logo





انقلاب ناتمام

„ مبحثی کوتاه پيرامون انقلاب سی ساله ايران „

يکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۱ مارس ۲۰۰۹

فرشید یاسائی

yassai.jpg
مقدمه: انقلاب ايران به عنوان يکی از مهم ترين و بزرگ ترين رخداد سياسی - اجتماعی قرن بيستم ميلادی بعد از انقلاب روسيه است که همواره مورد توجه پژوهشگران و متخصصان علوم سياسی و كارشناسان علوم اجتماعی و جامعه شناسان و تحليلگران بوده است. تحليگران دررابطه با متدلوژی متداول دنيای سياست و جامعه شناسی، نسبت به انقلاب ايران برخوردی دوجانبه داشتند. تحليل نخست: مربوط به قياس و تجربه انقلاب های آمريکا، فرانسه و شوروی با انقلاب ايران است که هر کدام روند ويژه خود را داشتند. دوم: ناديده گرفتن تفاوت های فرهنگی جامعه با زيربناهای مختلف است که طبيعتا روانشناسی اجتماعی مخصوص بخود را دارد. تجربه نشان داده است که به سختی ميشود تنها با كمك روشها و معيارهای جامعه شناسی متداول دنيا غرب، انقلابات (در رابطه با تحولات عظيمی که در هند، چين، آفريقای جنوبی...) را نقد کرد. تفاوتهای بنيادی و ماهوی تاريخ و فرهنگ سرزمين ايران با تاريخ و فرهنگ غرب؛ خصوصا نقش تشييع در روند انقلاب ايران به پيچيدگی تحليل از آن افزوده است.
انقلاب ايران معيار ها و ضوابط ويژه خود را داشت. گرچه از نظر معرفتی و فرهنگ سياسی غرب در افکار تعدادی از روشنفکران ما - الگو های انديشه سياسی وتجربيات کشورهائی که انقلاب در سرنوشت تاريخی آنان موثر بود - اثربخش بود. روند انقلاب با کاميابی ويا ناکاميابی رقم خورد. چنانکه ميدانيم انقلاب رويدادی نيست که با توضيحی کوتاه و طرف داری از افراد (رهبران) بخصوصی تحليل آن را به پايان رساند. لذا به کار و تحقيق با ابعاد گسترده و چند جانبه لازم است.در بررسی و ارزيابی انقلاب ايران معمولا کمتر به خوی اجتماعی و روانشناسی مردم کشور توجه شده و بيشتر نقش رهبران برجسته تر است. بخش عمده ای از موافقان و مخالفان انقلاب در دفاع از رهبران مورد علاقه خويش صحبت و با طرفداری و برجسته کردن نقش آنان و علل شکست و پيروزی را با ((اگر ها و مگر ها)) ممزوج می کنند و در حسرت و حرمان و يا شادی وبزرگداشت آن قلمفرسائی می کنند. نظرات موافقان و مخالفان را بطور کل ميتوان در سه مورد طبقه بندی کرد.

۱- مسلمانان برای بررسی و تحليل انقلاب و تحولات ناشی از آن به اسلام سياسی اشاره دارند که وظيفه اش تصرف قدرت سياسی و نهايتا تعميم ايدئولوژی در تمام شئونات سياسی – اجتماعی است که با كمك آنها بتوانند گذشته، حال و آينده خود را آنچنان كه خود می پسندند، تعريف کنند اما همچنان از تعيين و تبيين مصاديق طفره رفته و ميروند. چنانکه ميدانيم هنوز با گذشت سی سال از حکومت مطلقه اسلامی با وضع بلبشوی قضائی، سياسی، اقتصادی و.... روبروهستيم و متاسفانه اپوزيسيون اصلاح طلب مذهبی نيز در ابراز و تبيين مصاديق و برنامه و طرح و پروژه ها ناموفق است چون در دام اسلام سياسی و مشکلات ناشی از آن دست و پا ميزند.
۲ - تحليل گران غير مذهبی که با منطق سكولاريزم آشنائی (دارند) داشتند با برخورد به انقلاب و آشنائی با ايدئولوژی مذهبی با مشكلات جدی و اساسی روبه رو شدند چون تصور آن کمتر ميرفت که رهبران مذهبی بتوانند (بخواهند) دست به تشکيل حکومت اسلامی زنند. ناكام ماندن و بن بستهای نظری دگرانديشان که بخشی از آنان با تفکر روسی خوی گرفته و بطور کل با دموکراسی سنخيت نداشتند و فراموشی نيروهای معتدل و ميانه رو از خلق و خوی مردم و نقش مذهب در عرصه اجتماعی، در تحليل انقلاب ايران آنان را با مسائل عديده روبرو ساخت که نتايج آنان را در چندپاره گی اپوزيسيون عاقل مشاهده می کنيم.
۳ – ماهييت انقلاب چه برای مخالفان و چه موافقان " حرکتی بزرگ در تاريخ کشور" است که برای موافقان کاميابی و برای مخالفان ياس و حرمان را بدنبال داشت. چرا که بررسی انقلاب را به سرنوشت افراد بخصوصی در نقش رهبران پيوند زدند. اما برای هر دو نظريه (موافقان و مخالفان) انقلاب ايران، انقلابی ناتمام بود. چنانکه مشاهده ميشود موافقان و دست اندرکاران حکومت اسلامی در ظاهر می کوشند شعله انقلاب را روشن نگهدارند اما در واقع، روز به روز از داده های ادعائی خويش دوری ميجورند گرچه هنوز هم معتقدند که مکتب ((اعتقاد به اينکه اسلام يك دين جامع و كامل می باشد)) اسلام پاسخگو به تمام مسائل و پرسش ها می باشد! عقلای اين مکتب اما بخوبی به شکست خويش در جامعه معترفند. مخالفان با تعابير گوناگون عوامل شکل گيری در انقلاب را ناديده ميگيرند و دائما خود را دلخوش " فرضيه توطئه " کرده و عملا از بررسی و ارزيابی انقلاب ايران عاجزند. بزبان ديگر نمی خواهند قبول کنند که هر انقلابی در ميان طرفداران و مخالفانش يا نکبت و يا نعمت به ارمغان می آورد.(۱)
آغاز: پيش درآمد و ندای انقلاب نه با غرش اسلحه و نه با غرش مذهب و ايدئولوژی به پشت دروازه شهرهای بزرگ ما رسيد. بلکه با هنر و ميل به تغييرآغاز شد. اواسط سال های ۶۰ ميلادی، جنبش دانشجوئی در اروپا، موزيک مدرن پاپ - راک. آرايش و لباس با ابتکاری نو و مهمتر از همه فلسفه کشتن اسطوره ها در غرب، خيلی زود به دروازه های شهرهای بزرگ ايران رسيد. اين جنبش نوگرائی در سياست نيز اثرعميق و تاثير بسزائی گذاشت. به زير کشيدن اسطوره ها که زمانی مقدس شمرده ميشد توسط اين جنبش نوين جوانان به زير کشيده شد. در اسطوره های اروپائی اين پسر است که پدر را می کشد تا دنيای جديدی را خلق و آغاز کند. اما در اسطوره های کشور ما اين پدر است که پسرش را می کشد که از تغييرات جلوگيری کند. رستم فرزند خويش سهراب را می کشد. در جائی که اين سزار است که توسط فرزندش کشته ميشود! زمانيکه در اواخر سال های ۶۰ ميلادی که قرار بود پدر بعنوان اسطوره و نماد دنيای کهن در ايران کشته شود. با گذشت يک دهه با طليعه انقلاب جان تازهای به جان نيم مرده پدر داد و دوباره همچون ققنوسی از خاکستر خود برخاسته و با قدرت و نيروی بيشتر به جايگاه خويش بازگشت و چنانکه مشاهده می کنيم اين پدر جان نو يافته، همچنان با غرش و فرياد قدرت بی انتهای خويش را در دست و جامعه را به اطاعت فرا می خواند.
تجربه ثابت کرده است که برای ورود بدنيای جديد اين اسطوره ها که هرکدام نمائی از دنيای کهن هستند، بايد بزير کشيده شوند. سردرگمی تحليلگران انقلاب (چه مذهبی و غير مذهبی) در اين خلاصه ميشود (صرفنظر از يکسونگری و حق تمللک!) که آنان قادر نبودند نقش اسطوره پدر يعنی نماد استبداد در اجتماع را روشن کنند. مذهبيان توسط متفکران خويش در جستجوی پدر جديد و يا خلق آن بودند و متاسفانه روشنفکران غير مذهبی نيز مسئله پدر (نتوانستند) و جايگاه او را خيلی دير رديابی کردند و درست هنگامی که قرار بود به اسطوره پدر و نماد استبداد رسيدگی و تعريف و نقد شود. موج سهمگين انقلاب جايگاه وی را مستحکم کرد و پدری خشن و مستبد تر به اسطور ها اضافه گرديد. در هر جامعه ای اسطوره هائی که نماد استبداد هستند، روند تحولات را به نفع خويش تغيير ميدهند چون عنصر استبداد ريشه در خانواده اقتدارمنش دارد. متاسفانه بخش وسيعی " با نظريات و ارزيابی های گوناگون (۲) " ازنسل جوانانی که در سالهای انقلاب به علت صغر سن مشارکتی در روند انقلاب نداشتند بجای ارزيابی اين اسطوره و (چه در اجتماع و چه در دانشگاه های کشور...) نقش استبداد و فرهنگ استبدادی، دنباله رهبرانی ميگردند که جانشين پدر کنند و به سجده اش بنشينند. بخشی ديگر شايد می انديشند که اسطوره استبداد را ميشود با خلق پدری ديگر مهربان کرد! بدين جهت است که نوگرائی و ميل به تغيير دنيای کهن، فرصت نيافت در برابر فرهنگ و ادبيات و منش استبداد، دررفتار و کردار شهرنشينان کشور تحولی بنيادين بوجود آورد.
زمانی که اولين خيزش های انقلاب محسوس بود. جامعه جوان روشنفکری در کشور ما، فلسفه و طرز تفکر جديد اروپا (خصوصا در رابطه با هنر و جنبش دانشجوئی) را لمس ميکرد. جوانان ايرانی با نسلی از جوانان اروپائی برخورد پيدا کردند که پدرانشان در دومين جنگ بزرگ حضور داشتند. اين پدران معنی واقعی فقر و نکبت و ويرانی و خشونت ناشی از جنگ و بربريت را با پوست و گوشت و خون خود لمس کرده بودند. اين اسطوره های شکست خورده دنيای کهن ديگر توانائی خود را (در معنويات) از دست داده بودند و نسل جديد نيز نمی خواست خود را در جنگی (بدانان تعلق نداشت) که اروپا را به خاک و خون کشيده بود، مشارکت داشته و با افتخارات آن سرخوش باشند. نسل بعد از جنگ توانست سرنوشت خود را با دست خود تعيين کند. جنبش دانشجوئی و جوانان (دو دهه) بعد از جنگ دوم جهانی در تمام شئونات اجتماعی تاثير گذاشت و با قدرت کامل دنيای خويش را با تفکر جديد بنا نهاد و مهمتر از آن توان فرهنگی، سياسی - اجتماعی خود را به منصه ظهور رسانيد.
مبارزات دانشجوئی و روشنفکری در کشور ما هميشه متاثر از تحولاتی بود که در غرب رخ ميداد. زمانيکه جوانان دانشجو تحت تاثير انقلابات کوبا، الجزيره، ويتنام و خصوصا جنبش دانشجوئی سال ۶۸ اروپا قرار گرفت. پدران کشور يعنی نماد های دنيای کهن احساس خطر ميکردند. آنان با نسلی روبرو شدند که جذب تفکر جديد و متاثر از تغييرات اجتماعی غرب بود. با مد، موزيک، طرز برخورد، انديشه ضد استبداد و ضد آتوريته جوانان اروپائی (خصوصا آلمانی و فرانسوی)آشنا شده بود که در خانواده سنتی کشور بی تاثير نبود. جنبش هيپی گری و ضد جنگ با فرهنگی که بوجود آورده بود در نسل های قديمی تر نيز نفوذ پيدا کرده بود و جوانان کشور ما که يا از طريق دانشجوهای ايرانی در اين کشور ها و يا از طريق ارتباطات گوناگون اين فرهنگ را لمس ميکردند، سرنوشت سياسی خود را رقم زدند. استبداد (خصوصا معماران غرب ستيزحکومت اسلامی بيشترين احساس خطررا ميکردند) خود را بازنده جريان می پنداشت که بنا بر طبيعتش بايد با خشونت از گسترش فرهنگ ضد آتوريته جلوگيری ميکرد و کرد و نتايج بدست آمده ازخشونت و استبداد؛ استقرار و بسط استبداد جديدی را بدنبال خود آورد چون سيمبل ها و اسطوره های استبداد (هنوز) از ميان نرفته بود. هنوز پدر مقدس شمرده ميشد و نسل جوان فرصت آن را نيافت که نخست با فرهنگ تسلط و استبداد تسويه حساب کند.
موضوع ديگری که به روند انقلاب ياری رساند. شكاف ميان دولت و ملت در کشور ما (خصوصا از صد سال گذشته) است. فقدان آزادی درايجاد تشکل و نهاد های سياسی و مطبوعات مستقل و آزاد، تبعيض و تحقير و تحميق از مشكلات عمده در جامعه ايران بوده که همواره به ناآرامی، جنبش های اعتراضی تا مرز خشونت و مبارزه مسلحانه و ترور و انقلاب ختم شده است. اين شكاف هميشه به مناقشات بسياری دامن زده است. در تاريخ معاصر ايران صرفنظر از دوران کوتاه صدرات دکتر محمد مصدق، ما هرگز وفاق ميان دولت و ملت را تجربه نکرديم. دولت های ايران خيلی زود به تافته ای جدا بافته تبديل (شدند) ميشوند که در اولين "هنرنمائی“ آنان ۱ - دوری از مردم و خودسری و اعمال خشونت آميز است. ۲- کارگزار و خدمتگزار حکومت (ولايت فقيه و يا نظام پادشاهی) بوده اند تا مردم. گرچه دولت ها کوشيدند اساس سياست کلان خود را ظاهرا براساس اصول دولت – ملت استوار سازند اما عدم حضور ملت در نظام تصميم گيری همچنان مشهود بوده و هست (۳).
توجه و علاقه شديد دولت های ايران به تكنولوژی غربی خصوصا در رابطه با تسليحات و بیتوجهی به زيربناهای اساسی ومدرنيته و دموكراسی و مخالفت با تأسيس نهادهای دموكراتيك صنفی و سياسی جامعه را شکاک بار آورد. اين تفکر نه تنها در سياست روز کشور تاثير گذاشت بلکه مدرنيته را نيز دچار سردرگمی کرد. ايران از نظر نظامی به کشوری مدرن و مجهز تبديل شده بود که بازاربسيار خوبی برای توليد کنندگان تسليحات بود اما از فقدان دموکراسی و نهاد های آن در رنج بود. بنابراين يک دوگانگی فرهنگی – اجتماعی در ايران بوجود آورد. دولت های بعد از کودتا می کوشيدند مدرنيته را وارد بازارکار کنند نه در دنيای سياست ايران. و اين روند بدبختانه (صرفنظر از نظريات، اخلاق و عقيده های مختلف) همواره ادامه دارد. ايرانی قدرتمند از نظر نظامی بيشتر مورد توجه است تا ايرانی آزاد وآباد و دمکراتيک.
جامعه ايران از نظر روانشناسی اجتماعی از دو حس مهم در رابطه با دولت در رنج و عذاب (بوده) است که نهايتا به ناآرامی و تشنج و جنبش های اعتراضی...در جامعه منجر (شده) خواهد شد. بیاعتقادی و بی اعتمادی ملت به دولت و حکومت و برعکس. دولتمردان در ارگان های مختلف دولت هرگز به ضرورت حضور فعال مردم در فرآيند توسعه و پيشرفت اعتقادی نداشته و ندارند. بیاعتمادی مردم به دولت، بیاعتمادی دولت به مردم؛ نتيجتا به بی اعتمادی مردم با مردم، منجر شده است. و اين حس جامعه را دچار بيماری بی تفاوتی کرده است. برای دولت ها مشارکت مردم در روند حضور در نظام تصميم گيری همانا مشارکت در حمايت از آنان تصور ميشود. برای بانيان دولت و حکومت شرکت مردم در ميتينگ های مختلف تبليغاتی، يادبود ها و راه پيمائی های بخصوص؛ مشارکت مردم در مديريت نظام سياسی معنی می دهد!
دولت های بعد از کودتا عموما سروری را حق خود دانسته، و به مردم به ديده تحقير که تنها برای انجام تکاليف خلق شده اند نه حقوق؛ می نگرند. مهمترين اين وظيفه و تکليف اطاعت بی چون و چرای آنان از سيستم (که در بيشتر مواقع مقدس شمرده ميشود) است. بعد از پيروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ با توجه به شرايط ويژه تاريخی و رويدادهای ناشی از آن، حاکميت را برآن داشت که اين تکليف و وظايف را تدوين کرده و بعنوان قانونی اساسی (که گويا در ظاهر سعی شد حقوق افراد مملکت تعريف شود) به اجرا درآورد. حقوق شهروندی از نظر بانيان حکومت جديد شرکت در انتخابات معنی يافت. انتخاباتی که بازتاب آن را بخوبی می توان در نهاد شورای نگهبان ملاحظه کرد.حضور و مشارکت مردم در روند حاکميت ملی شرکت در انتخابات كشوری مانند انتخابات رياستجمهوری و انتخابات مجلس اسلامی، انتخابات شوراهای شهر و روستا، تبلور يافت.
تئوريسين های حکومت اسلامی از آنجا که فاقد درك امور همچون جهانی شدن سياست، فرهنگ و اقتصاد و پيشرفت سرسام آور فن آوری در دنيای مجازی و ارتباطات هستند. نمیتوانند سياستها و راهکارهای نشات گرفته از ايدئولوژی سنتی خود را با دنيای امروز منطبق سازند و به عنوان آلترناتيو جهت توسعه و پيشرفت به جامعه عرضه دارند. يعنی موردی که در کانون توجه ايرانيان بوده و بی اندازه به آن نيازمنديم. بزرگترين عامل عدم موفقيت در اقتصاد و سياست را می توان در حفظ قدرت سياسی دانست که اجازه نمیدهد وضع مطلوب و مستقل از دولت بوجود آيد. اتكای دولتهای ايران به درآمدهای هنگفت نفتی و استقلال مالی آنان از مردم، نه تنها شكاف دولت- ملت را عميق تر کرده بلکه قدرت سياسی (به علت فقدان نهادی های شهروندی) را نيز در انحصار خود قرار داده است.
روند مدرنيته در ايران برخلاف غرب كه رفتار و انگاره ها و جهان بينی انسان ها را تغييرداد. زمانيکه به دروازه تمدن ايرانی رسيد (صرفنظر از پذيرش جوانان ساکن شهرهای بزرگ ايران)، برخوردی خشن و سهمگين با سنت و دين داشت که درهويت ايرانی ابهام شگرفی بوجود آورد. مسلمانان و بخشی از روشنفکران غرب ستير بر اين (هنوز هم) باورند كه برای نهادينه شدن مفاهيم مدرنيته و دموكراسی بايد آنان را بومی و با قيود فرهنگ ملی عجين شود. غافل از اينکه اين مفاهيم زمانی که بومی و ترجمه به زبان مادری شود، قيودی بدان اضافه ميشود که از معنی اصلی خويش خارج شده و ديگرآن چيزی نيست که در غرب مورد توجه است. تئوريسين های آنان قبل از تشکيل حکومت اسلامی غرب ستيزی را به هواداران خود تدريس ميکردند. ومعتقدند بودند (هنوز هم هستند) كه با اجرای فقه سنتی و بسط شريعت بدون بازنگری مناسب میتوانند جامعه امروز را اداره كنند. لذا با اصول ابتدايی دموكراسی و پيش نيازهای آن ازجمله حقوق و اختيار فرد و آزادیهای اساسی، جامعه مدنی و شهروندی به مخالفت برخاستند که تبلور اين نظريه را درتشکيل حکومت اسلامی با عمری سی سال شاهد هستيم. در واقع دولت و حاکميت های بعد از کودتا هر کدام (ظاهرا با ديدگاه های متفاوت) معتقد به استبداد و نگاهی قيمانه به ملت (در موارد بسياری ملت را رقيب خود مفروضند) ايران داشته و همواره با دموکراسی و مدرنيته هرکدام به سهم خويش مخالفت و ضديت کردند و تکنولوژی غرب (خصوصا در رابطه با فنآوری تسليحاتی) را تنها برای حفظ موجوديت خويش بحساب آوردند. چنانکه می بينيم برنامه و يا طرحی جهت تغييرات اساسی در ماهييت ارگان های دولت عرضه نشده است و بيشترين نيرو و سرمايه ملی را در راستای نظاميگری ازبين ميبريم.
مدرنيته و اصول دموکراسی در هر كشوری هنگامی پا گرفته و نهادين می شود كه اين مفاهيم قادر باشند در فرهنگ ملی تاثير گذارند. البته اين يکی از وظايف روشنفکران است که در اين راستا فعاليت کنند. نه تنها بايد کليه افراد و شخصيت های علمی، فرهنگی و اديبان، هنرمندان...احزاب و تشکل، گروههای سياسی – اجتماعی به آن معتقد باشند؛ بلكه مخالفان و سنت پرستان نيز به مفيد بودن جامعه آزاد و مدرن اعتراف کرده و به گريزناپذيری آن اذعان داشته باشند. دموكراسی ضمن اينکه فرآيندی آموختنی است پذيرش كثرتگرايی و احترام به آرای و عقايد مخالف نيزمعنی ميدهد، يعنی موردی که در فلسفه سياسی دولت های ايران نه جايگاهی داشته و نه اجازتی. بی جهت نيست که با داشتن اين فلسفه نتيجه ای جز شورش و اعتراضات از طرف مردم. دستگيری و اعدام و ممنوعيت از طرف دولت بوده است. حکومت ها و دولت های برآمده از فرهنگ استبدادی با اتخاذ چنين سياستی که بدان برخورد شد، بی وقفه جامعه ايرانی را به بيماری خشونت، تبعيض، تحقير و تحميق مبتلا کرده اند.

دولت های ايران هرکدام (از بعد از کودتا تا امروز) فکر ميکنند با انحصار قدرت، قادر به پاسخگوئی به تمام مسائل و پرسش های مردم هستند بدون آنکه به آرای آنان رجوع و توجه کنند. از آنجا که همواره خود را در کليه مسائل و دانستنی ها عقل کل می دانند! بدون آنکه در روش خود تجديد نظر کنند، درمانده تر از هميشه جای خويش را به ديگری داده اند (۴) مخالفت دولتها با تقويت و رشد و شكل گيری نهادهای مدنی از آن جهت است که دولت های ايران از رقابت ميترسند چون ملت و نهاد های آنان را دشمن خويش مفروض اند. اگر هم نهاد و يا تشکلی موجود و اجازت دارد يا بايد ساخته دولت و حکومت (احزاب رستاخيز. جمهوری اسلامی و...) و يا زير نظر آنان باشد. چنانکه از مطبوعات و صدا و سيما چنين بهره برداری ميشود.
جريان انقلاب از تولد تا پيروزی برخلاف تصور واستنباط بانيان حکومت اسلامی و تئوريسين های آنآن، نتيحه اعمال و اتخاذ سياست اسلام زدايی توسط شاه ايران نبود، بلکه تحكيم هرچه بيشتر ديكتاتوری و ممانعت از روند دموکراسی و آزادی های اساسی مردم بود. بر خلاف نظرآقای روژه گارودی نويسنده محبوب ولايت فقيه فرانسوی“.. انقلاب اسلامی ايران مظهر رويارويی فرهنگ اسلامی با فرهنگ و تمدن غربی و آمريكايی ضداسلامی.. ". نبود. اين فرهنگ ضد غربی و ضد دموکراسی خصوصا آنتی آمريکانيسم ماحصل اعمال روس ها ودوستاران ايرانی آنان بود که انتقام شکست خود را در افغانستان گرفتند و روند انقلاب ايران - که ريشه در جنبش ملی کردن صنعت نفت داشت - را به بيراه و تولد دموکراسی را منحرف و مقطوع النسل کردند. فراموش نکنيم که اين مردم ايران نبودند که نخستين بار سفارت آمريکا را تصاحب و پرچم اين کشور(به عنوان سمبل غرب و امپرياليسم) را آتش زدند و در نتيجه کشور و مردم ايران را با مخمصه جهانی روبرو ساختند که نتيجه دست پخت آنان قابل رويت است! بلکه عاشقان و طرفداران حکومت اسلامی (که اکنون هر کدام از کار خويش پشيمان شدند!) بودند که (آگاهانه و يا نا آگاهانه) با کاشتن تخم نفرت وسيله سرکوب های بعدی در کشور را بوجود آورند و عملا کشور را به روس ها فروختند!
امروزه بسياری حتی از طرفداران حکومت اسلامی اذعان دارند که با اين برداشت و جهان بينی از جامعه و شکل شکست خورده ايدئولوژی در سياست و اقتصاد حكومت اسلامی، متناسب با شرايط امروز نيست و تنها مشکلی است بر مشکلات عديده ناشی از فرهنگ سنتی و فقه که نمیتواند بدون بازنگری جديد و ياری ازمدرنيته قابل اجرا باشد. توسعه و پيشرفت پايدار محتاج به دموکراسی است. چالشهای اقتصادی- سياسی امروز در جامعه ما ناشی از فرار مغزها و خانه نشين کردن کارشناسان، اولويت دادن به صنايع نظامی و صرف سرمايه ملی در خريد تسليحات و کمک های بی رويه به جريان های سياسی خارجی و... است که به پيچيدگی و چالش های موجود در جامعه افزوده است.
با گذشت سه دهه هنوز بر اثر شفاف نشدن (نبودن) فضای سياسی جامعه و ممانعت از ترويج اصول اوليه فرهنگ دموکراسی و جامعه مدنی و عدم ضرورت پاسخگوئی مسئولين و صاحبان قدرت به مردم. محالفت های مدام با طرح مطالبات گروه های مستقل و مختلف اجتماعی به ويژه زنان و جوانان و مطبوعات...بانيان حکومت اسلامی در جستجوی انقلابی ديگر هستند که شايد معضلات ناشی از سياست های ناشی از ايدئولوژی و استبداد رايج را به آينده ای نامعلوم ارسال دارند.
در مقطعی از تاريخ کشورمان ايران، سی امين سال انقلاب را پشت سر می گذاريم كه شرايط ويژه ای حاکم بر جهان و کشورمان است. بحران های مالی جهانی... تغيير رياست جمهوری در آمريکا واحتمالا تغييرات اين کشور در سياست خارجی... نزديک بودن انتخابات رياست جمهوری در کشورمان و وارد شدن افرادی در عرصه انتخابات که در چندين دوره سکان دولت را در دست داشتنه اند... دخالت دولتمردان ايران درمناقشه اعراب و اسرائيل و ادامه اين دور و تسلسل... ادامه شعار های تکراری و ندانم کاری و دخالت در منطقه و عدم مدارا با دهکده جهانی.... تشنج و دشمن تراشی در سياست بين المللی... تداوم ممنوعيت ودستگيری و سرکوب دگرانديشان، اقليت های قومی و مذهبی..... فرار مغز ها.... ادامه سياست آنتی سميتيسم، آنتی آمريکانيسم و اقليت ستيزی مسئولين مملکت... مردم کشور را وادار می كند كه به بازخوانی گذشته بپردازند.
طبيعی است ما در جامعهای زندگی میكنيم كه در حال تحول و تغيير و گذار است و ايرانی ها طبعا به دنبال جايگاه مناسب خود در دهکده جهانی هستند. اما بايد ديد برای بهبود امورو ساماندهی بهتر در جامعه جوان، چه تلاشی تاکنون انجام پذيرفته و چه تلاشی درشرف انجام است؟! آيا با سردادن شعارهای تکراری در سی سال گذشته وترتيب دادن ميتينگ ها تهييجی و تحريک احساسات (۵) مردم و پرچم سوزاندن کشور ها و نشان دادن توان نظامی.... به دستيابی آرمان های انقلاب ياری رسانديم؟! آيا از تجربيات کشور(آيا فراموش کرديم که کشور همسايه شمالی ما بيش از پنجاه سال با نشان دادن راکت و قدرت نظامی و... به چه سرنوشتی گرفتار آمد؟!) های ديگر بهره جستيم...!؟: نبايد فراموش کرد که با دخالت در تشنج های منطقه، توليد و ازدياد بمب ها وراکت ها و سردادن شعارهای تهييجی نميتوان به قدرت منطقه تبديل شد. داشتن آگاهی و آزادی قدرت است نه داشتن اسلحه و تهديد ديگران. در خاتمه بايد يادآور شد که خوشبختانه تحولات اخير سياسی و اجتماعی در ايران بيشتر در راستای دموکراسی قدم بر ميدارد. چشمانداز توسعه سياسی ايران، تلاش در جهت ايجاد جامعه آگاه و مهربان وخودآگاهی مردم است که بانيان حکومت اسلامی را به فکر انداخته است. اوائل مارس ۰۹
· ۱: نظريه ای وجود دارد که انقلاب را برای تحولات اساسی زود هنگام و نارس متصور است.
· ۲: بخشی با فراموش کردن خسارات ناشی از کودتای ۲۸ مرداد در روند دموکراسی ايران. با حمايت از کودتا های ديگری (مانند نوژه) جامعه ای آزاد و آباد برای کشور متصورند! و متاسفانه به نتايج و مصائب کودتای ۲۸ مرداد بعنوان درس تاريخی توجه (نکرده) نمی کنند.
· ۳: رجوع کنيد به روند تشکيل دولت های بعد از صدرات دکتر مصدق تا امروز.
· :۴ جنگ دولت ها نيز روشی است جاری. هر دولت جديدی عدم موفقيت خويش را در متهم کردن دولت های قبلی متصور است.
· ۵: جديدا هم با روش های پوپوليستی و بذل و بخشش انباشته ثروت ملی، مردم را به انحراف می کشند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد