logo





آتشِ اشک

همسوگِ مردمانِ میهن مان در زمین لرزه های اکنون

دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۳ اوت ۲۰۱۲

رضا بی شتاب



همسوگِ مردمانِ میهن مان در زمین لرزه های اکنون

چنین افسرده تبریزم نبینم
هلا دلمُرده تب ریزم نبینم
چنین در خاک وُ خون وُ زیرِ آوار
نبینم مردمان را خسته وُ زار
فغان وُ ناله بگرفت آسمان را
چه کس بشکسته سازِ عاشقان را
زمین لرزید وُ روز وُ شب نهان شد
نگارا آتشِ اشکم روان شد
به آذربایجان از سوگِ یاران
پریشان نازنینان غمگساران
به آذربایجانِ بهتر از جان
که هم جان ست وُ هم جادویِ بُستان
غبارِ حیرتی پیچیده در شهر
که از بغض اش شکست آیینه ی دهر
به سنگِ مرگ وُ رگبارِ بلابار
تو گویی آرزو گم کرده دلدار
زمان بر سر بکوبد زین مصیبت
حکایت چون کُنَد از دردِ غربت
ز اندوهِ اَهَر می نالم امشب
گلویم گُر گرفت از گُرگیِ تب
نگه کن کودکان بازیچه در دست
به خوابِ ناگهانی رفته از هَست
نگه کن مادران را چون درختان
ز داغِ زندگی غمگین وُ گریان:
سراغِ بی نشانم از که جویم
گُل گم کرده ام را چون ببویم
چراغِ خانه ام کو آن جوانم
کجا جانم کجا تاب وُ توانم
عزیزان یک به یک افتاده سویی
کجا خانه کجا میدان وُ کویی...

شباهنگی زَنَد زین غصه فریاد:
که نفرین باد بر حُکامِ بیداد
که نفرین باد بر اورنگِ نیرنگ
که در سینه ندارد دل مگر سنگ
هزاران لعنت وُ نفرین وُ دشنام
بَران نادان که ویران خواهد این بام
بَران کو آشیان پاشیده از هم
نجوید جز جدایی ها وُ جز غم
هلا ای مردمان گِردِ هم آیید
چو خورشیدی به شب ناگه برآیید

2012-08-12
http://rezabishetab.blogfa.com





نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد