذیرىِ شهروندى. استمرار وضعیت ما ایرانیان در پهنه تاریخ، خادمِ به ارزشها بودن، در آنها درجا زدن، دیگرى نشدن، بالغ نبودن و احاطه نداشتن بر موضوعات زندگى اجتماعى بوده است. در حال حاضر ارزشهاى اصلاحى اصلاح طلبان حکومت کاملاً بر سیاسى کارهاى ما چیره است، جان کلام سخنان و نوشتههایشان از این حد ارزشى بیرون نیست منظورم اینست؛ درست است که هر ارزشى در حد و توانى از کارکردهاست اما کارکردِ پدیدهها بطور اتوماتیک به جریان نمى افتد بلکه بواسطه دخالت انسان مفهوم خود را پیدا مى کند اگر قرار باشد مفهومى از پدیدهها انسانى شوند و به خدمت انسان درآیند؛ همانگونه که انسان با دخالت در قوانین طبیعت بر روند غلبه به آن از آن زیستن خویش را مفهومى مى کند. فحواى این مقاله به این است که نشان دهد تا زمانیکه نتوان بر ارزشهاى جامعه چیره شد تحکیم پایه هاى دموکراسى محال خواهد بود زیرا عنصر و اجزاء دموکراسى تنها به واسطه نیروى حیات ذهن یعنى اندیشیدن، نقد و روشنگرى با انگیزه غلبه بر ارزشها شکل حقیقى خود را پیدا مى کند. دموکراسى ارزشى انسانیست که انسان در فرم دادن به آن نقش مرکزى دارد، تنها با فراهم نمودن شرایطِ روندِ تابعیت ارزشهاى دموکراسى به انسان، انسان در برپایى آن توانمند مى شود. در حال حاضر چنین قابلیتى از توانمندى در میان سیاستمداران سکولار ما به حدى نیست تا بتواند بر مسیر دموکراسى در ایران اندک نورى باشد زیرا روشنگرى و نقد در سیاست گذارى هاى اکنون ما در یک قالب معین ارزشى محصور است یعنى به مغلوبیتِ یک قالب ارزشى (قالب ارزشى اصلاح طلبان حکومت) علیه یک قالب ارزشى دیگر (قالب ارزشى بنیادگرایان حکومت) در حالیکه نقد روشنگر ابتدا نقد به ارزشها و شرایط امکان رواج آن در پهنه تمامى عرصه هاى جامعه است و این شرایطى را مهیا مى سازد تا روشنگر و نخبه سیاسى در چیرگى به ارزشها توانمند شود؛ پیش زمینه هاى استوارى پایه هاى دموکراسى به چنین آغازى بستگى دارد یعنى آغاز بکارگیرى روش نقد در مناسبات و رابطهها زمینه آغاز مهیا شدن تنوع فکر و اندیشه است چنین وضعیتى در صورت وقوع مى تواند خط بطلانى باشد بر استمرار تابعیت به ارزشها که همچنان در سیاست ورزى ما به وضوع منعکس است. هنر سیاسى سکولار نیست که همه تحولات آتى را موکول به ارزشهاى اصلاحى اى کند که این ارزشها در چهارچوب دین گیراند، اصلاح دین و اصلاح ساختارى جامعه با حضور اندیشه هاى سکولار محقق مى شود وظیفه روشنگرى رواج چنین اندیشه هایى است در غیر اینصورت به ارزشها تمکین کردن و با آنها سرگرم شدن و به همراه گردش دورانى آن دوران شدن است و این چنین وضعیتى تداوم ارزشهاى قدماى ماست که از زبان حافظ جارى شد؛ «دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نگشت/ دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور». مضمون درونى این بیت حافظ مؤکداً بر گردن نهادن و تمکین کردن ما بر ارزشهاى زندگانى مُهر تأیید مى نهد و نشان مى دهد که انسان بر بودگى فاعل اندیشنده خنثى است و این چرخ گردون است که باید روزى بر وفق مراد او بچرخد و این معنایش افسار ارزش چرخ گردون بر گردن داشتن است.
آغاز هستى انسان به مقام اندیشنده بر روى کره خاکى آغاز تضاد او با قوانین طبیعت بوده است و این تضاد نه سلبى بلکه جنبه ایجابى دارد؛ ایجابى بمنزله تضاد به همراه پیوند آنست یعنى اینکه از یک سو انسانزاده طبیعت است و با آن جداناپذیر اما از دیگر سو با دخالت غیرطبیعى خود بر طبیعت، قوانین آن را به نفع خود تغییر مى دهد. و این نتیجه خصلت اندیشنده اوست، موجوداتى که از آموختگىِ اندیشیدن بى بهرهاند تحت نفوذ و سیطره طبیعتاند و طبیعت بر آنها فرمان مى راند. پس انسان اندیشنده قانون طبیعت را ناقض امر خود دانسته و تلاش مى کند تا نفوذ خود را بر آن تحمیل نماید و نیز قوانین آن را با امیال خویش سازگار سازد این نقض از سوى انسان اعتراض است که در واقع اولین تجربه روش نقد اوست و این در فعلیت خود نقض قوانین طبیعت است و این نقض ابتدا به شکل بالقوه یعنى اعتراضى در نهان و سپس با پیشرفت علمى انسان بالفعل مى شود. در واقع معنایش، روند تسلط انسان بر طبیعت است این تلاش غیر طبیعى انسان طبیعتِ قوه عقل و تفکر اوست. روزى که انسان اندیشیدن جهت شناخت از پدیده هاى پیرامون خود راآموخت و بدان توانمندى یافت آن روز، روز آغاز روند بسط قوانین انسانى در سازمان اجتماعى جامعه و شکلگیرى هنجارها در تضاد با قوانین طبیعت رخ بر کشید. بنابراین انسان روش نقد را از طریق نقد قوانین طبیعت به سبب سازگارى آن با امیال و آرزوهاى خویش آموخت این مجالى از عقل اندیشنده انسان بود تا توانست به جهت سازگارى قوانین طبیعت براى خویش به قوانین جامعه اهتمام ورزد و خود را به معناى واقعى جامعه پذیر کند.
از این عبارت این معنا منتج مى شود که صورت واقعى آموختگى اندیشیدن از طریق نقد نمودار مى شود به عبارت دیگر روش نقد آنجایى که اندیشیدن به مثابه تابع ارزشها نبودن و در آن ذوب نشدن بواسطه دریافت هاى پویا و ژرف از پدیدها و آفرینشها معیار باشد، حضور خود را از میان یافتهها مى نمایاند در واقع دریافتها و یافته هاى جدید انسان که معطوف به طریق نقداند، فضاى روشنگرى را محتمل مى سازند؛ در همین رابطه است که روشنگرى به مثابه بیان حقیقت چیزها با همان ویژگى خاص خود مسیر شناخت را بدان روشنایى مى بخشد.
زبانِ نقدِ بى باکانهِ برخى اندیشمندان ایرانى را تند و تیز القاء کردن و آن را خاطى ارزشهاى خود یافتن عین به تبعیت درآمدنِ به ارزشهاست. حاکمیت جمهورى اسلامى حاکمیتى ارزشى که ارزشهایش غیر قابل تحول و تغییراند و ملاک و معیارش در همه عرصهها به همین ارزشهاى اصولى وابسته است. اصلاح طلبان برآمده از این جمهورى تفسیر دیگرى را از اسلام بیان مى دارند که گویا چنین تفسیرى بر نظام سیاسى مى تواند منجر به «دموکراسى دینى/اسلامى» گردد صرفنظر از تحقق و عدم تحقق چنین امرى، آنها نیز گرفتار ارزشها و تابع آن هستند بدین صورت؛ اسلام با هر تفسیر جنبه ایمان دارد و مؤمن کسى است که ایمان آورده باشد و کتاب مقدس او همه ى جنبه هاى شناخت زندگى مکانى و زمانى و خارج از آنها را در خود جا داده است چنین شناختى در تضاد با شناخت از منظر اندیشیدن است، روش نقد هم بکار مؤمن نمى آید چونکه هدف روش نقد به نقض ارزشها و تسلط بر آنها جهت دارد در حالیکه مؤمن خادم به ارزشهاست و ارزشهایش نقدناپذیرند، وقتى ارزشى را نقد ناپذیر کنیم معنایش این است که روشنگرى هم وجود ندارد. بنابراین مفسر مؤمن کسى است که با ایمان آوردن هر سه جنبه حیات ذهن یعنى اندیشیدن، نقد و روشنگرى را یک جا بر خود مى بندد. هنگامى که از روش نقد مى گوییم، یک معنا در نظر است و آن هم روال مفهوم ساختن موضوعات است؛ بیرون از این حیطه هر چه مى خواهد باشد اما نقد نیست. با ذهنیت آغشته به ارزشها، روش نقد را با صلابت نشان دادن که گویا اصلاحات را به خطر انداخته دعوت همگان به اسارت آن است در حالیکه پیشرفت اصلاحات در جامعه بواسطه نقد روشمند در چهارچوب مفهوم سازى آن، که پرهیز و مصون ماندن از مخمور شدن بدان است. نقدِ روند اصلاحات، ضعف آن را عیان و اهتمام به کمال رساندن آن است اگر بر مفهوم سه پایه اى حیات ذهن یعنى اندیشیدن، نقد و روشنگرى استوار باشد. نمایان کردن عیب و نقض هر پدیده خواه اجتماعى باشد و خواه مربوط به طبیعت، را نقادى گویند که تداوم این روند سرانجامى روشنگرانه با نیت مفهوم ساختن از پدیدهها و ارزشها و آزاد شدن از بندگى آنهاست.
این جلوه نقد، بیان واقعیت است اما مسخ این واقعیت به بهانه و انگیزه و روش مصلحت امرى نیکو و روشنگرانه نیست، آنگونه که مصلحت به کارى نیکو از سوى شخص مُصلح معنا مى یابد اگر ممانعت از واقعیت گردد خودِ معناى مصلحت نیز مسخ مى شود زیرا مصالح هر چیز در بیان واقعیت همان چیز با هدف شناخت آن است و ممانعت از بیان واقعیت، مخل به آن و به خودِ مصلحت است.
رواج یافتن نقد در همه ى عرصه هاى زندگى ما حاکى از درک اهمیت روشنگریست که نیازمند نیروى اندیشیدن و بالغ شدن است نمى توان بدون به چرخش درآمدن مفهوم سازى ارزشها مدعى آموختگى اندیشیدن بود زیرا رواج توانایى مفهوم سازىها بر ارزشها بلافصل از کانال نقد مى گذرد که این نیز نیازمند آموختگى اندیشیدن و پرسش کردن است از این سرچشمه هاست که حقیقت براى ما چهره مى گشاید و ما قادر مى شویم که بر شالوده هاى آن زندگى را بسازیم. انسانها وقتى اصلاحات یعنى جارى شدن روند تحولات را ممکن مى سازند مسئولیت دارند که از طریق بازاندیشى به آن، نواقض آن را جهت پیشبرد آن تحولات بازیابى کرده و به درجه ارتقاء سوق دهند، بازیافتن هر چیز یعنى آن را دوباره شناختن و بر آن مؤثر افتادن. روند اصلاحات و تحولات با روش نقد و روشنگرى به مفهوم در مى آیند و بازسازى مى شوند، راجع به هر موضوع و پدیده دیگر نیز به همین منوال.
اندیشیدن و از پس آنجارى شدن روش نقد شالوده هاى نهادى ذهن در مقام روشنگرىاند و هر سه، سه پایه حیات ذهن انسان را تشکیل مى دهند؛ بر این اساس و قاعده جهل و جعل مذموم مى شوند که جهل و جعل انسان را به اعتقاد مى رساند؛ درست همان جعل «روشنفکر دینى» که ناشى از جهل است و نمایندگان آن به ره اعتقاد در طلب حکومت دینى با تفسیر خودشانند. این سه حیات ذهن یعنى اندیشیدن، نقد و روشنگرى در نقش مفهوم ساختن از ارزشها ظاهر مى شوند و تند و تیز بودن به معناى زیادخواهى در حیطهشان راهى ندارد در حالیکه وظیفهشان دریافت از واقعیات به همان شکل هستى یافتهاش و در مرحله آتى فرم دادن آن است مانند دریافت از چگونگى روند اصلاحات و ارزشگذارى آنکه به نسبت، فرم خاص خود را پیدا مى کند. انسان اندیشنده مى خواهد بداند مکانیسم «روشنفکر دینى» چیست و چرا و به چه دلیل روشنفکر همان دینى اعتقاد داشتن و دینى همان روشنفکر و این دو همانهاند؟ هر مفهومى در شکل خاص خودش داراى مکانیسمى است که ترکیبات عنصرى آن با یکدیگر سازگار مى شوند آیا مى توان براى «روشنفکر دینى» چنین ترکیب سازگارانه اى را متصور نمود و به پشتوانه آن تمایز بار روشنفکرى و دینى را بر هم منطبق ساخت در حالیکه روشنفکر وابسته به آن سه پایه حیات ذهن است و دین به دلیل شناسنده قطعى براى تمام فصول بودن، خارج از آن سه پایه قرار مى گیرد؟
من در مقالاتى به تفصیل و به وضوع به پدیده «روشنفکردینى» پرداختم (براى دسترسى به این سلسله مقالات مى توان به آرشیو سایت عصر نو مراجعه کرد) و جعل ناشى از جهل آن را نشان دادم در اینجا فقط به این اکتفاء مى کنم که روشنفکر به اعتقاد نمى رسد زیرا اعتقاد داشتن یعنى دینى بودن و فرد دینى بر حسب احکام ثابت دین به شناخت رسیده است و نیاز به شناخت تازه ندارد در حالیکه روشنفکر بر حسب سه پایه حیات ذهن یعنى اندیشیدن، نقد و روشنگرى شناسنده شناخت موضوعات مى شود.
ملاک و فعالیت سه پایه اى ذهن (تفکر، نقد و روشنگرى) که روشنفکرى از این سه پایه الهام مى گیرد و بدان وابسته است، به سمتى رهنمون نمى شود که بفهمد در ذهن افراد چه مى گذرد بلکه تراوش چیزها از ذهن پایه ارزشگذارى ذهن مى شود. «دموکراسى اسلامى» که آقاى خاتمى مى خواهد به دلیل «حفظ نظام» و نه امیال نسل جوان ایران به آزمون در آورد ملاکش آن سه پایه نیست و از آن فرسنگها فاصله دارد؛ زیرا همانگونه که توضیحاً بیان شد «دمکراسى اسلامى» هیچ پیوندى با سه پایه حیات ذهن ندارد بنابراین به سراب چنین امرى دلخوش بودن یعنى تداومِ دلمشغولى به دینیت ارزشى.
فاصله فرسنگى «دموکراسى اسلامى» با سه پایه حیات ذهن در اینست؛ اسلام بعنوان دین به همه چیزِ هستى از قبل به شناخت مطلق رسیده و این شناخت آغاز و پایانش واحد است به همین دلیل باور آوردن به چنین شناختى به اعتقاد رسیدن است و اعتقاد در ستیز با دموکراسى که دموکراسى مربوط به آن سه پایه ذهن است، بر این اساس و استدلال اسلام هیچ قرابتى با دموکراسى ندارد، اساس اسلام تحریض به تفکر کردن نیست در حالیکه در تضاد با آن است پس اعتقادِ مطلق است چنین مطلقیتى مشمول روش نقد واقع نمى شود در بهترین حالت مى توان مفسر اسلام بود تفسیر هم هـیچ ارتباطى به روشنگرى به مثابه نشان دادن ماهیت پدیدهها، ندارد زیرا ماهیت همه پدیدهها از قبل به شناخت اسلام در آمده است. بنابراین موضوع و موضع آقاى خاتمى که «دموکراسى اسلامى» بر پایه «حفظ نظام» دغدغه ایشان است ارتباطى با حیات ذهن انسان که دموکراسى عرفى را بر پایه آن سه اصل ذهن آفرید ندارد، مصیبت بر آن سکولارهایى که تابع چنین ارزشهایى شدهاند زیرا سکولار بودن یعنى با آن سه اصل پیوند داشتن و چنین امرى انسان را از تابع و وابسته شدن به ارزشها و اعتقاد مى رهاند، کسى که خارج از آن سه پایه و اصل ذهن قرار گیرد معتقد است و معتقد کسى است مانند امثال آقاى خاتمى که نه به نظام عرفى (سکولار) بلکه به «حفظ نظام» اسلامى جهد و جد مى ورزد.
نیکروز اولاد اعظمی
niki_olad@hotmail.com
نسبت نقد به انديشيدن و نيانديشيدن و ارتباط اين دو با دموكراسى(١)
قسمت سوم این رشته نوشتار با عنوان «چه کسى را مُرید گویند؟» در دسترس خوانندگان قرار مى گیرد