logo





تناقض، مانع یا پویا؟

(نگاهی به یک سروده از اخوان ثالث)

يکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۱ - ۲۲ ژوييه ۲۰۱۲

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
1- تناقض را نبایستی فقط مانع و دیوار دید. تناقضی که ظهورش قدمای باورمند به منطق سنتی را برآشفته میکرد تا حکم به بی ارزشی هر سخن و رفتار متناقضی بدهند. تناقض همیشه انسداد و بستناکی نبوده است که، در برخورد با آن، خود را گرفتار و در بن بست ببینیم. چرا که میتواند - چنان که بوده - تخته پرشی باشد برای رسیدن به قلمروهای دیگر.

2- روز، 28 ماه ژوئن دوهزار و دوازده، سیصدمین سالگرد تولد ژان ژاک روسو بود. متفکری که مُهمترین فیلسوف قرن هژده فرانسه لقب گرفته است.

وی، کودکی بسیار سختی دارد؛ مادر را بهنگام تولد از دست میدهد؛ پدرش او را در دهسالگی بحال خود رها میکند؛ تربیتش را به دست کشیش بیرحمی میسپارند که مدام وی را تنبیه کرده است.

هرگز شاگرد مدرسه نمیشود. در شانزده سالگی از زادگاه خود ژنو بیرون میزند و تا پایان عمر نوعی زندگی ایلیاتی را در شهرهای مختلف اروپا و بویژه در پاریس پیش میبرد. زندگیش بیشتر در فقر و تنگدستی است و کمتر در فراغتهایی که ولی نعمتانی برایش مهیا میکنند. مثل هر ایلیاتی همواره دلتنگ دشت و صحرا و خانه بدوشی سرنوشتش است.

با اینحال مینویسد و روشنگری میکند. حدود چهارصد مطلب برای فرهنگنامۀ کلاسیک نوشته که دنیس دیدرو یکی از ناشرانش بوده است. در حوزۀ عمومی نیز به جدل با این حریف نظری و آن رقیب عقیدتی پرداخته است. یک رُمان عشقی دارد با نام "ژولی یا هلوئیز نو" که پیشقراول رُمانهای چندی از جمله رُمان "ورتر جوان" گوته است.

او نمونه آدمی پُر از تناقض است که حتا خودش بدین امر، با القابی که بر خود گذاشته، اعتراف کرده است. گاهی خود را بی عرضه خوانده و گاه قهرمان. به دورانی خود را احمق میدانسته و به دوران دیگری فرزند نبوغ. بازی با القابی چون فرشته و شیطان برای خود جز تکیه کلامهایش محسوب شده است.

البته بخشی از عادت وی به اعتراف، کتابی است با نام اعترافات. کتابی که در روند تحول اندیشۀ انسان اروپایی (بربالیده بر تمدن یهودی – مسیحی) و پس از اثری از آگوستین به همین نام، نقطه عطفی بشمار میرود.

در فراز و اوج گرفتن روشنگری و در هنگامه همکاری با فرهنگنامه نویسان، نخستین منتقد فرهنگی است که در اعماق جامعه، در جاهایی که پلشتی و پلیدی اطراق کرده، به سیر و گذار میپردازد. تجزیه و تحلیلهایش در این مورد تا زمان انتشار اثر"دیالکتیک روشنگری" هورکهایمر و آدورنو هنوز موضوعیت و تاثیر خود را از دست نداده اند.

او که نویسنده اثر "قرارداد اجتماعی" است، در مقابل اشرافیت سلطنت طلب زمانۀ خود برای برقراری جمهوری پا پیش میگذارد و هماورد میجوید. البته میراثش را روبسپیرهایی ارج گذاشتند که پس از پیروزی انقلاب فرانسه و در برابر رقبای سیاسی رفتار آزادمنشانه و رواداری از خود بنمایش نگذاشتند.

بنابراین افکارش، پس از مرگ وی، سرنوشتی بهتر از زندگانی سختش نداشته اند. چون با رجوع به سخن و آثارش بوده که برخی بسیاری از نادرستیها را توجیه کرده و موجه نشان داده اند. هم عاشق ناکام برای خودکشی به وی استناد کرده و هم حاکم جدیدی که گیوتینها را براه انداخته است.

با اینحال عمده ترین حسی که این آدم داشته، آدمی که حرفش مورد ارجاع بسیاری بوده، حس نداشتن همدل و همیار است.اما همین حس، که میتواند علت پژمردگی و ناامیدی هر موجودی باشد، در وی به موتوری برای تحرک تبدیل شده است. بر بستر این حرکت، آزادیخواهی اسم شب و کُد عبوری میشود که وی را از هفتخوانهای زندگی میگذراند.

سرلوحۀ اثر "قرارداد اجتماعی" وی، که برداشتهای متعددی از آن در آثار پیروانش تکرار میشود، این عبارت است که انسان آزاد بدنیا میآید اما در همه جا به بند کشیده میشود و در قید و بند قرار میگیرد.

بازتاب آزادیخواهی نزد او نخست بصورت امری ذهنی شکل میگیرد و وی آزادی درونی را طلب دارد. در اثر "اعترافات" میگوید که چگونه از خود، "منی" ساخته که از چنگ تنگناها میگریخته است. روسو که در بچگی شیفته لالاییها و قصه های شب بوده، یاد میگیرد که برای خود جهانی خیالی بسازد تا لحظاتی از دست ستم و زجر جهان واقعی در امان باشد.

بدین ترتیب روسو موفق میشود از آن حس بی یار و یاور بودن، که ضعف زندگیش محسوب میشده، فضیلتی بسازد. وی، مانند آدمهای کامیاب که از ضعف فضیلتی برای خود میسازند، "من" خود را چون نمونه ای یگانه میپردازد.

بر بستر همین تحولات درونی است که وی هنگام برخورد با دنیای به اصطلاح متمدن زمانه اش طرح دنیای مطلوب خویش را ارائه میکند. از دنیای طبیعی الهام طرح خود را میگیرد که بنظرش هماهنگ است و در آن میشود آرزو را با واقعیت مرتبط کرد.

در واقع وی با کوچیدن به درون خود و استفاده از آزادی خیال که در درون بساط آن را مهیا کرده، از واقعیت و گاهی هم از زمانه فاصله میگیرد. بایستی در یکی از این فاصله گرفتن ها بوده باشد که وی متوجه "نیمه تاریک" زمانۀ خود شده است و بدین امر پی برده که چگونه آدمی مجبور میشود انزوا و طردشدگی را تجربه کند. در اینجا به اهمیت وجود آزادی در بیرون میرسد که موجودیتش باید از راه سیاست در جامعه تضمین شود.

روسو که طعم تلخ طرد شدن و منزوی ماندن را بارها در زندگی کشیده، نمیتواند بی کار بنشیند و رهیافتی را نجوید. رهیافت او در این مورد تقویت روان آدم مطرود است که با مددکاری هرچه بیشتر به کمک رشد شخصیت در آدمها بیانجامد. در چنین روندی، بزعم روسو، حس مسئولیت نیز در آدمی بوجود آمده و او میتواند بوسیله مداخلۀ سیاسی در پی تامین منافع خود در جامعه باشد. بی آن که انسانیت و حق آزادی خود را فقط در دنباله روی از مصوبات رسمی بداند.

در داستان آموزنده ای که روسو در جهت آموزش و پرورش مورد نظر خود نگاشته، به "امیل" (قهرمان داستان) نکتۀ زیر توصیه میشود. این که، به جای تلاش برای سرباز و افسر شدن و یا لباس وکالت و روحانی پوشیدن، بهتر است که پیش از هر چیزی انسان شود. "امیل"، در ضمن، عنوان داستان را هم تشکیل میدهد. در تکرار توصیه یادشده، روسو ایده و برداشتی را بکار میگیرد که بویژه از زمان رُنسانس به سرلوحۀ آموزش و پرورش عمومی بدل شده است. ایده ایی که میگوید آدمیزاد بدنیا میآید اما برای انسان شدن بایستی آموزش ببیند.

مضمونی که روسو در داستان آموزشی خود ("امیل") بکار میبندد، مانند غالب آثارش، مورد توجه و سرمشق آیندگان قرارگرفته است. چنان که در جنبش رُمانتیکهای آلمانی نیز ایده داستانهای آموزشی پیگیری میشود که از جمله در نوشته های هولدرلین( هیپریون) و نوالیس(هینریش فون اوفتردینگن ) میتوان نمونه های مشابه را دید. گرچه طرح انسانی شدن آدمیزاد در نزد رُمانتیکها بیش از هر چیزی به خود ایشان بر میگردد. چرا که کمتر در خدمت امر همگانی و تربیت افراد است. بیشتر به هنرمند رهنمود میدهد که بی خبر از همه جا در زندگی روزمره غرق نشود و از تجربۀ انسانیت بخاطر شغل و منصب محروم نماند.

3- قصیده زیر را اخوان ثالث سروده که در آخرین دفتر سرایش وی،" ترا ای کهن بوم و..." انتشار یافته است. نکاتی را که در سه بخش نخستین این یادداشت مطرح کردیم، یعنی آنچه را بصورت تناقضات در زندگانی روسو و سپس گرایش وی و پیروانش به آموزش و پرورش همنوعان بازگو کردیم، به خدمت این خواسته میآیند که داستانسرایی( یا قصیدۀ) اخوان ثالث را بهتر دریابیم. نخست داستانسروده را با هم مرور کنیم:

" رسد روزی که..."
چنان چون دیو و دد خونخوار و وحشی است
بشر با بند و قفلِ دین و قانون
اگر این قفل و بندش هم نمی بود
خدا داند که بود این دیو و دد چون
چنان درّد بشر همنوع خود را
که رحمت بر پلنگ و گرگ هامون
دریغا، کی، کجا، کو، های‌هیهات
که تا آدم شود این غول مجنون
وگر صدبار روحش را بشوئی
به حمامی که پُر لیف‌ست و صابون،
اگر یکدم از او غافل بمانی
دوباره می شود خرچنگ و طاعون
بدینسان با خیال آرمانشهر
چه خندستانه اندیشد فلاطون

***

ولی از سوی دیگر هم نظر کن
به دنیای تبهکار بدِ دون
رسد روزی که فرمود مزدک
شهید زنده یاد کشته وارون
که گیرد تربیت جای حکومت
شود آئین و سامان‌ها دگرگون
خدا ما را به حال خود گذارد
که علم و تربیت گوید چه یا چون
نه جن ماند، نه جبرئیل و ملایک
نه پیر ناقلا شیطانِ ملعون
رسد روزی که فرمود مزدک
"چنین بادا" ولی با قلبِ محزون
که علم و تربیت، جای حکومت
نشیند، گرچه بس دور است زاکنون
جهنم سوزد اندر آتش خشم
که انسان می فرستد سوی گردون
بهشت آید فرود از آسمانها
به گُنجای زمین، زیبایی افزون
مرخصّ می شوند آنگه ز تاریخ
کشیش و موبد و خاخام و آتون
برون ریز از درون بیگانگان را
فرنگ و تازی هرسان و هرگون
لنین و مارکس را بگذار و بگذر
زهر بیگانه حتّی ماتسه‌تون
تو داری مزدک و زردشت (مزدُشت)
غنی از ماورا هستیّ و مادون
حدیث راهیانِ روشن این است
به جانِ زنده رود و نیل و کارون!

در پانوشته هم اخوان ثالث توضیح زیر را برای واژۀ "آرمانشهر" آورده است که، "این ترکیب را به نظرم ابتدا در مقاله‌ای از دوست فاضل و خوش قریحه داریوش آشوری دیدم، بهتر است از ابرشهر با شهر برتر من در معنای "مدینه فاضله" فارابی، یا در واقع اتوپیای افلاتون".

یکی از اشاره های ضمنی سروده، که به سهم خود میتواند تناقضی در اثر هم باشد، در همین توضیح و کنایه به آرمانشهر افلاتونی توسط اخوان ثالث است. او در حالی که آرایش عنوان و روند سروده خود را آرمانشهرگرایانه یا اتوپیایی میچیند، "رسد روزی که..."، با تلقی افلاتونی از آرمانشهر به مقابله بر میخیزد که در آن شاعران راهی ندارند و ورود برایشان ممنوع شده است.

از این نکته گذشته، دو بند مختلف سروده نیز نوعی تقابل میان شکل "بودن" و "شدن" آدمیزاد را آشکار میکنند که میتواند به مسیر تحول بشر یا روند تمدن یابی جماعت و یا حتا با فرهنگ شدن آدمیزاد نیز تفسیر و تاویل شود. یعنی از حالت وحشی و در بند دین و قانون بودن برسد به روزی که گیرد تربیت جای حکومت.

اخوان ثالث در این سروده از دفتر و مجموعه ایی که آن را "غزل خداحافظی" خوانده، به تمامی برداشت نهایی (یا شاید بشود گفت جهان بینی) خود را در برابر مخاطب مینهد. گرچه سانسور زمانه انتشار شعرش را واداشته تا بجای لفظ "آخوند" کلمه جعلی "آتون" را بیاورد. در جایی که میگوید:

مرخصّ می شوند آنگه ز تاریخ
کشیش و موبد و خاخام و آتون /...

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد