logo





ما آن شقايقيم
که با داغ زاده ايم

دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۷ - ۱۶ فوريه ۲۰۰۹

محمود کویر

kavir.jpg
آری آری زندگی زيباست
زندگی آتشگهی ديرنده پابرجاست
گر بيافروزيش رقص شعله اش در هر کران پيداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست.
دراين خزان شگفت،
در اين روزگار که ستم تازيانه بر کف و خنجر به دندان دارد،
در اين زمانه که ناسزايان و نانجيبانش،جز دشنام و دشمنی به نيش نمی کشند.
روزگار خون و خنجر. تازيانه و شمشير. تيغ و بند. ترس و دروغ. نفرت و کين
بر ما چه می رود! اين پريشانی و بی دانشی و کينه و دروغ، از کدام آبشخور ناپاک و پليدی، هلاهل نوشيده است که چنين بر جان ما زهرآب می ريزد؟
چشم و گوش بسته و دهان گشوده ايم! که از بن دندانمان کين و نفرت بر خاک می چکد.
کمی بنشينيم و انديشه کنيم. درنگ! درنگی بايد!
خم خنجر و دم کينه و نيش شلاق و تيغ برهنه را وا نهيم و دمی. دمی. دمی در سايه سار دانش و عشق و آزادی بياساييم.
بکوشيم که کار بايد کرد. کاری کارستان که ديگر در اين جهان، با دشنام و دشمنی کار از پيش نمی رود. با غوغا و فرياد و ترس و هراس کار از پيش نمی رود و اين بار به منزل نمی رسد.
آن همه عشق و مدارا و مهر، خنده و شادی و اميد، انسان و انسان و انسان که در آوازهای مولانا و حافظ و بايريد و حلاج بوده است، از برای کيست؟ از برای چيست؟
چرا تاريخ ما پر است از: کشتار مانويان، مزدکيان، قرمطيان، زنديقان،خرمدينان، ملحدان،مرتدان، بابيان، بهاييان و....تاکی؟ برای چه؟ اينان چه گناهی کرده بودند که چنين از سرهايشان مناره ساختيم و بر نطع خون نشانديمشان؟ و به کجا رسيديم؟!
اينان نيز ايرانی بودند و عاشقان آزادی و آبادی. چه کسانی فتواها به کشتن اين انسانها دادند؟چرا؟
زرتشتيان مگر فرزندان اين آب و خاک نبودند؟ چرا به هند گريختند؟
ميتراييان و مانويان مگر از همين آب و خاک نبودند؟ چه شد که تا چين و ايتاليا گريزانديمشان و کشتارشان کرديم؟
آيا همهی اينان، دشمن و جاسوس بودند و تنها مشتی رياکار و دروغزن بر حق؟؟
هم ميهن! بر گذشته نگاه کن! ننگ و داغ اين جنايت و کشتار و سرکوب را بر چهره و پيشانی مبارک تاريخ اين سرزمين مپسند و خاموش منشين!
کرامت انسانی را پاس داريم. بيهوده تخم نفرت و جهل و تنبلی و جادو نيفشانيم. دمی!درنگی!
**
مردم شريف ايران! اين تبهکاری و سيه روزی بس است. دستان خود را به خون بی گناهاهان نيالاييد. بازيچهی مشتی سياهکار نشويد و اين لکهی ننگ و جنايت و نادانی را از چهرهی مردم ايران پاک کنيد. ببينيد که با مردمی از همين سرزمين و به بهانهاين که مانند ما نمی انديشند چه ها کردهايم:
مردم يزد! اجازه ندهيد خاطرهی زشت آن همه جنايت به نام دين دوباره در تاريخ زنده شود. اينان انسان و هم ميهن ما هستند:
متن اطلاعيه دادسرای انقلاب اسلامی يزد در مورد اعدام تعدادی از بهاييان را بخوانيم و وجدان و انسانيت خويش را در پستوی شرم نهان کنيم:
„انقلاب اسلامی ايران به ياری الله تحت زعامت و رهبری حضرت امام خمينی و با کمک خون يک صد هزار شهيد و ملت مستضعف به پيروزی رسيد، اما تداوم آن وظيفه تمام مسلمانان جهان به ويژه ملت قهرمان و مبارز ايران است، بنابراين چنين ملت به پا خاسته ديگر حاضر نيست که در کشوری که مهد اسلام و حکومت قرآن است افرادی خودفروخته بر روی خون پاک شهيدان قدم بگذارند و به امريکا و اسرائيل غاصب خدمت و به اسلام و قرآن خيانت کنند و او بی تفاوت بنشيند لذا با شکايت روزافزون ملت و طوماری که متجاوز از هزاران امضاء به دادگاه انقلاب اسلامی استان يزد رسيده و طبق سوابق موجود و وظيفه شرعی و قانونی به پرونده ۷ نفر از اين افرادی که مستقيماً عليه حکومت جمهوری اسلامی ايران جهت خدمت به بيگانه سمت جاسوسی داشته اند، با دلايل فراوان که نمونه بارز آن گزارشات اداره مرکز اسناد ملی انقلاب اسلامی ايران صراحتاً محفل بهاييان يزد را يک ارگان جاسوسی دانست و صدها دليل ديگر که در پرونده موجود است، دادگاه انقلاب اسلامی استان يزد بررسی و رسيدگی نمود و حکم شرعی را که اعدام هفت نفر از متهمين است صادر و حکم صادره سحرگاه دوشنبه ۱۷ شهريور ماه به مرحله اجرا درآمد....."
و به اين ترتيب،به گزارش سازمان عفو بين الملل درفاصله ی سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۲ (۱۳۵۷ تا ۱۳۷۱) حداقل دويست نفربهايی اعدام و صدها بهايی ديگر مورد تحقير، تکفير، ضرب و شتم قرار گرفته و درزندان ها شکنجه شدند.
بهاييان نه يک فرقه و نه يک جريان جاسوسی و ساخته و پرداختهی خارجيان و نه دشمنان ايران و اسلام هستند. اين دروغها و فريبکاری دروغزنان تاريخ را باور نکنيم. اينان که يک روز درويشها را، ديگر روز کردها را، سوم روز مرتدان، منافقان، و..... دشمن. دشمن. دشمن..... کدام دشمن؟
بزرگترين و خطرناک ترين و بی رحم ترين دشمن اين مردم و اين سرزمين و انسانيت شماييد! از ابتدای اين انقلاب نفرين شده تا کنون و بنا به اعتراف خودتان، دستهای جنايتکارتان به خون چند صد هزار جوان و انديشمند ايرانی، حنا بستهايد؟
بهاييان نيز انسانهايی با انديشهها و باورهای آيينی ويژه خود هستند. ايرانی هستند. شهروند اين سرزمين هستند. عاشقان آزادی و آبادی ايران هستند و تا کنون هيچ نهادی و هيچ تاريخنگار باوجدان و شرافتمندی، سند و مدرکی برای متهم کردن اين دين و آيين به جاسوسی وووو نيافته و نشان نداده است. مگر می توان جمله پيروان يک آيين را جاسوس و مزدور ناميد؟ اين توهين به انسان و آزادی است. دروغ و مکر و بازی سياسی است. اينان از هرگونه تشکيلات و يگانگی مردم در هراس هستند. اينان باآزادی و انديشه مخالفند.
و فردا نوبت من است. نوبت تست. خاموش منشين! اين جانيان به کشتن چراغ آمدهاند و فردا اين چراغ کشان در خانه و کوچه و خيابان من و توست.
**
تاريخ چه میگويد؟
پس از تيرباران باب به فرمان اميرکبير و کشتار بابيان و شکنجه های دهشت بار و شمع آجين کردن و بدن های سوختهو پاره پارهی آنان را در کوچه و بازار گرداندن؛ پس از دريدن شکم زنان آبستن در يزد و شيراز و از هم پاشيدن کاسهی سر کشاورز و آموزگار با بيل و به فتوای مشتی تبهکار ملا نام؛نخستين جامعه ای که در دوره استبداد صغير مورد هجوم ملايان، مستبدين و عوام قرار گرفت، جامعه بهايی بود.
در شهر قم بهاييان را از شهر بيرون کردند.
در تبريز حاجی ميرزا حسن مجتهد، با بابی خواندن مشروطه خواهان، فتوايی عليه بهاييان نيز صادر کرد و گر چه بهاييان تبريز از شهر گريختند اما يک پزشک بهايی و يک خباز در دست مخالفان گرفتار آمده و اعدام شدند. در همين شهر، پس از چند ماه که ستارخان به جنگ با قوای استبداد برخاست، يکی از سخنانش اين بود که وقتی به طهران برسد، اولين کارش اين خواهد بود که بهاييان را قتل عام کند.
در دوره استبداد صغير در کرمان نيز يک تن از بهاييان به قتل رسيد.
در استبداد صغير، سيد عبدالحسين لاری به طرفداری از مشروطه قيام نمود و شيخ ذکريا از اياديان او، در نوروز سال ۱۳۲۷در شهرستان نيريز، ۱۸ بهايی را حتما به جرم طرفداری از استبداد، به طرز فجيعی به قتل رسانيد.
**
در سال ۱۳۳۱در روستای افوس اصفهان طبق معمول، مردم به تحريک يکی از وعاظ با هجوم عام به منزل ابوالقاسم کيخايی، ضمن آن که تعدادی از بهاييان را کتک زدند و آقا علی اکبر حاجی بنده را تا حد مرگ مضروب ساختند، کدخدا ابوالقاسم مزبور را قطعه قطعه کردند. آنان از حمايت شيخ عبدالرحيم ربانی (که در قتل استاد حبيب الله هوشمند سروستانی نيز دخالت داشت) برخوردار بودند.
**
در سال ۱۳۳۲ در اثر سخنرانی های يک آخوند، هيجان گسترده ای در شهر درود حاکم شد و بهاييان برای حفاظت جان خود از شهر خارج شدند. اما آقای رحمان کلينی که کارمند راه آهن در درود بود، در برابر چشم پاسبان راه آهن که برای حفاظت از او همراهی اش می نمود، با چاقو به قتل رسيد. مسبب اين قتل دستگير شد و با افتخار اعلام کرد که خودش قاتل است! يقينا او می دانست که مجازات خاصی در انتظارش نيست. شنيدم که چند سال بعد مسبب اين ماجرا در يک سانحه قطار، جان خود را از دست داد و اين نشان می دهد که آن شخص برای خود آزادانه می چرخيده است.
**
سال ۱۳۳۴ که محمد تقی فلسفی بر منبر عليه بهاييان سخن گفت، نه فقط سال فاجعه برای بهاييان بود که سال ننگ و نکبت برای تاريخ ايران شد. همدستی تمام ارگان های سياسی و مذهبی برای قلع و قمع بهاييان، صدها آواره و مضروب بر جای گذاشت، ده ها منزل و مغازه به آتش کشيده شد که فقط در آباده حدود ۳۰ منزل طعمه حريق گشت و از همه اسف انگيزتر کشتار ۷ کشاورز بی گناه در هرمزک (يکی از روستاهای يزد) بود.
***********
اين روزها حکومت تبهکار جمهوری اسلامی بر آن است تا چونان شعبده بازی دروغزن و فريبکار، بار ديگر به کشتار انسانهايی بی گناه دست زند. تاريخ بار ديگر با چهرهی زشت و کريه خود تکرار میشود. آن هم به دست جنايتکارانی که در راه قدرت از نابود کردن اين سرزمين هيچ شرمی ندارند. بخوانيم تاريخ را:

در روز ۱۵ آگست ۱۸۵۲ ميلادی،شاه از منزل ييلاقی خود که نزديک طهران بود،برای برنامه اسب سواری صبحگاهی بيرون رفته بود و نگهبانان وی چند قدمی از پيش می رفتند.همه جا آرام بود و همه چيز بر وفق مراد اعليحضرت بود.ناگهان در نهايت تعجّب جوانی که در کنار جادّه منتظر ايستاده بود مانند آنکه بخواهد عرضحالی تقديم شاه نمايد با طپانچه خود به طرف شاه تيراندازی نمود.اين سوءقصد چنان احمقانه و جاهلانه بود که به جای استعمال اسلحه مؤثّری که مقصود را فوراً حاصل کند ساچمه استفاده شده بود که اندک خراشی در جسد شاه توليد کرد.اما در اثر اين واقعه،خشم و غضب و آشوب،بلند شد و دشمنان فرصت را غنيمت دانسته و مردم را بر اعمال ظالمانه غير قابل تصوّری بر ضدّ بابيان تحريک نمودند.
جوانی که به شاه تيراندازی نمود فوراً کشته شد و جسدش را به دم قاطر بسته و تا طهران به روی زمين کشيدند و در آنجا جسد را دو شقّه نموده و در معرض ديد عموم آويختند.همدست او که حاضر نشد زير شکنجه های بيرحمانه لب باز کند و دوستان خود را معرفی کند سُرب گداخته در حلقش ريختند.و همدست سوم را برهنه نمودند و او را شمع آجين ساخته،در حالی که جمعيت با هياهو و سبّ و لعن به او حمله می نمودند،در مقابل انظار مردم حرکت دادند.
وقايعی که بعد از اين حادثه به وقوع پيوست،قابل شرح و وصف نيست.حکومت و علماء و طرفداران جاهل آنان،بر قلع و قمع بابيان قيام نمودند.دروازه شهر را بستند و هيچ کس بدون سؤال و جواب اجازه خروج از شهر را نداشت.خانه به خانه به دنبال بابيان می گشتند و آنان ر ا دستگير می نمودند و به نحوی فجيع و ظالمانه بقتل می رساندند.قسمتی از نامه افسر اطريشی که در آن زمان در خدمت شاه بسر می برد،کمی از فجايع آن ايام را نشان می دهد.هر چند خواندن اين کلمات سبب حزن و اندوه عميق می شود اما ما را به ياد فداکاريهای آن قهرمانان می اندازد که با خون خود امرالله را سِقايت و آبياری نمودند:
„دوست عزيز،آنها که مدعی احساسات و عواطف رقيقه اند بيايند و با من در مشاهده اين صحنه های دلخراش شريک شوند و عَلانيهً ملاحظه نمايند که چگونه نفوس بيگناه که چشمهايشان از حدقه بيرون آمده،بايد قطعات گوش خود را که به تيغ ستم جلادان بريده شده ببلعند و با هيکل آغشته به خون که از شدت ضربات مجروح و متلاشی گشته در معابر و اسواق حرکت نمايند.اَبدانِ اين مظلومان که به آتش ظلم مشتعل گرديده،کوی و برزن را نورانی نموده است.من با چشم خود شاهد وضع موحشی بودم که بعضی از بابيان را با سلاسل و اغلال در حالی که سينه و شانه آنها را شکافته و در شکافها فتيله سوزان قرار داده بودند با جماعتی از سرباز در کوچه و بازار عبور می دادند و فتيله ها پس از تماس با گوشت،بمثابه شمعی که تازه خاموش شده باشد،در درون زخم آنان دود می کرد.اين ستمگران شرقی در اين قساوت و سنگدلی ابتکاری به کار می بردند که عقل در حيرت است.ابتدا پوست از کف پای ملهوفين برداشته سپس در روغن داغ شده می گذاشتند و آنها را چون سُم ستوران نَعل زده مجبور به طی طريق می کردند.با اين وصف از شخص بابی صدای ضجّه و زاری و يا شکوه و بی قراری به گوش نمی رسيد بلکه به کمال استقامت،تحمل هر مشقت می نمود تا آنجا که ديگر جسم نحيف،طاقت همقدمی با روح خفيف و لطيف نداشت.در آن حين،آن اسير بی تقصير،از شدّت عذاب بر زمين می افتاد.حال شايد تصور نمائيد که حرص و ولع جلادان به اين مقدار سيراب می شد و آن بدبخت بی پناه،با کشيدن خنجر بر حنجر از اين مصيبت عظيم نجات می يافت.نه چنين بود بلکه آن مظلومان را به ضرب تازيانه،به حرکت می آوردند و تا لحظه واپسين که اندک رمقی از حيات در کالبد آنان موجود بود،به انواع شکنجه و آزار مبتلا می ساختند تا جان می سپردند و تازه از جسد بيجان دست بر نمی داشتند بلکه آن اجساد مجروح و مشبّک را واژگون به درخت می بستند و هدف سهام مردم سنگدل قرار می داند که تيراندازی خود را آزمايش نمايند و بيرحمی و شقاوت خويش را نمايش دهند و من خود اجسادی را مشاهده کردم که با صدها رَصاص،شرحه شرحه شده بود... من چون خود،به صفحات اين اوراق نظر می افکنم پيش خود می گويم لابد هموطنان عزيز من بسختی اين روايات را باور خواهند کرد و آن را خالی از اغراق،نخواهند شمرد.ای کاش من هم در قيد حيات نبودم و اين حوادث ناگوار را به رأی العين مشاهده نمی نمودم ولی متأسفانه خدمت و وظيفه من ايجاب می نمايد که غالباً شاهد اينگونه مظالم و فجايع باشم.مع الوصف برای اينکه چشمم حتی الامکان بر اين مناظر هولناک نيفتد اين ايام بيشتر در زاويه حرکت می کنم زيرا روح و روانم از اين اعمال،بيزار و جان و وجدانم،منزجر و متنفر است و اميدوارم هر چه زودتر ارتباط خود را با عاملين اين حرکات رذيله قطع نمايم و راه ديار خويش پيش گيرم.“
***
آيا عرق شرم بر پيشانی هر انسان آزادهای نمینشيند؟
تا کی بايد بازيچهی مشتی فريبکار و دروغزن باشيم؟
جنايت پيشگان و جاسوسان و وطن فروشان اصلی را جايی ديگر جستجو کنيم. دست در دست وطن فروشان و قاتلان هزاران هم ميهن خويش نگذاريم و همديگر را نکشيم.
خاموشی، گناه ماست.
**

سبز باشيد!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد