logo





اشكهای پنهان ما

پنجشنبه ۱۶ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۶ سپتامبر ۲۰۱۲

رشید شباهنگام

اولین روز مدرسه پسرم بود كه زوق زده از سر كار برگشتم تا بپرسم تجربه اش چطور بود. به مادرش گفته بود كمی گریه كرده است. مادرش هم از معلمش پرسیده بود كه جریان گریه اش چی بوده. معلمه تعجب كرده و گفته بود كه اتفاقا خیلی روز خوبی داشته و خوشحال و سرزنده بوده. مادرش در راه برگشت از مدرسه به پسرم می گوید معلمت گفت كه گریه نكردی! او هم در جوابش می گوید كه اما نگذاشتم كسی متوجه اشكهایم بشود. دلیل گریه اش هم این بوده كه گویا به اندازه كافی اسباب بازی برای همه كودكان نبوده و او گاها مجبور بوده ناظر كودكانی باشد كه با اسباب بازی محبوب او بازی می كرده اند. با شنیدن این ماجرا، من هم در خفا، بدون اینكه بگذارم كسی متوجه اشكهایم بشود، چند قطره اشك ریختم.

خبر مرگ فتح الله اسدزاده را از سایت اتحادیه آزاد كارگران خواندم. دو سال پیش گفت كه دارم به بازنشستگی نزدیك می شوم. قبل از اینكه چیزی بگویم، گفت كه نمی دانم در این وضعیت و با انتظاراتی كه از من بعنوان یك پدر می رود، چگونه توان بازنشسته شدن را می توانم داشته باشم. گفتم مام فته همه چیز خوب می شود. گفت كه انشاالله گربه است.

گوشی تلفن را كه گذاشتم، حالم پریشان بود. همسر گفت مشكلی برای مام فته پیش آمده؟ گفتم نه دارد بازنشسته می شود. امروز كه خبر مرگش را به او گفتم، با هم با صدای بلند هق هق گریه راه انداختیم. پسرم هم با دیدن این وضعیت، شروع كردن به گریه كردن. كسی از ما نتوانست اشكهایش را پنهان كند.

١٥ شهریور ١٣٩١
rashid.yousefi@yahoo.com
http://rashidxan.wordpress.com/

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد