logo





دیدار مثنوی
دوستی و عشق ، فرمان یازدهم

بخش نخست :

يکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱ - ۰۴ نوامبر ۲۰۱۲

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh.jpg
موسیا ! آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
پیشگفتار : بر آمد سخن از نوشته های پیشین در باره روش مولانا در تربیت سالک چنین بود ، که وی پیروی از تعالیم راهنما و مرشد را لازم می داند . اما در این میانه ،کار و کردار "مجذوبان حق" را کاملا جدا از این مقوله می بیند.اینان برگزیدگان خدایندکه "بی کتاب و بی معید و اوستا یکشبه راه صدساله رفته اند . ــ اگر چه پیدا نیست خود می توانند دستگیر دیگران باشند یا نه ــ
تو ز سرمستان قلاووزی مجو
جامه چاکان را چه فرمایی رفو ؟
پیش از هر گونه بررسی اوصاف اولیا و ابدال و مشایخ طریقت بهتر است ابتدا نظری به این گونه مجذوبان سالک " افکنده شود . حکایت "موسی و شبان " یکی از دلکش ترین و عمیق ترین داستا ن های مثنوی ست ،که در آن مولانا با چیره دستی هر چه تمامتر " عشق و محبت " را در جایگاهی فراتر از دستورات خشک مذهبی قرار می دهد . افزون بر آن از زبان پروردگار عالم یکی بودن مقصد ادیان الهی را آورده ، درس ِگذشت و تعصب شکنی را به مومنان یک سو نگر می آموزد . از میان پژوهندگان بنام مثنوی ،"نیکلسون" ماخذی برای این حکایت نیافته است.(1)
اما استاد فروزانفر سرچشمه آن راحکایتی می داند که در کتاب"عقدالفرید" آورده اند و باز بگونه ای دیگر در شرح "نهج البلاغه" آمده است وباز مشابه آن در مآخذ دیگری آمده است (2) . اینک برگردان آن به کوشش "حسین داودی" : " .... پارسایی جاهل از قوم بنی اسرائیل در صومعه به عبادت مشغول بود . وی الاغی داشت که در اطراف صومعه چرا می کرد . روزی از صومعه بیرون آمد ،دید الاغش به چرا مشغول است.آنگاه دست بسوی آسمان برداشت و گفت:" خدایا اگر تو هم صاحب الاغی باشی من حاضرم آن را همراه الاغ خودم به چرا ببرم " ...پیامبر ِ وقت ، وی را سرزنش کرد. .... خداوند به آن پیامبر وحی کردکه : "او را به حال خود بگذار . زیرا هر کس به میران عقلی که دارد پاداش می بیند".
و اما مولانا ضمن این داستان با هوشیاری خاصی اندیشه عارفانه خویش را پیش می کشد. روشن است در محیط شریعت زده ی آن عصر ، چه مایه پیکار فکری و فرهنگی می بایست با فقها و حاکمان دینی قونیه داشته باشد . فی المثل آنجا که موسی (ع) چوپان را بدلیل کفر گویی مورد ملامت قرار می دهد،مولوی از دو حدیث معتبر یاد کرده ،زمینه را برای اثبات نظرش در مورد ِ "عشق الهی " فراهم می آورد. روشن است که زمان ثبت حدیث ها قرنها پس از عصرموسای پیامبر است و در واقع روی سخن مولانا با فقهای زمانه ی اوست :بیت 1735
موسی (ع) به چوپان می گوید :
با که می گویی تو این با عم و خال؟
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال ؟
ور برای بنده ش است این گفتگو ،
آن که حق گفت : "او من است و من خود او" ،
آن که بی یَسمَع و بی یُبصِر شده ست ،
در حق ِ آن بنده هم این بیهده ست.
بیت دوم اشاره به حدیثی ست که مولانا آن را جدای از این حکایت موسی و شبان ، باز به وی نسبت می دهد .(3) " همانا خداوند در روز رستاخیز گوید:" ای زاده ی آدم !بیمار شدم به عیادتم نیامدی . آدمی گوید : پروردگا را چه سان توان به عیادت تو آمدن .... فرماید : مگر نمی دانستی که فلان بنده ام بیمار شده و به عیادت او نرفته ای؟ مگر نمی دانستی که اگر به عیادت او می رفتی مرا نزد وی می یافتی ؟"
بیت سوم هم ناظر است به حدیث معروف "قُرب ِ نوافل" { جمع نافله،یعنی نماز مستحب } (3) که ترجمه بخشی از آن چنین است : "...بنده من با انجام نوافل می کوشد حبیب من شود پس هنگامی که او را بعنوان حبیب {دوست} برگزیدم ، گوش او می شوم تا با آن بشنود و چشم او می شوم تا با آن ببیند.... " {ترجمه حسین داودی}} باری..... از حکایت موسی و شبان چنین بر می آید که تعبیر مولانا از دین بطور کلی مانند همان اصلاحی ست که عیسای پیامبر در آیین یهود بعمل آورده است . ــ تو گویی ده فرمان موسوی را ( توحید و نهی از ظلم و قتل و زنا و دزدی و شهادت دروغ و پیمان شکنی وچشم طمع به مال و ناموس دیگران ) یکباره با آمیزه ای از محبت و دوستی در آمیخته باشند . مثلا آنجا که قرار بر اجرای حکم سنکسار گنه کاری می رود ،این تنها صدای عیسی ست که اعلام می دارد کسی اولین سنگ را پرتاب کند که خودهبچ گناهی در زندگی مرتکب نشده باشد و بدین ترتیب عملا رسم سنگسار را میان پیروان خویش ملغی می کند....
و سخن آخر این که مولانا در واقع میراث دار جریانی در عرفان و تصوف اسلامی ست ،که سر دمدارانش چون رابعه عدویه و حلاج و بایزید بسطامی و عطار و دیگرانی چند ، دوستی حق و شورو حال ناشی ار آن را ــ که به عشق و احساس فنا در معشوق می کشد ــ برترین راه رستگاری بشر می دانستند . ــ آن چه که قرنها پیش از آنان نیز صدایش در تمامی دنیای باستان طنین انداز بود و سابقه تاریخیش در غرب به نوافلاطونیان و افلاطون می رسید و در شرق نیز بسیاری از "اوپه نیشادها" ی هندوان و سروده های زرتشت پیامبر در "گاتا" ها مالامال از آن ها بود. همچنین در آیین های مهرپرستی و مانوی و گونه هایی از بودیسم و تائوئیسم نیز نشانه ها داشت. البته وجود تفاوت های فرهنگی را در این گونه مقایسه کلی نباید نادیده گرفت . اینک فشرده ای از این حکایت : دفتر دوم از بیت 1720 به بعد : :
انکار کردن موسی (ع) بر مناجات شوپان
دید موسی یک شُبانی را به راه ـــــ کو همی گفت : "ای گزیننده اله !
تو کجایی تا شوم من چاکرت ـــــ چارقت دوزم ، کنم شانه سرت ؟
جامه ات شویم ، شپشها یت کُشم ــــ شیر پیشت آورم ای محتشم
ای فِدای تو همه بزهای من ـــــ ای به یادت هیهی و هیهای من !"
این نَمَط بیهوده می گفت آن شبان ـــــ گفت موسی : "با کی ست این ، ای فلان؟
گفت :"با آن کس که ما را آفرید ـــــ این زمین و چرخ از او آمد پدید"
گفت موسی:"های ! بس مُدبر شدی! ـــــ خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژ ست و چه کفر ست و فُشار ؟ ـــــ پنبه ای اندر دهان خود فشار
موسی گفت بسیار بدبخت و بدفرجام شدی { با این کفرگویی هایت} .هنوز به امر خدا تسلیم ناشده ، کفر می ورزی ! این بیهوده گویی چیست ؟ این چه یاوه سرایی ها و هذیاناتی ست } که از دهانت بر می آید ؟دهانت را با پنبه پر کن ! { صدایت را ببر
با که می گویی تو این ، با عم و خال ؟ ـــــ جسم و حاجت در صفات ِ ذوالجلال ؟
گند ِ کفر ِ تو ، جهان را گَنده کرد ـــــ کفر ِ تو ، دیبای دین را ، ژنده کرد
ور برای بنده ش است این گفت و گو ـــــ آن که حق گفت :" او من است و من خود او"،
آن که گفت : "انی مَرِضتُ لَم تَعُد ـــــ من شدم رنجور او تنها نشد" ،
آن که بی یَسمع و بی یُبصر شده ست ، ـــــ در حق ِ آن بنده هم آن بیهده ست !
گفت : "ای موسی ! دهانم دوختی ـــــ وزپشیمانی ،تو جانم سوختی "
جامه را بدرید و آهی کرد ،تفت ـــــ سر نهاد اندر بیابان و برفت ......
آری ، تو جامه ی فاخر دین ورزی را کهنه کردی و جلالش را از بین بردی . مگر با عمو و خاله ات سخن می گویی ؟ خدا که جسم ندارد و محتاج نیست .اگر هم منظورت بنده برگزیده خداست {شرح این احادیث در مقدمه گذشت } بازهم بیهوده سخن رانده ای چوپان گفت : "ای موسی از گفته خویش بازگشتم و پشیمان شدم . {تو حتما بهتر از من از وجود خداوند خبر داری } روحم از این پشیمانی که چه یاوه هایی بافته ام آتش گرفته است " سپس گریبانش را از حسرت و درد درید و آهی سوزناک کشید و سر به بیابان نهاد و گم شد
عِتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام ،از بهر ِ شُبان
وحی آمد سوی موسی از خدا ـــــ "بنده ی ما را زما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی ـــــ یا خود از بهر ِ بریدن آمدی ؟
هر کسی را سیرتی بنهاده ام ـــــ هر کسی را اصطلاحی داده ام
در حق ِ او مدح و در حق ِ تو ذَم ـــــ در حق ِ او شهد و در حق ِ تو سم
به هر کس { در خور او} طینتی عطا کرده ام و عباراتی متناسب با آن بر زبانش نهاده ام که مرا بوسیله آن ها می ستاید . این عبارات از سوی چوپان برای من ستایش بشمار می آید .
اما اگر تو ــ {که به مراحل برتری در شناخت من رسیده ای } ـ بر زبان بیاوری برایت مانند زهر کشنده است . { بنا بر این قرائت عارفان از قرآن چنین است که : لا اکراه فی الدین}
ما زبان را ننگریم و قال را ـــــ ما درون را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود ــــ گر چه گفت ِ لفظ ، نا خاضع رود
زآنکه دل جوهر بُوَد ، گفتن عرض ـــــ پس طفیل آمد عرض ، جوهر غرض
چند از این الفاظ و اِضمار و مجاز ؟ ـــــ سوز خواهم ، سوز با آن سوز ِ ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز ، ـــــ سر به سر فکر و عبارت را بسوز
موسیا ! آداب دانان دیگرند ـــــ سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر نفس سوزیدنی ست ـــــ بر ده ِ ویران خِراج و عُشر نیست
در درون کعبه رسم ِ قبله نیست ـــــ چه غم ار غواص را پاچیله نیست ؟
تو ز سرمستان قلاووزی مجو ــــ جامه چاکان را چه فرمایی رفو ؟
ملت عشق از همه دین ها جداست ـــــ عاشقان را ملت و مذهب خدا ست
"ما به کلماتی که بر زبان ستایش کننده می رود توجه نداریم ،باطن او را می نگریم اگر قلبش در برابر خدا فروتن باشد ،چه باک الفاظش این فروتنی را نشان ندهد !!"
این بیان یکی از پایه های اندیشه مولاناست که در سراسر مثنوی معنوی و دیوان کبیر ،بارها و بارها بر آن تاکید شده است . زیرا دل جوهر است و گفتن عرض . جوهر در فلسفه چیزی ست که وجودش قائم بذات باشد و وابسته به وجود ذاتی دیگر نباشد ، در برابر عرض که وجودش در ذاتی دیگر است مانند اسامی معنی . دل در زبان صوفیه ، همان روان و روح انسانی و نفس اوست. مولانا دل انسان و یا نهاد و ضمیر و ذات وی را قائم بر خویش و آفریده خداوند می داند ، که کلمات را خلق می کند .بنابراین گفتار انسانی ، همچون عرض یست که از دلش سر چشمه می گیرد . {و حتی از آن برتر ، جهان خلقت ،زاده ی دل است و دل از آن ها برتر است اما نه هر دلی بلکه دل ِ انسان کامل} :
آن دلی کز آسمان ها برتر است ـــــ آن دل ِ ابدال یا پیغمبر است
این سخن البته در زبان مولانا از قماش "غلو شاعرانه " نمی باشد و واقعی ست . بیاری حق در آینده بمناسبت مقام ، در باره آن سخن گفته خواهد شد . برای مثال در این ابیات:
باده در جوشش ، گدای جوش ِ ما
چرخ در گردش ، گدای هوش ِ ما
باده از ما مست شد ،نی ما از او
قالب از ما هست شد ، نَی ما از او .... دفتر نخست 1811 }
تا کی از این کلمات راز آلود و مجازی{مجاز از آن جهت که واژه نشان دهنده ذات حق نیست}می خواهم دل عاشق من از آتش عشق در سوز و گداز باشد و با آن سوز هم بسازد و تحمل کند. ای موسی آداب دانان ِ دین یک طرف و دلسوختگان یک طرف . عاشق چون دهی ویران و بدون محصول است که از پرداخت مالیات معاف می باشد . کسی که به حق واصل شده ، مانند ِ حاجی که در کنار کعبه نماز می گذارد ، احتیاج به تعیین جهت قبله ندارد . همانطور که غواص یکسره در آب غوطه ور است و مانند مردم عادی نمی باشد که در خشکی راه می پیمایند و چون به نهری رسیدند برای عبور از آن باید پاپوشی داشته باشند . تو از عاشقان انتظار راهبری دیگران را نداشته باش. آنان { از شدت شور } جامه بر خویش دریده اند حال تو دستور می دهی پارگی های کوچک را رفو کنند ؟ {موسی می دید چوپان آشکارا توحید را زیر سوال می برد . توحید با هیچ گونه تشبیهی همخوانی ندارد . توحیدی که بت شکن بود .توحیدی که نخستین فرمان خداوندی بر موسی بشمار می رفت : "من خداوند خالق تو هستم ... تو را جز من معبودی نباشد ! هیچ تصویری از آنچه در آسمان و یا بر زمین و یا در آب است ،مساز و آن را پرستش مکن "
وی غافل بود از این که آیین عشق ،شریعت خاصی ندارد :
عاشقان را ملت و مذهب خداست
باقی این حکایت را می توان با گویش جالب مثنوی خوانی شنید و دید :
http://www.youtube.com/watch?v=HFraWgWstLk
ادامه دارد
زیر نویسها

1) ر.آ.نیکلسون ــ شرح مثنوی ــ ترجمه حسن لاهوتی ص772
2) فروزانفر ، بدیع الزمان ، احادیث مثنوی ـت ص18
3) احادیث و قصص مثنوی ــ فروزانفر ـــ ترجمه و تنظیم حسین داودی



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

آفرین
یوسف
2012-11-05 18:28:17
آقای بینش.برشما سلام دارم .من یک هم وطن یهودی هستم . شما بسیار دریت نوشتید .همین معانی را بعضی از نویسندگان ما هم در باره بعضی داستان های تورات می گویند که البته همیشه جای بحث است .من نمی دانستم که مولوی نظر خوبی به دین ما دارد

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد