و درحال
برمی خیزم
با قیامی در قاب پنجره
نقاش می شوم
بر عطش یک شاخه از بهار
برف ها را
همه آب می کنم
آب های بیخته را
در جیب
در کوچه
اگر که آب نیست
در عمق آینه اما
دریا
همه جا موج می زند
از آینه
به شهر شما
پمپ می زنم
در جست و جوی جاپای آب ها
شخم می زنم
عطش خاک های تشنه را
به تن تشنه ی شما آب می دهم.
حسین دانائی
---------------
http://www.hosseindanai.com/