logo





رو به فردا و دریا

شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۱ - ۱۵ دسامبر ۲۰۱۲

مرضیه شاه بزاز

بیا و ببین
دلدادگی . . . .
خانه ای را که ساخته بودم
بدست خود خراب می کنم
به هر خشت که بر می کنم
دلم را
بی تردید و افسوس
ز بندی رها می کنم
انگار که پلکهای بسته ام
با هر نفس
به روشنای فردایی خجسته باز می شوند
بیا و ببین
که از گرد و غبار این ویرانی
چشمم از هر چه خوب و بد، پر از نگاه می شود
نگو منگ و خام بودم،
که در درد بی خویش باوری
دستهایم را به سودایی زنجیر
وآنچه را که خود از آن سرشار
در این خانه ی خالی، در دستهای تهی او می جستم
و آنهمه سال
پرده ی پنجره ام، نقشی دروغین از تو
دلدادگی . . . .
هر چه را که از آن سوی بسویم
به فریب و یأس می آمیخت
نگو خانه ام شبستان خفاش و مرگ بود
بیا و ببین
که بر خرابه ی این شبستان چه یافته ام

دلدادگی . . . .
در این گذار بیگاه و دشوار
که هر گام هزار گام می نماید
از دوری راه نهراسیدم، پس از آنهمه چه باید کرد،
دست انگیزه به کمر، برخاستم
بیا و بنگر
این بار خانه ام را
رو به مردم و فردا، بر شانه ی تو
وه که چه استوار ساخته ام.

۲۸ نوامبر ۲۰۱۲
آتلانتا
divanpress.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد