logo





گندم : از زبان برخی سرایندگان پارسی گوی

شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۱ - ۲۶ ژانويه ۲۰۱۳

دکتر منوچهر سعادت نوری


از تو دارم هر چه در خانه خنور
وز تو دارم نیز گندم در کنور : رودکی

تگرگ آمد امسال ، برسان مرگ
مرا گر چه بهتر بدی ، از تگرگ
در_ هیزم و گندم و گوسفند
به بست ، این برآورده چرخ بلند ... : فردوسی

می نماید او وفا و مهر و جوش
وآنگه او گندم نما و جو فروش : مولوی

بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی
به بازار گندم فروشان گرای
که این جو فروش است گندم نمای : سعدی

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست ...
خال مشکین که بدان عارض گندمگون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست ... : حافظ

تو آن گندم نمای جوفروشی
که در گندم جو_ پوسیده پوشی : نظامی

یار با ما ، بی ‌وفایی می‌کند
بی‌گناه ، از من جدایی می‌کند
شمع جانم را بکشت آن بی‌ وفا
جای دیگر ، روشنایی می‌کند
می‌کند با خویش_ خود ، بیگانگی
با غریبان ، آشنایی می‌کند
جو فروش ست ، آن نگار_ سنگ دل
با من او ، گندم نمایی می‌کند ... : سعدی

من که از آتش دل ، چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده ، خون می‌خورم و خاموشم
قصد جان است ، طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار ، به جان می‌کوشم ...
پدرم ، روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت
من ، چرا ملک جهان را ، به جوی نفروشم
(ناخلف باشم اگر من ، به جوی نفروشم)
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پرده‌ای بر سر صد عیب نهان ، می‌پوشم ... : حافظ

کاش ، در بحر بیکران جهان
نام_ طوفان و انقلاب نبود
اینکه خواندیم شمع ، نور نداشت
اینکه در کوزه بود ، آب نبود
هر چه کردیم ماه و سال ، حساب
کار ایام را ، حساب نبود
بس بگشت آسیای دهر ، ولیک
هیچ گندم ، در آسیاب نبود ... : پروین اعتصامی

از مکافات عمل ، غافل مشو
گندم از گندم بروید ، جو زجو : امثال و حکم دهخدا

ای ز گندمزار ها ، سرشار تر
ای ز زرین شاخه ها ، پر بار تر
ای در_ بگشوده بر خورشیدها
در هجوم_ ظلمت_ تردید ها
با تو ام ، دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست ... : فروغ فرخزاد

سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار
خواب گندم زارها در چشمه ی مهتاب
آمدن، رفتن، دویدن ، عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن، کار کردن، آرمیدن
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن ...
آری، آری، زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست ... : سیاوش کسرایی

اسبی ، در آفتاب دلم شیهه می کشد
اسبی که یال او ، الیاف کهربایی نور است در طلوع ...
از پشت ، دختری است فروهشته گیسوان
رویش به سوی آینه ی گرد آفتاب ، پشتش به سوی من
نزد من از برهنگی خویش ، شرمناک
خورشید بر برهنگی دخترانه اش
می تابد آنچنان که چراغی در آبگیر ...
سم می زند به خاک ، صد ها نشان مادگی از ضربه ی سمش
چون دانه های گندم ، از خاک می دمد
در گندمش ، دو پاره ی خاک و بهشت_ پاک
در جستجوی دانه ی شیرین گندمش
چون خوشه ای ، جدا شدم از ساقه ی دمش
افتادم از بهشت دل آسودگی به خاک
اکنون ، بهشت خود را از دست داده ام
با او ، دو باره از شکم خاک زاده ام
این اسب بی عنان ، زینی به پشت دارد از چرم آسمان
چرمی که من بریده و بر او نهاده ام
او ، رو به آفتاب سحر شیهه می کشد
من ، چون سکوت ، در دل شب ایستاده ام : نادر نادرپور

یاد باد ، آن روزگاران یاد باد
دشت ، با اندوه_ تلخ_ خویش ، تنها مانده است
زانهمه سرسبزی و شور و نشاط
سنگلاخی سرد ، بر جا مانده است
آسمان ، از ابر_ غم ، پوشیده است
چشمه سار_ لاله ها ، خوشیده است
جای گندم های سبز ، جای دهقانان شاد
خارهای جانگزا ، جوشیده است ... : فریدون مشیری

موی تو ، رنگ_ ساقه ی گندم بود
موهای من ، خمیده و قیری رنگ
رازی درون سینه ی من می سوخت
می خواستم که با تو سخن گوید
اما ، صدایم از گره کوته بود
در سایه بوته هیچ نمی روید
ز آنجا نگاه خسته من پر زد
آشفته ، گرد_ پیکر من چرخید
در چارچوب قاب_ طلایی رنگ
چشم مسیح ، بر غم من خندید ... : فروغ فرخزاد

به تو ، دست می سایم و جهان را در می یابم
به تو ، می اندیشم و زمان را لمس می کنم
معلق و بی انتها ،عریان می وزم ، می بارم ، می تابم
آسمان ام ، ستارگان و زمین
و گندم عطرآگینی که دانه می بندد
رقصان ، در جان_ سبز_ خویش ، از تو عبور می کنم
چنان که تندری از شب می درخشم و فرو می ریزم : احمد شاملو

گفت موشی ، با دگر موشی
آنچه کالا داشتم ، پوسید در انبار
آنچه دارم ، وای می پوسد
خرده ریز و گندم و صابون و چی ، خروار در خروار ... : مهدی اخوان ثالث

مرا ، به بایر_ پر انتظار_ سیلابت
کویر_ تشنه ی سیلاب_ شعر_ سیلابی
مرا ، به راندن_ گاو آهن_ مدادی ، دعوت کن
که شعر_ خرم _گندم را
که مثنوی_ هزاران منی_ گندم را
به پهنه ی کویر_ تو ، بی باران بفشانم ... : منوچهر آتشی

آه ای پدر ، مگر گندم چقدر شیرین بود ؟
و سیب_ سرخ_ وسوسه
حوا را ، در دامن_ فریب چرا افکند ؟
نفرین به دیو_ وسوسه ... : حمید مصدق

بیچاره آن مردی ، که آن شب ، زیر سقف شب
با خویشتن می گفت
من ، پشت_ تصویر_ شقایق ها
و در پناه روح گندم زار ، خواهم ماند
من ، تاب این آلودگی ها را ندارم ... : دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

در عطر گرم آفتاب دشت های شرق
آنجا که می روید برای آدمی ، گندم
این دانه ی زرین ، برای زیست
این هسته ی نیرو ، برای بودن مردم
گویند ، می روید گلی مسموم : خشخاش
بندی او گردد ، هر آنکس بویدش یک بار
فرجام ، از هستی شود بیزار ... : نصرت رحمانی

دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی
می تپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش
پای تا سر یک هوس آغوش
و تنش لغزان و خواهش بارمی جوید
چون مه پیچان به روی دره های خواب آلود سپیده دم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار ، همچو موج بوسه ی مهتاب
روی گندم زار
تا بنوشد در نوازش های گرم دست های من
شبنم یک عشق وحشی را ... : هوشنگ ابتهاج

کمک کن ، تا به دستی سیب و دستی خوشه ی گندم
رسیدن را ، و چیدن را ، بیاموزم به حوایت
مرا آن نیمه ی دیگر بدان ، آن روح سرگردان
که کامل می شود با نیمه ی خود ، روح تنهایت : حسین منزوی

در خانه ، صدای_ پای_ گندم سبز است
در سینه ، سروده های گندم سبز است
شاد ، از پس_ زردترین ، حادثه ها
شعر_ من و ماجرای گندم ، سبزست : رضا مقصدی

بسا "گندم نمایان" ، جوفروشند
"ریا کار" و دروغین خرقه پوشند

میفکن دل ، بر این گندم نمایان
که "مکارانه" در جوش وخروشند

دکتر منوچهر سعا دت نوری


آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد