گفتیم که افلاطون و ارسطو، دو تا از یزرگترین فلاسفه تاریخ بشریت، شاگردان سقراط بودند. همچنین گفتیم که چهارتا از شاگردان دیگر سقراط، چهار تا از بزگترین مکاتب فلسفی را بنیان گذاری کaردند. «دیوجانوس» مکتب «کلبیان» را، «زنو» مکتب «رواقیون» را و «اپیکوروس» مکتب «اپیکوری» و بالاخره «پیرهو» که بعدا از سربازان اسکندر در حمله به هندوستان بود، مکتب «شکاکیون» را پایه گزاری کردند. میدانیم که این چهار مکتب متاثر از شرایط سختیهای شکست آتن در جنگ با اسپارت و ناامیدیهای بعد از آن وتلاش در تحمل سختیهای آن در کنار علت یابی شکست سیستم دموکراسی آتن در مقابل میلیتاریسم اسپارت و یافتن نگرشهای نوین با جهان بینی نوین بودند.
گفتیم که «ارسطو» به نظام طبقاتی اعتقاد داشت و طرفدار مونارشی و یا حکومت آریستوکراسی بود. ارسطو بر اساس سیاستی مشابه سیاست ماکیاولی به اداره کشوری باور داشت. او در عین حال طرفدار اعتدال بود. شاید تحت تاثیر رهنمودهای او بود که «اسکندر» در مناطقی که پیروز میشد، بردگان و رعایا را آزاد نمیکرد، بلکه همان حکام و اشرافیت قبلی را بر سر قدرت نگه میداشت، مالیاتها را خذف نمیکرد و از آنها تعهد هم پیمانی و وفاداری میگرفت و از آنها میخواست که به حکومت مرکزی وفادار بمانند و خراج لازم را بپردازند. ندیمان اسکندر عوض چاپلوسی کردن در مقابل او، مشاوران و منتقدان وی محسوب میشدند.
اسکندر خیلی جوان مرد و امپراطوری وی که از مقدونیه تا هندوستان وسعت داشت، بین سه تن سردارانش تقسیم شدند. تحولات بعد از آن برای همیشه قدرت سیاسی را از یونان به «رم» منتقل کرد. امپراطوری «رم» در تمام دوران حاکمیتی چندین صد ساله خویش، شاید به قوت بشود گفت چیزی به فلسفه یونان نیافزود، بلکه مصرف کننده وفادار آن بود. در دوران حکومت امپراطوری «رم» میشود از «سیسرو»، «مارک انتونی»، «مارکوس اورلیوس» و «ژولیوس سزار» بعنوان کسانی که به دیسیپلین فلسفی «رم» افزودند نام برد. بعد از اینکه امپراطوری روم از هم پاشید، حاکمیت «کلیسای واتیکان» بر سرزمینهایی که قبلا تحت سیطره روم بودند آغاز میگردد.
«سیسرو» که مانند افلاطون از خانوادههای اشرافیت بود، از قانون گذاران و متفکرین سیاسی اجتماعی زمان بود که پس از سقوط ژولیوس سزار که همزمان با وی زندگی میکرد، خواهان نوعی حکومت «جمهوری» در «رم» بود. شاید بشود او را متناسب با زمان خویش، با «منتسکیو» مقایسه کرد. سیسرو که در عین حال قانون مداری قدرتمند از طرف اشرافیت بود که طرفدار جمهوریت بود، و مشابه فلسفه افلاطونی نوعی انتخابات درون اشرافیت را فورمولبندی میکرد. او در مقابل دیکتاتوری «ژولیوس سزار» قرار گرفته بود.
«ژولیوس سزار» در شرایطی که جمهوریت اشرافیت و آریستوکراسی انسجام خود را از دست میداد و سیستم حکومتی منسجم نظامی «رم» انسجام خود را از دست میداد، با وجود درگیریهای شدیدی که با همان فساد اشرافیتی داشت، توانست با مهارتهای سیاسی و خصوصا نظامی خویش، نه فقط انسجام کشوری و نظامی «رم» را به آن برگرداند، بلکه حکومت «اریستوکراسی» رم را که به نام جمهوریت در مقابل خود یافته بود، تا حدودی به دنبال خود بکشاند. وی با پیروزیهای نظامی فراوان و ایجاد انسجام کشوری که همه در عین حال به نفع اشرافیت آریستوکراسی هم بود، هنوز مخالفان فراوانی در درون این اشرافیت داشت. ژولیوس سزار حکومت خود را به نام سیستم «دیکتاتوری» فردی مینامید در کنار همدستی و همراهی آریستوکراسی خواست جهت ایجاد انسجام و یکپارچگی کشوری از یک طرف، حفظ منافع «روم» و اشرافیت از طرف دیگر و پاک کردن حکومت از فسادهای دیوانی و دیگر فسادهای اشرافیت که در اجرای امور کشوری بیکفایت بودند، به کمک سرداران خود از جمله «مارک انتونی» به پیش ببرد. در نهایت امر، ژولیوس سزار ترور میشود و به دنبال آن فصل نوین دیگری در امپراطوری «روم» آغاز میگردد. شاید او را از یکطرف بشود با ناپلئون مقایسه کرد که تقریب هزار و پانصد سال قبل از ناپلئون به دنیا آمده بود.
رویهمرفته حکومت «روم» در شرایطی که اشرافیت روم به نام جمهوریت حکومت میکردند، بیشتر از جمهوریت افلاطون الهام گرفته بود و از یک طرف یک نظام میلیتاریزه منسجی بود که روی ارتش و تربیت ارتشیان متشکل از رومیها تاکید داشت. با بزرگتر شدن وسعت امپراطوری از یک طرف، وارد شدن اشرافیت ملیتهای دیگر به درون این توازن سیاسی نظامی، رشد توان نظامی و اقتصادی وگاه سیاسی فرماندهان نظامی، رشد فساد اداری، مالی و بیکفایتی سیاسی در میان اشرافیت، خیزشهای اجتماعی اقشار دیگر اجتماعی همه و همه در تدوین قانون مندیهای اجتماعی تاثیر میکرد.
بعد از آغاز مسیحیت و سرازیر شدن مسیحیانی که ریاضت کشیدن را اساس تحمل سختیهای زندگی را باورمند بودند به این معادلات، انعکاسات آنها باعث شدند تا این فلسفه فکری بیشتر مورد توجه تودههای عظیم بردگان، پیشه وران و اقشار دیگر پایین زحمت کش جامعه قرار گرفته و در مورد انواع فشارها و تبعیضهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی اشرافیت و حکمرانان به آنها آرامش بدهد. «مارکوس اورلیوس» از جمله حکمرانانی بود که به یک نوع تعادل طبیعی و هارمونیک اجتماعی با حفظ تمامی ویژگیهای حاکمیتی «روم» را داشت، که به نوبه خود و برای زمان خود میتوانست تنفس ازاد کوچک اجتماعی سیاسی تلقی گردد. در مقابل سیسرو که وی را میشود با منتسکیو مقایسه کرد، شاید بشود تا حدودی مارکوس اورلیوس با ژان ژاک روسو مقایسه نمود. او اعلام میکرد که «سلطنت باید به همه افراد یک قانون، تساوی و آزادی بیان، رعایا آزادی بدهد».
در شرق و در ناحیه همدان ایران ما با شخصیتی فلسفی بنام «مانی» در این دوره زمانی مواجه میباشیم. «مانی» که خود نسبتی با اشرافیت اشکانی و هم ساسانیان داشت، و در زمان شاپور اول برابر با ۱۵۰ سال بعد از میلاد ادعای پیغمبری کرد، خود تا حدودی متاثر از مسیحیت بود. او که در بخشی از باورهای خود به ترک دنیا و مادیات و ریاضت کشیدن جهت پاکی و خلوص روح انسانی پناه آورده بود، از این طریق مثل عیسی مسیح خواهان بخشیدن آرامش روحی به رعایا و مردم زحمت کشی بود که باید حاصل عمده کار خود را به عنوان مالیات به اربابها و شاهان و دربار ساسانی میدادند، هزینههای جنگهای پر خرج پادشاهان را فراهم میکردند و خود و خانوادههایشان در فقر و مشقت زندگی میکردند. در شرایطی که این مردم فقیر حتی امکانات ازدواج و تشکیل خانواده را هم به این راحتی نداشتند، دختران آنها نسیب دربار و خانوادههای اشرافیت ساسانی میشد، مانی برای آنها حتی ازدواج نکردن و خود را از این بابت پاک نگه داشتن را توصیه میکرد. او در سفرهای خود به شرق و هندوستان از طرف دیگر تحت تاثیر آموزههای «بودا» یی قرار گرفته بود که بخشی از آموزههای آنها هم شامل محدودیتهای ویژه برای پیروان این مکتب میباشد. به همین دلایل بود که آموزههای «مانی» توانست از شرق تا قلب اروپا رخنه کرده و حدود ششصد سال بعنوان یک مکتب برجسته فکری در دنیا مطرح باشد. بالاخره مانی هشتاد ساله در زندان شاپور دوم ساسانی جان خود را در اسارت از دست میدهد.
«کنستانتین» امپراطور روم در سال «۳۰۷» میلادی اولین امپراطوری بود که جهت جلب حمایت اجتماعی اقشار وسیع تودههای زجر کشی که با این مسیحیت جهت گرفتن آرامش روحی و روانی و فکری پناه آورده بودند، به مسیحیت گروید. گرچه این کار وی یک تاکتیک سیاسی بزرگ و موفقی بود، ولی حدود صد سال قبل از وی، مسیرا ایدئولوزیک و فلسفی آینده «روم» توسط «فلوطین» بعنوان «فلسفه نو افلاطونی» بصوری منسجم ارائه گردیده بود.
«فلوطین» که تقریبا همزمان با «مانی» زندگی میکرد، بنیانگزار مکتب «نو افلاطونی» میباشد. «فلوطین» مانند «اسپینوزا» دارای طهارت اخلاقی و متانت طبیعی بسیار زیادی بود. بطن سخنانش همیشه صادقانه و هیچ موقع تند و دستور آمیز نیست. «محال است به او بعنوان یک انسان احساس محبت نکنیم. او بهشت را جایگاه آرامش روحی و روانی انسانها ارزیابی میکند. او تلاش میکند تا تصویری» اومانیستی «از فلسفه افلاطون را ارائه بدهد.
او با» رواقیون «به سبب ماده گرائیشان، با» اپیکوریان «بخاطر مجموعه فلسفه لذت و خوشی پرستیشان مخالفت میکند. نظریه» مٌثل «افلاطون مورد توجه ویژه وی بود. مابعد الطبیعه افلاطون، از تثلیث مقدس، یعنی» واحد «،» روح «و» نفس «تشکیل میشود. از نظر وی» ذات واحد «که همان» خدا «میباشد، منشاء خیر است. این مساله را باید بصورت یک اصل اساسی قبول کرد.» فلوطین «،» ذهن «روحانی را بالاتر از نفس قرار میدهد. از نظر وی» نفس «کهزاده الهی ست، دارای دو جنبه» درونی «و بیرونی» میباشد. جنبه درونی آن الهی میباشد و جنبه بیرونی آن جنبه غریضی دارد. با وجود همه زیبائیهای عالم بیرونی و طبیعی، زیبائیهای آن به حد زیبائیهای عالم روحانی و عرفانی نمیرسد.
از نظر دربار و اشرافیت، از آغاز قرن سالهای سیصد میلادی تا آغاز سالهای ششصد، دین مسیحیت، متعلق به بربرهای مزاحم جامعه بود که در حاشیه جامعه به حیات خود ادامه میداد. امپراطوری روم با ویژگیهای تاریخی تعریف شده به حیات خود ادامه میداد. در این دوران حتی پادشاهان اشکانی فرزندان خود را جهت تعلیم و تربیت و خصوصا آموزشهای نظامی به دربار امپراطوران روم میفرستادند. نطفههای اولیه مدرسین فلسفه اسکولاستیک به تلاشها و آموزشهای خود در میان مسیحیان ادامه میدادند. کسانی که مسیحیت را بعنوان یک مکتب آلترناتیو برجسته کرده ارائه دادند از قبیل «اگوستین» و یا «توماس اکونیاس» توانستند در میان مردمی عادی به سمبلهای این آیین تبدیل گردند.
از چهار نفر مجتهد بزرگ اولیه مسیحیت، یعنی «امبروز قدیس، یروم قدیس، اگوستین قدیس و پاپ گریگوری قدیس» سه نفر اول تقریبا همزمان با هم زندگی میکردند و در حدودهای سالهای ۳۸۰ به بعد میلادی در قید حیات بودند. «امبروز» که در عین حالیکه یک سیاستمدار باورمند مسیحی بود، نقش زیادی در برجسته کردن و افزودن بر قدرت کلیسا را ایفا نمود. او توانست در خیلی از تصمیم گیریهای امپراطور تاثیر گذاشته و قدرت اجتماعی و سیاسی کلیسا را در جامعه افزایش بدهد. «یروم» بعنوان یک راهب ریاضت کش تارک مادیات، توانسته بود مردم عادی مسیحی را تحت تاثیر قرار دهد.
«اگوستین» که متولد آفریقای شمالی روم بود، در جوانی به «مانویت» روی آورد. از آنجا که مادرش مسیحی بود، تحت تاثیر وی بعدها به مسیحیت گروید. از آنجائی که او تحت تاثیر مانویت به دوگانگی ذات و نفس انسانی معتقد بود، (ذات اهورائی و نفس اهریمنی)، میگفت که این ما نیستیم که بد میکنیم، این ذات بد درونی ما میباشد که این کارها را انجام میدهد، باید بر آن غالب بیائیم. «اگوستین» که توانست با «امبروز» سیاستمدار ملاقات بکند، و تحت تاثیر قرار گرفت. مجموعه نظراتی در باره «زمان»، «مکان»، «حرکت»، «خرد» و «اندیشه» آدمی و غیره مطرح میکند که نسبت به زمان خود وی را میشود با «کانت» مقایسه کرد. در نهایت اینها و شخصیتهای دیگری مثل آنها در تحکیم کردن و افزودن بر قدرت اجتماعی، ایدئولوژیک و سیاسی کلیسا نقش اساسی داشتند. این در شرایطی صورت میگرفت که امپراطوری روم روز به روز به میزان بیشتری از درون خویش میگندید و شقه شقه میشد. در همین زمانها بود که امپراطوری «هونها» به رهبری آتیلا «تا قلب اروپا را تسخیر کردند.
» نسطوریان «معتقد بودند که عیسی مسیح دو شخصیت جسمی و روحانی دارد. شخصیت جسمانی آن نتیجه ازدواج مریم با خداست، شخصیت روحانی و الهی وی نتیجه ازدواج نیست. در صورتیکه مونو فیزیستها یا» یعقوبیها «به شخصیت واحد مسیح باور داشتند و این مساله موجب جدال بین پیروان ایندو مکتب فکری میشد. کلیسای بزرگ» ایا صوفیا «در قسطنطنیه» در سال ۵۳۱ و زمان حکومت «ژوستنین» ساخته شد نشان قدرت یابی سیاسی اقتصادی کلیسا بود. «ژوستنین» از ازدواج محارم در دربار ساسانیان که در دوره هخامنشیان هم مرسوم بود، خیلی متعجت و در حیران بود. مسیحیت خیلی نتوانست در شرق نفوذ بکند، ولی شمال آفریقا و در اروپا در میان ژرمنها، فرانکها، بیزانس، لمباردها و غیره رواج فراوان یافته بود.
جنبش راهبانیت که بر اساس تارکان دنیائی که فقط به ریاضت میپرداختند و کتب دینی را میخواندند در اواخر صده چهار شدت گرفت. «بندیکت قدیس» دیگر رهبر دینی مسیحیان آن زمان به عنوان پیر دیر راهبهها دیر بندیکتی خود به سال ۵۴۳ بنیان گزاری کرد. معجزات وی به صورت افسانه در میان مردم پخش میشد. وی که اکثر در صحراها، یا غارها بود و یا به ساختن دیر و کلیسا میپرداخت، توسط شبانها در صحراها دیده میشد. رهبانیت بخشی از فلسه آموزشی اسکولاستیک میباشد که بعدا توسط کلیسا به شیوه آموزشی اسکولاستیکی، مشابه روش توصیه شده افلاطونی پیاده شد.
«گریگوری کبیر» به سال ۵۸۰ به مقام پاپی رسید. رهبری مسیحیان توسط گریگوری همزمان بود با تولد محمد پیغمبر مسلمانان. او که از یک طرف رهبر کلیساهای مسیحیان بود، در عین حال سیاستمداری خیلی زیرک بود. او در شرایط از هم پاشیدگی شیرازههای امپراطوری روم بواسطه لاابالیگریهای اشرافیت، توانست کلیساها را هر چه بیشتر با هم متحد کند، نفوذ خویش را در درون امپراطوری و خارج از آن افزایش دهد و قدرت مالی و اقتصادی حاکمیت پاپ و کلیساها را به حد فراوانی افزایش دهد. دیگر کلیسا فقط آرامش دهنده روح زحمتکشان فقیر از طریق ریاضت کشیدن نبود، خود کلیساها به بزرگترین زمینداران و ثروتمندان جامعه تبدیل شده بودند که قدرت اقتصادی و سیاسی آن با پادشاهان برابری میکرد. دیگر کلیسایی که از نظر قدرت اقتصادی و سیاسی با امپراطوری برابری میکرد، قدرت معنوی و روحانی خود را هم بر آن اعمال میکرد.
بخش غالب تشریفات و خیلی امورات قضائی باید از طریق کلیسا رفع و رجوع میشد. دیگر حکومت پادشاهان حالت تشریفاتی مییافت و قدرت اصلی به کلیساها و «واتیکان روم» منتقل میشد. پادشاهان بعنوان نمایندگان خدا بر زمین باید از طریق کلیسا توشیح میشدند. به مرور زمان که قدرت کلیسا بیشتر و بیشتر تحکیم پیدا میکرد، خانگاههای بزرگ آموزشی مسیحیان به صورت دیرها در جاهای مختلف ساخته میشد که در آنها فقط مکتب مسیحیت تدریس میگردید. دوران تاریک انگزیزاسیون فکری و کتاب سوزانها آغاز میگردید و سوزاندن آنهایی که کفر میگفتند و یا جن در وجود آنها رخنه کرده بود، در کنار مکاتب اسکولاستیکی رهبانی آغاز دوران تاریکی بود که صدها سال ادامه یافت. هر اندیشه علمی در نطفه خفه میشد و تمامی کتابهای غیر دینی و مسیحی سوزانده میشدند. کشیشها که به بزرگترین ملاکان تبدیل شده بودند، دیگر نه فقط ازدواج میکردند، بلکه قدرتهای سیاسی و امکانات اقتصادی را در خانواده خود سلسله وار و نسل اندر نسل منتقل میکردند. رعایا به بندگان کلیساها تبدیل شده بودند. دیگر دوران نو افلاطونی فلوطین که دوران تعدیل شدهای از فلسفه افلاطونی بود و با خرد گرائی و اعتدال تلفیق شده بود، جای خود را به غلبه تلفیق مسیحی و خشکی از فلسفه افلاطون شده بود که در مکاتب فلسفی بصورت اندیشه غالب عمل میکرد.
آغاز غلبه فلسفه خشک مسیحیت در امتزاج با فلسفه افلاطونی همزمان بود با آغاز دین اسلام در شبه جزیره عربستان و آغاز به گسترش آن در سرزمینهای شرق. دین مسیحیت از سه شاخه فکری ترکیب میگردید. یکی اینکه عقاید فلسفی افلاطونی و نو افلاطونی و مقداری از اندیشههای رواقیون را در بطن خود حمل میکرد. دوم اینکه درک خاصی از ارزشهای اخلاقی را که از دین یهود گرفته بود به کار میگرفت. و بالاخره اینکه به زندگی اخروی معتقد بود. میدانیم که در زمان تمدن مصر باستان و تمدنهای ایلام و بابل، مصریها به زندگی اخروی اعتقاد داشتند، ولی بابلیها و ایلامیها به زندگی در این دنیا معتقد بودند و بس. همان باوری که طبق آن خدا از ابراهیم میخواست تا فرزند خود اسماعیل را در راه او قربانی کند، در یونان قدیم، دین و یا مکتب اورفئوسی به صورت قربانی کردن فرزندان در مقابل خدایان مشاهده میگردید.
انتونیوس چهارم پادشاه سلوکی وقتی اورشلیم را فتح کرد و تلاش کرد یک حکومت واحد با یک قانون واحد برای آنها ایجاد کند و یهودیان را وادار کند تا غذاهایی که آنها حرام میشمردند را بخورند، فرزندان خود را ختنه نکنند، خیلی از یهودیان به شدت مقاومت کرده و مرگ را بر اجرای آن قوانین ترجیح میدادند. آنها پاداش اخروی را بر مشقت زمینی ترجیح میدادند. مسیحیت به عنوان اصلاحی در دین یهود آمد تا محدودیتهای سخت یهودیت را تعدیل کرده باشد. مانویت هم در آن زمان ترکیبی بود از آئین زرتشتی وآئین مسیحیت و اندیشههای بودائی با تاکید زیاد بر ریاضت کشی فردی. اسلام نظریه «گنوستیکها» و یا یعقوبیها را پذیرفت که مطرح میکردند عیسی یک فرد معمولی است و پیغمبر است ولی فرزند خدا نیست. در تمام طول دوران حاکمیت کلیسا بر غرب و اروپا، مسیحیان به میزان وحشتناکی یهودیان را آزار و اذیت دادهاند.
مهمترین عناصر فکری دین یهودیت که بین سه هزار تا سه هزار و چهارصد سال تاریخ آن حدس زده میشود، در فاکتورهای زیر خلاصه میگردد. یکی وجود تاریخ قومی مقدس که رابطه ویژهای با خداوند دارد. دومی اعتقاد آنها به برگزیدگان و پیغامبرانی از این قوم مانند ابراهیم و سلیمان که در واقع پادشاهان محلی بیش نبودند. سومی صدقه و خیرات دادن در راه خدا و نیکی به بندگان خدا. چهارم داشتن یک شریعت دینی بصورت ده فرمان موسی از طرف خداوند به آنها ابلاغ شده بود. پنجم اینکه آنها معتقد بودند که فرستاده دیگری از طرف خدا خواهد آمد تا رهایی کل بشریت را با خود به ارمغان آورد، بالاخره ششم اینکه انسانهای با تقوی پس از مرگ به آسمانها و بهشت عروج میکنند و گناهکاران به جهنم.
آغاز حکومت اسلامی و از سال ۶۲۲ میلادی شروع میگردد. در دورانی که از یک طرف در اروپا، مسیحیت توسط کلیسا و حاکمیت آن به بزرگترین اربابان و ملاک تبدیل گردیده بودند و فساد سیاسی حکومتی در درون آنها غوغا میکرد و مردم عادی در مشقت و رنج و عذاب بودند و به بردگان خدا و کلیسا تبدیل گردیده بودند. از طرف دیگر در مناطق شرق، مغان دین زرتشت بسان سران کلیساها در غرب به بزرگترین قدرتهای اقتصادی تبدیل شده و در کنار حاکمیت فاسد شاهان ساسانی به صورت ملاک بزرگ مردم عادی را زیر فشار مالیاتهای سنگین به زندگی مشقت باری محکوم کرده بودند. دیسیپلین و خفقان حکومتی که توسط کلیسا در غرب اعمال میشد، به مراتب سختتر و مشقت بارتر بود. این سیستم ترور و خفقان همگام با دیسیپلین نظامی و باورمندی رهبانی و الهی مسیحی مانع از آن میشد تا دین اسلام به این راحتی در غرب جا باز بکند.
بر عکس، فساد حکومتی توام با فساد اداری و دیوانی شاهان ساسانی در کنار فساد قدرت یابی مغان زرتشتی همگام با مالیاتهای سنگین بر دوش مردم به شدت موجب ناراحتی و نارضایتی مردم عادی گردیده بود. حکومتهای ساسانی قدرت اعمال حکومت را در میان مردم به شدت از دست داده بودند و قابلیت اعمال قدرت از طرف شاهان ساسانی بمیزان زیادی تضعیف شده بود. درست است که دین اسلام به زور شمشیر به ایران سرازیر شد، ولی مردم جهت رهایی از دست فساد و چپاول حکومت ساسانیان و مغان زرتشتی که همدستان حاکمیت در اغفال مردم بودند، در مقابل آن مقاوت چندانی نشان ندادند. حمله به سوریه توسط ارتش مسلمین به سال ۶۳۴ میلادی صورت گرفت، سپس حمله به ایران بین سالهای ۶۳۷ تا ۶۵۰ میلادی. پس از استحکام حکومتی در ایران، حمله به هندوستان به سال ۶۶۴ میلادی و حمله به مصر و تسخیر آن به سال ۶۴۲ صورت گرفت. ارتش تازه نفس اسلامی به شعارهایی مشابه شعارهای دوران آغاز مسیحیت از قبیل برابری و عدالت یکی یکی بر حکومتهای پوشالی زمان غلبه کرده و حاکمیتهای خود را بنیان گزاری میکردند. حمله به کارتاژ به سال ۶۹۷ میلادی و بالاخره حمله به اسپانیا به سال ۷۱۲ میلادی صورت گرفت. در زمان حاکمیت هارون الرشید، خلیفه مسلمین از اسپانیا تا هندودستان را حکومت میکرد.
در زمانی که اروپا زیر سلطه حکومت مطلقه کلیسا که به غیر از یک قدرت تشریفاتی برای پادشاهان برای آنها موقعیتی بر جای نگذاشته بود و انگزیزاسیون و خفقان فکری و علمی غوغا میکرد، امپراطوری نو پای اسلامی دریچههای نوینی برای آموزش از تجربیات جهانی که برای آنها یک جهان نوین بود، باز کرده بود. حاکمان امپراطوری اسلامی که منشا آنها از بیابانهای عربستان بودند و چنان با علم و دانش و تجربیات دولتمداری جهانی آشنائی نداشتند، آغوش خود را برای آموختن و استفاده از این دستاوردها باز کرده بودند. بزرگترین کتاب خانههای دنیا در بغداد در زمان هارون و مامون تشکیل شد و تمامی کتابهای علمی، زیستشناسی، کائناتشناسی، ریاضیات، فیزیک، شیمی و فلسفی و تاریخی غربی و شرقی در آنها به زبان عربی ترجمه میشدند. تمامی کتابهایی که در اروپا توسط کلیسا در کتابسوزانها نابود میشدند، در دربار خلفای مسلمین به زبان عربی ترجمه شده و توسط دانشمندان عصر مورد مطالعه قرار میگرفتند. از حکومت خلفای حاکم بر بغداد گرفته تا مناطق تحت حاکمیت سامانیان، غزنویان، خوارزمشاهیان، اتابکان و سلجوقیان، در همان شرایطی که از یک طرف حاکمیت مطلق خلفا و شاهان با اتکا به مذهب سنی اعمال میشد، به موازات آن شکوفائی علمی و فلسفی غوغا میکرد.
علوم ریاضی، شیمی، جبر، ستارهشناسی، سیاست و فلسفه در درون امپراطوری نوین اسلامی شروع به شکوفائی نمود. دانشمندانی چون خواجه نصیر طوسی و خوارزمی به علم نجوم، ابن سینا به طب پرداختند و رصد خانهها تشکیل شد. خوارزمی خود کتاب نجوم ریاضی را از سانسکریت ترجمه کرده و آنچه ما ارقام عربی مینامیم، از هندوستان آورده شده است. خوارزمی کتاب دیگری در جبر نوشت که تا قرت ۱۶ در غرب و اروپا تدریس میشد.
ابن سینا و ابن رشد و ابن میمون از جمله فیلسوفانی بودند که بیشتر از فلسفه ارسطوئی تاثیر گرفته بودند و تلفیقی از باورمندیهای دینی خود با فلسفه ارسطوئی را بیان میکردند. شاید به خاطر جو سیاسی زمان خود حتما باید به اندیشههای خود رنگ دینی میدادند. ابن میمون که ریشه یهودی داشت و در اسپانیا زندگی میکرد، تلفیقی از باورهای اخلاقی یهودیت با فلسفه ارسطوئی را ارائه میکرد. در باورمندیهای آنها سیستم حکومتی رهبانی مسیحیت با دیسیپلین سخت نظامی آن به زیر علامت سوال کشیده شده و اعتدال در در مناسبات اجتماعی ترویج میشد. آنها به علوم کیمیاگری، زیستشناسی، شیمی و ستارهشناسی توجه بیشتری میکردند.
در همان دورانی که خفقان مطلق و کتاب سوزان مطلق بر اروپا حاکم بود، کلیسا در تدارک و پیشبرد جنگهای صلیبی بود، سردارانی مثل صلاح الدین ایوبی از طرف امپراطوری اسلامی در مقابل آنها میرزمیدند و نه فقط اورشلیم را از دست آنها بیرون میآوردند، بلکه تا قلب اروپا هم به پیش میرفتند، فلسوفان و دانشمندان این امپراطوری از بخارا گرفته تا بغداد، از دمشق گرفته تا قلب اسپانیا، به ترجمه، ترویج و بحث اندیشههای ارسطوئی و افلاطونی از یک طرف، جدل اندیشههای افلاطونی با اندیشههای عرفانی و الهی از طرف دیگر و در کنار آن بسط و گسترش علوم ریاضی، شیمی، زیستشناسی، ستارهشناسی میپرداختند.
همین دورههایی که آغاز آن با اعدام منصور حلاج آغاز میگردد که بر پایه باورمندی به این فلسفه که خدا در وجود انسانها ظاهر میشود. از یک زاویه میشود این نگرش را با فلسفه افلاطون و یا حتی ارسطو مقایسه کرد که باور داشتند که روح بزرگ «الهی» در موجودات زنده ظاهر میشود و پس از مرگ آنها دوباره به سمت روح بزرگ بر میگردد (آفلاطون). از زاویه دیگر این نگرش فلسفی منصور حلاج (۲۴۴ هجری قمری تا ۲۹۸) شرارههای این اندیشه را مطرح میکرد که واسطهای بین خدا و مخلوقش لازم نیست. همین اندیشه توسط بزرگترین فیلسوف مکتب «اشراقیه» شهاب الدین سهروردی (۵۴۹ تا ۵۸۷ هجری قمری متولد قیدار زنجان) به صورت اندیشه منسجم تری مطرح میگردد که وی هم در شهر حلب به سرنوشتی مشابه منصور حلاج دچار میگردد. سهروردی با اتکا به فلسفه نو افلاطونیان تلاش داشت اتفاقی بین خرد و عرفان ایجاد بکند. وی در کتاب «نور الانوار» حقیقت الهی را در نور مطلق میبیند که به درجات متفاوت در انسانها ظاهر میگردد.
این سینا که حدودا دویست سال پیش از سهروردی (۳۵۹ تا هجری قمر۴۱۶) زندگی میکرد، کمتر تحت تاثیر عرفان قرار گرفته و بیشتر تحت تاثیر علوم، فلسفه نو افلاطونی، ارسطوئی، اخلاق، منطق و متافیزیک تلاش میکرد با استدلال لازم امتزاجی متفق از این مجموعه را باز گویی کرده و وجود خدا در خلقت را بتواند در این مجموعه تشریح نماید. این مسائل نشان میدهد که در آن زمان تا چه اندازه منابع و امکانات فراوان مطالعاتی در اختیار آنها بود که قادر بودند به این وسعت و عمق به مسائل فلسفی بپردازند.
در همین دورهها مکاتب دیگر فلسفی اجتماعی سر بلند کردند که مشابه همه دیگر خیزشهای مخالف حاکمیت اسلام سنی، سرکوب گردیده و قلع و قمع گردیدند. از آن جمله جنبش حسن صباح و فرقه باطنیه (۴۶۴ تا ۵۱۸ هجری قمری) که باور داشتند که مفاهیم ظاهری سورههای قران با مفاهیم باطنی آنها فرق دارد. آنها هویت و اندیشههای خود را مخفی نگه میداشتند، مخالفان خود را ترور میکردند. مکتب دیگر مکتب حروفیه بود که بزرگترین سخنگوی آنها عما الدین نسیمی که غالب شعرهای خود را به ترکی بیان کرده است، (۷۴۷ تا ۷۹۶ هجری قمری) به سرنوشتی مشابه منصور حلاج و شهاب الدین سهروردی دچار شد و در شهر حلب اعدام شد.
در همان شرایط کسانی هم بودند که مثل امام محمد غزالی در کتاب «تهافته الفلاسفه» مینوشت که چون همه چیز در قران آمده است، لذا نیازی به کتابهای دیگر وجود ندارد که همزمان با آن متفکرانی مثل ابن رشد جواب آن را در کتابی دیگر به نام «تهافه التهافه» با تشریح استدلالهای ارسطوئی نفی میکردند. فیلسوفان دوران امپراطوری اسلامی نه تنها در ترویج علوم و فلسفه خدمات شایانی به تاریخ بشریت کردند که خیلی از کتابهای آنها شاید صدها سال در غرب بعد از آغاز دوران روشنگری تدریس میشدند، بلکه آنها در افول فلسفه افلاطونی و به قدرت رسیدن مجدد فلسفه ارسطوئی در غرب نقش شایانی ایفا نمودند. گرچه تعدادی از این فلاسفه در ایران زندگی میکردند، ولی اندیشههای فلسفی در اروپا فقط در اسپانیا این امکان را داشتند که نسبتا بتوانند امکان شکوفائی یافته و مستقیما روی روشنفکران اروپائی تاثیر گذاشته و در جدلهای علمی امکان رشد بیابند. فیلسوفانی مثل ابن رشد و ابن میمون گرچه چود به اندیشههای فلسفی به میزان زیادی نتوانستند بیافزایند، ولی در ترویج غیر مستقیم فلسفه ارسطوئی از این طریق نقش شایانی ایفا کردند.
از طرف دیگر در اروپا و غرب، گرچه حاکمیت مطلق کلیسا تثبیت شده بود و به موازات آن حاکمیت پادشاهان بصورتی تشریفاتی دوام داشت، گاها شاهد آن بودیم که پادشاهانی مثل «شارلمانی» (۷۵۰ میلادی) به زور شمشیر و با درایت و قدرت اراده خود میتوانستند با موفقیتهای نظامی و کشور گشائیهای خود نه فقط به قدرت دربار بیافزایند و در برابر قدرت کلیسا به سربلندی قد علم بکنند، بلکه به موازات آن مستقلا به حیات خود ادامه دهند. آنها گاها با اندک رفورمهای اجتماعی قادر میشدند مردم عادی را برای مدتی به دنبال خود داشته باشند.
از سالهای ۱۳۰۰ میلادی، برابر با دوران ۷۰۰ شمسی، دوران افول علمی فلسفی جهان امپراطوریهای اسلامی آغاز میگردد. شوکهای تحولات علمی، صنعتی، اجتماعی، دینی و فلسفی پشت سر هم در اروپا، امپراطوری از هم پوسیده کهنسال حاکمیت کلیساها را در حالی از هم میپاشید که امپراطوریهای اسلامی یک راستای قهقرائی فلسفی سیاسی دینی ناشی از سرمستیهای قدرت را در پیش میگیرند. هر دو تای این امپراطوریها فرسوده از جنگهای صلیبی نه تنها تاب و توان خود را از دست داده بودند، بلکه توان مقابله با طوفانی را که در راه بود از دست داده بودند.
مایکل انجلو با اختراعات فنی و آرشیتکت و نقاشیها معجزه آسای خود قدرت و نبوغ انسانی را به نمایش گذاشت. اختراع دستگاه چاپ کتاب در گوتنبرگ سوئد در حدود سال ۱۴۵۵ میلادی. کشف قاره امریکا توسط کریستف کلمب در حدود سالهای ۱۵۰۰ میلادی. ماژلان با کشف دماغه امید نیک، نشان داد که کره زمین گرد است و میشود تمامی آن را از طریق دریا در نوردید. گالیله (۱۵۶۴ تا ۱۶۴۲ میلادی) ثابت کرد که این زمین است که به دور خورشید میچرخد، نه بر عکس. علوم فلسفی و علوم دیگر که تا آن موقع در غرب اجازه نشر نداشت، از طریق اسپانیا به اروپا وارد شده و نه تنها کتابهای ابن سینا و خوارزمی و فارابی و غیره در مکاتب اروپائی تدریس میشدند، بلکه اندیشههای ارسطوئی، افلاطونی و نو افلاطونی توسط فیلسوفانی چون ابن رشد و ابن میمون مستقیما به اروپا تزریق میشد. مکاتب اروپائی آغاز کردند تا دوباره کتابهایی را که صدها سال پیش در زمان هارون الرشید و مامون و غیره از لاتین به عربی ترجمه شده بودند، دوباره به لاتین ترجمه و نشر کنند. در بندرهایی مثل «ونیز» و «فلورانس» قشر دیگر ثروتمند اجتماعی بنام تاجران شکل میگرفتند که خارج از نظام ارباب رعیتی روز به روز از نظر اقتصادی قدرتمندتر میشدند.
قدرت یابی و سرتاسری شدن سرمایه داری تجاری موجب تقویت بیشتر حس ملی گرائی شده و در تک تک کشورهای اروپایی حس جدا شدن از واتیکان و حاکمیت پاپ هر روز بیشتر قوت گرفته و مردم خواهان تشکیل حکومتهای ملی خویش میگردیدند. در یک چنین محیطی بود که از یک طرف شخصیتی مثل «مارتین لوتر» (۱۴۸۳ میلادی) با شکل دادن به اندیشه «پروتستانیزم» در مقابل حاکمیت مطلق کلیسای روم، با موج حرکتهای خود در اروپا موجب کسستگی کلیسا از همدیگر و شکل گیری قدرتهای کلیساهای محلی در کشورهای مختلف که حول پادشاهان محلی گرد آمده بودند میگردد. حس ملی گرائی موجب شکل گیری حکومتهای مختلف ملی با کلیساهای محلی در کشورهای مختلف میگردد.
با گسترش بیشتر تجارت در سرتاسر اروپا، گسستگی قدرتهای محلی از کلیسا، شکل گیری قدرتهای حاکمیتی محلی، گستره روز افزون اکتشافات علمی بیشتر از قبیل دستگاه چاپ و ماشین بخار، نه فقط ارتشهای محلی و شاهان محلی بصورت منسجم تری شکل گرفتند، بلکه فیلسوفانی مثل «ماکیاولی» (۱۴۶۹ میلادی) در کتاب خود «امیر» اولین راهکار سیاسی نوین دوران نوین را به رشته تحریر در میآورد. کارخانجات شروع به ساختمان و تولید میکنند. قطارها، کشتیها ساخته شده و مسافرت به آمریکا و کشف سرزمینهای دیگر به سرعت گسترش پیدا میکند. انتشارات روزنامهها و کتابها سرعت و وسعت غیر قابل توجهی پیدا میکنند. دسترسی به استثمار و استعمار کشورهای مستعمره سرعت به مراتب بیشتری میگیرد. دوران رنسانس در غرب در شرایطی آغاز میگردد که قهقرای بیشتر بر امپراطوری اسلامی هجوم میآورد. در شرایطی که قدرت کلیسا در اروپا از حکومت روز به روز به میزان بیشتری قطع میگردید، در سرتاسر سرزمین ایران، مذهب عقب مانده تری جای مذهب قبلی را در کنار حاکمیت ارتجاعی طایفهای دیگری را میگرفت که در جنین خود حاکمیت امامان، سادات و ملایان را دست در دست سران قبایل بر مردم تحمیل میکرد. آخوندهایی مثل ملا صدرا، ملا حیدر آملی و یا شیخ صفی الدین اردبیلی، جای فارابی، خوارزمی و ابن سیناها را میگرفت.
دنیز ایشچی فوریه ۲۰۱۳
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد