logo





داریوش آشوری و مرزبان فلسفه سیاسی

يکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۳ فوريه ۲۰۱۳

ابراهیم هرندی

چند شب پیش در وبگردی ‏های شبانه ‏ام، رسیدم به این یادداشت، «نکته‌هایی در باره ‌یِ زبان، ترجمه، و فهمِ متن»، از داریوش آشوری. وبگردی در سایت ‏های فارسی کار آسانی ست، زیرا که می‌‏توان به آسانی از کنار بسی بیش از بسیاری از آن‏‌ها – بی‌که چیزی از دست بدهی – بگذری. اما در برابر این چگونگی، انگشت شمار سایت‌هایی هم هست که وبگرد را - بی‌که بخواهد – درگیر می‌‏کند. برای من، وبلاگ داریوش آشوری یکی از آن‏ هاست. من هر بار نوشتار تازه‏ ای از این اندیشمند ایرانی خوانده ‏ام، نکته‏ های تازه‌ای نیزاز آن آموخته‏ ام و با هر یک، شادمانه روزهای چندی از روزگارِ غربت و تنهایی و دربدری را سرکرده‌ام. اما این بار، از خواندن این یادداشت آشوری، دلم گرفت. چرا؟

برای این که دیدم داریوش آشوری که بیش از پنجاه سال، جان و جوانی خود را در راه اندیشیدن و پرداختن به بزرگ‌ترین گیر‌ها و گیرنماهای تاریخی ما نهاده است، ناگزیر از پاسخ گویی به ترُهات ِ بیهوده گویی شده است که دیریست درمان کلاف در- هم - گوریده گیر‌ها و گرفتاری‏ های خصوصی زندگی خود را، گستاخانه با درشت گویی به اندیشمندان ایرانی، از ابوالفضل بیهقی گرفته تا داریوش آشوری، یافته است. برخی از گفته‏‌ها و نوشته ‏های این فیلسوف و سیاست‌شناس خود گمارده این ‏هاست:

«ابوالفضل بیهقی... ایدئولوژی... را با افسانه‌های پیرزنان برای خواب کردن کودکان سنجیده است.» ۱

«تاریخ‌ معاصر ایران‌ نه‌ با شارلاتانیسم‌ سیاسی‌ آل‌احمد و خیالبافی‌های‌ شریعتی‌ آغاز می‌‌شود و نه‌ به‌ طریق‌ اولی‌» با روشنفکری‌ دینی‌ دو دهه‌ اخیر پایان خواهد یافت‌. آل احمد، در ادامهٔ نظریهٔ توطئه - و دیگر گونه‌های متأخر آن، از نوع «دین‌خویی» (آرامش دوستدار) که جز فلج ذهنی ایرانیان نتیجه‌ای نمی‌تواند داشته باشد - نظریه‌پرداز بن‌بست تاریخی است.» ۱

«آن چه خود داشت احسان نراقی ابزاری برای توجیه وضع موجود، اما توأم با تجددستیزی واپسین دهه‌های پهلوی دوم، بود. به اعتبار خلط مبانی و بی‌توجهی به مبنای نظری قدیم و جدید، احسان نراقی آل احمد وارونه‌ای در خدمت نظام سلطنت بود... در این طیف، کسانی مانند داریوش شایگان و سید حسین نصر نیز قرار داشتند»... ۱

«رستم التواریخ، که میلانی آن را مرحله‌ای در تاریخ تجدد دانسته، سندی دربارهٔ خربندگی، سیطرهٔ اوباش و تباهی‌های اعماق جامعهٔ ایرانی است، که می‌تواند در تدوین جامعه‌شناسی تاریخی پتیارگی در ایران به کار آید، اما پیوندی با تجددخواهی ندارد... اصل در تاریخ اندیشه در ایران «شرایط امتناع» است.» ۱

«مشروطۀ ایرانی بیشتر نوشته‌ای ادبی است که اشاره‌هایی نیز به تاریخ روشنفکری در آن آمده است. به نظر من، از نظر تاریخ اندیشه و نیز از نظر تاریخ جنبش مشروطه‌خواهی به کلی بی‌فایده است... من فرضیۀ کتاب را سخت گمراه‌کننده، از نظر تاریخی و تاریخ اندیشه یکسره نادرست می‌‌دانم... نویسندۀ هیچ چیز دربارۀ تاریخ اندیشۀ سیاسی نمی‌‌داند. من با بررسی چند بند از کتاب نشان داده‌ام که همۀ از مطالب نادرست و نسنجیده‌اند و بر آنم که اگر بخواهیم همۀ بدفهمی‌ها و غلط‌های آن را باز کنیم کتاب فراهم می‌‌آید.» ۱

«دکتر زیبا کلام در حد مهندسان فارسی می‌داند، اما آیا بهتر نبود متن خود را به یکی از دانشجویان سال دوم‌‌ همان دانشکده می‌داد تا غلط‌های املایی آن را تحصیح کند؟ جای شگفتی نیست که دکتر زیبا کلام، به عنوان مهندس سابق، معنای درست واژه‌ها را نمی‌داند و نمی‌داند. در زبان فارسی یکی دو فرهنگ لغت وجود دارد که می‌توان به آن‌ها مراجعه کرد.» ۲

«ما حتی یک ترجمه درست و خوب از آثار غربی نداشته‌ایم. عمده آثار ترجمه‌ شده از متون کلاسیک از نظر دانشگاهی کارهای دقیقی نیستند. بنابراین اگر کسی بخواهد کار دقیقی انجام دهد باید به متون اصلی برگردد. ۲»

................

این استاد همه – دانا که ویژگی‏ اش جنجال آفرینی از راه بدگویی از اندیشمندان و نام آوران گستره فرهنگ فارسی ست و همه آنان را به نفهم و بی‌سواد و کج اندیش می‌خواند، این بار داریوش آشوری را در پیوند با ترجمه «شهریار» از ماکیاولی، «واژه باز» و «ادیبِ متفنن» خوانده است.

یکی از ویژگی ‏های فرهنگ کشورهای پیرامونی، بی‌مرزی و ناهنجارمندی گستره همگانی ست. این چگونگی سبب می‌‏شود که در آن کشور‌ها، بسیاری از مسائل فردی و احتماعی درهم آمیزد، یعنی که‌گاه گرفتاری فردی کسی، شکلی همگانی بخود بگیرد و یا بالعکس. به گمان من این پرسش که چرا دکتر سید جواد طباطباطبایی که خود را یگانه دانای کل در رشته ‏های فلسفه و سیاست و شرق و غرب و دین‌شناسی می‌‏داند، داریوش آشوری را آماتوری متفنن می‌پندارد و پیشینه دانشی او را نادیده می‌انگارد، پرسشی درخور اندیشیدن است و پیوند نزدیکی با‌‌ همان ویژگی‌ای که از آن یاد کردم، دارد. نوشته‌ها و گفتگوهای استاد دکتر طباطباطبایی در چند سال گذشته نشان داده است که او خود را تنها دانای راستین و مرزبان گستره «فلسفه سیاسی» در ایران می‌‏پندارد و روا نمی‌‏ دارد که کسانی چون داریوش آشوری و آرامش دوستدار، از او در این گستره نامدار‌تر باشند.

آشوری با آوردن گفتمان، «گذار از شرق‌ به‌ جهانِ سوم»، نشان داده است که اندیشمند ایرانی نیز می ‏تواند زاینده اندیشه فلسفی بومی باشد. ۳ این گفتمان، نخستین و تنها اندیشه‏ ژرف فلسفی به زبان فارسی در روزگار ماست که ارزش درنگیدن دارد. ۳ فشرده این اندیشه این است که ما شرقیان که روزی خود را در مرکز جهان هستی می‌‏انگاشتیم، اینک به پیرامون جهانی که غرب در مرکز آن است، پرتاب شده‏ ایم و این جابجایی جان و جهان ما را با بحران بسیار ژرفی رویارو ساخته است. به گفته خود آشوری:

«مفهومِ غرب‌زدگی‌ برای‌ من‌ همچنان‌ مفهومی‌ست‌ روشنگرِ وضعِ تاریخی‌ ما. یعنی‌ وضعِ گذار از جایگاهِ تاریخی‌ ـ جغرافیایی‌یِ اسطوره‌ای‌ ـ افسانه‌ای‌، در مرکزِ جهان‌ ــ که‌ ویژگی‌ همه‌ی‌ تاریخ‌های‌ اسطوره‌ای‌ ـ افسانه‌ای‌ست‌ ــ به‌ جایگاهِ تاریخیِ پیرامونی‌ در بسترِ تاریخِ جهانی‌ با مرکزیتِ غرب‌. و از جغرافیای‌ افسانه‌ای‌ به‌ جغرافیای‌ پیموده‌ شده‌ و سنجیده‌ به‌ دستِ اراده‌ی‌ جهانگیر و ذهنیتِ علمی‌ مدرن‌، که‌ نخست‌ در غرب‌ پدیدار شده‌ است‌. من‌ این‌ گذار را زیرِ عنوانِ «گذار از شرق‌ به‌ جهانِ سوم‌» فرمول‌بندی‌ کرده‌ام‌. این‌ گذار، که‌ افقِ جهان‌نگری‌ و بنیادهای‌ فرهنگی‌ دیرینه‌ را به‌ پرسش‌ می‌کشد و به‌ بحران‌ دچار می‌کند، ناگزیر روان‌پریشی‌آور است‌، خواه‌ از سرِ غرب‌شیفتگی‌ باشد خواه‌ غرب‌گریزی‌ یا غرب‌ستیزی‌. گرفتاری‌ در چنگالِ عقده‌های‌ حقارت‌ ــ که‌ زاینده‌ی‌ انواعِ مگالومانیا‌ها و مالیخولیاهای‌ تاریخی‌ نیز هست‌ ــ از پی‌آمدهای‌ آن‌ است‌. چنین‌ وضعِ روانی‌ یا نگاهِ حسرت‌ به‌ غرب‌ دارد یا نگاهِ نفرت‌. ما هنگامی‌ از چنین‌ بیماری‌ روانی‌ ـ فرهنگی‌ آزاد خواهیم‌ شد، یعنی‌ از «غرب‌زدگی‌»، که‌ از آن‌ نگاهِ حسرت‌ و نگاهِ نفرت‌‌‌ رها شویم‌، و همچون‌ انسان‌ آزاد و مسؤول‌، جایگاهِ پیرامونی‌ خود را در متن‌ تاریخِ جهانی‌، با همه‌ کم‌ـ وـ کاستی‌ها و کج‌ـ وـ کولگی‌های‌اش‌، بتوانیم‌ به‌روشنی‌ بازشناسی‌ و تعریف‌ کنیم‌. برای‌ چنین‌ فهمِ تاریخی‌ ناگزیر باید به‌ سیرِ هبوطی‌ «از شرق‌ به‌ جهانِ سوم‌» پایان‌ بخشیم‌ و از نظرِ شیوه‌ی‌ نگاه‌ به‌ تاریخ‌ و افق‌ فهم‌ تاریخی‌ غربی‌ شویم‌، یعنی‌ معنای‌ ابژکتیویسمِ علمی‌ و فلسفیِ مدرن‌ را درک‌ کنیم‌.»

به گمان من این گفتمان، نمونه ‏ای از اندیشه فلسفی ‏ست، زیرا که هم تازگی دارد و هم ابزار اندیشیدن روشمندی به دریابنده خود برای شناخت جایگاهش در جهان به او می‌‏دهد. پس نمی‌‏توان گفت که ما فیلسوف نداریم و کسی سخن تازه‏ ای در این گستره نیاورده است. اندیشه فلسفی پخته و جا افتاده یعنی همین. البته در فرهنگ بحران زده و پیرامونی ما، اندیشه‏ های ژرف و گران، خریداران زیادی ندارد. بازار فرهنگ بحران زده و پیرامونی، بازار هیاهو و هوچی‏گری ‏ست و اندیشمند در چنان سرزمینی، «در وطن خویش غریب» است. فرهنگ پیرامونی، فرهنگ ارج گذاری بر کوشش‏ های اندیشمندان ژرف اندیش و خاموش نیست بل، که فرهنگ پررویان گزافه گو و «همیشه در صحنه» و خودنمایی ست که خود را انحصار دار همه – دانای دانش بشر می‌‏دانند.

...........................................

۱-اکبر گنحی. زبان روشنفکری معاصر، بخش دوم. زبان سید جواد طباطبایی. رادیو زمانه در اینجا:
۲-زیبا کلام صادق، پاسخ دکتر زیباکلام به اتهامات دکتر جواد طباطبایی: «فقط شما سواد دارید و الباقی جاهل و عوام؟» (بخش نخست) در اینجا.
۳-اما از دکتر سید جواد طباطبایی که تنها خود را کاشف الاسرار فلسفه و سیاست و دین و دنیا می‌داند، کسی چیزی جز بد و بیراه گفتن به روشنفکران و نویسندگان ایرانی، از آغاز تاریخ تا کنون نشنیده است. البته ایشان مانند هردبیرِ می‌انمانه‏ای، چند کتاب زمینه کار خود نوشته است، اما در هیچ یک از آن‏‌ها، سخن تازه‏ای که دربردارنده نکته ژرف و راهگشایی باشد، نیست. تنها ویژگی طباطبایی، خود- گنده بینی و تلخ جانی و بد دهانی اوست.
۴- حرف‌های تازه سید جواد طباطبایی درهفته نامه شهروند امروز، ویژه نامه نوروز ۱۳۸۶
۵- سید جواد طباطبایی، «ادعانامه علیه روشنفکران»، شهروند امروز، شمارهٔ ۴۵، ۱۵اردیبهشت ۱۳۸۷. همین گفت‌و‌گو با عنوان «تجدد سیاسی یعنی حکومت قانون»، در وبسایت طباطبایی آمده است.
۶- حسن یوسفی اشکوری، «چون غرض آمد هنر پوشیده شد»، شهروند امروز، شمارهٔ ۴۸، ۵ خرداد ۱۳۸۷

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد