ژانویه سال ۱۸۱۳ در لندن داستانی انتشار یافت که عنوان کتاب «غرور و تبعیض» بود. نویسنده داستان خود را معرفی نکرده بود و اسم مستعار هم نگذاشته بود و ناشر کتاب به جای نام مولف نوشته بود: یک بانو مردم برای خرید این کتاب آن چنان بود که ظرف یک هفته به چاپ دوم و ظرف دوماه به چاپ هفتم رسید و همین امر سبب شد که هر کس در صدد کشف نویسنده بر آید تا بداند که این نوشته جالب کار چه کسی است. هر کس حدس و گمانی میزد و سر انجام «جین آستن به عنوان نویسنده آن شناخته شد. دلیل توجه مردم به خواندن این داستان این بود که جامعه آن زمان در آتش تبعیض میسوخت و مردم از هر گونه تبعیض خسته شده بودند و تبعیض موضوع روز بود و نویسنده مسئله را به موقع تشخیص داده و نوشته بود و داستانی جالب و دلکش بود. تاثیر همین داستان سبب کاهش و رخت بربستن نسبی تبعیض از آنجامعه شد.
شاید این نوشتهها به مزاج بسیاری خوش نیآید، لیک باید نوشت و نوشت و طغیان کرد براین اسلوب ناهنجاری که در کشوری بنام ایران ریشه دوآنده است. شاید این سخن بنده به مزاج بسیاری خوش نیآید، روزهای قبل نمایندگان مجلس از زندان اوین بازدید کردند و پس از بیانات چند نماینده در مورد هتل بودن اوین، صدها مقاله و مصاحبه در روی سایتها و رسانهها قرارداده شد که آقا جان اینگونه نیست و ما فعالان باصطلاح حقوق بشری این سخن را محکوم میکنیم.! چه زیبا و چه بجا، درست میگوید اوین هتل نیست ولیکن آیا اگر اوین هتل نیست، زندان اهواز، بندرعباس، تبریز، اورمیه و اردبیل و خرم آباد هم هتل نیست!؟ کدام یک شما به این بازداشتگاههای مخوف و زجرآور اشاره کردهاید و یا اصلا کدام یک از شما در این زندانها درد بیتوجهی و درد مضاعف زندانی شهرستانی بودن را کشیدهاید؟!!
سالهاست که این روند تبعیض آمیز حمایتی و رسانهای در باره سایر عقیدهها وجود ندارد. عدم اشارات عریان به حقوق ملیتها در ایران توسط برخی از ارگانهای وابسته به جنبش سبز نشان از بنیادی بودن عقاید مرکزگرا و تک صدایی مسئولین این حرکت میباشد.
متاسفانه تا کنون جریانهای مرکزگرا من جمله جنبش سبز اشاره مستقیمی به حقوق ملیتها نکردهاند، بیانیه ۱۱ میرحسین موسوی که تقریبا آنرا میتوان مانیفست جنبش سبز نامید کاملا براین مساله صحه میگذارد. سلطنت طلبان، ملی مذهبیها نیز از این قافله عقب نمانده و در روز روشن خورشید را کتمان میکنند. رفتاری که یادآور سخنان کنایه آمیز ویشینسکی در سازمان ملل بود. نماینده رسمی شوروی در سازمان ملل با لبخندی جدی و مقتصدانه در مورد خودداری این کشور از رأی دادن، به یکی از خبرنگاران چنین توضیح داد: اعلامیه «صرفاً مجموعهای است از عبارات ریاکارانه». و او کسی نبود جز آندری ویشینسکی - آراستهترین دروغگوی حقوقی قرن - که حرفه جدید خود را به عنوان دیپلمات اعظم نظام کمونیستی آغاز کرده بود. اینان نیز همچون اسلاف خویش اعطای حق زیستن و خواندن و هویت را به ملیتها ریاکارانه میدانند زیرا سودا، سودای حکومت است و لاغیر. اپوزیسیونی که مانتیور تحرکات داخلیست و با شعارهایی صرف ضد رژیم فاشیست تهران تلاش خود را برای بدست آوردن کرسیهایی که از دست دادهاند را آشکار میکند وگرنه هیچ پروژهای برای بهبود وضعیت ملیتها ندارند. آنها حتی از اشاره جزیی به این مساله نیز هراس دارند، نامه سه هموند جبهه ملی ایران به مدیر شبکه بیبی سی فارسی مشتیست نمونه خروار! ولتر از آن جمله است که میگوید: «آنها که میگویند مردم با هم برابرند، اگر مقصودشان این است که در حق و آزادی و تصرف اموال و در حمایت قوانین با هم برابرند بالاترین حقیقیت را گفتهاند»؛ ولی «برابری، هم طبیعیترین و هم خیالیترین چیزهای عالم است، طبیعیترین چیزها است اگر محدود به برابری درحقوق باشد و غیر طبیعیترین و خیالیترین چیزهاست اگر مقصود از آن برابری در اموال و قدرت باشد» (۱) وی در جواب نامه ژان ژاک روسو که «گفتار درباره اصل عدم مساوات» بود، که در آن بر ضد تمدن و علوم و ادبیات سخن گفته و برگشت به وضع حیوانات و قبایل وحشی را توصیه کرده بود، ولتر چنین جواب داد: «آقای من، کتاب شما را که برضد نوع بشر نوشته بودید دریافت کردم. از این متشکرم. هیچ کس مثل شما این همه هوش و نکته سنجی برای چارپا ساختن انسان به کار نبرده است. با خواندن کتاب شما شخص دوست دارد چهارپا راه برود، ولی چون من شصت سال است که عادت به دوپاه رفتن کردهام، متاسفانه برای من چهارپاه رفتن امکان ندارد» (۲)
حال آنکه برابری چه در داخل و چه خارج طیفهای مخالف جمهوری اسلامی مفهومی ندارد، برابری تا زمانی ارزش دارد که فرد معتقد به عقیده طیف قدرتمندتر باشد و به مرور در داخل آن حل شود. طیفی که پس از دستگیری گسترده فعالین حرکت اذربایجان حتی اشارهای به خبر آنها نکرد و جز چند سایت مطرح جهت حفظ وجهه حقوق بشری با چچارچوب ایدئولوژیکی خویش بدان اشارت نمودند. سخن بسیار است و کاغذ اندک، داد از براببر مدارانیست که اگر مگسی در اوین بپرد صدایش را تا دماغه امید نیک میرسانند ولیکن دریغ از خبری تفصیلی از وضعیت زندانیانی که عقیدهشان با آنها متفاوت است و یا در خرم آباد و جاسک و برازجان در گوشهای کنج عزلت گرفتهاند و نه رسانهای دارند تا برایشانشان و منزلت بیآفریند و نه چانهای برای تملقات کلامی!!!
آری، آنان که میگویند تجزیه و جدایی در ایران معنا ندارد، خود داعیه دار این ایده هستند، تجزیهای که از ایدهها و طیفها و دفاعیات شروع میشود. منهایی که برای ماشدن هیجانی ندارد زیرا ماشدن در قاموس آنها برابراست با من شدن!!!
روزگار ما در اینجا خوش نمیگردد دگر
بازهم تبعیض دگر بین ما تکثیر شد
جای ما در خانه همسایه نبود تا ابد
او زدیدار من و همسان من دلگیر شد
اصل برابری رسمی و صوری میتواند توسط «یوستیتسیا» ی چشم بسته ـ خدای عدالت ـ تصویر شود که میگوید: «همه با هم در برابر قانون برابر هستند، صرفنظر از اینکه چه جنسیتی و چه قومیتی داشته باشند.
حال آنکه مشکل این است که قانونی که برابر آن هستیم خود معلول بالذات است چه قانون رژیم جمهوری اسلامی و چه خرده قانونهای مکتوب و یا نانوشته مخالفین که همه و همه جز نابودی مخالف خود چیزی نمیخواهند و این است که میبینیم فعال یک جنبش ملیتی و مدنی بودن چقدر سخت است. رسانه قدرتمندی در اختیار ندارد، سازماندهی قدرتمندی ندارد، فعالیتش به علت ضعف لابی و دیاسپورا شناخته شده نیست و در بسیاری از موارد اجازه شناخت به وی نمیدهند،
مطالب فوق الذکر را اگرچه کوتاه هستند ولیکن آنها را با اندکی تامل مخلوط کنیم به این نتیجه میرسیم که آیا واقعا مشکل فقط با رفتن حکومت اسلامی حل میشود و یا نیاز به رفرمهای کلان در بسیاری از خطوط قرمزیست که شکل گرفته و مبنا را برای ایجاد یک حکومت تک صدا آماده میکند را داریم!!! آیا فقط ساختار حکومتی باید تغییر کند و یا اینکه ساختارهای مخالف رژیم نیز باید در خود رفرمهایی را ایجاد کنند!!؟
۱. تاریخ فلسفه، ویل دورانت/ عباس زریاب، (ویرایش سوم)، چ۱۸، ص ۲۲۲-۲۲۳
۲. همان، ص ۲۲۴
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد