رمان «لولیتا» بارها و بارها مورد تجزیه و تحلیل منتقدین و روانشناسان قرار گرفته است و جالب اینجاست که نوع برخورد با این اثر بسیار متفاوت است. برخی آن را به شدت مورد تمجید قرار میدهند و نویسندهاش «ناباکوف» را به خاطر خلق آن میستایند و برخی دیگر لولیتا را هم فاقد ارزش میدانند و مدعیاند که این اثر هم مثل تمامی آثار ناباکوف دارای ساختاری ساده و پیش پا افتاده است.
هر چند کتاب لولیتا برای نویسنده درآمد زیادی را به ارمغان آورد اما ناقدان نویسنده را به هرزهنویسی متهم کردند و حتا هم اکنون هم بسیاری از صاحب اندیشان در غرب آن را یک رمان ضد اخلاق میدانند و معتقدند چون سیاست غرب در دوران معاصر مبتنی بر ترویج فحشا و ایجاد رابطهٔ نامشروع حتا میان اعضای خانواده است، انتشار و حمایت از رمان لولیتا، به نوعی تبلیغ اهداف شوم استعمارگران محسوب میشود.
افزون بر این یک ناقد آلمانی به نام «مایکل مآر (machael maar)» طی پژوهشی ثابت کرده است که ناباکوف این داستان را از روی یک داستان کوتاه آلمانی دقیقاً با همین نام نوشته است. مایکل مار نام نویسندهٔ آلمانی را «هینز ون لیخ برگ (Heniz non lichbery)» اعلام کرده است.
داستان لیخ برگ در سال ۱۹۱۶ – یعنی سی و نه سال پیش از چاپ لولیتای ناباکوف در آلمان منتشر شده و جالب این است که ناباکوف نه تنها اسم اصلی داستان را عوض نکرده، بلکه حتا زحمت عوض کردن نام شخصیتهای داستان را هم به خود نداده است.
میتوان گفت در واقع ناباکوف طرح اصلی داستان لولیتا را خلق نکرده و فقط یک داستان کوتاه را با شرح و بسط بسیار به کتابی با صفحات بیشتر تبدیل نموده. از طریقی دیگر باید گفت او که با ترجمهٔ «آلیس در سرزمین عجایب» شیفتگی بسیار به شخصیت آلیس پیدا کرده بوده، شباهتهای بسیاری میان شخصیت آلیس و شخصیت لولیتا مییابد و در اثرش از آن استفاده میکند.
اما این داستان پرهیاهو و جنجال برانگیزبه ظاهر از بافت بسیار سادهای برخوردار است و روایت پروفسوری اروپایی به نام «هامبرت. هامبرت (Humbert. Humbert)» است که عشق دوره نوجوانیاش را که دختری هم سن خودش به نام «آنابل» بوده، بر اثر بیماری تیفوس از دست داده و این اندوه باعث شده که نتواند به همسر خود «والچکا» دل ببندد.
هامبرت که اکنون سی و هفت سال دارد و استاد ادبیات و نیز عاشق ادبیات است،، اروپا را به قصد سفر به آمریکا ترک مینماید و برای یافتن مکانی به خانهٔ یک بیوه زن جوان به نام «شارلوت هیز» مراجعه میکند و از همان اولین روز درمی یابد که به شدت به دختر دوازده سالهٔ او «دولورس هیز»، عشق و گرایش جنسی دارد. هامبرت برای نزدیک شدن به دولورس که در خانه او را «لولیتا» یا «لو» مینامند، خانه را اجاره نموده و سعی میکند که شارلوت – مادر تولیتا- را شیفتهٔ خود کند. شارلوت که از طرفی دلباختهٔ هامبرت است و از طرفی دیگر حسادت زنانه در اعماق ناخودآگاهش به او هشدار میدهد، لولیتا را به اردوگاه دختران میفرستد. لولیتا هنگام رفتن به اردوگاه عشق خود را به هامبرت ابراز میکند، و باعث میشود هامبرت در تصمیمش مبنی بر ماندن درآن خانه حتا اگر به قیمت ازدواج با شارلوت هم تمام میشود، پافشاری کند. از این رو با شارلوت ازدواج میکند. پس از مدتی شارلوت دفتر خاطرات هامبرت را پیدا میکند و به اساس این ازدواج ساختگی پی میبرد و میفهمد که هامبرت هیچ علاقهای به او نداشته و تنها به خاطر تمایلات جنسی به لولیتا به این ازدواج تن داده است. بنابراین تصمیم میگیرد با لولیتا فرار کند اما بر اثر حادثهای زیر ماشین میرود و میمیرد. هامبرت بعد از این ماجرا به به مقصود خود نزدیک میشود. به اردوگاه میرود. لولیتا را بر میدارد و سفری نامعلوم را با او آغاز میکند. در گیر و دار همین سفرها لولیتا خود در برقراری ارتباط جنسی با هامبرت پیش قدم میشود و در اوایل با آغوش باز او را میپذیرد، اما حسادت هامبرت نسبت به تمامی مردهایی که سر راه او سبز میشوند و نیز سختگیریهایش که به عنوان یک قیم، باعث میگردد، لولیتا کمک مرد ثروتمند و منحرفی را که به ظاهر قصد نجاتش را دارد، بپذیرد و با او فرار کند.
بعد از چندی لولیتا به هامبرت نامهای مینویسد و او را از شرح احوال زندگیاش آگاه میکند. این بار هامبرت زمانی لولیتا را میبیند که فقیر و درهم شکسته است و بار فرزند مرد فقیری را – که به همسریاش در آمده، در شکم دارد. بسیار اندوهگین میشود. به سراغ فاسق قبلی لولیتا - مرد منحرف ثروتمند- میرود و او را میکشد تا «لولیتا در روح نسلهای آینده همیشه زنده بماند» و خود به زندان میافتد و در زندان میمیرد. لولیتا هم هنگام زایمان بر اثر حملهٔ قلبی از بین میرود.
بنابراین ناباکوف با سبک نگارشی خاص، روان انسان را تحریر میکند. انسانی که دوزخی درونی را دست مایه خوشبختی ناممکن خود میسازد.
اما این داستان با همین ظاهر ساده، از نظر «دنی دو روژ مون» (اسطورهشناس و روانشناس فرانسوی)، جزو یکی از سه رمان «عشق - شیفتگی» قرن بیستم است و به عنوان یک الگو مورد استفادهٔ روانشناسان و اسطورهشناسان قرار دارد. او در کتاب اسطورههای عشق دربارهٔ شخصیت لولیتا میگوید:
میان دو حد سنی- نه سالگی و چهارده سالگی- دختر بچگانی به چشم میخورند که دو برابر یا چند برابر سن دارند و سرشت حقیقیشان را در همان سن دوبرابر یا چند برابر نشان میدهند و آن سرشت انسانی نیست بلکه «پریزاد» یا «نمفی = nymphet» یعنی اهریمنی است. لولیتا وقتی فقط دوازده سال و هفت ماه دارد، برخوردار از دلربایی و افسونگری تشویش انگیز و بیشرمی معصومانه و بذله گویی و حاضر جوابی نیشدار و جلفی است که مشخصهٔ «نمفه / نمفی» است. قصدی نیست که خصیصهٔ رسوایی بار رمان پرده پوشی شود و یا بخشوده گردد، چون به نظر اساسی است و نویسنده هم هیچ فرصتی را برای پر رنگ جلوه دادنش از دست نمیدهد. فقط باید گفت مقدم بر هر چیز رسوایی آشکار و آلودهٔ عشق ناپدری به دختر خویش است که از حضور اسطوره خبر میدهد. (اسطورههای عشق /ص ۵۸ و ۵۹) (۱)
بطور کلی در داستان لولیتا – که داستان امروزی جامعهٔ ما هم هست، سه گرهٔ روحی وجود دارد که هر سه میتوانند دشواریهای دیگری را پایه ریزی کنند:
گرهٔ اول اینکه دختری از نظر مسائل جنسی بسیار بالاتر از سن خود میپرد که این خود دشواری روحی پیچیدهای است که امروزه در اکثر دختر بچههای این دوره دیده میشود.
گرهٔ دوم اینکه مرد میانسالی به جای رهنمود به کودک، به خود اجازه میدهد از غرایز او سوء استفاده کرده و با او همخوابه شود و این گرهٔ پیچیدهٔ دیگری است که این هم متأسفانه در اجتماع این دوره باب شده است. چنان که میتوان مردان بزرگ سالی را دید که بخاطر نیازهای مالی با دخترکان جوانی که میتوانند حتا جای نوههای آنها باشند، همخوابه میشوند.
و گرهٔ سوم که پایهٔ یکی از نارساییها و بیماریهای روحی قرار گرفته، اشاره به «زنای با محارم» دارد که خود یکی از گرههای کورجامعه است.
از این رو خواندن کتاب لولیتا و یا دیدن فیلمش، نقش بازشکافی یک دمل چرکین را دارد و هشدار به اینکه اگر این دمل در روح بماند چگونه میتواند آبسه کند و به یک عقدهٔ خطرناک بَدَل شود. و در ضمن به پدران و به ویژه به مادران هشدار میدهد که در کودکان خود - مخصوصاً کودکانی که زودتر از سنشان بزرگ میشوند -، از نظر رفتارشناسی توجه کنند و نگذارند کار به جایی بکشد که اختیار از دستشان در برود و مجبور شوند آنها را به اردوگاهها، مدارس شبانه روزی، و خانهٔ خاله و عمو و دایی بفرستند تا از شرشان راحت شوند و یا در نهایت بخواهند با قرصهای خواب آور و روان گردان روانکاوان راه درمانی بجویند. با نگاهی دیگر به این اثر میتوان دریافت که شخصیتهایی که روی صحنهاند، هیچیک مقصر نیستند، بلکه مقصران اصلی آنهاییاند که پشت صحنهاند و حضور آشکار ندارند. و آنها که جوری صحنه گردانی میکنند که ما حس نمیکنیم و به نظرمان معصومانهترین میآیند و همیشه نیز بر همین شیوه بوده و هست.
....
دربارهٔ نویسنده:
ولادیمیرناباکوف veladmir nabokov در ۲۳ آوریل ۱۸۹۹ در خانوادهای اشرافی در سن پترزبورگ چشم به جهان گشود. پدرش که حقوق خوانده بود و از مخالفان تزار به حساب میآمد، در سال ۱۹۰۶ به دلیل اعتراض شدید نسبت به بسته شدن حزبش به زندان افتاد و پس از آزادی در ۱۹۱۷، به دولت موقت کرسنکی پیوست. ناباکوف بزرگترین فرزند خانواده و از کودکی به مطالعه دربارهٔ پروانهها بسیار علاقهمند بود و کتابها و نوشتارهای بسیاری دربارهٔ پروانهها خوانده بود. او در ده سالگی نخستین شعر خود را سرود و در ۲۷ سالگی شصت و هفت نثر او در مجموعه آثاری که به نویسندگان پترزبورگ اختصاص داشت، منتشر شد.
با تغییر اوضاع سیاسی کشور، خانوادهٔ ناباکوف به ناگزیر کشورشان را به قصد برلین ترک گفتند. ناباکوف در این مهاجرتهای ناخواسته نیز از نوشتن غافل نماند و آثارش را با نام مستعار سیرینsirine در مجلهای که پدرش در تبعید منتشر میکرد و «رول» نام داشت، منتشر مینمود. اما در سال ۱۹۲۲ پدرش در تظاهراتی سیاسی به قتل رسید و ناباکوف که دیگر تحصیلات خود را در کمبریج به پایان پرده بود، به برلین پیش خانوادهاش رفت و به تدریس زبان انگلیسی و فرانسه مشغول شد و نیز در همان سال بود که ترجمهای از داستان «آلیس در سرزمین عجایب» را به چاپ رسانید که به گونهای زیر بنای داستان «لولیتا» ی او قرار گرفت. در سال ۱۹۲۵ نخستین رمان خود را به نام «ماشنکا» به زبان روسی منتشر نمود و بعد از آن به ترتیب رمانهای «ناباکوف شاه، بیبی و سرباز» «دفاع لوژین و چشم» و «فخر و تاریکخانه» و در سال ۱۹۳۶ «نومیدی و مراسم گردن زنی» از او به انتشار رسیدند. در همین سالها بود که دارای فرزند پسری به نام «دیمتری» شد اما بزودی با ظهور نازیسم در آلمان به علت یهودی بودن همسرش آلمان را به قصد پاریس ترک کرد و در آنجا با «جیمز جویس» آشنا شد. آثار بعدی او دو نمایش نامه به نامهای «واقعه و اختراع والس» و «مادموازال اُ» بود که اولی به زبان روسی و دومی به زبان فرانسه در پاریس به چاپ رسید.
وی سال ۱۹۴۰ به آمریکا هجرت کرد ودر موزهٔ جانورشناسی هاروارد به عنوان محقق دوباره به مطالعه پروانهها روی آورد. نخستین رمان انگلیسی ناباکوف در آمریکا، با نام «زندگی واقعی سباستین نایت» به چاپ رسید و بعد از چاپ این کتاب بود که وی به تابعیت آمریکا درآمد. وی بعد از آن کتابهای «حرف بزن حافظه – (در زمینهٔ نقد ادبی)»، «آدا، زیبای روسی»، «دلقکها را ببین»، «قتل عام مستبدان» و «جزییات یک غروب» را منتشر نمود.
ناباکوف در دوم ژوییه سال ۱۹۷۷ درمونترو چشم از جهان پوشید و در شهرکلارنس (clarens) به خاک سپرده شد. او در مجموع هجده رمان، هشت کتاب داستان کوتاه، هفت مجموعه شعر و نه نمایشنامه به چاپ رساند. وی هنگام فراغت به طرح جدول میپرداخت. در مورد آثار او بسیاری از صاحب نظران بر این باورند که هیچیک از آثار ناباکوف در حد بالا قرار ندارد تا به صورت جدی مورد ارزیابی قرار بگیرد. تنها رمان قابل تأمل او «لولیتا» ست که بارها مورد بررسیهای روانکاوانه قرار گرفته است.
جا دارد گفته شود که در سال ۱۹۵۵ هنگامی که چهار ناشر آمریکایی از چاپ رمان «لولیتا» سر باز زدند، ناباکوف این رمان را در پاریس به چاپ رساند و با مقالهٔ پر سر و صدایی که «گراهام گرین» در تأیید آن نوشت، به سرعت عنوان پرفروشترین کتاب را به دست آورد و «کوبریک» فیلمی نیز از روی آن ساخت.
در سال ۱۹۹۵ نیز فیلم دیگری از روی کتاب لولیتا، توسط «آدریان لین» ساخته شد که «دومینیک سواین» هنرپیشهٔ چهارده ساله، پس از جستوجویی شش ماهه و از میان ۲۵۰۰ دختر متقاضی برای نقش لولیتا برگزیده شد. این فیلم در سال ۱۹۹۷ به نمایش درآمد و دومینیک را به سرعت به شهرتی جهانی رسانید و حقش هم بود زیرا که بازی دومینیک با لبخندهای معصومانه و کرشمههای شیطانی با آن دامنهای کوتاه دخترانه و رقصهای شاد و آدامس جویدنها و حرکات موزون و ناموزونش میان کوچک سالی و بزرگ سالی، هم جلوههایی از کودکی زیبا بود و هم غمکدهای از زنی بزرگ با آرزوهای سرکوب شدهٔ درونی که نمیتواند روی زمین بند بشود و راه خود را گم کرده است.
...
پانویس
۱ - اسطورههای عشق /نوشتهٔ دنی دو روژ مون/ ترجمهٔ جلال ستاری/ تهران / نشر نشانه / چاپ اول
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد