logo





کالبد شناسی اندیشه خمینی -۴

سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱ - ۳۱ ژوييه ۲۰۱۲

دکتر رضا راهدار

اگر او رهبری شایسته و خردمند بود می بایست سکوی انقلاب را بدست نیروهای پیشرو و بالنده سپرده و تن به یک حکومت ملی (که با اسلام نیز تضادی نداشت) و دمکراتیک میداد و همانطور که در فرانسه قولش را داده بود به تشکیل مجلس موئسسان گردن نهاده و اجازه میداد تا کشور بر اساس قانون اساسی بر آمده از مجلس منتخب مردم (نه منتصب ایشان) اداره شود. در آنصورت او همواره مورد تکریم و احترام ملت باقی می ماند و اسلام و ایران و مردمش در آزادی و اختیار و افتخار زندگی می کردند.
در باب رهبری خمینی و انحطاط کنونی

هدایت به پیش و پیشبرد جامعه و یا قهقراه و بازگشت به هیچ
در نوشته های پیشین ویژگیهای اندیشه خمینی را باز کرده و نشان دادیم که او با چتر فقه آمده بود و می خواست جامعه و مردمش را در حصار تنگ آن زندانی کند (سابقه نظری آن را نیز باز کرده بودم). حکومت را که حق مسلم مردم بوده از آنها ربود و ردای سیاه و شوم خویش را بر آن پوشانده و مردم را چون رعیتی پست و مقلدی کور پنداشته و خود را ولی خدا و مجری امر او غالب کرد. او به رأی و نظر مردم کاری نداشته و در مقام یک مرجع تقلید به آنها تکلیف می کرد تا از او و رژیمش حمایت کنند و گرنه باید در آتش عذاب او بسوزند. او با در خدمت گرفتن روحانیون و پیروان خویش (چه آنهائی که برای نان و نام سر از پا نمی شناختند و چه آنهای که به پشتوانه ایمان مذهبی بر خود تکلیف می دانستند) و تمامی دستگاهای سخن پراکنی و تبلیغاتی به تفتیش عقاید و اندیشه ای دست زد که در تاریخ اسلام و ایران سابقه نداشته است. او آمده بود تا نفس اعتراض و دگر اندیشی و دگر بینی را در نطفه خفه کند. دید تنگ و دنیای بسته خمینی در فرار از رویاروئی با اندیشه های باز و شکوفا که تازه جوانه می زدند دستور انقلاب (ضد انقلاب) فرهنگی را داد و دانشگاها و مراکز آموزش عالی را بست و به تصفیه خونین در سطح جامعه و کار و صنعت و ادارجات (برای او شخصی و خصوصی و ملی فرق نمی کرد) اقدام کرده و دگر اندیشان را حتی از کار در شرکتهای دولتی و خصوصی باز داشته و تا آنجا پیش رفت که خرید اجناس از فرقه های ناپاک (از نظر خمینی و فقه او بهائیان و باورمندان دیگر نجس و ناپاک می باشند) را حرام کرده بود. می توان گفت که خمینی در این کارها تنها نبود و انبوهی از دانش آموختگان دانشگاهای ایران و خارج و علمای کوچک و بزرگ دینی دستواره او شده و همراه و همکار او بوده اند. آری خمینی کارش را توده ای پیش می برد اما با چه ترفندی؟ او بازرگان را مترسک دولتی قرار داده و در کنارش دستور تشکیل سپاه و بسیج و نهادهای موازی دولت (الگوهای کره شمالی و چین) را داد تا انقلابش را حفظ و بیمه و اداره کنند. چه رندانه بازرگان را در مقابل عمل انجام شده اشغال سفارت آمریکا قرار داد که باعث بر کناری او شد (او همین تاکتیک- تیز کردن دشمن اصلی و قرار دادن مخالفان در برابر مردم- را در برابر مجاهدین و دیگر نیروهای مخالف بازی کرد، داستان حجاب اسلامی و قضیه قصاص یادتان است؟). آری خمینی جنگ را با همین تاکتیک به پیش برد و هزاران نوجوان و جوان و مردم را در تنور آن قربانی کرد، چون برای او جنگ نعمتی الهی بود. خدایا تو خود شاهد باش!!!

شرایط ویژه انقلاب ایران و نقش رهبری خمینی

همانگونه که در نوشته های پیشین اشاره کردم جنبش انقلابی ایران که بعد از شکست مبارزات توده ای و مسالمت آمیز دهه 40 شکل گرفته بود از سال 50 گسترده شده و مبارزات چریکی و انقلابی فضای برتر زمان شده بود. جامعه ایران در اوج التهاب و تپش و زایش بود و انقلاب و انقلابیون از سطح به عمق می رفته و مبارزه نیز سخت و پیچیده می شد. ساواک نیز پیش از پیش پیچیده شده و در کنار مقابله مستقیم دست به تشتت و تفرقه و انشعاب و پراکندگی و نابودی آنها زده بود. حسینیه ارشاد بدستور شاه و شیخ (فتواهای مرتد و کافر و شیعه نبودن دکتر شریعتی بازار داغ ارتجاع بود) بسته و شریعتی دستگیر و زندانی شد. سازمان چریکهای فدائی خلق نیز ضربات بزرگی خورده بود. در همین هنگامه نیز داستان ترور مجید شریف وافقی و سوزاندن بدنش از تلویزیون شاه پخش می شود که مدتها جو جامعه را گیج و گنگ کرده بود تا بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان مجاهدین خلق انتشار یافت. در آن بیانیه آنها (تقی شهرام و یارانش) نه تنها چنین عملی را ننگ و محکوم ندانسته بلکه با گستاخی تمام از آن حمایت کرده و او را خائن شماره یک نامیدند {این داستان سری دراز دارد و قصدی ندارم تا وارد آن بشوم – کارم برآیند یک حرکت و اندیشه و کار کرد آن در شرایط اجتماعی است نه محتوای آن- هر گروه می تواند هر عقیده و ایدئولوژیِ را قبول و یا رد کند (دمکرات و ارتدوکس و ضد آن مطرح نیست، اما کارکرد و برد سیاسی-اجتماعی اش باید ارزیابی و ملاک قرار گیرد}. آن حرکت چون پتکی بر سر جنبش فرود آمد و ارتجاع راست و چپ را دگر بار بلند کرد. اعتماد خلق و پیشتازش بسته نشده پاره شد، و بازتابش نه در درون زندان بلکه دامنه جنبش در ایران و جهان را در بر گرفت!! بگذریم! از گذشته باید گذشت ولی تکرارش هرگز بایسته نیست. سالهای 1354 تا 1356 جنبش خلق نا خواسته در گیر و دار نبردی گیر کرده بود که بیش از همه شاه و شیخ را فربه تر کرده بود. در زندان گروه گروه عفو نامه نوشته و از دربار همایونی تقاضای بخشش می کردند. از عسگراولادی گرفته تا رفسنجانی و آفای عباس میلانی ها و بقیه!! بحران فکری (سران و رهبران کودتاچی درون تشکیلات مجاهدین چنان می پنداشتند که خود علامه دهر بوده و پاسخ تمام مسائل فلسفی و علمی و سیاسی را در دست دارند، بدور از اینکه فقط چند کتاب و جزوه، آنهم نه در اشل آکادمی و بحث های باز اجتماعی بلکه در فضای بسته تشکیلاتی، خوانده و از بر کرده بودند. آقای تقی شهرام از مارکسیست و اسلام و طبقه کارگر جز انشاء نگاری چیز دیگری آموخته بود؟ اگربه نوشته ها و گفتار آنها نگاه کنید درک و عمق اندیشه را می فهمید!!) و تشتت و پراکندگی تشکیلاتی، مبارزات انقلابی نوپا را به بیراه کشاند ولی از بین نبرد. بدنه جنبش در میان قشر جوانش رشد فزاینده ای یافت و پیام و کلام شریعتی شمع هر جمع و گروه پراکنده ای شده بود که عشق زیستن بهتر آرامشان نمی گذاشت. گل سرخی ها گلِ سرخ انقلاب شده و نیروهای مبارز و انقلابی دوباره همدیگر را پیدا کرده و روند مبارزه ادامه یافت و با ترکشی در سال 56 اوج یافت و تا سرنگونی رژیم شاه ادامه یافت.

داستان خمینی و آنتنی شدنش در چنان شرایطی مطرح شده است. زمانی که بحران اقتصادی-اجتماعی و سیاسی بدنه جامعه را فرا گرفت و رژیم شاه پوسیده تر از آن شده بود تا راه برون رفتی داشته باشد. جنبش انقلابی اوجی تازه می یافت، شعارها تند و تندتر می شد ولی برنامه و هدفی هماهنگ برای جایگزینی در دستور کار نبود. شاه تند تند نخست وزیر عوض می کرد ولی چاره درد را نمی فهمید. بناگاه خمینی را که برای ترانزیت به فرانسه برده بودند (قرار بود از آنجا به یک کشور اسلامی دیگر برود) آنتنی می شود و خیمه رهبری در نوفل شاتو بر پا می گردد. خمینی نیز که چنان اقبالی را هرگز تصور نمی کرد، تز ولایت فقیه و حکومت اسلامیش را، به سفارشات دیگران، کنار گذاشته و ناگاه نوید حکومت دمکراتیک و مردمی را داد و از حقوق بشر و آزادی زنان و اندیشه حرف زد. بدنبال آن ترفند ماهرانه خمینی با اقبال توده ای گسترده در 12 بهمن 1357 به ایران بر گشت. و رژیم شاهنشاهی در 22 بهمن همان سال سقوط کرد و مردم ایران شاد و سر شار از شادی و شوق بودند. استبداد دیرپای فرو ریخت و سالاری مردم در چشم اندازی نزدیک قرار گرفته بود. ایرانیان خارج نیز دسته دسته بسوی کشور روانه شدند و می رفتند تا "وطن خویش کنند آباد". توده های محروم و رنجبر نیز مشتاق آشنائی با نسل پیشتاز خویش بوده و می رفتند تا زبان و کلام همدیگر را درک و فهم کنند (دیکتاتوری سنگین پهلوی امکان دیالوگ آزاد را از بین برده بود تا جائی که حتی دو مبارز و انقلابی نیز زبان همدیگر را نفهمیده - صد افسوس که هنوز هم نمی فهمیم- و انگار با توده مردم بیگانه بودند). زنان نیز می رفتند تا آزادانه و بدور از فشارهای خانه و محیط و حکومت و دوشادوش مردان، ایران و آینده خویش را بسازند. وه!! چه شکوهی در حال زائیدن بود. بزبان ساده، گوئی تمام پراکندگی و اختلافات از بین رفته و مردم همه یکی شده بودند!!!

می توان خمینی را دزد انقلاب و فرصت طلب و شعبده بازخواند ولی نمی توان رهبر دیگری را در آن سالها یافت که هم دلپسند و حرف شنوی غرب بوده و هم آتوریته و برد فراگیر اجتماعی او را داشته باشد.

آیا خمینی رهبر شایسته انقلاب بود؟

سرخپوست ها می گویند: “انسان یک دهان دارد و دو گوش و باید یک بار حرف بزند و دو بار گوش دهد"
در این نوشته قرار بود در باب فقه و ولایت فقیه بنویسم اما قبل از آن دوست دارم چند اشاره در باب رهبری و کارکردخمینی داشته باشم.

هر کس با درک و دید خویش بپای انقلاب آمده بود. پیروزی انقلاب در ایران نیز موجی از شادی و امید و آرزوهای دیرینه بهمراه داشت. نه تنها در ایران بل سراسر گیتی در انتظار چرخش در ایران بودند. دنیائی ادعا اما بدون پراتیک اجتماعی در شعارها موج می زد و امید بر آن بود تا از کانال رهبری بایسته و کاردان حقوق اجتماعی و سیاسی و مدنی مردم بیمه شده و آزادی و مردم سالاری آسمان تاریک و غم زده دیکتاتوری دیر پای ایران را روشن و شفاف کند. ایران کهن سرزمینیست که اقوام و قبایل و تیره های متفاوت قومی و ملی و مذهبی در پس هزاره ها در آن زندگی کرده اند و فرهنگ و آداب و سنن پراکنده ای از خود بر جای گذاشته اند. ایران کشوریست با رنگ و نژاد و قوم و ملیت و مذهب گوناگون. اینها دوران زیادی در کنار هم و هنگامه هائی نیز رو در روی هم قرار گرفته و باز و بسته شده اند تا ایران کنونی شکل گرفت. هرچند ایران کنونی در وسعت و گستردگی عهد هخامنشیان و ساسانیان نیست ولی اقوام پرکنده اش کماکان همانگونه اند، هرچند مذهب و مرامشان با زمان دگرگون شده است. از این رو انقلاب 57 ایران شایسته رهبری بود که می بایست :
1. کشور و ملت و مذاهب آنرا درک و فهم می کرد
2. بمردم گوش فرا داده و به آزادی اندیشه و رأی و نظر آنها احترام میگذاشت
3. حکومت را از آن مردم دانسته و به فرامین انقلاب گردن (می فهمید که انقلاب با خونهای فراوان آبیاری شده تا به انجا رسید) می نهاد.
4. امید زایش و زندگی و همگرائی و تلاش جمعی را (که در انقلاب شعله ور شده بود) زنده نگاه می داشت
5. رهبری را شایسته نهادهای مردم سالار دانسته و از قداست و فردیت آن می کاست
اینها کمترین خواست و انتظار از رهبری بود. و خمینی با نشستن در چنان جایگاهی، در برابر بزرگترین آزمایش تاریخ زندگیش قرارگرفته بود. انقلاب به او حق انتخاب داد تا بار دیگر خود را بنماید و نقش خویش را در سرنوشت مردم به آزمایش بگیرد. او با نام اسلام آمده بود و مسئولیتی بس سنگینتر از آن را بدوش گرفته بود. رهبری در زبان علمی راهبری و هدایت جامعه است و از این رو همه اش بار مسئولیت است، او شاه و رئیس قبیله نیست که مقامی تشریفاتی داشته باشد. در علم امروز، که پشتوانه صدها سال کار و تجربه را بدنبال دارد، پیوند رهبر و پیرو بر چهار پایه اصلی نیاز، اعتماد، شوق و شفقت، پایداری، و امید استوار می باشد. مردم با نیازهای خویش بدور رهبر حلقه می زنند و او مسئول بر آوردن نیازهاست.
اضافه بر آن خمینی در لباس اسلام آمده بود و وعده نان و آزادی و عدالت و ایمان می داد. او می دانست که " هر كس در گرو اعمال خويش است. (1) و مردم نیز خوانده بودند که علی (ع) در چهارده قرن پیش به مالک اشتر نوشته بود: "...ای مالک، بدان که تو را به بلادی فرستاده‌ام که پیش از تو دولتها دیده، برخی دادگر و برخی ستمگر. و مردم در کارهای تو به همان چشم می‌نگرند که تو درکارهای والیان پیش از خود می‌نگری و درباره تو همان گویند که تو درباره آنها می‌گویی ..." (2) آیا خمینی آنچه را که در باره شاهان پهلوی بد می دانست خوب کرد؟ آیا مردم حق دارند به همان چشم به او و کارکردش بنگرند که او به شاهان پهلوی می نگریست؟ و نیکوکاران را با آن بشناسند؟ علی در ادامه می نویسد: ".....، هرگز به خشمی، که ازش امکان رهایی هست، مشتاب و مگوی که مرا بر شما امیرساخته‌اند و باید فرمان من اطاعت‌شود. زیرا، چنین پنداری سبب فساد دل و سستی دین و نزدیک شدن دگرگونیها در نعمتهاست... بپرهیز از اینکه خود را در عظمت با خدا برابر داری یا در کبریا و جبروت، خود را به او همانند سازی که خدا هر جباری را خوار کند و هر خودکامه‌ای را پست و بیمقدار سازد...."(2) پس چطور شد که خمینی خود را بر مسند "امام شیعه" نشاند و پیراهن "تقدس" بر تن کرده و بت بزرگ و قبله حاجات و ممر حیات اقلیت ممتازی شد. چه شد که خمینی در مقام حج و زیارت مکه قرار گرفته و محراب و منبر و سکه بنامش زده اند. خود را ولی خدا دانسته و در مقام "سلطان مطلق" نشسته و بر جان و مال و ایمان مردم حاکم شد و فرمانش را فرمان خدا دانست. "آنکه مکتبی را مسخره می‌کند، اسلام را مسخره می‌کند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود" (3) . می بینید که چه بی مقدار و خوار و ذلیل شده است!!! بزرگش نخواهند اهل خرد که نام بزرگان بزشتی برد (سعدی). در ادامه پیام علی می خوانیم: ".... سنت نیکویی را که بزرگان این امت‌به آن عمل کرده‌اند و مردم ‌بر آن سنت‌به‌نظام آمده و حالش نیکو شده است، مشکن و سنتی میاور که به سنتهای نیکوی‌گذشته زیان رساند، آنگاه پاداش نیک بهره کسانی شود که آن سنتهای نیکو نهاده‌اند وگناه بر تو ماند که آنها را شکسته‌ای. تا کار کشورت به سامان آید و نظامهای نیکویی، که پیش از تو مردم برپای داشته بودند برقرار بماند، با دانشمندان و حکیمان، فراوان، گفتگو کن در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح می‌آورد و آن نظم و آیین که مردم‌پیش از تو بر پای داشته‌اند....” (2) هیهات که خمینی چه ها که نکرد!!!! شاید بتوان گفت که یکی از بزرگترین خیانت خمینی به مردم بی احترامی به سنتهای دیر پای مردمی باشد که با آن انرژی گرفته و به زندگی و زنده بودن خویش معنی و مفهوم می دادند. او تمام پیوندهای دیرینه مردم را زیر پا گذاشت. آیا او همان "دمنده-پاره کننده- در پیوندها" نیست که قرآن بدان اشاره دارد؟(4) او با جشن و شادی و زیبائی بیگانه بود به بهانه های مختلف نوروز (عید باستانی و یادگار ماندنی) را حرام کرده بود. رابطه اش با حکیمان و دانشمندان و دانش و دانشگاه حکایتی دیگر دارد. آیا می توان گفت که خمینی بدور از سیره (روش) ایرانی، سیره و سلوک اسلامی نیز نداشت.
اگر او رهبری شایسته و خردمند بود می بایست سکوی انقلاب را بدست نیروهای پیشرو و بالنده سپرده و تن به یک حکومت ملی (که با اسلام نیز تضادی نداشت) و دمکراتیک میداد و همانطور که در فرانسه قولش را داده بود به تشکیل مجلس موئسسان گردن نهاده و اجازه میداد تا کشور بر اساس قانون اساسی بر آمده از مجلس منتخب مردم (نه منتصب ایشان) اداره شود. در آنصورت او همواره مورد تکریم و احترام ملت باقی می ماند و اسلام و ایران و مردمش در آزادی و اختیار و افتخار زندگی می کردند. غم و شادی و چشن و عزا سر جایشان بوده و خنده بر لبان مردم شکوه زندگی عصر و نسل ما و آینده را رقم می زد. ولی او نفهمید در کجا ایستاده است و رمز و راز یک حکومت مردم سالار چیست. آزادی در یک جامعه به تعداد رأی و نظر و اندیشه مردمش پیوند می خورد و نمی توان گروهی را آزادتر از دیگران شمارد و حق و حقوق اکثریت را پایمال و نادیده گرفت. او همانطور که اشاره کردم با دیدگاه فقه سنتی آمده بود و فکر می کرد که مردم هر آنچه او بگوید (تکلیف کند) عمل می کنند. غافل از اینکه ملت زنده شده است و رمز بازی گوشی آموخته است. مردم دارای حق و حقوقی هستند که باید محترم شمرده شوند (از انتخاب همسر گرفته تا نوع همخوابگی و پوشاک و خوراک و نوشیدنی و تا برابری جنسی و اجتماعی). اما او همه را فدای اسلام فقاهتی کرد و بجای نسل انقلاب و جوان و شاداب آخوند و روحانیت را بر گزید و مجلس خبرگان بر پا داشت و فقه و شریعت مادون تمدن و بشریتش را بر کرسی نشاند. :"مردم ناقص‌اند و نیازمند کمال‌اند وناکامل‌اند، پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند." (5) و از این رو چاره ای جز بر قراری دیکتاتوری لخت و بی بندوبار نیافت، دستور بگیر و ببند داد و تا جائی پیش رفت که تجاوز در زندان را جایز و قتل گروهی را صادر کرد. هیهات!!!

ارث و میراث و وارثان خمینی

در این نوشته به وصیت نامه خمینی اشاره کرده و در نوشتهای دیگر به ماهیت و کیفیت وارثان خمینی و ترفندهای اصلاحات و اصلاح طلبی فقاهتی می پردازم.

وصیت خمینی

در عرف و سنت است که وقتی آدمی در بستر مرگ قرار می گیرد تلاش وافر دارد تا راضی و آرام و با وجدانی آسوده سر بر خاک نهاده و مردم جز نیکی از او یاد نکنند. آورده اند که: اسکندر کبیرسفارش کرد "بدنم را دفن کنید، هیچ مقبره ای برایم نسازید، دستانم را بگذارید بیرون باشد تااینکه دنیا بداند شخصی که چیزهای خیلی زیادی بدست آورد هیچ چیزی در دستانش نداشت زمانی که داشت از دنیا می رفت" (6) پس از مرگ خمینی وصیت نامه او در مجلسی که برای جایگزینی او بر گزار شد خوانده و سپس انتشار بیرونی یافت. وصیت نامه در 92 صفحه ترتیب داده شده و مقدمه ای نیز دارد. در این نوشته خمینی از بسیاری چیزها حرف می زند، اما نه به عنوان کسی که در بستر مرگ قرار گرفته و خواستار بخشش و عفو می باشد. وصیت او در مقام یک طلبکار و مدعی عدالت اسلامی بیشتر به تهدید نامه علیه مخالفان و دیگر اندیشان و برگ تشویق برای جانیان و جنایتکاران و درندگان مجری امر ولایت فقیه است. او نه تنها به گذشته خویش بر خورد نکرده و از دستور قتل و کشتار و شکنجه و اعدام فرزندان عزیز وطن پشیمان نیست بلکه می گوید " من از پيشگاه خداي متعال و از پيشگاه ملت عزيز عذر مي خواهم، خطاي خودمان را عذر مي خواهم. ما مردم انقلابي نبوديم، دولت ما انقلابي نيست، ارتش ما انقلابي نيست، ژاندارمري ما انقلابي نيست، شهرباني ما انقلابي نيست، پاسداران ما هم انقلابي نيستند، من هم انقلابي نيستم. اگر ما انقلابي بوديم، اجازه نمي داديم اينها اظهار وجود كنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام مي كرديم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام مي كرديم، يك حزب و آن «حزب الله» حزب مستضعفين، و من توبه مي كنم از اين اشتباهي كه كردم و من اعلام مي كنم به اين قشرهاي فاسد در سرتاسر ايران كه اگر سر جاي خودشان ننشينند ما به طور انقلابي با آنها عمل مي كنيم". (7) او اشاره ندارد که فرمان قتل سلمان رشتی (نویسنده) را داده است و فتوای قتل عام سال 67 را صادر کرده است. او نه تنها از برکناری منتظری پشیمان نبوده بل دیگران، از مجاهدین (که بجای خود آنها را منافق نامید) گرفته تا فدائیان خلق و دیگر نیروها و افراد دگر اندیش، همه را تهدید می کند که بدامن جمهوری اسلامی بر گردند و گرنه نابود خواهند شد. او نمی گوید با "نعمت الهی" خواندن جنگ چها بر سر ملت آورده است و چند نسل را بقربانگاه کشانده است. او نه تنها از بستن زبان و کلام مردم و دانشگاها و آموزش عالی پشیمان نبوده حتی می خواهد که با شدت بیشتر آنرا ادامه دهند "... اكنون بحمدالله تعالی دانشگاه از چنگال جنایتكاران خارج شده . و بر ملت ودولت جمهوری اسلامی است در همه اعصار، كه نگذارند عناصر فاسد دارای مكتبهای انحرافی یا گرایش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و سایر مراكز تعلیم و تربیت نفوذ كنند و از قدم اول جلوگیری نمایند تا مشكلی پیش نیاید و اختیار از دست نرود.." (8) او پس تهدیدها و تشرهای فراوان به دیگران و دادخواهی وتشویق و مظلوم نمائی خویش و رژیم جناتکارش می گوید" جمهوری اسلامی با دست توانای ملت متعهد پایه ریزی شده ، و آنچه در این حكومت اسلامی مطرح است اسلام و احكام مترقی آن است ، بر ملت عظیم الشان ایران است كه در تحقق محتوای آن به جمیع ابعاد و حفظ و حراست آن بكوشند كه حفظ اسلام در راس تمام واجبات است" (9) و در پایان می نویسد " با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا ازخدمت خواهران و برادران مرخص ، و به سوی جایگاه ابدی سفر می كنم". (10) او هرگز نپذیرفت که ایران و ملت و مکتب و مرامشان را به تباهی و نابودی کشانده است. آدولف هیتلر در دمه های پایان زندگیش می نویسد "از ملّت آلمان ، تمام مردان و زنان ناسیونال-سوسیالیست و نیز تمام افراد ارتش می خواهم که تا دم مرگ نسبت به دولت و رئیس جمهور جدید وفادار بوده ، از اوامر آنها اطاعت کنند. از این مهمتر ، اینکه به دولت و ملّت آلمان دستور می دهم که همواره قوانین نژادی را مورد مراقبت و ملاحظه قرار دهند". (11) و چه شباهت نزدیکیست بین دو دیکتاتور نژادی و مذهبی. آری خمینی در بستر مرگ نیز از انتقام و کینه دم زد و رفت ولی اینک وارثان دور و نزدیکش ما را به آن دوران طلائی فرا می خوانند. ________________________________________________________________پانویسها
1. قرآن، كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة؛ - سوره : المدثر آیه : 38
2. نهج البلاغه، نامه ها
3. سایت ولایت فقیه
4. قرآن، " شر النفاثات في العقد"، سوره فلق ایه 4
5. ولایت فقیه( حکومت اسلامی)،روح‌الله الموسوی الخمینی، بی‌نا، بی‌تا‌، ص 58- نقل از http://enghelab57. wordpress.com
6. همان
7. http://sososite.org/?p=
8. سخنرانی درجمع ناظران انتخابات استان قم، خبرگزاري انتخاب،۲۹ بهمن ماه ۱۳۸۴- http://enghelab57. wordpress.com
9. وصیت نامه خمینی- http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=
10. همان
11. همان
12. وصیت هیتلر


رضا راهدار
آمریکا
8 مرداد ۱۳۹۱

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد