logo





باز هم چه کنیم؟

سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۱ - ۲۴ ژوييه ۲۰۱۲

احمد پورمندی

ahmad-pourmandi.jpg
به باور من، مستقل از هیاهیو های داخل و خارج، جریان "سبز انتقادی" می تواند هم در راهبرد و هم در تاکتیک، شعارهای روشن، گویا و نافدی داشته باشد. با انسدادی که در ساختار رژیم ایجاد شده، عملا سه شعار "اجرای بی تنازل قانون اساسی"، " انتخابات آزاد" و "رفراندم قانون اساسی زیر نظر سازمان ملل" خروجی واحدی خواهند داشت، همانطور که مثلا خروجی شعارهای "شاه باید سلطنت کند، نه حکومت" و "شاه باید برود" عملا یکی شد.
تکراری است، ولی تکرارش لازم است که:
- جنبش سبز یک شاهکار بود، یک جواهر سازی بود، پدیده خارق العاده ای بود که در آن "زرنگی ایرانی" و فرصت شناسی سیاسی، فیل سبزی را از روزن تنگ فیلتر شورای نگهبان عبور داد و مامای زیرک و با تجربه ی این "کهن مرز و بوم"، در مقابل نگاه حیران و ناباور پزشکان صاحب نام جهان، سهراب پهلوان و تنومند را سالم به دنیا آورد تا با فریاد رسای "رای من کو؟" آغاز فصل نوینی در تاریخ ایران را اعلام کند.
- آنهایی که بعد از بهمن ۵۷، سوار بر امواج توهم و ساده لوحی، ایران تازه از زنجیر رها شده را، چند صباحی بعد از تجربه بهار آزادی، دوباره وبه تدریج به بند کشیدند، پس از آنکه از گیجی اولیه ناشی از شوک فریاد و سکوت تهران بزرگ به در آمدند، همه توان خود را به کار گرفتند تا جنبش سبز را "جمع" کنند و حاصل حدود دو سال نبرد تن به تن این شد که "سبز" در نبرد میدانی، کم آورد و ناچار شد به درون خانه ها عقب بنشیند و مترصد فرصت بماند.
- "سبز" کم آورد، چون بسیار جوان بود و ره صد ساله را می بایست یکشبه طی کند، چون تصورش از معادلات قدرت و تحول در جهان امروز هنوز مه آلود و قرن بیستمی بود، چون فرصت نکرد که سفره خالی محرومان کشور را از دستان آلوده به نفت باند شیاد احمدی نژاد به در آورد و چون چهره تبعیض ستیزش آنقدر شفاف نبود که کرد و آذری و عرب و ترکمن و بلوچ، زن و سنی و اهل حق و... و همه آنهایی که از تبعیض و نابرابری به جان آمده بودند، تصویر خود را در آینه آن، در پس غبار "دوران طلایی حضرت امام" روشن ببینند.
- "سبز" کم آورد و عقب نشست! این عقب نشینی اما سراسیمه نبود. سنگرهایی فتح شدند و استحکاماتی ساخته شدند که در دور بعدی نبرد، سخت به کار خواهند آمد:
I. بعد از سه دهه خودی و غیر خودی کردن مردم، گفتمان "وحدت در کثرت" در کف خیابان متولد شد و با در هم آمیزی خون جوانان سبز به گفتمان غالب در میان کنشگران سیاسی بدل گردید.
II. شبکه بزرگی از کادرهای توانا، مسولیت پذیر و با ظرفیت اداره کشور از مبارزان با ریشه های ملی، مذهبی و چپ شکل گرفت تا بسترسازی در دوران عقب نشینی را عملی کرده و نواقص گفتمان سبز را بر طرف نماید و برآمد بعدی جنبش را مدیریت کند.
III. رهبری جنبش حول محور موسوی و همراهی کروبی و رهنورد تاسیس شد. موسوی، به عنوان یک مبارز مسلمان، آرمانخواه و چپگرا، پس آنکه هشت سال در مقام وزیر امور خارجه و نخست وزیر از ساختار قدرت در حال شکل گیری در جمهوری اسلامی شناخت جامعی بدست آورد، حدود بیست سال، از فاصله ای بسیار نزدیک سیر تحول در نظام را رصد کرد و روزی که برای قبول مسولیت خیز برداشت، به خوبی آگاه بود که نجات کشور از چنگ غده بدخیم مافیای نفتی- نظامی- امنیتی و روحانیون فاسد و قدرت طلب، وظیفه ایست درنگ ناپذیر و در عین حال کاریست کارستان.
مشی سیاسی موسوی ادامه منطقی و تکامل مشی جنبش اصلاحات بوده و هست. تاکید بر درونزا و تدریجی بودن روند اصلاح و تحول، نگاه مثبت به امکانات درون نظام، تاکید بر ضرورت حضور دین در حوزه عمومی و سیاست، باور به ظرفیت های دمکراتیک و عدالت خواهانه "اسلام رحمانی" در مقابل "اسلام شیطانی" و تاکید بر خشونت پرهیزی از عناصر پایه ای و مشترک جنبش سبز و جنبش اصلاحات است، در عین حال مشی سیاسی جنبش سبز ادامه ساده راه و روش اصلاح طلبان دوم خردادی نیست و به باور من با سه خصیصه زیر از آن متمایز می شود: نخست با تاکید بر جنبش های اجتماعی به مثابه اهرم اصلی به ثمر رساندن مبارزه و دوم با تاکید بر فرمول "خواست حداقلی، مقاومت حداکثری" بجای طرح خواست های حداکثری- " ایران مال همه ایرانیان"- و مقاومت حداقلی (نظاره گر خاموش کتک خوردن و زندانی شدن وزرای کابینه بودن و برگزاری انتخابات رسوای مجلس هفتم و...) و سوم با کنار گذاشتن انحصار طلبی، تاکید بر تکثر و تنوع و پرهیز از خودی و غیرخودی کردن مردم
اینکه تا چه میزان دست حوادث در کار بوده اند، چه میزان پژواک صدای مردم نقش داشته و تا کجا ذکاوت شخصی و دور اندیشی سیاسی موثر بوده اند، هر چه هست امروز موسوی از موقعیت منحصر بفردی برخوردارست. او با آنکه ربوده و در گوشه ای نامعلوم بدون هیچ گونه حق و حقوقی به بند کشیده شده، اما پیش از آنکه اسیرش کنند، با مطالبه حداقلی "اجرای بی تنازل قانون اساسی" ولی با مقاومت حداکثری، بیت و بارگاه ولی فقیه را به محاصره در آورد و امروز کیست که نداند که میلیون ها ایرانی، او را سرمایه خود می دانند و فردا – هر اتفاقی که بیفتد- در قدم اول در خانه او را خواهند زد.
موسوی با تصاحب قانون اساسی، کنار گذاشتن خودی و غیرخودی و بازی در زمین تکثرگرایی، انگشت گذاشتن بر دروغ و فسادی که تا مغز استخوان حکومت و جامعه را فرا گرفته، تاکید بر آزادی، استقلال و عدالت اسلام رحمانی به مثابه ارزش های پایه ای انقلاب بهمن، نقد ماجراجویی در سیاست خارجی و سرانجام پافشاری بر خشونت پرهیزی، باور به اهمیت جنبش های اجتماعی و ضرورت ایستادگی مدنی در مقابل "حکومت فرعونی" فراخترین میدان بازی را از آن خود کرد و تا اطلاع ثانوی نه خامنه ای و احمدی نژاد قادرند شبی را بدون ترس از سایه موسوی سر بر بالین بگذارند و نه هیچ تحول سیاسی جدی در ایران بدون حضور او قابل تصور است.
در ماه های اخیر که تشدید تحریم ها و تداوم سیاست "غارت و زمین سوخته" کشور را در ورطه بحرانی خانمان برانداز فرو برده و خطر جنگ و حمله نظامی بار دیگر ایران را تهدید می کند، جدای از تلاش های مسولانه ای که از همه سو برای رهایی کشور جریان دارد، از دو ناحیه کوشش هایی به عمل می آید که می توان یکی را در راستای "ذبح اسلامی" جنبش سبز و دیگری را در جهت "ذبح سکولاریستی" این جنبش نشانه گذاری کرد.
در داخل کشور "زرد"هایی که می کوشند ردای اصلاح طلبی را به تن ناراست خود راست کنند، پشت به جنبش اصلاح طلبانه و سبز مردم ایران، کاسه گدایی به دست، درب خانه "مقام رهبری" را می زنند. آنها در این گداصفتی، اکنون تا اعلام برایت نسبت به موسوی و بریدن سرجنبش سبز پیش رفته اند و اگر هنوز در علن بدین کار مبادرت نمی کنند، برای آن است که از واکنش مردم بیمناکند.
در خارج اما وضع به شکل دیگری است: یکی پس از دیگری، کنفرانس، میزگرد و سمینار و... همه هم برای "دموکراسی" در ایران، برگزار می گردد، از زمین و زمان حرف زده می شود و به نام مردم ایران هر نامربوطی بر زبان می آید، ولی با بی شرمی خیره کننده ای سه سال و اندی از تاریخ متاخر کشور تحریف شده، این حقیقت روشن تر از آفتاب نادیده گرفته می شود که در آخرین گزینش ملی، بیست و چند میلیون نفر به موسوی رای دادند و بخش عظیمی از این رای دهندگان، رهبری او را در مراحل بعدی مبارزه و مقاومت پذیرفتند و او به خاطر ایستادگی بر پیمان خود با مردم، ربوده و زندانی شده است. بیست نهاد و نه گروه و صد "شخصیت" و... به هر مناسبتی و از جمله به مناسبت سالگرد جنبش سبز اعلامیه، بیانیه و فراخوان صادر می کنند، بدون آنکه دست از جعل نام های من درآوردی برای جنبش سبز مردم ایران بردارند و خواستار آزادی موسوی، کروبی و رهنورد شوند.
مستقل از هر نیتی که داشته باشیم، تلاش برای دور زدن و یا عبور از موسوی و جنبش سبز، به فراموشی سپردن رهبران ربوده شده این جنبش و مخدومه پنداشتن پرونده ملی ۸۸، چه از موضع زردهای داخل کشور و چه از موضع سرخ نماهای خارج، جز به بیراه کشاندن مردم نام دیگری ندارد. در عین حال این تلاش ها راه به هیچ قریه ای هم نمی برند، چرا که در تقابل با سیر رویدادها و تمایل مردم قرار دارند.
واقعیت این است که مردم ایران با شتاب به سمت یک تصمیم گیری تاریخی رانده می شوند، احمدی نژاد توانست در لباس "دکتری از جنس مردم"، "نظر کرده امام زمان"، "دشمن الیگارشی فاسد رفسنجانی"، و "رییس جمهوری که پول نفت را به در خانه ها می آورد"، در بخش قابل ملاحظه ای از لایه های محروم جامعه، برای جمهوری اسلامی آبرو بخرد. بحران کمرشکن اقتصادی و شکست طرح یارانه ها، همراه با افشای مداوم فسادها، حماقت ها و عوامفریبی های دولت و حکومت، تنها به رسوایی و شکست شارلاتانیسم احمدی نژاد منجر نشد، بلکه مرگ بارترین ضربه را به اعتبار حکومت در میان مردم و بویژه محرومان جامعه وارد ساخت، به گونه ای که می توان با قطعیت گفت که اکثریت بزرگ مردم دیگر به هیچ کس که همراه و همکار خامنه ای باشد، اعتماد نمی کنند و به بیان دیگر، تلاش برای کنار آمدن با حکومت و اصلاح امور از این طریق، از کمترین پشتوانه مردمی هم برخوردار نیست و همین حقیقت است که زردها را می ترساند و انها را وامی دارد که "موسوی زدایی" را زیر نام موسوی و بیانیه ۱۷ پیش ببرند تا اگر مردم دست رد بر سینه شان زدند – که می زنند- راه برگشت باز بماند.
خشم نسبت به حکومت و ناامیدی نسبت به تحول از درون نباید باعث شادی پیش هنگام سرخ نماها شود، چرا که مردم به شعور و غریزه در یافته اند که دخیل بستن به جماعت هایی که نه پایه و مایه ای دارند و نه اندازه می شناسند و به ناچار در جستجوی منابع قدرت در خارج از مرزها، به روابط ناسالم آلوده می شوند، عاقبتی ندارد و عراق و افغانستان همسایگان سعادتمندی نشده اند و در نتیجه اگر خشم و نفرتی هست- که هست – به کار اینگونه آلترناتیوسازی ها نخواهد آمد و مردم در نهایت، خلع ید از حاکمیت را، به احتمال بسیار زیاد، نه بر پایه احساس که بر اساس تعقل و حسابگری و پرداخت کمترین هزینه، زیر سقف خشونت پرهیزی و حفظ فاصله با خارج، پی خواهند گرفت و این یعنی آنکه وقتی زمانش فرا برسد- که به نظر می آید چندان دور و دیر نباشد- به سراغ کسی می روند که بیشترین پروفیل را در این رابطه ساخته باشد واین آدم کسی نیست جز مهندس میرحسین موسوی که باید به همراه همسرش و رفیق همراهش، مسولیت خطیر هدایت جنبش را بر همچنان عهده دار باشد و این همه یعنی آنکه چه در روند انتخابات ریاست جمهوری دهم و چه در کنفرانس های رنگارنگمان، اگر در خط سر بریدن جنبش سبز، به فراموشی سپردن موسوی، جعل نام های من در آوردی برای جنبش سبز مردم ایران و قاچاق بنجل های زرد و سیاه قدم برداریم دیر یا زود با مردمی سینه به سینه خواهیم شد که برای دموکراسی، آزادی و عدالت به پا خواسته اند و مباد آن روز!
به باور من، مستقل از هیاهیو های داخل و خارج، جریان "سبز انتقادی" می تواند هم در راهبرد و هم در تاکتیک، شعارهای روشن، گویا و نافدی داشته باشد. با انسدادی که در ساختار رژیم ایجاد شده، عملا سه شعار "اجرای بی تنازل قانون اساسی"، " انتخابات آزاد" و "رفراندم قانون اساسی زیر نظر سازمان ملل" خروجی واحدی خواهند داشت، همانطور که مثلا خروجی شعارهای "شاه باید سلطنت کند، نه حکومت" و "شاه باید برود" عملا یکی شد. به این ترتیب "سبز انتقادی" ضمن آنکه مطالبه تغییر قانون اساسی را پیش می گذارد و محدودیت های دیدگاهی موسوی و نواقص گفتمان مسلط سبز را همواره و با پافشاری گوشزد می کند، نباید از "اجرای بی تنازل" که به معنی اعلام آمادگی برای ادامه زندگی زیر سقف ولایت فقیه نیز هست، نگرانی به خود راه دهد و این را وسیله خط کشی و بهانه تقابل با گفتمان مسلط در جنبش سبز قرار دهد. ، چرا که این شعار بدلیل وحشت حکومت از باز کردن فضای سیاسی، غیر قابل اجراست و در خروجی واقعی، "خامنه ای باید برود!"، ترجمه خواهد شد. در عین حال اگر – به هر دلیل – عقلانیتی در حکومت پدیدار شود و خامنه ای به آزادی مطبوعات، تحزب، تشکل و تجمع تن داده، زندانیان سیاسی را آزاد کند و مقدمات برگزاری انتخابات آزاد را فراهم نماید، این جام پیروزی گوارای وجود موسوی، سبزها و مردم ایران باد!
بر پایه سیاست راهبردی مبتنی بر خواست "تغییر قانون اساسی و انطباق آن با اعلامیه جهانی حقوق بشر"، تاکتیک "پیکار برای آزادی موسوی" تنها تاکتیکی به نظر می آید که می تواند بیشترین فشاربر ضعیف ترین حلقه را ایجاد کند. در این مورد در یادداشتی با عنوان "چه کنیم؟" www.akhbar-rooz.com به تفصیل بیشتر نوشته ام. آنچه می توان در این جا بدان مطلب افزود این است که اگر همه سبز ها حول این خواسته متحد شوند و کارزاری ملی و بویژه بین المللی را سازمان دهند، هم زردها جرات دور تر پریدن را از دست خواهند داد و منافع دراز مدت خود را در ادامه همراهی با جنبش سبز خواهند دید و هم سرخ ها و سرخ نما، فکر عبور از جنبش سبز را بیهوده و بی آینده خواهند یافت و جنبش برای آزادی، دموکراسی و عدالت از همراهی نیروهای بیشتری بهره مند خواهد ماند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد