logo





به مناسبت دوازدهمین سالگرد خاموشی زنده یاد احمد شاملو،

نگاهی به «نگاه» آقای محمود فلکی در ارزیابی شعرهای احمد شاملو (قسمت اوٌل)

جمعه ۳۰ تير ۱۳۹۱ - ۲۰ ژوييه ۲۰۱۲

محمود کاشفی

هنرها وازجمله شعر، پدیده اجتماعی هستند. چون همه پدیده های اجتماعی دیگر نه تنها ازشرایط زمان خود بلکه از ویژگیهای مکان خود نیز متاثر میشوند. لذا شناخت شعرهای شاملو بدون توجه به شرایط سیاسی–اجتماعی مشخص ایران، رویکرد یک جانبه است. ازمنظر زمانی، رویکرد شاملو به فردیت انسان، گسترده تروعمیق ترازروابط عاشقانه وبرابری بین زن ومرد است. به گواه همه شاملو شناسان، مهمترین دغدغه شعرهای شاملو، وهن وحقارتی است که برانسان، زن یا مرد، رفته و یا میرود.
مرداد ماه سال 1389، رادیو بی بی سی فارسی به مناسبت «دهمین سالمرگ» زنده یاد احمد شاملو«ویژه- نامه»ای تدارک دیده بود که با مطالب ارزنده وآموزنده ای ازاساتید وشاعران گرانقدر معاصرمان درمورد شعرهای زنده یاد احمد شاملو، همراه بود. آقای محمود فلکی هم نوشته ای با عنوان «بقایای خصلت ادب و اندیشه کهن در شعر شاملو» درآن ویژه-نامه داشت که عمدتاً از کتاب قبلی ایشان، «نگاهی به شعر شاملو،» گرفته شده است1. شبیه همین نظرات را ایشان در «برنامه پرگار» بی بی سی فارسی سال گذشته (16 نوامبر 2011) تکرار کردند. اگر چه آقای فلکی در پیشگفتار کتاب می نویسد «بخش اعظم این کتاب به بررسی مولٌفه های شعر شاملو اختصاص دارد...نه بررسی جامعه شناختی شعر...» ولی نظرات ایشان بیشتر جامعه شناختی شعر شاملواست؛ چون بررسی شعر، به خصوص شعرهای شاملو همانطوریکه خواهد آمد، نمی تواند جدا از زمینه های اجتماعی وسیاسی باشد. با آشنایی مختصری که باجامعه شناسی هنر دارم، دوست دارم امسال به مناسبت دوازدهمین سالگرد خاموشی شاعرانسان گرای بزرگ ما، نوشته ها ونظرات آقای فلکی را درمورد اشعار شاملو بررسی کنم. یاد آوری میکنم که این نوشته نظرات یک شعر دوست علاقه مند به شعرمعاصرایران است. یکی از«هرکسی» هستم که آقای فلکی درمصاحبه اخیرش با حسین نوش آذرمیگوید: «برای من جهان آفرینش ادبی ازهرنوعش، جهان آزاد ودموکراتیکی است که در آن هرکس، هرچه وهر جور دلش می خواهد باید حرفش را بزند ویا بنویسد.»2

آقای فلکی درمقالۀ «ویژه-نامه» بی بی سی می نویسد «شاملو شاعری است که مانند "روشنفکران" هم نسل یا هم عصرش از اندیشه برآمده ازروشنگری غرب می آموزد که درآن انسان- مرکزی جای خدا – مرکزی را میگیرد که در غرب با جادو زدایی از اسطوره های دینی در سوی آزادی فردیٌت وسکولاریسم حرکت می کند. اما این اندیشه در نزد شاملو ودیگران درشکلی قوام نیافته، درآمیزه ای از تاثیر اسطوره های دینی وفرهنگ پیش مدرن ونگره مارکسیستی خودرا نشان می دهد. پس بیهوده نیست که طرح پرسمان های نوین با زبانی کهن درشعر شاملو به انجام میرسد، زیرا آن آمیزه یا آن التقاط، چنین تناقض زبانی را می طلبد» (ص 3-2). درهمین زمینه و با چنین برداشتی، درپیشگفتارکتاب «نگاهی به شعرشاملو» مینویسد: «به گمانم اگر کسی بخواهد تاریخ فرهنگی را که نسل ما در آن رشد کرده بررسی کند، نمی تواند بی رویکرد به شعر شاملو به سامان برسد. نسلی که اگرچه هم نسل شاملو نیست، ولی آرزوها وسنجه های داوریش را در شعر شاملو می جست و با تاًسی ازپیشینیان، بر ارزشهایی در ادبیات پای می فشرد که پیش از آنکه از نگره زیبایی شناختی برآمده باشد، بیشتر به سنجه های اجتماعی- سیاسی متن ادبی تاکید داست؛ نسلی که هنوز به بلوغ فکری نرسیده، خودرا پیشروجامعه ای می دانست که در برزخ نا هم زمانی دست وپا می زد، نسلی که فکر میکرد بیدار است یا وظیفه بیدار کردن جامعه را بر عهده دارد، ولی نادانسته درخواب وبیداری به توهماتی دلخوش کرده بود که باز گشایی ِ گره دشواریها را در پندار ساده اندیشانه در سطح تغییرات کمٌی تقلیل می داد.» (ص8-7). دراین "نوشتآورد" ها، آقای فلکی چند موضوع قابل توجهی را به میان می آورد که بازنگری و دقٌت بیشتردرآنها هدف این نوشته است: بررسی اندیشه «التقاطی» درشعرشاملو (اندیشه های روشنگری غرب، فرهنگ اسطوره یی پیش مدرن ایران، ومارکسیسم)؛ زبان وارتباط آن با عاطفه و اندیشه درشعر شاملو، ودر انتها، بحث کوتاهی درمورد ارزیابی شعر شاملو در روند تکاملی اندیشه و زبانِ اوست، که عمدتاً در نقد آقای فلکی کم بهاء میشود.

1. "اندیشه های التقاطی" درشعر شاملو وریشه یابی آنها: آقای فلکی می نویسد که بازده روشنگری درغرب، نگاهی به انسان است که درآن حرمت به حقوق ونیازهای فرد اصالت دارد. آزادی وبرابری افراد مرکزثقل وآموزه روشنگری است. این نگاه درهنر واز جمله شعرمدرن نیز انعکاس یافته است. آقای فلکی دامنه این نگاه را حتا به رابطه انسان وطبیعت نیز گسترش میدهد ومی نویسد: «...به گمانم، انسان نه در تضاد با طبیعت، که در همسازگاری با طبیعت است که می تواند "انسان" بماند.» (ص 155). به دنبال این گمان «اشرفیت بشربه مخلوقات دیگر...وسروری انسان بر طبیعت ...و هم بر خورد عاطفی شدید رویکرد آثار رمانتیک با طبیعت را ...» رد کرده و اضافه میکند که «...منظورم آن نوع "یگانگی" با کل طبیعت است که در آن فاصله ی بین شناسنده وموضوع شنایی [موضوع شناسایی؟]، کم وکمتر می شود، تا آنجا که دیگر مسئله ی فراتر وفروتر معنی نمی یابد.» (ص 156). و نتیجه گیری میکند که وقتی انسان «چنین حسٌیتی نسبت به طبیعت» داشته باشد و«بین خود واجزای طبیعت تفاوتی (به لحاظ فراتر و فروتر) قائل نباشد، پس می تواند نسبت به همه پدیده های طبیعی، ازجمله انسان دیگر (به عنوان پاره ای از طبیعت)، بر خوردی برابر گرایانه داشته باشد. وبدین گونه است که هم تبعیض (ازهرنوعش) می تواند بی اثر شود وهم حق دیگری به عنوان موجودی یگانه، مستقل وبرابر رعایت شود.» (ص157). اندیشه ی برابری و«انسان-مداری» که درآن «فراتر وفروتری» بین انسان ها، بین زن ومرد، و بین انسان وطبعیت وجود ندارد به رابطه انسان واشیاء نیزگسترش داده می شود: «همه ی آنچه را که در ارتباط با ابزار وارگی طبیعت گفته ام، میتواند در مورد اجسام یا اشیا نیز صادق باشد، چیزی که در شعر گذشته ومعاصر به آن بهایی داده نشده است.» ومصداق این یگانگی را درقطعه زیر، که ازشعر "گفت وگو پیرامون اشیاء" خود انتخاب کرده، معرفی میکند: از کجا میدانی که چند لحظه پیش/ همین لیوان که در دست توست/ باخود کار خوابیده برمیزت/ از رفتار شراب/ سخن نمی گفت؟...» (ص 4-163).

آقای فلکی، پس ازمقدمه وبحث «عدم یگانگی با طبیعت» در شعر کلاسیک، به شعر معاصر میرسد وشعر "طرح" شاملو را مثال میزند که کاربرد طبیعت (خواندن شب، نشستن دریا، فریاد زدن شاخه) در شعر شاملو« تنها برای حضورشب اجتماعی ونیاز به روشنایی ورهایی انسان انجام می گیرد. یعنی شب، دریا یا شاخه به عنوان وجودی مستقل حرکت ندارند، بلکه برای ارجاع به واقعیتی دیگر وسیله شده اند...شاملونیز وقتی اجزای طبیعت را به تصویر می کشد، عمدتاً به صورت ابزاری جهت طرح مسئله ای جدا از خود طبیعت آن را به کار می گیرد. از این زاویه شعر او ادامه همان نگرش کهن نسبت به موضوع شناسایی است» (ص160). ودر پایان، دوقطعه شعر ازهایکو ویک قطعه از خود و دو تا هم ازایرج ضیایی را مثال می آورد که در آنها «طبیعت ابزاری برای تشبیه یا تمثیل امری انسانی نیستند، بلکه خود حضوری مستقل دارند؛ ...وهیچگونه هدف یا پیام اجتماعی یا اخلاقی در پشت شعر نهفته نیست، بلکه در ذهنیت شاعری که آنرا سروده، زورق و ساحل به راستی باهم گفت وگو داشته اند» (ص 161). اما، برخلاف «استفاده ابزاری» شاملو ازطبیعت، دربعضی ازعاشقانه های او «انسان- مداری» و برابری زن ومرد را مشاهده می کند: «جالب اینجا ست که زیباترین شعرهای شاملو، آنهایی هستند که در پیوند باعشق به زن سروده شده اند. آنجا که شاملو یک چند از جامعه سر می خورد و"عشق" به جامعه را متوجه ی عشق به زن میکند، شعرش نمودی بر جسته ترمی یابد؛ یعنی عشق باعث صلابت شعرش می شود...» (ص 169)!

قبل ازبرٌرسی اندیشۀ «انسان- محوری» و «اصالت فرد» وانعکاس آن در شعرهای شاملو، لازم میدانم چند نکته را یادآوری کنم. نخست اینکه مفهوم «تضاد وهمسازگاری» با طبیعت برای من خواننده روشن نیست. اگرمنظوراز«تضاد» با طبیعت، شناخت قوانین طبیعی برای کنترل انسان برطبیعت است که این، هدف همه علوم طبیعی است وهمۀ پیشرفتهای انسانی وتمدن جدید زاییده این تسلط (فراتروفروتر) است. به گواه پژوهش های جامعه شناختی، چنین تسلطی (تضادی) درجوامع فئودالی بسیارمحدودتر بوده، بنابراین، شعرکلاسیک باید «همسازگاری» بیشتری با طبیعت داشته باشد تا شعرقرن بیستم وبیست ویکم که درآن همه نوع مهندسی (یعنی استفاده ابزاری از قوانین طبیعی برای کنترل طبیعت وحتی قوانین علوم اجتماعی جهت مهندسی روابط اجتماعی) برای تسلط انسان برطبیعت و جامعه به کار گرفته میشود. اگر منظوراز «تضاد» با طبیعت گسترش فرهنگ کورنوکوپیا (Cornucopia) درجهان پیشرفته سرمایه داری است، که درآن منابع طبیعی فقط برای مصرف بیشترآدمی است؛ این نگرش هم زائیده نظام سرمایه داری کنترل نشدۀ قرن ماست. واگر منظورازعدم رابطه «فراتر و فروتر» بین انسان وطبیعت، یک بینش وخوانش هنری بین انسان وطبیعت است واینهم به قول خودشان یک بینش «ایده آلیستی» و یا «رمانتیک» است. بنابرین، این نتیجه گیری که وقتی انسان بین خود واجزای طبیعت تفاوتی قائل نیست وخودرا فراترو طبیعت را فروتر نمیداند، «پس می تواند نسبت به همه پدیده های طبیعی، از جمله انسان دیگر،... برخوردی برابر گرایانه داشته باشد... وبدین گونه است که هم تبعیض (ازهرنوعش) می تواند بی اثر شود وهم حق دیگری به عنوان موجودی یگانه، مستقل وبرابر رعایت شود،» خیالاتی بیش نیست. هیچ پژوهش جامعه شناختی چنین فرضیه ای را ثابت نکرده که این دو متغیٌر، یعنی نگرش انسان به طبیعت وتبعیض های اجتماعی (آنهم، ا زهمه نوعش) باهم ارتباط علت ومعلولی ویا آماری داشته باشند.

هنرها وازجمله شعر، پدیده اجتماعی هستند. چون همه پدیده های اجتماعی دیگر نه تنها ازشرایط زمان خود بلکه از ویژگیهای مکان خود نیز متاثر میشوند. لذا شناخت شعرهای شاملو بدون توجه به شرایط سیاسی–اجتماعی مشخص ایران، رویکرد یک جانبه است. ازمنظر زمانی، رویکرد شاملو به فردیت انسان، گسترده تروعمیق ترازروابط عاشقانه وبرابری بین زن ومرد است. به گواه همه شاملو شناسان، مهمترین دغدغه شعرهای شاملو، وهن وحقارتی است که برانسان، زن یا مرد، رفته و یا میرود. دکتر پروین سلاجقه در بحث انسان درشعر شاملو می نویسد: «انسان وسرنوشت او، مهمترین دغدغه شعر شاملوست که دو محور اصلی دیگر، یعنی "عشق وآزادی" نیز در پیوند با آن، به اهمیت خود دست یافته اند.» (ص114)3. آقای شمس لنگرودی دربحث "تشخٌص" یا اصالت فرد در شعر شاملو می گوید، وقتی «تمام شعرهای شاملو را نگاه می کنیم، یک جوری نگرانِ از دست رفتن معصومیت انسان است، به قول خودش، وهنی که به ساحت آدمی رفته است. ... وقتی که میگوید "آه من حرام شدم" حرام شدگی فرد خودش نیست، انگار این انسان است که حرام شده... قوت دیگرش عصیان علیه کسانی است که سبب وباعث شده اند که این وهن به ساحت آدمی رود، ... واین وجدانش وجه حماسی زبان شاملو را به وجود می آورد... برای همین شعرشاملو یک تلفیق زیبایی از تغزل وحماسه است. تغزلش ناشی از بازتاب معصومیت ومظلومیت بشری است، حماسه اش ناشی از تعرض وعصیان است» (ص 256)4. یافته های روانشناسی اجتماعی به ما می آموزد که تشخص وفردیت انسان را نمی توان ازمحیط اجتماعی او جدا کرد. شاملو، چون اغلب متفکران زمان ِ خود، درتماس با اندیشه روشنگری غرب، اصل فردیت وحقوق مساوی همه افراد انسان، ازجمله زن ومرد را، می آموزد. او از زیبایی چنین اندیشه ای لذت می برد و به همین دلیل دغدغه اصلی شعرهای اوست. اما وقتی شاعر ناظرسرکوب چنین روابطی درجامعه است، نمی تواند ساکت به ماند. او هنرمندانه طغیان می کند واحساس خودرا در قالب شعرهای حماسی-اجتماعی بیان می کند. شعرهای حماسی-اجتماعی شاملوهم تبلورعواطف انسان-مداری اوست. به عبارت دیگر، شعرهای حماسی-اجتماعی شاملو بیان عواطفی است که از تجربه های سیاسی- اجتماعی شاعرسرچشمه می گیرد. شاعر دراین تجارب، با تمام وجود احساس می کند که نیروهای سیاسی-اجتماعی نه تنها موجب رشد فردیت انسان بلکه عوامل سرکوب حقوق اولیه هرانسانی است. یعنی محتوا وغایت شعرهای اجتماعی شاملو نیز، اصالت وحقوق فرد است. بنابراین، برداشت آقای فلکی ازشعرهای شاملو ناقص ویک جانبه است. دراندیشه شاملو وبه تبع آن درشعرهایش، رشد «فردیٌت» واحترام به حقوق فرد درارتباط نزدیک با رشد اجتماعی است. درجامعه ای که نهاد سیاسی، که باید مدافع و پاسدارفردیت وحقوق شهروندان باشد، خود عامل سرکوب حقوق اوٌلیه آنهاست، اندیشۀ رشد فردیت چگونه می تواند عملی شود؟ وقتی نهاد مذهب مبلغٌ و مجری ارتجاعی ترین روابط اجتماعی یعنی ولایت مطلقه فقیه و عامل سرکوب آزادی بیان است، صحبت از فردیت وبرابری حقوق افراد " سیاسی“ میشود. درچنین شرایطی، هنرمند نمی تواند در گوشه دنجی بیتوته کرده ودر عالم خیال «صحبت خودکار ولیوان» را زمزمه کند. بنابراین شما اندیشه شاملو را «التقاطی» ارزیای میکنید، درحالیکه اندیشۀ شاملوانعکاس ذهنی دو واقعیت اجتماعی وشعرهای او انعکاس عاطفی این دو واقعیت اجتماعی است. یعنی رشد فردیت وحقوق انسانی فرد ازیک طرف، که درمغرب زمین رشد نموده، ومن آنهارا حقوق وارزشهای همه شهروندان وانسانها میدانم، وعوامل سیاسی- اجتماعی- فرهنگی کشورمان که مانع تحقق وعملی شدن این حقوق وخواسته ها درجامعه ما میشد ومیشود. آقای فلکی این دومی را بقایای اندیشه اسطوره ای و فرهنگ پیش مدرن شعرهای شاملو ارزیابی میکند.

دوٌمین عنصر«اندیشه التقاطی» شاملو را آقای فلکی «اسطوره های دینی و فرهنگ پیش مدرن» معرٌفی کرده وریشه چنین اندیشه ای را در زبان اسطوره ای شاعر، ارزیابی می کند. همانطوری که در قسمت بالا اشاره شد، به رسمیت شناختن فردیت انسانها وفراهم آوردن فرصت رشد فردیت درمغرب زمین برآمده ازعصرروشنگری جوامع مدرن وپیشرفته غربی است. انعکاس این روابط درهنر وادبیات این جوامع درحقیقت انعکاس ارزشهای بلافصل اجتماعی است. در جوامع غربی، قانون وبه تبع آن درعمل، حقوق ونیازهای اولیه انسانها، حتا حیوانات، به رسمیت شناخته شده ودرتحقق آنها تلاش میشود. بنابراین، دراغلب موارد دغدغه ی عاطفی هنرمند (تکیه میکنم بردغدغه عاطفی، چون هنرواز جمله شعربازده شناخت و بیان عاطفی تعامل فرد ومحیط طبیعی واجتماعی اوست) دربرخورد با واقعیت ها، "غم نان" و"حقوق انسان" نیست، بلکه رشد فردی و لذت از زیبایی، یعنی گسترش افق عاطفی است. درجامعه استبداد زده ما، روشنفکر وهنرمند در فضای دیگری زندگی می کند."غم نان" و "پایمال شدن حقوق اولیه انسان،" فرصت لذت از زیبایی را، که یکی ازحقوق هرانسانی است، محدود میکند. انسان، واز جمله شاعررا، نه درخلاء، بلکه درمتن اجتماعی باید دید. تحولات اوضاع سیاسی-اجتماعی ایران، به خصوص بعد از کودتای 28 مرداد، دررشد وتغییر عاطفی اغلب شاعران نو پرداز، وبه تبع آن درزبان شعرآنها، موثربود. برخلاف نظرآقای فلکی، استفاده شاملو از زبان ارکائیک نیست که شاملو را به استفاده از اسطوره واشعار حماسی می کشاند، بلکه این تحولات عاطفی اوست که زبان اسطوره وحماسی را طلب میکند. ضمن اینکه او به خوبی به نقش آهنگ وموسیقی واژگان درایجاد فضای عاطفی آگاهی دارد. آقای شمس لنگرودی در برٌرسی شعرشاملو مینوسد : «احمد شاملو- بعد ازنیما یوشیج – تنها شاعری بود که پا به پای تحولات اجتماعی حرکت کرد وشعرش، درعین تعمیق و تلطیف بیشتر، نمایانگروضعیت های مختلف جامعه ما نیز شد... شاملودرحالیکه در هنگام سرایش "شکفتن درمه" به نومیدی کامل (هم از خود وهم از زمانه اش) رسیده بود، پس از شور وهیجانی که واقعۀ سیاهکل دربخش وسیعی از روشنفکران ودیگر مردم ایجاد کرد، دیگرباره به پا خاست و شورانگیزترین، عمیق ترین وموثرترین شعرها را درستایش ازچریک ها نوشت» (همان: ص328). سعید یوسف در مقایسه زبان و واژگان «شکفتن درمه،» که قبل ازحادثه سیاهکل، و«ابراهیم درآتش،» که بعد از آن سروده شده، آمار جالبی را نشان می دهد که قابل تامّل است. مثلاًً، واژه "خون" یازده بار درمجموعه دوم تکرارشده، درحالیکه حتی یک بارهم درشکفتن درمه، به کارگرفته نمی شود5. ومهمتراز این، کاربرد کلمات است. درمجموعه «ابراهیم درآتش،» به قول بهاءالدین خرمشاهی، «کلمه ها جا افتاده وخوش نشسته وآرام ورام نیستند. مثل دورشته سیم لخت اند که دائماً جرقه می پراکنند. شاملو دومشت کلمه را مانند دوگلوله ابرپربار و پرباران به هم می کوبد وهرگز هیچ جای شعرش بی نبض وضربان نیست...شعرشاملو سرشاراز شفقت است؛ ولی مهربانی اش خشماگین است، همچنانکه خشمش مهرآگین است»6. بنابرین، دقت بیشتر درزبان و واژگان شاملو ازیک طرف وحوادث سیاسی- اجتماعی ایران از طرف دیگر، نشان میدهد که زبان شعرهای شاملو، به خصوص اشعار حماسی او، با عواطف و اندیشه های او روابط متقابل دارد. واین، با برداشت آقای فلکی از شعر، که درآن عواطف تابع انتخاب زبان است، همخوانی ندارد.

اضافه کنم، برٌرسی شعرهای موزون ونیمایی شاملو، مثل"قطعنامه" وحتا "هوای تازه،" نشان میدهد که پسامد واژگان ارکائیک دراین شعرها بسیار اندک است وشاعردراین گونه شعرها گرایشی به استفاده از واژگان ارکائیک ندارد و این هم، با برداشت آقای فلکی همخوانی ندارد. وقتی شاعربه این نتیجه میرسد که اوزان گذشته، مانع سلامت وسلالت شعراست، به فکر موسیقی جایگزین می شود. مطالعه نثرگذشته وزبان کوچه وکشف پتانسیل وارزشهای موسیقیایی درونی وبیرونی واژگان این دو منبع، آغازشعرسفید شاملو است. بنابراین، شاعرآگاهانه از واژگان این منابع استفاده میکند وبارها از زیبایی وارزش بیان وازمحتوای بی ارزش آنها سخن میگوید. درست بعد از قیام های مسلٌحانه چریکی است که رویکرد شاملو به اشعارحماسی واسطوره ای، وبه تبع آن استفاده اززبان ارکائیک، تشدید میشود. وقتی «استفاده از زبان» آگاهانه شد، شاعرمیتواند ایجاب های زبانی راکنترل کند. به قول آرش جودکی «شعرگشاینده ی زبان که درگشایشش زمان دیگررا می گشاید، خراجگزار کلماتِ کهن، شیوه های مستعمل ورسوب شده در زبان، نمی تواند بماند... اما زبان مستعمل وکهنه شده، هرچند که گذ شت زمان ازتوان شاعرانه اش کاسته باشد، هنوز قابلیت این را دارد که محملی مناسب برای بیان احساسات گوارا، وبیشتر ازآن، احساسات نا گوار آدمیان درجهان باشد...»7. نمونه اش استفاده خود آقای محمود فلکی از واژگان «رستم»، «رخش»، «میدان جنگ» ... درشعرخودشان--«دلم برای شعرهایم تنگ شده» است: «دلم برای شعرهایی تنگ شده/ که درشجاعت کودکانه شان/ رخش را از سنگینی ِ رستم آزاد می کردند/ ودر میدان جنگ هم/ گلوله ها را لوله میکردند/ تا صلح از جریان ِ جسم بگذرد». این درست که "شکل زبان" در"بیان اندیشه" موثراست ولی تکامل وگسترش زبان نیزخود بازده بیان شناخت جدید است، که خود بازده برخورد با طبیعت و واقعیت های اجتماعی است.

درپایان این قسمت، اضافه کنم که یکی ازدغدغه های شاملو، چون اغلب انسان های آزاده، عدالت اجتماعی بود. باورمندی به "عدالت اجتماعی" به عنوان یک "ارزش اجتماعی" به معنای «مارکسیست» بودن نیست. اشتباهات کوتاه مدت دوران جوانی را بزرگ نکنیم. چه کسی انسان کامل است؟ قصد سرپوشی اشتباهات نیست. میگویم انسان ِ جستجوگر اشتباه میکند. انسان را در سیرتکاملی وشرایط زمانی ومکانی اش ارزیابی کنیم. در داوری خود، شرایط وجٌوسیاسی-اجتماعی دهه چهل و پنجاه را از نظردور نکنیم. درجوامع آزاد غربی زندگی کردن وبا سنجه های امروزین هنرمندان وروشنفکران دهه چهل و پنجاه ایران را قضاوت کردن وتمام گرفتاری جامعه امروزه ایران را گناه آنها دانستن، منصفانه نیست. شاملو در آبشخوارایده ئولوژی مارکسیسم وادبیات حزبی نبود. به قول مانی «گروه سومی نیز بوده وهستند که نه فقط بردگان ادبی حکومتها، حزبها ومکتبهای چپ نشدند، بلکه از در آویختن با گوهر اندیشۀ چپ هم خود داری کردند. از گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی تا گونترگراس آلمانی، ازنرودای شیلیایی تا شاملوی ایرانی، از اوکتاویوپاز مکزیکی تا میخائیل بولگاف روسی،...» (میرزا آقا عسگری "مانی،" ص181) 8. (ادامه دارد)

محمود کاشفی
(mkashefi@eiu.edu)


به مناسبت دوازدهمین سالگرد خاموشی زنده یاد احمد شاملو
،
نگاهی به «نگاه» آقای محمود فلکی در ارزیابی شعرهای احمد شاملو (قسمت دوم وپایانی)

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد