logo





مسافر

يکشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۱ - ۲۶ اوت ۲۰۱۲

آزاده بی پروا

a-biparva.jpg
خیابان
امتداد دو نقطه بود
وقتی ماه
کاسه ی ابر را پُر از آب کرد
و پشت سر مسافر
نور پاشید
صنوبرها
چراغهای مشایعت کننده
در لحظه لحظه ی تپشهای ناباور
و جنون, دستهایش را به هم کوبید
و معرکه گرفت !
چشمها که خیره شد
زنجیر دور بازوانش را از هم درید
و فریادها
یک به یک
از نردبان ِ بُهت بالا رفت
و مسافر
همچنان می رفت

کلاغ های سیاه
آویزان از گذشت ثانیه ها
بر دیوار ِ زخمی
رهسپار خانه شدند
و قصّه
تازه آغاز گشت
کودک ِ باورمان که به خواب رفت
رؤیای شیرین اش را بوسیدیم
و در کشش نسیم و برگ
شکوفه و شاخه
آفتاب و سایه
و برف و آه
آری ,برف ِ سرد
منجمد از ازدحام بی حسی
به تماشای خطوط چهره
در فاصله ی مرز چشمان و لبها نشستیم
و خو گرفتیم
به برگ برگ ِ کتابی
که صفحاتش
تکرار نو و کهنه شدن بود
و هر چه صعود کردیم
انتهایش
عزل ِ ریشه بود
و دانه ها خشکیده
پراکنده در سرسرای خاموش
با مورچه هایی شتابان
به سوی میعادگاهی از برزخ
که سر انجام تاج ملکه شان
در قهقرای تاریکی
گم شد
و اُبهتش بر باد رفت !
_
صنوبرها که زرد شدند
و فصلهای کتاب را خزان گرفت
سایه ی مسافر به پشت کوه رسید
کلاغها سردر گم
در هم لولیدند
زمان گم شد
و زمین محو
و چشمانی همیشه منتظر
دوخته بر زخم ِ بی مرهم دیوار
و امتدادی
که هیچگاه به انتها نرسید

اول شهریور 1391

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد