logo





انديشيدن به رخداد در ويژگی هايش

به مناسبت سی امين سالگرد انقلاب ايران

سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۳ مارس ۲۰۰۹

شیدان وثیق

chidan.jpg
فوريه ۲۰۰۹ – اسفند ۸۷
cvassigh@wanadoo.fr

متن سخنرانی شيدان وثيق در برنامه بحث آزاد به مناسبت سی امين سالگرد انقلاب ايران. اين بحث پيرامون چهار پرسش اصلی زير انجام گرفت(*):
اهداف انقلاب ۵۷ چه بود؟
آيا خشونت در ذات انقلاب است؟
چرا و چگونه استبداد در ايران بازسازی شد؟
با توجه به تجربه انقلاب راه حل خروج از وضعيت کنونی چيست؟



„ قيام مردمی با دست های خالی“
ميشل فوکو(۱)

درآمد
سی سال پس از گذشتِ يکی از رخدادهای مهم تاريخی سده ی بيستم، انديشيدن به انقلاب ۵۷ ايران را در چه شرايطی انجام می دهيم؟
نخست اين که فاصله ی زمانی، امکان شناخت بهتر و کامل تری از انقلاب فراهم می کند. اما، در عين حال، دستگيري مستقلانه ی رويداد در ويژگی اش را دشوار می سازد. زيرا آن چه که پس از هر انقلابی شکل می گيرد، يعنی بازسازی قدرت و سلطه، همواره سايه بر خودِ انقلاب چون پديداری خاص و مُفرَد می اندازد. رخدادِ انقلاب، در استقلال، تمايز، تک بودی و ويژگی اش، با پسا انقلاب اشتباه می شود. در پسا انقلاب تحليل می رود.
سپس اين که هر انقلابی تئوری انقلاب را به چالش می کشد، زير سوأل می برد و دگرگون می سازد. انقلاب، پديداری نو، بی سابقه و بدعت گذار است و در الگوی تئوری انقلاب موجود، که رو به نمونه های گذشته دارد، جای نمی گيرد.
شرايط ديگر اين است که طی اين سی سال، خودِ ما نيز تغيير کرده ايم. تئوری ها و ايقان های گذشته ی مان را زير پرسش برده و به نقد کشيده ايم. در دهه ی هفتاد (پنجاه شمسی)، مقوله ها و کُنسپت ها برای ما کاملاً روشن بودند. به قول آلتوسر، صاحب و سازنده ی „تئوری“ (حتا برای مارکس!) بوديم. „تئوری“ به معنای آن فرمول مشهور و دينی- مسيحايی لنين که می گفت: „تئوری مارکس قادر مطلق است، چون حقيقت است“ (تأکيد از من است)(۲). تئوری انقلاب، تئوری قهر، تئوری حزب، تئوری سوسياليسم... از همه ی اين ها برخوردار بوديم و تعريف واحدی به دست می داديم. در حالی که اکنون، مسلم ها و مطلق ها در ذهنيت ما جای خود را به پرسش ها و مسأله انگيزها (پرُبلماتيک ها) و مفهوم سازی های جديد داده اند.
برخورد ما، در اين جا، به انقلاب ايران، از نگاه انديشيدن به آن چون رخداد(۳) يا پيشآمد در ويژگی های تمايزدهنده اش است. اين نگاه متأثر از انديشه ی سياسی انتقادی و برخی شيوه های پژوهشی تاريخی (۴) است که می خواهد در بررسی انقلاب چون رخداد يا اتفاق، ويژگی خودِ واقعه را در تمايز از مجموعه تحولات و دگرگونی های اقتصادی، سياسی و اجتماعي پيش و پس از واقعه، مورد توجه قرار دهد. پس انديشيدن به انقلاب ايران چون رخداد مد نظر است. چون اقدام توده ی بسيار گونه multitude. چون جنبشی بدون سوژه، برنامه، تشکيلات و آوانگاردی از پيش تعيين و تبيين شده. چون اتفاقی، در لحظه ای معين و پيش بينی نشده، در فرصتی کوتاه و تکرار نشدنی که می تواند آفريننده ی چيزی نو، تازه و بديع باشد. نامکنات را امکان پذير کند. زيرا طبق الگو و چهارچوبی از پيش تعيين و تجويز شده حرکت و عمل نمی کند، بلکه بايد همه چيز را خود و از نو اختراع، کشف و ايجاد کند. چون يورشی به تاريخ(۵)، مُفرد و استثنايی، نابهنگام و نامنتظره، جسور و کنترل ناپذير.
حال اگر انقلاب را رخ دادی کوتاه تصور کنيم، متمايز از پيشا انقلاب و پسا انقلاب، بايد آن را زمانبندی کنيم. کی آغاز می شود و کی به پايان می رسد. انقلاب زمانی آغاز می شود که قدرت مطلقه متزلزل می شود، فرو می پاشد و قيام مردم وضعيتِ خلآ قدرت يا آزادی را به وجود می آورد. انقلاب زمانی به پايان می رسد که فضای خالی قدرت دوباره اشغال می شود، قدرت جديد برقرار و آزادی های موقتی نسخ می شود. انقلاب، لحظه ی کوتاه آزادی و رهايی از قدرت و سلطه ی آن است. در فاصله ی زمانی ميان فروپاشی قدرت ميرنده و برآمدن قدرت جديد. قدرتی که خود را برخاسته از انقلاب می خواند. قدرتی که به نام انقلاب و به بهانه ی حفظ و تداوم انقلاب، کمر به سرکوب و نابودی انقلاب می بندد. اين را „دولتی شدن انقلاب“ يا „يخبندان انقلاب“ نيز ناميده اند(۶).
انقلاب ايران با نخستين تظاهرات ادواری بر ضد رژيم شاه، از ديماه ۱۳۵۶ (ژانويه ۱۹۷۸) آغاز می شود و با رفتن شاه و آمدن خمينی يعنی با عادی سازی (normalisation) سياسی توسط قدرت جديد و تشکيل شورای انقلاب، در آغاز ۱۳۵۸ (فوريه ۱۹۷۹)، خاتمه پيدا می کند. البته گروه هايی نيز بودند که در توهم انقلاب دومی به سر می بردند، با اين خيال که نمونه ی انقلاب فرانسه و روسيه را در ايران تکرار کنند. با ميليشيای مسلح خود در خيابان های تهران رژه می رفتند. اما دور دومی در کار نبود چون انقلاب به تنها هدف خود يعنی سرنگونی رژيم شاه و پايان سلطنت دست بافته بود. بدين سان، عمر انقلاب ايران کمی بيش از يک سال است. از آن پس، دوره ی پسا انقلابی يا شکل گيری سلطه و استبداد جديد فرا می رسد. همه می دانيم که هر انقلابی، بدون رابطه با دوره های پيش و پس خود نيست. انقلاب همواره عناصری از گذشته و آينده را در خود حفظ می کند و می پروراند. انقلاب ايران نيز جدا از اين قاعده نيست. اما در اين گفتار، تأمل ما بر انقلاب چون رويدادی در خود، تک، متمايز و مستقل از پيشا انقلاب و پسا انقلاب است.

اهداف انقلاب ۵۷ چه بود؟
پاسخ به اين پرسش را با طرح ملاحظاتی پيرامون چند ويژگی انقلاب ايران انجام می دهيم. ويژگی هايی که انقلاب ايران را از ديگر انقلابات تاريخ متمايز کرد.

- انقلاب تمام- مردمي
انقلاب ايران فراطبقاتی بود، بدين معنا که مبارزه ی طبقه يا طبقاتی بر عليه طبقه يا طبقاتی ديگر نبود. قيام عموم مردم ايران بود. اين تصديق، بدين معنا نيست که در انقلاب ايران طبقات، اختلافات طبقاتی و خواسته ها و مطالبات اقتصادی- اجتماعی با رنگ طبقاتی وجود نداشتند، بلکه بدين مفهوم اساسی و مهم برای درک معنای انقلاب است که اين طبقات، اختلافات طبقاتی و خواسته های مشخص طبقاتی، تحت هژمونی مطلق خواست و هدف مشترک و عمومی قرار گرفتند و جذب آن شدند و در نتجيه تظاهر آشکار، مستقل و متمايزی از خود بروز ندادند. بدين ترتيب، آن چه که در ايران اتفاق افتاد با انقلاب های طبقاتی شناخته شده تا آن زمان چون انقلاب فرانسه، روسيه، چين...، تشابه نداشت و از اين نظر، انقلابی بديع بود.
ديکتاتوری پنجاه ساله ی رژيم پهلوی ها که با دو کودتای نظامی و به دست استعمار و نواستعمار مستقر شده بود، شکست سياست ها و رفرم های اقتدارگرايانه ی رژيم شاه در همه ی عرصه ها (از جمله در مهمترين اقدام سمبليک او که اصلاحات ارضی باشد) به طوری که اين رژيم در دهه ی ۵۰ فاقد کوچکترين پايه ی اجتماعی در ايران بود - حتا در ميان اقشار بورژوازی بالای کمپرادور و ارتشی ها که مِلک طِلق (chasse gardée) شاه را تشکيل می دادند - و بالاخره فساد حاکم بر تمامی دستگاه سياسی و اقتصادی که به نام ديگر رژيم تبديل شده بود... شرايط رو آوردن همه ی اقشار و طبقات کشور به مبارزه و انقلاب را فراهم کردند. از بالايی ها تا پائينی ها، زنان تا مردان، شهری ها تا روستايی ها، از زحمتکشان و اقشار تهيدست تا بورژوازی و اقشار مرفه، اقوام و ملييت های مختلف ايران... در انقلاب شرکت کردند. انقلاب ايران، انقلاب توده بسيارگونه multitude بود. اما بسيارگونه، نه در بروز آشکار اختلاف ها و تضادهای شان، بلکه در يگانگی موقتی آن ها برای هدفی مشخص.

- انقلابی که يک هدف داشت: سرنگونی رژيم شاه
اين خواست و هدف مشخص را انقلاب ايران، در عمر يک ساله اش، پيگيرانه دنبال می کند. چيزی که به اراده ی واحد، مشترک، جمعی (کلکتيو)(۷) و خلل ناپذير، به „اراده ای انقلاب“، تبديل می شود. در اين مورد ما با اين ارزيابی ميشل فوکو - و شايد تنها با اين ارزيابی او – از انقلاب ايران توافق داريم، وقتی که او به درستی بر روی يکی از ويژگی های اصلی انقلاب ايران انگشت می گذارد. ويژگی ای که هم نقطه ی قوت و عامل پيروزی اين انقلاب بود و هم نقطه ی ضعف و زمينه ساز پيآمد های مصيبت بارش (البته اين جنبه را فوکو نمی بيند). او می گويد:
„ از بين عواملی که اين رويداد انقلابی را مشخص می کنند، يکی اين است که از خود اراده ای مطلقاً مشترک و جمعی (کُلِکتيو) به نمايش می گذارد. و اين را دز ضمن بايد گفت که خلق های کمی بوده اند که فرصت ابراز چنين اراده ای را در تاريخ پيدا کرده اند. اراده ی مشترک جمعی، يک اسطوره سياسی است که بوسيله ی آن، حقوق دانان و فيلسوفان سعی در بررسی يا توجيه نهادهايی را می کنند... „ اراده ی مشترک جمعی“ يک ابزار نظری است، بدين معنا که آن را هيچ گاه نديده ايم و من شخصاً نيز فکر می کردم که „اراده ی مشترک جمعی“ هم چون خدا يا روحی است که هيچ گاه با آن رو به رو نمی شويم... اما من در تهران و در سراسر ايران، با اراده ی مشترک خلقی رو به رو شدم. و خوب اين را بايد درود گفت، چون چنين واقعه ای هر روز رخ نمی دهد. بعلاوه... به اين اراده ی مشترک جمعی، موضوع و هدفی داده اند. و آن هم تنها يک هدف است که رفتن شاه باشد. اين اراده ی مشترک جمعی که به صورت کلی در تئوری های ما طرح شده اند، در ايران هدفی کاملاً روشن و مشخص برای خود تعيين کرده است و اين چنين است که به صحنه ی تاريخ يورش آورده است.“(۸).

- انقلاب منفی، نه اثباتی.
انقلاب ايران، با نفی کامل رژيم و از کار انداختن دستگاه سياسی و اقتصادی اش، انقلابی مطلقاً سياسی بود. اما از سوی ديگر، انقلابی غير سياسی بود، چون از درگيری سياسی در درون خود در باره ی نوع نظام آينده و اهداف پس از سرنگونی خودداری می کرد. انقلاب ايران پرسش „چه می خواهيم“ و „چگونه می خواهيم“ يعنی اهداف بعد از سرنگونی را وارد ميدان بحث و جدل نظری و سياسی خود نکرد: چه نوع قانون اساسی؟ چه گونه قدرتی يا „ ناقدرتی“ برای آينده؟ چه نوع روابط اجتماعی، سياسی و اقتصادی؟ چه نوع آزادی، آزادی برای موافقان يا برای همه و بويژه برای مخالفان؟ چه نوع دموکراسی؟ چه نوع جمهوری؟... پرسش هايی بودند که به بعد از رفتن شاه موکول شد. بخش های سياسی گوناگون شرکت کننده در انقلاب ايران، نسبت به هدف های عاجلی چون آزادی، حقوق بشر، دموکراسی، جمهوری، جدايی دولت و دين، عدالت اجتماعی، حکومت قانون، استقلال... دريافت ها و باور هايی، هر چند ناقص و نامعلوم، داشتند. اما اينان، نتوانستند و نخواستند که همين دريافت ها را نيز به چالش با يکديگر کشند.

- نقش سياسی و معنوی تعيين کننده دين در انقلاب
دين در انقلاب ايران نقش تعيين کننده ای ايفا کرد. از اين نقطه نظر نيز، انقلاب ايران، انقلابی بديع و متمايز از ديگر انقلابت بود. انقلاب ايران سرآغاز چنبش جهانی بنيادگرايی اسلامی شد. در انقلاب ايران، زبان، واژگان، شعارها و اسطوره های انقلاب، زمانبدی تظاهرات... همه، به طور عمده ولی نه البته کامل و مطلق، حکايت از هژمونی دين می کنند. اما دينی که مدعی قدرت، راهبری سياسی و معنوی مردم (امت) و حکومت بر آنان است. در انقلاب ايران، دستگاه دين، روحانيت، مساجد و شبکه ی سراسری آن ها، در پيوند با بازار، کسبه و اقشار وسيعی از مردم روستا و شهر، نقشی تعيين کننده ايفا کردند. با اين همه و با اين که از نيمه ی دوم ۵۷، شعار „حکومت اسلامی“ از سوی گروه های مذهبی به طور گسترده ای طرح می شود، اما اين شعار هيچ گاه به هدف يا خواست جمعی انقلاب، به „اراده ی واحد انقلاب“ تبديل نمی شود.

آيا خشونت در ذات انقلاب است؟
با تصحيح اين پرسش بدين شکل که آيا قهر در ذات انقلاب است، سه ملاحظه زير را در ميان می گذاريم.

- انقلاب هميشه قهرآميز نيست
اين تصديق برخلاف تصور رايج و عاميانه از انقلاب است. در شرايطی قيام و انقلاب می توانند قهرآميز نباشند و به جنگ داخلی نيانجامند، چون نمونه انقلاب ايران يا انقلاب های اروپای شرقی. در تخريب زندان باستيل يا کاخ زمستانی... خونريزی نشد. با اين که مورد دوم (انقلاب اکتبر) بيشتر به عمل نظامی - ضربتی بلشويک ها نزذيک بود تا به "انقلاب کارگران و دهقانان". با اين حال، اکثر انقلاب ها به قهر می انجامند زيرا به جنگ داخلی تبديل می شوند. چون نمونه ی فرانسه، روسيه، چين و اسپانيا. قيام کاسترو در کوبا و مشابه آن را را نيز بايد بيشتر به حساب عمليات گروه های چريکی و آوانگارديست گذارد تا جنبش انقلابی توده ی مردم. سرانجام، انقلاب ايران را داريم که „قيام مردمی با دست های خالی بود“(۹). به طور کلی، قهر قبل از انقلاب در جامعه وجود دارد و يکی از علل بروز انقلاب می شود. قهر در جريان انقلاب نيز، توسط حاکمان برای حفظ حکومت خود به کار برده می شود. اما به طور عادی، خودِ رخداد انقلاب، از آن جا که جنبش اکثريتی عظيم است، از آن جا که کودتا، توطئه يا اقدام از سوی اقليتی کوچک نيست، نياز به قهر برای رسيدن به اهدافش ندارد. سرانجام قهر بويژه پس از انقلاب اِعمال می شود. اين بار، نيروی تازه به قدرت رسيده است که برای استقرار سلطه ی خود، مخالفان اش را تحت عنوان „ضد انقلاب“ سرکوب می کند و نام اين عمل را دفاع از انقلاب می گذارد.

- هر جا که مبارزه هست، امکان قهر نيز هست.
ملاحظه ی دوم من اين است که هر جا که مبارزه ای هست و جنبشی در می گيرد - و انقلاب از حاد ترين نوع آن است - پُتانسيل يا امکان قهر و خشونت نيز وجود دارد. اما ريشه و علت اين قهر را نبايد در ذات مبارزه، جنبش يا انقلاب نشان داد. بلکه در آن شرايطی يافت که سبب مبارزه، جنبش يا انقلاب می شوند. زمانی که مشکلات اجتماعی و سياسی راه حل خود را از طريق مذاکره و گفتگوی دموکراتيک نمی يابند و مردم ناگزير به خيابان متوسل می شوند، اين احتمال همواره وجود دارد که قدرت برای سرکوب انقلاب به قهر توسل جويد و انقلاب نيز برای دفاع از خود دست به مقاومت قهری و چه بسا تهاجم قهری زند. در جنبش مه ۶۸ فرانسه که جنبشی برای قدرت نبود، ديديم که قهر جوانان و دانشجويان پاريسی صرفاً واکنشی در برابر قهر پليسی بر آنان بود. به طور خلاصه و در يک کلام، با استفاده از جمله ی معروف مارکس، هر جا که سلاح نقد نتواند عمل کند، نقد سلاح عمل خواهد کرد.

- پيوند تراژيک سياست و قهر
ملاحظه ی سوم من است که کار ريشه يابی اجتماعی قهر و خشونت همواره به پايان نرسيده است. البته در اين باره با اثر های تاريخ دانان و نظريه پردازانی چون توسيديد، ماکياول و ماکس وبر که نظريه ی قهر دولتی يا مشروع را طرح می کند، آشنايی داريم. اما در اين باره، بيش از همه نظريه پردازان مارکسيست بودند که کارهای با ارزشی انجام داده اند. در تئوريزه کردن مسأله ی قهر در تاريخ. در توضيح پيوندهای ريشه ای قهر با استثمار و مناسبات تخريبی سرمايه داری که با قهر همزاد است. در همين راستا می توان از قهر استعمار و نو استعمار در سده های پبش و از قهر گلوباليزاسيون ليرالی امروزی سخن گفت. با اين همه، اما، مارکسيسم (به قول اتين باليبار) „به طور اساسی از انديشيدن به پيوند تراژيک سياست و قهر ناتوان ماند، پيوندی که از درون، قهر و سياست را در وحدتی ضدين شريک هم می کند، چيزی که يه طريق اولی خشونت آفرين است.“ (۱۰) بدين سان، همان طور که در بحث های مربوط به „بنيادهای توتاليتر و دينی بينش سياسی“ نوشته ايم(۱۱)، ريشه ی قهر را بايد در خودِ تعريف و مفهوم „سياست“، در فلسفه ی کلاسيک سياسی پيدا کرد. آن جا که، از افلاطون تا به امروز، „سياست“ (Politeia) با حقيقت، خرد و هدايت مردم به سوی يگانه توسط فيلسوف- پادشاه، هم سان می شود. آن جا که به نقل از جمهوری افلاطون، „سياست“، قانون مطلقی می شود که بايد „همه ی افراد جامعه را گاه از راه آموزش و گاه با زور و اجبار، با هم يگانه سازد„(۱۲) (تأکيد از من است).

چرا و چگونه استبداد در ايران بازسازی شد؟
به نظر من، پنج عامل عينی (اُبژکتيو) و ذهنی (سويژکتيو) درونی انقلاب زمينه های استبداد و به طور مشخص استبداد دينی در ايران را فراهم می کنند. ۱- عامل تمام مردمی انقلاب ۲- عامل غير سياسی انقلاب ۳ –قدرت مداری انقلاب ۴- عامل دينی انقلاب و ۵- کسری دموکراتيکِ اپوزيسيون ايران.
در باره ی هر يک از اين عوامل، نکاتی را به اختصار طرح می کنيم.

۱ - عامل تمام مردمی انقلاب

در انقلاب تمام مردمی، اختلاف ها و تضاد های اجتماعی، سياسی و طبقاتی امکان بروز و چالش با هم را پيدا نمی کنند، چون که برای حفظ يکپارچگی و تضمين پيروزی، مسکوت گذارده می شوند. نتيجه آن که در سير انقلاب، شرايطی به وجود نمی آيند که گروه های اجتماعی و سياسی، در همزيستی تعارضی با يکديگر قرار گيرند و دموکراسی پلوراليستی را آزمون کنند. از چنين وضعيتی تنها يک عنصر سود می جويد: پيشوای فره مند، عوام فريب، تمامت خواه يا پوپوليست. اشتباه نشود: با طرح اين مطلب نمی گوييم که انقلاب های „طبقاتی“ ضرورتاً به نتايج ديگری می رسند. نمونه های انقلاب فرانسه، روسيه و چين را داشتيم. بحث ما در اين جا اين است که انقلاب تمام مردمی „در خود“، روحی غير دموکراتيک، ضد پلوراليستی، يگانه گرا و توتاليتر دارد که ترجمان واقعيت جامعه ی انسان ها با تضادها، اختلاف ها و چندگانگی اش نيست. در يک کلام، روح „همه با هم“ انقلاب، نمی تواند دموکراسی آور و پلوراليسم ساز باشد.

۲- عامل غير سياسی انقلاب
گفتيم که تنها هدف واحد انقلاب ايران، چون „اراده ی مشترک جمعی“، سرنگونی رژيم شاه بود. در حالی که، هدف های بعدی و درازمدت يعنی „چه می خواهيم؟“ و بديل يا بديل های جانشينی نظام... موضوع بحث و جدل مردم و گرو های شرکت کننده در انقلاب قرار نمی گيرند. اگر اين جا آن جا بحثی در اين باره صورت می گيرد، خيلی زود خفه می شود و به فردای انقلاب موکول می شود. انقلاب ايران خصلت نفی کننده داشت و نه ايجابی. در مجموع، اجزای سياسی تشکيل دهنده ی انقلاب از ابراز تضاد های شان تا کسب پيروزی خود داری ورزيدند. تازه پس از پيروزی بود که تصادم ها بر سر „چه می خواهيم؟“ و راهکار ها آشکار می شوند. اما ديگر کار از کار گذشته بود. زيرا پيش از آن که مردم فرصت آن را بيابند تا از نظرات، خواست ها و راه حل های نيروهای شرکت کننده در انقلاب آگاه شوند، حاکميت جديد به مردم تحميل شده بود. بدين ترتيب، خصلت غير ايجابی انقلاب نيز نمی توانست زمينه ساز برآمدن دموکراسی در ايران باشد.

۳–قدرت مداری انقلاب

انقلاب ايران بر محور نفی رژيم شاه به وجود آمد، شکل گرفت، رشد کرد، تمام مردمی شد و سرانجام پيروز گرديد. اما „نفی قدرت“ هيچ گاه همراه با „نقد قدرت“ همراه نشد. ريشه های اين امر را می توان در دو عامل پيدا کرد. يکی، درک اقتدارطلبانه از „سياست“ است که در انديشه ی سياسی کلاسيک و نزد گروه های سياسی حاکم است: „سياست“ به معنای „حکومت کردن و تحت حکومت قرار گرفتن“ در تعريف کلاسيک، در مقابل „سياست“ چون آزادی در تعريف آرنتی. ديگری، استبدادی است که همه چيز را تابع خود يعنی „قدرت“ می کند. در نظام استبدادی، روی آوردن به قدرت، چه برای مطالبه از آن و چه برای سرنگونی آن، عمده و مطلق می شود. بدين سان، فرهنگ “قدرت پذيری“ در جامعه پيوسته بازسازی می شود. بينش اقتدارطلبانه از „سياست“ و فرهنگ “قدرت پذيری“ در نظم استبدادی، هر دو، در شرايط کشور ما، استبداد را باز سازی می کنند. تراژيک بودن انقلاب و، فراتر از آن، تراژيک بودن „سياست“، درست در اين جاست. قدرت مداری انقلاب و سياست سبب آن می شوند که اصل „قدرت“، چرايی آن، چگونگی آن، مضمون و نقش آن... زير پرسش نرود و موضوع کار نقد و بازنگری قرار نگيرد. در نتيجه، با سرنگونی قدرت، قدرتی ديگر در شکلی جديد اما به همان سان سلطه گر دوباره سر بر می آورد. شاه مُرد زنده باد شاه!. ماجرايی که در انقلاب ايران نيز تکرار شد.

۴- عامل دينی انقلاب
گفتيم که يکی ديگر از ويژگی های انقلاب ايران، نقش سياسی و معنوی بارز و تعيين کننده ی دين در آن بود. دينی که نه تنها به يک معنا „سکولار“ است، در يکی از مفاهيم سکولاريزاسيون چون دنيوی شدن دين(۱۳)،بلکه، به سياق پيغمبر اش، داعيه ی حکومت و فرمانروايی دارد. دينی که، با وجود تلاش سخت و با ارزش اقليت نوانديشان مذهبی و طرفدار جدايی دولت و دين در جهان اسلام، همواره رفرم و رفرماسيون خود را، بر خلاف مسيحيتی که از سده ی شانزدهم ميلادی دست به آن می زند، آغاز نکرده است. در نتيجه، با دينی سر و کار داريم که با ارزش های بنيادين و جهان رواييuniversel چون دموکراسی، پلوراليسم، حقوق بشر، برابری زن و مرد، جدايی دولت و دين، آزادی وجدان... در تعارض است. بدين سان، عامل دين در انقلاب ايران، با چنين ويژگی هايی، زمينه ی برآمدن دين سالاری و استبداد دينی را فراهم کرد.

۵ - کسری دموکراتيکِ اپوزيسيون ايران

در انقلاب ايران، ارزش های بنيادين و جهانروا: حقوق بشر، آزادی، دموکراسی و پلوراليسم، به ارزش های اصلی اپوزسيون ايران (در بخش غالب آن) تبديل نشد. اين را از جمله در مورد چپ ايران، می توان گفت که اين ارزش ها را آشکارا به حکم سرمايه داری و بورژوازيی بودن، نفی و رد می کرد. بدين ترتيب، در آستانه ی انقلاب ايران، هم اپوزيسيون غير مذهبی ايران و هم اپوزيسيون مذهبی، اگر نه به يک نسبت و شدت، با آن ارزش های بنيادين و جهانروا ضديت می ورزند. پس، امکان برآمدن آزادی و دموکراسی در فردای انقلاب ايران با چنين اپوزيسيونی، ميسر نبود.

با توجه به تجربه انقلاب راه حل خروج از وضعيت کنونی چيست؟
خطای بزرگ انقلاب ايران، همان طور که اشاره کرديم، غير سياسی بودن آن، به معنای انصراف از چالش و جدال سياسی برای تعيين راه آينده ی خود بود. درس انقلاب ايران ما را به برخورد و تقابل پروژه های اجتماعی - سياسی، با مشارکت و دخالت مستقيم خودِ مردم، فرا می خواند. خروج از وضعيت کنونی در گرو جنبش آگاهانه ی مردم در پرتو پروژه ای اجتماعی - سياسی است. کاری که تا کنون کمتر انجام نگرفته است. در اين ميان چهار پروژه را از نظر می گذرانيم.
- يکی، پروژه ی دين سالاری اسلامی در هر شکلی است. مردم ايران، طی سی سال، اين پروژه را در شکل ولايت فقيه تجربه می کنند. اين پروژه از غرب تا شرق، خصومت خود را با ارزش های بنيادين و جهانروا (آزادی، جمهوری، دموکراسی، حقوق بشر، جدايی دولت و دين(لائيسيته)) به نمايش گذارده است. در نتيحه، مخالفت و مبارزه با بنيادگرايی اسلامی و دين سالاری در هر جا و مکان در سراسر جهان، از غزه تا قندهار، وظيفه ی هر انسان آزادی خواه است.
- ديگری، پروژه ی پادشاهی است که مردم ايران، با „اراده ی واحد مشترک“ خود، آن را فسخ کردند. پادشاهی در هر شکلی، با جهان امروزی که انسان ها خواهان مشارکت بيش ار پيش مستقيم و بدون قيم در امور خود هستند، ناسازگاری اساسی دارد.
- پروژه سوم، سوسياليسم آزادی خواهانه و دموکراتيک است. در اين ميان، چپ غير سنتی که ما خود را جزئی از آن می دانيم، با دو بغرنج اساسی رو به روست. يکی اين که بايد کار سوگِ سوسياليسم واقعاً موجود، اين فاجعه ی تاريخی و بشری را به پايان بَرَد، يعنی امر گسست ريشه ای از سوسياليسم اقتدارگرا و توتاليتر را به سرانجام رساند. وظيفه ی ديگر او اين است که بايد از نو دست به بنياد و ابداع ايده، آرمان و پديداری زند که وجود ندارد. چيزی را تحت عنوان سوسياليسم کشف کند که به گفته ی داهيانه مارکس در ۱۶۱ سال پيش (زمانی که هنوز جهانی شدن در ابعاد عظيم امروزی اش وجود نداشت و قابل تصور نبود) امری فراملی و جهانی است. از اين رو، پروژه ی سوسياليسم آزادی خواه (غيرتوتاليتر) که در نوزايش خود به سر می برد، در شرايط امروز ايران نمی تواند راهکار بلاواسطه جنبش قرار گيرد.
- پروژه سياسی – اجتماعی ديگر، پروژه جمهوری دموکراتيک و لائيک است که، به نظر من، پاسخ گوی نيازهای تاريخی و بنيادين جامعه ايران در عصر کنونی است. جمهوری دموکراتيک و لائيگ مفهومی مرکب از سه مقوله يا رکن جدا ناپذير است که هر يک، بدون ديگری، ناقص و نفی کننده ی کل کُنسِپت است. جمهوری را „چيز عمومی“ Res publica می دانيم. در اين „چيز عمومی“، دموکراسی را مشارکت مردم در امور خود، رأی آزاد، برابر حقوقی، پلوراليسم... تعريف می کنيم و بالاخره لائيسيته را بر سه رکن اساسی قرار می دهيم: جدايی دولت و دين، آزادی وجدان و عدم تبعيض بر مبنای دين. در اين جا، هيچ فرمول يا اصطلاح ديگری (مانند „عرفی“ يا „سکولاريزاسيون“) نمی تواند جای مفهوم کامل و غير دينی لائيسيته بنشيند.(۱۴)
جمهوری دموکراتيک و لائيگ مفهومی است که با توسل به آن روند های سياسی مختلف، از چپ های غير توتاليتر تا ملی گرايان دموکرات و نو انديشان مذهبی طرفدار جدايی دولت و دين، می توانند، با حفظ ويژگی ها و اختلاف های خود، در هم سويی با يکديگر قرار گيرند. هم سويی نه صرفاً با هدف سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی، بلکه به طور اساسی تر، برای کمک به پيدايش و رشد جنبش های تغيير و دگرگون سازی اجتماعی، سياسی و فرهنگی در ايران. راه حل يا راه حل های خروج از وضعيت کنونی، تنها از مشارکت و مداخله ی مستقيم خود مردم، از طريق جنبش های اجتماعی و سياسی آن ها، از جمله از طريق جنبش های جامعه ی مدنی، بر خواهند خواست. وظيفه ی اپوزيسيون جمهوری خواه، دموکرات و لائيک خارج کشور، ياری رساندن به عروج چنين جنبش هايی در داخل کشور است.


ياداشت ها
(*) اين بحث آزاد توسط مجمع اسلامی ايرانيان - پاريس در روز شنبه ۲۸ فوريه ۲۰۰۹ با شرکت آقايان: جمشيد اسدی، مهران مصطفوی، پرويز نويدی و شيدان وثيق برگذار شد.
۱.ميشل فوکو، نوشته ها و گفته ها کتاب دوم، ۱۹۷۶ – ۱۹۸۸، ص.۷۰۱
Michel Foucault, Dits et écrits II. ۱۹۷۶ – ۱۹۸۸, p. ۷۰۱
۲. La théorie de Marx est toute-puissante parcqu’ elle est vraie
۳. رخداد: événement
۴. از جمله François Furet و کار او در باره ی انقلاب فرانسه. هم چنين نظرات ميشل فوکو و الَن بَديو در باره ی نگاه رخداد گرايانه évenementiel به پديدار های اجتماعی چون انقلاب.
۵. اصطلاح فوکو، همانجا، ص ۷۴۶
۶. رجوع کنيد به گفتگوهای سارتر و بنی لوی: بنيادهای دينی و توتاليتر انديشه ی سياسی. نشريه طرحی نو شماره های ۱۴۲ – ۱۴۳ – ۱۴۴.
۷. collective (فوکو همانجا، ص ۷۴۶)
۸. همانجا ص ۷۴۶
۹. همانجا ص ۷۰۱
۱۰. Etienne Balibar: Gewalt, in Historisches-Kritisches Wörterbuch des marxismus – Hamburg 2001
۱۱. طرحی نو شماره های ۱۴۲ – ۱۴۳ – ۱۴۴.
۱۲. افلاطون، جمهوری ۵۲۰ - ۵۲۱، جلد دوم، لطفی.
۱۳. رجوع کنيد به مداخله ای در جدل سکولاريزاسيون در ايران، طرحی نو شماره های ۱۳۷- ۱۳۸- ۱۳۹.
۱۴. رجوع کنيد به مقالات من در مورد لائيسيته. از جمله لائيسيته چيست، نشر اختران – تهران چاپ دوم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد