مقدمأ بگویم؛ روشنفکر کسى است که بر ارزشها و موضوعات مربوط به انسان چیرگى دارد و همین چیرگى به او توان مفهوم ساختن از ارزشها را مى دهد. در حالى که «روشنفکران» دوران تسلط ایدئولوژیک و یا «روشنفکران دینى» مجذوب و مغلوب ارزشها هستند. بنابراین مقصود من از روشنفکر کسى است که مى تواند از ارزشهاى انتزاعى در یک کلیت مفهوم بسازد و با ابزار و روش نقد تولید اندیشه کند.
ابزار و روش نقد در تملک گروه خاصى نیست تا مجبور باشیم به قید و بند هاى آن گروه تن در دهیم. نقد روشى است براى برملا ساختن معایب و رفع و رجوع آن جهت کسب شناخت تازه. بنابراین اصل روش نقد و فرهنگ نقادى بر عمومیت و تعمیم یافتن آن میان همگان است. اینکه گروهى از اصلاح طلبان دینى را در «نقد» دین و حکومت محق قلمداد کنیم و روشنفکر را بدون حق، متعارف کردن محدوده نقد در حیطه از ما بهتران است. آنهائیکه تفسیر دینى «روشنفکر دینى» را جاى نقد دین گرفته و آن را به جان خریدهاند نقد روشنفکرى را «خشم» و «عصبیت» القاء مى کنند و من به این رفتار سیاسى مى گویم روشنفکرستیزى و مدارا با گروه خاص سیاسی.
به واسطه چنین افکار ناپخته و نابالغ روشنفکر ستیزی، برخى سکولارهاى سیاسى به تأسى از اصلاح طلبان حکومتى جرئت محکوم کردن قتل سیاسى احمد کسروى را هنوز نیافتهاند. بى جرئتى از این بابت که نکند به مسیر اصلاحات و یا رابطه آنها با اصلاح طلبان خدشه اى وارد شود تو گویى اصلاح طلبى هم مانند ابزار نقد تنها در تملک اصلاح طلبان حکومتى است. بى جرئتى اصلاح طلبان نه از بابت ترس از بنیادگرایان اسلامى بلکه ترس از کسى ست که اسلام را به نقد کشید و ارزشهاى دین بر نظام سیاسى را برخلاف آقایان عبدالکریم سروش و محمد خاتمى که مقید به تفسیر لیبرالى از اسلام بر نظام سیاسىاند، نفى نمود. کدام کسِ دیندار مى تواند مدعى نقد دین در ایران باشد اما همچنان از پیشگامان نقد دین همچون ابن مقفع و زکریاى رازى مانند جن از بسم الله بترسد؟ اگر رازى نبوت و معاد را مردود نمى شمرد، و همچون «روشنفکر دینى» مفسر دین مى بود، احتمالاً او را در «اطاق فکر» دینى دینداران معروف به «روشنفکران دینی» راهى مى بود.
شکوه و عظمت فکر و اندیشه با روال و روند نقد به همه ى عرصه هاى زندگى جانمایه و جاپا مى گیرد. آنچه به هستى انسان، انسانیت معنا مى بخشد، قدرت تفکر اوست که نقد عنصر جنبشى آن است؛ عنصرى که از آن شناخت یعنى تسلط بر اشیاء و ارزشهاى اجتماعى حاصل مى شود. توانایى انسان به نقد یعنى تمرکز ذهن به موضوعاتى که در پیرامون ما هستند، این موضوعات از میان طبیعیات و یا اجتماعیاتاند که دومى ارزشهاى آفریده شده انسان است.
اگر هدف روشنفکر به کمال رساندن معرفت هست که هست پس باید دانست که آن با فضاى عمومى نقدپذیرى به جهت غناء دانش حاصل مى شود، برخى سکولارهاى سیاسى کار با محدودیت قائل شدنِ فضاى نقد و سپردن نشان شایستگى نقد به گروه ویژه اى در درون حکومت و قابل ندانستن حوزه روشنفکرى بدان، کمکى به فضاى باز در جامعه نمى کنند که فضاى باز از همگانى شدن اصالت نقد و آن، با متعارف شدن نقد بر همه موضوعات و حوزهها ممکن مى شود. تعمیم ارزشهاى نقد و از پى آن فضاى نقدپذیرى جامعه، در صدر خط و خطوط هاى سیاسى قرار دارد و از آن است که اندیشه هاى سیاسى هم ارتقاء یافته و شکوفا مى شوند.
مصون نگاه داشتن خط سیاسى خود از شمول نقد و حمایت از گروه خاص سیاسى دیگر و مصونیت نقد براى آنها هم، کج فهمىِ روش نقد است. فرهنگ نقد پذیرى در یک جامعه یعنى از صدر تا ذیل آن به محک سنجش درآمدن، در چنین فرهنگى مى توان امیدوار به پیشرفت عنصر شناخت و کسب علم و مالاً مدرنیته بود. روند نقد و نقادى و فرهنگ نقدپذیرى، روشنفکر و شناسنده ارزشها را به مقامى مى رساند که بر وجوه امورات مسلط باشد و نه عکس آنکه سراسر تاریخ آنها بر ما چیره بودند. و از اینرو بى دلیل نبود که بافت ذهنى ایرانى را در همه ى زمانها اعتقاد تشکیل مى داد. اعتقاد هنگامى بر انسان مستولى مى یابد، که ذهن به کمند ارزشها و باورهاى آفریده شده گرفتار آید و بدان خو گیرد و در نقطه مقابل اعتقاد، اندیشیدن است که اندیشنده با نقد به خود و دیگران، بر ارزشها حاکم و بدانها فرم مى بخشد.
روشنفکر ستیزى برخى سکولارهاى سیاسى از آنجا آغاز مى شود که خود به منقاد ارزشها، و در ارزشهاى اعتقادى گرفتار آمدهاند (بعنوان مثال این ارزش اصلاحات است که بر آنها مسلط است و نه آنها بر اصلاحات). وقتى گروه خاصى با بیان خاص ارزشى از منظر آنها مستوجب نقد نباشند معنایش شیفتگى به ارزشهاست و این در تضاد با روشنفکرى ست که هیچ گروه خاص و ویژه اى از اینجایگاه مصون از نقد نیست. روشنفکر به تعریف جایگاهش که تولیدگر اندیشه باشد، با تسلط بر ارزشها از آن مفهوم مى سازد، در حالیکه برخى سکولارهاى سیاسى مغلوب ارزشهایند منجمله ارزشهاى انتزاعى اصلاحات در درون حکومت.
نیکروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmail.com