logo





انقلاب و اقتصاد

سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷ - ۱۷ فوريه ۲۰۰۹

ابوالحسن بنی صدر

banisadr.jpg
پرسشهای ايرانيان از ابوالحسن بنی صدر و پاسخهای او به پرسش ها

۱ – چرا انقلاب کرديد؟:
آقای بنی صدر لطفا به اين سوال من پاسخ دهيد: چرا شما انقلاب کرديد؟ پيش از انقلاب، وضعيت اقتصادی مردم مناسب تر بود يا اکنون؟ پيش از انقلاب، برای جوانان آينده درخشان تری قابل ترسيم بود يا اکنون؟ پيش از انقلاب، آمار فحشا در کشور پايين تر بود يا اکنون؟ پيش از انقلاب، وضعيت کشور در بعد جهانی مناسب تر بود يا اکنون؟ پيش از انقلاب، مردم معتقدتر به اسلام بودند يا اکنون؟ چرا شما انقلاب کرديد؟

در پاسخ به اين پرسشها که بيانگر داوری پرسشگر نيز هست، عرض می کنم:
۱ - انقلاب را مردم ايران کرده اند. چرا اين انقلاب را کرده اند؟ زيرا در نظام اجتماعی ايران آن روز، نيروهای محرکه، محل عمل نمی يافتند. اگر آن زمان در غرب و بسا بخشهای ديگری از جهان، جوانان نگران آينده خود نبودند، بخلاف تصور پرسش کننده، امروز جوانان در همه جای جهان نگران آينده خويش هستند. در آن سالها، جوانان ايران آينده درخشان را نمی ديدند، نگران حال و آينده خود بودند و به اين نتيجه رسيدند که می توانند با از ميان برداشتن سلطنت استبدادی، نظام اجتماعی را باز کنند و نيروهای محرکه را در رشد خود بکار گيرند و رشد کنند.
۲ – قياسی که بر پايه اش پرسش کننده داوری کرده است، قياس صوری است. چرا که ماهيت رژيم کنونی و ماهيت رژيم شاه، يکی است. هر دو استبدادی و هر دو ضد رشد هستند. هر دو، مخرب نيروهای محرکه هستند. هردو وابسته به درآمد نفت و متصدی اقتصاد وابسته و مصرف محور هستند: جمعيت آن روز ايران ۳۶ ميليون تن بود و واردات ايران ۲۷ ميليارد دلار که به پول امروز، حدود ۸۰ ميليارد دلار می شود. و امروز، جمعيت ايران بيشتر از ۷۰ ميليون تن است و واردات کشور، حدود ۸۰ ميليون دلار است. آن روز، بودجه دولت ۴۵ ميليارد دلار بود که به پول امروز، حدود ۱۳۰ ميليارد دلار می شود. و امروز، بودجه دولت و شرکتهای دولتي۲۸۲هزار و ۶۹۶ ميليارد تومان است به دلاري۹۵۰ تومانی ۵/۲۹۶ ميليارد دلار است. بديهی است بخش بزرگی از آن رقم سازی است. آن روز، بودجه دولت در درآمد نفت و قرضه از نظام بانکی و قرضه های خارجی خلاصه بود، امروز نيز دو سوم بودجه از نفت است و يک سوم آن کسر! و... رژيم شاه ساواک داشت و رژيم کنونی واواک دارد.
مقايسه بد و بدتر نيز مقايسه ای صوری است. قياس صوری خواه بکار برنده آن واقف باشد خواه نه،کاربردی جز در ساختن دروغ به قصد فريب ندارد. مقايسه بد و بدتر فريب است زيرا عقل بکار برنده را از اين واقعيت غافل می کند که بد بضرورت بدتر و بدتر بدترين می شود. پس از خود نپرسيد اگر رژيم شاه ادامه می يافت وضعيت به اين بدی نمی شد. زيرا ادامه بد، بدتر و ادامه بدتر، بدترين است.
اينک نوبت اين جانب است از پرسش کننده محترم بپرسم: شما چرا دوران مرجع انقلاب ايران را از ياد برده ايد؟ هرگاه دو استبداد شاه و ملاتاريا (که جای به مافياهای نظامی – مالی سپرده است و می سپارد) را با دوران مرجع انقلاب مقايسه می کرديد، آنهم نه مقايسه صوری که مقايسه واقعی، می دانستيد که چرا مردم ايران انقلاب کردند و چون می دانستيد چرا مردم ايران انقلاب کردند، خود را مسئول ادامه تجربه انقلاب تا رساندن آن به نتيحه می يافتيد. در آن بهار آزادی، ايرانيان شاداب، پر اميد و پراز اعتماد بودند. در سالهای ۵۸-۵۹ برنامه ای اقتصادی به اجرا گذاشته شد که اقتصاد ايران را توليد محور می گرداند: توزيع درآمدها برابرتر شدند و برای نخستين بار، در تاريخ ايران، دست کم از دوران قاجار تا امروز، متوسط درآمد خانوارها در شهرها و روستاها، از متوسط هزينه آنها بيشتر شد. بودجه به ۳۵ ميليارد دلار در سال اول و ۳۳ ميليارد دلار در سال دوم کاهش يافت و ارزش واردات به حدود ۱۰ ميليارد دلار تقليل جست و بهره بانکی فعاليتهای توليدی و ساختن و خريدن مسکن صفر شد. بانکها ملی شدند و در خدمت توليد داخلی، تجديد سازمان يافتند و ميزان صادرات نفت تا ۲/۱ ميليون بشکه در روز کاهش يافت و بهای هر بشکه نفت به قيمت رسمی ۳۴ و به قيمت بازار آزاد ۴۴ دلار شد. صادرات نفت در سالی پيش از پيروزی انقلاب، نزديک به ۵ ميليون بشکه و بهای هر بشکه نفت، حدود ۵/۱۲ دلار بود.
۳ - اما انقلاب همواره يک پديده جهانی است. انقلاب در ايران روی داد زيرا در ايران بود که نظام جهانی، بيشتر از نقاط ديگر، انحطاط و انحلال خويش را نمايان می کرد: دو ابر قدرت، دوران انبساط خويش را به پايان می بردند و وارد دوران انقباض خود می شدند. انقلاب ايران آغاز انحلال دو ابر قدرت شد: اتحاد شوروی منحل شد و امريکا نيز بمثابه ابرقدرت در حال انحلال است. از اين نظر، با مقايسه صوری بعد از انقلاب با پيش از آن، نبايد خود را فريفت. در حال حاضر، ايران موقعيتی را در منطقه يافته است که از دوران صفوی تا امروز، هيچگاه نيافته بود. هرگاه مردم ايران ارزيابی اين جانب را پذيرفته بودند و مانع از کودتای خرداد ۶۰ می شدند، ايران در بهترين موقعيت بدترين رژيم را به خود نمی ديد. امروز نيز، هيچ کاری مهمتر از جانشين کردن اين رژيم با دولتی حقوقمند و مردم سالار و باز و تحول پذير کردن نظام اجتماعی نيست. چرا که اگر دولتهای حقوقمدار از ملتهای دارای نظامهای اجتماعی باز نمايندگی نکنند، خلاء را قدرت (= زور) بس ويرانگر پر خواهد کرد.
۴ - اما تدارک کنندگان انقلاب چه کسان و گروههائی بودند؟: پرسش کننده محترم هرگاه اين پرسش را از خود می کرد، نخست به سراغ شاه و رژيم او می رفت. زيرا بيشترين سهم را در تدارک انقلاب، رژيم شاه داشت. فرآورده کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و عامل قدرتهای امريکا و انگليس در ايران بود. به اين دو قدرت و به رقيب آنها، „اتحاد شوروی“، به تناسب قوای دو طرف، از ثروتهای ملی ايران سهم می داد. به يادها می آورم که غير از قراردادهای اقتصادی زيانمند، قراردادهای ۱۹۲۱ با „اتحاد شوروی“ و قراردادهای محرمانه با امريکا را، اين جانب، در مقام سرپرست وزارت امور خارجه لغوکردم.
خفقان سياسی و فساد گسترده اقتصادی بدان حد شد که شاه خود را ناگزير ديد بگويد „ما ديگر پولهای نفت را آتش نمی زنيم“ و بيابان کردن ايران و شکست „انقلاب سفيد“ و تشکيل حزب رستاخيز و دستور „تدوين ايدئولوژی شاهنشاهی“ که هرگز تدوين نشد و شکست ايدئولوژيها که نخست در ايران عيان شد، مهاجرت جوانان از روستاها و شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ و...، عوامل انقلاب بودند. جوانانی که از روستاها و شهرهای کوچک هجرت گزيده و در شهرهای بزرگ متراکم می شدند و به دنبال پيوند اجتماعی و انديشه راهنمائی بودند که تاريکی را از برابر ديدشان براند و چشم انداز روشنی را بر آن بگشايد، به جنبش در آمدند.
نقش آقای خمينی در نفی کردن اسلام تسليم و فعل پذير، عصيان او بر سنتی که روحانيت برآن بود هرچند مثبت ولی ناکافی بود. اما „اسلام مقدم است“ که او شعار کرد، در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، اثرات منفی خويش را آشکار ساخت. در سالهای پيش از انقلاب، ايدئولوژی هائی که بنا را بر اين يا آن تقدم گذاشته بودند، شکست خورده بودند: مرام رژيم شاه „رساندن ايران به دروازه تمدن بزرگ ولو به زور“ بود. مرام „تقدم به نوگردانی است“ شاه توجيه گر سرکوب „اسلام سنتی“ شد. „اسلام مقدم است“ خمينی، از محتوائی که حقوق انسان و حقوق ملی، يعنی استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت، تهی بود. سرکوب هواداران ايدئولوژی مارکسيستی که عدالت اجتماعی مقدم است را شعار کرده بودند و سرکوب جبهه ملی که „آزادی مقدم است“ را شعار کرده بود، از سوئی و ناسازگاری اين „تقدم“ ها با يکديگر، مخالفان را پراکنده می کردند. شکست „ايدئولوژی“ تجدد و ناتوانی مرامهای بنا گرفته بر اين يا آن تقدم، پيشنهاد بيان آزادی، در برگيرنده آزادی و استقلال و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی را، ضرور می نمود. اين بيان از عوامل انقلاب ايران شد و امروز، به کار جهانی می آيد که در بحران همه جانبه فرو رفته است. بحران اقتصادی جهان گير کنونی، بحرانی در عين حال سياسی است، از جمله به اين دليل که رهبران سياسی جهان، برغم هشدار اقتصادشناسان، بحران را نديدند، سالی پيش در داوس گرد آمدند و از اقتصاد جهانی در پيشرفت دم زدند و امسال (بنا بر گزارش بی بی سی ۱ فوريه)، همان اقتصاد را در بحران يافتند و راه حلی برای آن نجستند. اين بحران همچنين اجتماعی است، از جمله بدين خاطر که نسل های جوان را در همه جا، بخاطر حال و آينده خود، مضطرب ساخته اند.
و نيز فرهنگی است، از جمله بخاطر آنکه بيان های قدرت برای مسئله هايی که ساخته و برهم افزوده می شوند، راه حل نمی يابند و ضد فرهنگ قدرت دامن می گسترد و فضا را می بندد. در فضای بسته ای که از خشونت انباشته می شود، بيان آزادی به انديشه ها را نمی جويد چه رسد به راهنما گشتن آن. دراين جهان در بحران که وجدان اخلاقی همه چيز را، با واحدهای اندازه گيری که قدرت است می سنجد و داوری می کند، بيش از پيش به بيان آزادی نياز است. هر انسان دانا و منصفی برآن شود تدابير بکار گرفته شده برای فائق آمدن بر بحران اقتصادی را در دوران مرجع انقلاب، با تدابيری مقايسه کند که امروز در غرب سنجيده و بکار گرفته می شوند، تصديق می کند که تدابير بکار گرفته شده امروز، يکچند از آن تدابير است و نه همه آن تدابير. چرا؟ زيرا تدبير سنجان نمی خواهند دست به ترکيب سرمايه داری بزنند. تازه تدابير آن دوران بخشی از تدابيری بودند که به قصد از ميان برداشتن ستون پايه های استبداد تاريخی ايران سنجيده و تا حد مقدور به اجرا گذاشته شدند.
نا کامل آن بيان آزادی، از زبان آقای خمينی، در نفل لوشاتو، خطاب به جهانيان اظهار شد. بدان بيان کمبود جنبش جبران شد و جنبش بيش از پيش همگانی گشت. مقايسه واقعی و نه صوری، نقش آقای خمينی در ۱۵ خرداد ۴۲ با نقش او در انقلاب ايران، به پرسش کننده و همه ايرانيان مسلم می کند، „اسلام مقدم است“ بيان قدرتی ميان تهی بود و سرنوشتی جز شکست نمی يافت. اسلام بيانگر آزادی و استقلال و حقوق انسان و رشد بر ميزان عدالت و گشاينده فضای معنوی، پيروزی گل بر گلوله را در انقلابی ممکن کرد که تمامی مردم ايران در آن شرکت جسته بودند. مقايسه واقعی ديگری ميان اسلام بمثابه بيان آزادی با اسلام ولايت فقيه، مسلم می کند که اين اسلام نيز بيان قدرتی ميان تهی است که توجيه گر زورمداری است.
بدين قرار، بازگرداندن اسلام از بيان قدرت به بيان آزادی، آن انقلاب بزرگی است که به يمن انقلاب ايران، آغاز شد و اميد که تحققش ايران را از استقرار مردم سالاری پيشرفته و فساد ناپذيری برخوردار کند.
تمايلهای سياسی گوناگون، ولو با طرزفکرهائی که براساس تقدم دادن اصلی بر اصلی ديگر بنا می گرفت، در صحنه بودند، اما با ارائه اين و آن راه رشد و نيز باسازگار شدن با اصول راهنمای انقلاب ايران، نقش قابل ملاحظه ای در انقلاب ايران پيدا کردند. در حقيقت، تمامی گروهها با باوری مبارزه موفق کردند که تسليم و فعل پذيری را رويه زندگی انسان ايرانی کرده بود.
داوری پرسش کننده و پرسشهای او بيان کننده اين امرند که متاسفانه، حاصل مطالعه مداوم اين جانب و ديگران را در باره پيش از انقلاب تا روز پيروزی و از آن تا امروز را نخوانده است. به وی خاطر نشان می کنم، بعنوان تجربه گر، جريان انقلاب را روز به روز، تشريح کرده ام تا اين انقلاب به سرنوشت انقلاب های پيشين گرفتار نشود و پی گرفتن تجربه تا تحقق هدفهای انقلاب برای نسل انقلاب و نسلهای بعد از انقلاب ميسر گردد. بر او و بر همه ايرانيان است که به کارهای انجام يافته، مراجعه و آنها را برای درس گرفتن از تجربه، مطالعه کنند. اگر نمی خواهند انقلاب تجربه در نيمه رها شده ای بگردد و دائم متذکر باشند که آن نهانی که آشکار شد، در ايران بود، از غرب و يا شرق، به ايران وارد نشد. به يمن انقلاب بود که ايرانيان نقش دين بمثابه بيان قدرت را تجربه کردند. به يمن انقلاب بود که مردم ايران بيانهای قدرت وارداتی را نيز تجربه کردند. بدون آن انقلاب ممکن نبود در چنين فاصله زمانی، ايرانيان بتوانند تحولی را در ديدگاه خود قرار دهند، که فرهنگ ايران را از ضد فرهنگ قدرت و آنان را از ابتلاء به اطاعت از قدرت رها می کند. هرگاه از ابتلاء سلامت جويند، می توانند آماده آن شوند که نخستين ملتی بگردند که بيان آزادی را در باز و تحول پذير کردن نظام اجتماعی خود بکار می برند.

* پرسش دوم: مبارزه اقتصادی منفی با رژيم ممکن است يانه؟ اگر آری چگونه؟
در ايران، مبارزه اقتصادی سابقه ای دراز دارد. اين مبارزه در تحريم مصرف فرآورده ای يا فرآورده هائی خلاصه می شده است. هرگاه بتوان فرار از دادن ماليات را هم „مبارزه منفی اقتصادی“ نام داد، اين „مبارزه“ يک سنت ديرين است. اما در حال حاضر بکاری نمی آيد. زيرا به قول سرپرست سازمان برنامه در حکومت هاشمی رفسنجانی، اين دولت است که به ملت ماليات می دهد. تحريم کالاها نيز کار ساز نيست. چرا که کالای مورد نياز را مردمی که زير خط فقر هستند و نيز قشرهای ميانه نمی توانند تحريم کنند. فرآورده هائی که قشر صاحب امتياز مصرف می کند را مردم کم درآمد نمی توانند خريداری کنند. پس آيا تحريم اقتصادی ممکن نيست؟ چرا:
نخست يادآور می شوم که اين پرسش مهم است بدين خاطر که فرصت می دهد به جامعه ملی خاطر نشان شود که در حاصل وابستگی اقتصادی خود به دولت و دولت به نفت و اقتصاد مسلط، نيک تأمل کند. اين تأمل به او خواهد فهماند که تسليم جبر اين وابستگی ماندن، موجب تشديد آن می شود و تا زمانی که ثروتهای ملی ايران به فروش رسند، وابستگی و تشديد آن ادامه می يابند. پس از آن، ايرانيان به حال خود رها خواهند شد. آن روز، افسوس خوردن که چرا موقعيت را نيک درک نکرديم و توانائی های خود را بکار نگرفتيم و استقلال و آزادی نجستيم، البته سودی نخواهد داشت.
تحريمی که ممکن است و بی درنگ می بايد به عمل درآورد، ارزش اول را به استقلال و آزادی خود نهادن و از راه پرهيز از زورگفتن و زور شنيدن، اختيار خود (استقلال و نفی ولايت فقيه و هر ولايت ديگری که انسان را آلت بگرداند) را باز يافتن است. وجدان به اين امر که انسان با کرامت و حقوقمند، انسانی است که خود خويشتن را رهبری می کند و در گزينش انديشه راهنما و روش زندگی خود آزاد است، وقتی با تحريم ولايت فقيه و دولت تابع آن، همراه می شود، فشار غير قابل مقاومتی را به استبداديان وارد می کند. اين تحريم، در عين حال کارآمد ترين تحريم اقتصادی است، زيرا،
۱ – انسان ايرانی پی می برد که وقتی استقلال (اختيار خود را داشتن) ندارد و آزاد نيست، اقتصاد نيز ندارد. مافياها ثروت ملی او را به بهای ناچيز می فروشند و از فروش آن، ناچيزی به اکثريت بزرگ جامعه بيش نمی رسد. تا وقتی اين انسان نداند بدون استقلال و آزادی، اختيار نان خود را ندارد، وضعيت بد اقتصادی بدتر می شود. و بدتر بدترين می گردد.
۲ – قشرهای مختلف جامعه می بايد به اتحاد، حقوق خويش را مطالبه کنند: کارگران و معلمان و کارمندان، هرگاه به اتفاق، حقوق خويش را مطالبه کنند، هم دولت مافياها را ناگزير می کنند توزيع درآمدها را عادلانه کند. در نتيجه، از خورد و برد مافياها کاسته می شود و انسان ايرانی فرصت می يابد اثر استقلال و آزادی را در زندگی اقتصادی خود تجربه کند. هشدار! اقتصاد دانی می گويد: جامعه ای که، در آن، اختلاف درآمد ۱ به ۳۰ باشد، از ميان می رود. در جامعه امروز ايران، اين اختلاف بسيار بيشتر از ۱ به ۳۰ است.
۳ – تحريم ولايت فقيه از سوی همه مردم و اهميت بايسته را به بيان آزادی بمثابه انديشه راهنما دادن، انزوای رژيم را کامل و ستون پايه های قدرت را سست و تغيير رابطه ملت با دولت را ناگزير خواهد کرد. اين تحريم کارآمد ترين تحريم اقتصادی نيز هست، زيرا ملت را بر دولت چيره می کند. برای مثال، تحريم همگانی انتخابات قلابی رژيم، تحريم اجتماعاتی که رژيم ترتيب می دهد، تحريم دينی رژيم، بخصوص از راه ناگزير کردن روحانيان به موضع گيری، شرکت در نقد رسانه های گروهی رژيم، از راه انتقال نقدها به يکديگر که هم سبب ارتقای معرفت جمعی می شود و هم آن را سلاحی برضد تبليغات رژيم می کند، تحريم ولايت فقيه در دانشگاهها و حوزه های دينی به ترتيبی که در عمل، مراکز علمی و دينی استقلال بجويند، در جامعه چنان تغييری را بوجود می آورد که قدرت خيانت و جنايت و فسادگستر را از وسيله کردن اقتصاد برای مهار جامعه و نگاه داشتن ايرانيان در موقعيت برده، ناتوان می کند.
ايرانيان می بايد توانائی های خود را به يادآورند، يأس را با اميد و فعل پذيری را با فعاليت و لاقيدی را با مسئوليت پذيری جانشين کنند و به اين کارها که انجامشان در توان آنها است، قيام کنند.

* پرسش سوم: سلطنت طلبان می گويند: شاه پولهای نفت را صرف ايجاد صنايع مادر می کرد، نظر شما در اين باره چيست؟
„صنايع مادر“ هرگاه در ايران تأسيس شده بودند، تأسيسات ذره بينی نبودند که به چشم نيايند. اگر شاه پولهای نفت را صرف اينگونه صنايع می کرد، هم اکنون در ايران وجود داشتند و پرسش کننده نيز می توانست برود و آنها را ببيند. در دوران شاه، ذوب آهن اصفهان را روسها، بنا بر قراردادی با رژيم شاه، ساختند. اين تنها صنعت مادر است که در دوره شاه ساخته شد و بهنگام سقوط آن رژيم، هنوز کامل نشده بود. در سالهای اول انقلاب نيز، زيان می داد. رژيم کنونی، که پا در جاپای رژيم شاه می گذارد، بر شمار کارخانه ذوب آهن افزوده و ميزان توليد آهن را بالا برده است.
به صورت نبايد بسنده کرد: فرض کنيم شاه بيشتر از يک صنعت مادر، ايجاد می کرد آيا ايجاد صنعت مادر کافی بود؟ نه. زيرا وقتی می گوئيم صنايع مادر، پس اين مادرها،پدرها و فرزندها می خواهند. يعنی صنايع مادر در يک مجموعه صنايع مادر می شوند. هرگاه پدرها و فرزندها در ايران وجود نداشته باشند، اينگونه صنايع با اقتصادی مجموعه می سازند که فرآورده هايشان، بهنگام بکار رفتن، نياز به فرآورده های صنايع مادر دارند. وقتی اقتصاد مصرف محور است و سود حاصل از وارد کردن کالاها و خدمات بيشتر و خطر بکار انداختن سرمايه در وارد کردن آنها، ناچيز است، مونتاژ سود آورترين کار می شود. از اين رو، در آن رژيم و اين رژيم، مونتاژ ها برهم افزوده شدند. بخش عمده فرآورده های ذوب آهن ها در ساختمان بکار می رود که بنوبه خود، نياز به واردات را افزايش می دهد.اين واقعيت که اقتصاد ايران وابسته به واردات است، به فرياد هشدار می دهد که اقتصاد مصرف محور، در موقعيت زير سلطه، به يک مجموعه خودکفا و رشد ياب بدل نمی شود. هزينه نگاهداری صنعت وابسته بر بهای واردات کالاهای اساسی افزوده می شود. شاهد و دليل، بودجه شرکتهای دولتی است. اين بودجه بدين خاطر همواره کسر ندارد که دولت آن را تصدی می کند. بدين خاطر کسر دارد که بخشی از مجموعه اقتصادی است که در خارج از ايران واقع است و هزينه نگاهداری بخشی که در ايران است، زمان به زمان سنگين تر می شود. سنگين تر می شود هم به دليل مديريت مافيائی آن و هم به دليل استهلاک و هم به دليل افزايش بهای فرآورده ها و خدماتی که بايد وارد کرد و هم به دليل افزايش ميزان بيکاری که موجب سنگين شدن بارتکفل می شود. هم به دليل...

* پرسش چهارم: صورت و واقعيت در اقتصاد:
فرموده ايد:هرگاه مبادله نخواهد از تقابل قوا، پيروی کند:
الف- ميبايد فرآورده ها وخدمتهای فراوان در اختيار باشند. پس ازخواندن مقاله شما، من اين نکته را با پروفسورهای خود، در ميان گذاشتم. نظر آنها اين است که همچين بازاری وجود دارد. من مثال سوپر مارکتهائی مثل "وال مارت"و"تارگت" در امريکا و جنگ تبليغاتی آنها برای جلب مشتری را آوردم و آنها باز قبول نکرده، ميگويند بخاطر اينکه رقابت تبليغاتی وجود دارد، پس بازار، بازار رقابت کامل است وگرنه تبليغ برای جلب مشتری بی معنا بود.
بنا بر پرسش، استادان، پرسش کننده که دانشجوی رشته اقتصاد است، به او گفته اند: چون رقابت وجود دارد و فروشنده برای فروش کالا تبليغ می کند، پس وفور کالا وجود دارد و چون وفور کالا وجود دارد، پس رقابت کامل است. بنا بر صورت، قول استادان راست می نمايد. اما بنا بر واقعيت نه. زيرا رقابت ميان فروشندگان و تبليغ بخاطر برانگيختن مشتريان به خريد، بهيچ رو دليل فراوانی کالا نيست:
● تبليغ، دليل فراوانی کالا يا خدمت نيست به اين دليل که حالتی برای فروش تنها يک پرده نقاشی نيز تبليغ می شود.
●تبليغ دليل فراوانی نيست، بخاطر اين که کالاها يا خدمت هائی تبليغ می شوند که مشتری های دارای قدرت خريد را جذب کنند.
● تبليغ دليل فراوانی و وجود رقابت نيست، به اين دليل که يک کالا، به شکلهای مختلف و نامهای مختلف تبليغ می شود برای اين که بيشترين مشتری ها را جلب کند.
● تبليغ دليل فراوانی نيست به اين دليل که هدف اصلی از تبليغ يک کالا يا يک خدمت، نه تبليغ فراوانی آن، که بسا تبليغ ندرت آن است. اين تبليغ است که مشتريها را به خود جلب می کند.
● تبليغ دليل فراوانی و نيز رقابت نيست. چرا که تبليغ سلاح فروشنده است در رابطه قوا با مشتری. هدفش اينست که او را مايل به خريد کالای خود کند. حتی وقتی تبليغ کم و کيفيت کالا و يا خدمت را، بی کم و کاست، شرح و بسط می دهد، قصدش هرچه بيشتر کردن ميل مشتری به خريد و در نتيجه، رساندن سود خود به حد اکثر است. چنانکه هزينه تبليغ را هم فروشنده از مشتری می گيرد.
● يکی از شرطهای بازار رقابت کامل اين بود که عرضه کنندگان و تقاضا کنندگان پر شمار باشند. تبليغ خود می گويد اين شرط حاصل نيست.
پرسش اين فرصت را در اختيار می گذارد که به پرسش کننده و يا خوانندگانی که به علم اقتصادکمتر واردند، خاطر نشان شود که در اقتصاد، صورت کاربرد بيشتری در فريب، يعنی غافل کردن آدمی از واقعيت دارد. بحران اقتصادی کنونی به انسان امروز می بايد بياموزد که نبايد بگذارد در اقتصاد و سياست و دين و هنر و دانش و فن، منطق صوری، صورت را به جای واقعيت بنشاند و او را در غفلت نگاه دارد.

*پرسش پنجم: چرا اجتماع در داوس از يافتن راه حل ناتوان شد؟:
پرسش مهمی است و غفلت را ببين! برنامه اجتماع در داوس اين بود که به „طراحی دنيای بعد از بحران“ بپردازد. اما از بحث در باره بحران نتوانست بيرون برود! راه حلی برای بحران نيز نجست. سياستمداران و اقتصاددانان با هم شدند وراه حلی نجستند. چرا؟ زيرا از اين واقعيت غافلند که در محدوده سامانه اقتصاديی که مسئله می سازد، راه حل برای مسئله پيدا نمی شود. اين باور که سامانه خود مسائلی را که می سازد، حل می کند را، سرمايه داری از روز اول پيدايش خود القاء کرده است. همواره مسئله ساخته و مسئله بر مسئله افزوده است، اما در باور خدمتگزاران خود، خللی پديد نيامده است. بنا بر صورت، سامانه (سيستم) رشد ياب، در جريان رشد، لاجرم مسائلی بوجود می آورد، بحران هائی را بر می انگيزد اما در جريان رشد علمی و فنی و تحول سامانه، مسئله ها و بحرانها حل می شوند.
صورت اين „باور“ به عقل راست می نمايد اما واقعيت آن دروغ است. دروغ است زيرا
۱ – هرگاه سامانه (سيستم) کامل بود و اسباب زيندگی، همه را، در خود داشت، موجود کاملی بود و حيات پايدارش، بدون ساختن مسئله و بحران، ادامه می يافت. مسئله و بحران، اقوی دليل بر نقص سامانه است: هر اندازه سامانه ناقص تر، مسئله و بحران سازتر.
۲ – هرگاه سامانه کامل بود، می ساخت بی آنکه ويران کند. توليد می کرد بی آنکه در خود و خارج از خود، ويرانی بر ويرانی بيفزايد. بدين قرار، نسبت توليد به مصرف، يا ساختن به ويران کردن، اندازه نقص يا کمال يک سامانه را به دست می دهد. از زمانی که ميزان ويران کردن از ميزان ساختن پيشی می گيرد، سامانه بيش از آن ناقص است که اجازه ادامه فعاليت داشته باشد. هرگاه در فروکاستن انسان در „نيروی کار“ و تخريب محيط زيست و تخريب منابع موجود در طبيعت و بزرگ شدن نسبت فرآورده ها و خدمات ويرانگر به کالاها و خدمات برآورنده نيازهای واقعی و پيشخور کردن روز افزون و نگاه داشتن انسان و نيروهای محرکه ديگر در فعاليت تخريبی، حتی در آينده ای که زمان به زمان دراز مدت تر می شود، تأمل شود، توجه می شود که سامانه سرمايه داری بيش از آنچه تصور شود، ناقص است. بيش از اندازه ناقص است زيرا محور آن قدرت و روش آن تخريب است:
۳ - يک سامانه از عناصر واقعی تشکيل می شود. سامانه سرمايه داری، قلمرو مجاز را گسترش می دهد. بخش بزرگی از نيروهای محرکه را در قلمرو مجاز بکار می گيرد. بورس بازی و سوداگری تنها قلمرو مجاز را تشکيل نمی دهند، نيازهای مجازی و ويرانگر نيز قلمرو مجاز ديگری است. هنوز مجازی که سودآوری بيرون از اندازه و پايدار – که بحران مسکن را پديد آورد و به بخشهای ديگر اقتصاد دامن گسترد – قلمرو سومی است. فردگرائی افراطی و فرد را در دنيای ذهنی سرگردان کردن، قلمرو چهارمی است و...
بدين قرار، نسبت عناصر واقعی به عناصر مجازی در يک سامانه، هم گويای نقص آن و هم گويای نقش قدرت در سامانه است:
۴ - غير از اين که محور نظام سرمايه داری، سرمايه بمثابه قدرت است و هدف آن رساندن سود به حداکثر است، نقش زور در فعاليتهای اقتصادی – فعاليتهای غير مجاز نظير توليد و تجارت مواد مخدر و بخصوص رانت خواری و انواع قاچاق ها – روز به روز بيشتر می شود. هرگاه نسبت فعاليتهای اقتصادی را که هدفشان برآوردن نيازهای واقعی هستند، به فعاليتهای اقتصادی ويران گر بسنجيم، برآورد روشن و دقيق تری از نقص سامانه بدست می آوريم: ۱ به ۳ و بسا ۱ به ۴
۵ - بديهی است سامانه ای که محور آن قدرت است و به زور، بطور روز افزون، نقش می دهد، تضاد بر تضاد می افزايد: تضاد فعاليتهای اقتصادی با محيط زيست، تضادهای اجتماعی ناشی از نابرابريها که همچنان بر آنها افزوده می شوند، تضاد سرزمينهای ثروتمند با سرزمينهای فقير، تضاد شاغل با بی شغل و تضادهای ناشی از تبعيضهای گوناگون.
بدين قرار، سامانه کامل سامانه ايست که در درون گرفتار تضاد نيست و در محيط اجتماعی – طبيعی، تضادها را نمی سازد. هرگاه اين سامانه را توحيد ساز بخوانيم، سامانه ناقص تضاد ساز می شود. هر اندازه تضادها که می سازد بيشتر، سامانه قدرت محورتر و ناقص ترمی شود و مسئله بر مسئله و بحران بر بحران می افزايد.
۶ – سامانه ناقص وابستگيش به بيرون از خود روز افزون می شود. به سامانه سرمايه داری بنگريد:
غير از استثمار انسان و طبيعت و تخريب منابع طبيعت و نيروهای محرکه، هر بار که با بحران روبرو می شود، قربانيانش، يعنی مردم زحمتکش می بايد، جور کشند و از غذای خود بکاهند و سرمايه بکام سيری ناپذير اين سامانه بريزند. در حال حاضر، دولتها از سرمايه دارها نمی پرسند سرمايه ها به کجا رفته اند؟ مگر دود شده اند؟ بودجه های عظيمی را به فرو خواباندن بحران، اختصاص داده اند و به جای رفع نقائص سامانه که انقلاب خوش فرجامی است، پول در اختيار سامانه می گذارند. حتی برآن نمی شوند با يکديگر اجتماع کنند و مديريتی جهانی پديد آورند و سرمايه و ديگر نيروهای محرکه را در رشد جهانيان و عمران طبيعت بکار گيرند.
بدين قرار، هراندازه وابستگی يک سامانه به خارج از خود بيشتر، آن سامانه ناقص تر است. هرگاه سامانه قدرت محور باشد و با خارج از خود رابطه مسلط – زير سلطه برقرار کرده باشد، ميزان وابستگيش بيشتر و اندازه استثمار و تخريبش بزرگ تر می شود:
۷ – در حقيقت، نقص ذاتی سامانه قدرت محور، داشتن ويژگی سلطه گر يا زير سلطه است. سامانه سرمايه داری، سلطه گر است. از اين رو، پيدايش و ادامه حياتش از استثمار است. تنها انسان را استثمار نمی کند. با آلت کردن انسان، طبيعت را نيز استثمار می کند. سرمايه داری که سلطه نجويد و استثمار نکند، وجود ندارد. اندازه اين استثمار، زمان به زمان، افزايش می يابد. چنانکه سهم کار و سرمايه از درآمد، در سالهای ۱۹۵۰، تقريبا  ۵۰، ۵۰ بوده است و در حال حاضر حدود ۳۰ به ۷۰ است.
بدين قرار، هراندازه تابعيت انسان از قدرت بيشتر، سامانه سلطه جوتر و هر اندازه سامانه سلطه جوتر، استثمار انسان و طبيعت، بيشتر. استثمار بيشتر، بحران ساز تر است و بحرانهايی که می سازد شديد تر هستند. هرگاه انسان روی به مقاومت آورد، سامانه ای اينچنين زمان به زمان، نيازش به قدرت بيشتر می شود. اين نياز نقص سامانه را فزونتر و در مقام پرهيز از انحلال، توسعه طلب ترش می گرداند:
۸ – واگذاشتن جامعه هائی که مقاومت می کنند و رفتن به سراغ جامعه های بدون مقاومت و واگذاشتن محيطهای زيست آلوده و رفتن به محيطهای زيست سالم، کار روزمره سرمايه داری است. اما بخصوص با برانگيختن به مصرف و زيادت مصرف بر توليد است که سامانه سرمايه داری توسعه طلبی خود را ارضاء می کند. سامانه ناقص است به اين دليل که پيشخور کردن را همگانی می کند و از انسانها بردگانی را می سازد که عمر خود را پيش فروش کرده اند و آينده شان از پيش متعين است. سامانه ای که نمی تواند دست کم به برابر شدن مصرف انسانها با توليد بسنده کند، در همان حال که در بخشی از جهان فقر سياه و در بخش ديگری، غنای بيرون از اندازه ايجاد می کند، ادامه حياتش در گرو فزونی دائمی مصرف آدميان است، دائم درپی منابع انسانی و طبيعی جديد برای بلعيدن است. اندازه پيشخور کردن و از پيش متعين کردن نقص سامانه و شدت نيازش به توسعه طلبی را گزارش می کند: اين سامانه به بيماری سيری ناپذيری گرفتار است و البته نابرابری بر نابرابری می افزايد:
۹ – توزيع درآمدها که مدام نابرابر تر می شوند، تنها نابرابری نيست که تمامی جامعه ها بدان گرفتار هستند. نابرابری ناشی از محل يابی های سرمايه گذاريها که در يک کشور نيز، „قطب های رشد“ و سرزمينهای رها شده را پديد می آورند، نابرابری ديگری است. نابرابری ميان مردمی که زمينه کار را از دست می دهند (بخاطر صدور مواد اوليه) و جامعه هائی که اين زمينه را پيدا می کنند، نابرابری سومی است. نابرابری ميان اقليت سلطه گر و اکثريت زير سلطه که جريان عظيم مغزها و سرمايه ها و ديگر نيروهای محرکه را از سرزمينهای زير سلطه به سرزمينهای مسلط سير می دهند، نابرابری چهارمی است. نابرابری در محيط زيست بلحاظ آلودگی روز افزون آن و نيز از رهگذر بزرگ شدن خطری که زندگی بر روی زمين را تهديد می کند، نابرابری پنجمی است. و...
سامانه ای که نابرابری زا است، ناقص است. زيرا سامانه کامل نياز به قدرت حاصل از تحميل رابطه سلطه گر – زير سلطه به اکثريت بزرگ و طبيعت، که به ضرورت نابرابری بر نابرابری می افزايد، ندارد. بدين قرار، پديد آوردن نابرابری و افزودن بر چند و چون آن، نقص روزافزون سامانه را گزارش می کند. اين نقص بيشتر می شود وقتی در خود سامانه، نابرابری پديد می آيد:
نقش عناصری کمتر و عناصر ديگری بيشتر می شود. بحران اقتصادی کنونی، وجود نابرابری مشکل سازی را در خود سامانه
(بازار فرآورده های مشتق و بانکهای خودکامه) گزارش می کند. بدين قرار، برهم افزون نابرابريها و تشديد نابرابری در سامانه، گزارشگر نقص پذيری روزفزون سامانه اند.
۱۰ - ادعای ليبراليسم اينست که رهبری بازار، توسط خود بازار و بطور خودجوش اعمال می شود. بحران کنونی و بحرانهای پيش از آن، دروغ بودن اين ادعا را آشکار کرده اند. بازار نه اعتبارهای اعطائی بانکها را تنظيم کرد و نه به ساختمان سازی به اين تصور که بورس زمين و بنا، سودهای کلان حاصل می کند، نظم و قاعده بخشيد. مهمتر از اين، نه مانع از پيدايش „سوداگری فرآورده های مشتق“ شد.
ادعای ليبراليسم مستند به اين ويژگی از ويژگی های سامانه کامل است که وجود رهبری در سامانه و استقلال آن و خودجوش بودن فعاليتهای عناصر سامانه و تنظيم خودجوش اين فعاليتها است. استفاده از اين ويژگی و بازار را سامانه رقابت کامل باوراندن، جز بکار بردن منطق صوری بقصد فريب نيست. سامانه سرمايه داری قدرت محور و دارای نقص های فراوانی است که در اين پاسخ، به نگارش آمدند. اما آيا رهبری سامانه در خود آنست و يا تابع رهبری جباری است که در خارج از آن قرار دارد؟ پاسخ اينست:
سامانه سرمايه داری، خود بخشی از سامانه عمومی قدرت است ودارای ابعاد سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ميباشد. رهبری کننده اين سامانه عمومی، گروه بندی هائی از انسانها هستند که در موضع مسلط قرار دارند. بنوبه خود، آلت قدرت و مدير سامانه های قدرت محور هستند. در واقع، وقتی می گويند بازار بطور خودجوش خود را اداره می کند، جمهور مردم را که در نظامهای (سامانه) اجتماعی نيمه بسته زندگی می کنند، را فريب می دهند.
بدين قرار، اندازه نقص يک سامانه را، نبود رهبری در سامانه و وجود رهبری در بيرون آن و تابع اراده رهبری بودن سامانه، بدست می دهد. هر اندازه رهبری بيرون از سامانه قدرتمدارتر، جبرحاکم بر فعاليت سامانه بيشتر و ويرانگری آن فزونتر است.
۱۱ - بدين سان، گروه بنديهای اجتماعی از راه سامانه های اقتصادی و غير اقتصادی است که با يکديگر رابطه برقرار می کنند. وقتی سامانه ها قدرت محور هستند، رابطه انسانها با يکديگر، رابطه آلت بازها و آلتها می شود. اين همان رابطه ايست که سامانه سرمايه داری ميان انسانها برقرار کرده است. به ميزانی که سامانه ناقص تر می شود، نيازش به دو دسته انسانهای آلت باز و آلت، بيشتر می شود. انسان کرامت خويش را از دست می دهد وقتی آلت باز و آلت می شود. در حقيقت، آلت باز نيز، چون در خدمت قدرت است، بنوبه خود آلت قدرت است: جريان شئی شدن انسان، همين است.
۱۲ - برای اين که انسان شئی نشود و سامانه ای که خود او است و سامانه هائی که می سازد، باز باشند، نياز به وجدان اخلاقی است. اين وجدان وقتی با واحدهای حق (حقوق انسان، حقوق جمعی، حقوق طبيعت) رابطه اعضای سامانه و فعاليتهای آن را می سنجد، سامانه باز و با رشد انسان در استقلال و آزادی، سازگار و زمانی که با واحدهای قدرت ساخته می سنجد می کند، سامانه بسته و مسئله ساز می شود. انسانی که خود سامانه بسته ايست و از راه سامانه های بسته رابطه برقرار می کند، از کرامت خويش محروم می گردد. آتشی که به جان هستی انسان و زيندگان و طبيعت افتاده است هر اهل عبرتی را از شدت تباهی وجدان اخلاقی آگاه می کند.
بدين قرار، بميزانی که انسانها استقلال و آزادی خويش را از دست می دهند، کرامت خود را از دست داده اند و بهمان نسبت، نقص سامانه ها و نقش قدرت (= زور) در آنها بيشتر می شود.
هنوز، بررسی سامانه سرمايه داری و سامانه های ديگر در خور ادامه است، اما اين اندازه کافيست برای اين که پرسش کننده و همه ايرانيان و غير ايرانيان دريابند چرا اهل سياست و اقتصاددانان و گردانندگان ماوراء ملی ها، راه حل نمی جويند. و دريابند برای رفع نقص ها سامانه اقتصادی – که نيازمند رفع نقص های ديگر است - چه بايد کرد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد