logo





ایرانیان هیچ نیازی به خاتمی و امثال او ندارند.

شنبه ۲۴ تير ۱۳۹۱ - ۱۴ ژوييه ۲۰۱۲

فرید راستگو

اخیراً اصلاح طلبان در تلاشند از طریق آقای خاتمی جای پائی در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده پیدا کنند تا شاید دوباره سهمی هر چند ناچیز از قدرت داشته بدست آورند. هر کس به نوبه خود در خصوص آقای خاتمی چیزی می نویسد. یکی بمناسبت دوران مسولیت او در روزنامه کیهان با او مصاحبه می کند(1) دیگری معتقد است اصلاح طلبان برای انتخابات سال آینده برنامه دارند(2) و سومی در بی بی سی مقاله می نویسد (3) که چرا ایرانیان نیاز بوجود مبارک آقای خاتمی دارند.

این نویسنده اصلاح طلب برای اثبات نظرات خود در محتوای سئوالی چنین می نویسد: "...از همین رو اکنون زمان آن رسیده است تا کسانی که در خط مقدم مبارزه برای تحقق دموکراسی در ایران قرار گرفته اند، بگویند که چگونه می توان این مبارزه را در این شرایط به سر منزل مقصود رساند و بحران کنونی در ایران را از بین برد؟"

بعد هم با نقل قولی از خاتمی چنین نتیجه می گیرد چون شرایط و ظرفیت های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی وجود ندارند پس باید واقع نگر بود و قبول کرد که تنها راه اصلاح نظام است: " ثانیاً همواره باید واقع نگر بود و با توجه به امکانات و مصالح در جهت آرمان ها حرکت کرد. چرا که اگر در جامعه ای خواستِ تاریخی شکل گرفته باشد، ولی ظرفیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تحقق آن خواست و نگهبانی از آن ایجاد نشده باشد، این خواست یا تحقق نمی یابد یا اگر محقق شود دیری نمی پاید."

در این نوشته خواهان بازگشائی یک سری از پرونده سیاه سید محمد خاتمی نیستم که قبلاً هم خود و هم دیگران در این زمینه نوشته ایم و گفته ایم.

منطق قدرت پرستان و کسانی که هدف را رسیدن به قدرت و نه آزادی قرار می دهند از آنجمله اصلاح طلبان گوناگون و نویسنده محترم مقاله « ایرانیان چه نیازی به خاتمی دارند؟» مغالطه و استفاده از منطق صوری است. صوری است زیرا به ظاهر کاردارند و نه به اصل، و همواره مشتی کلمات را بکار می برند بدون آنکه به محتوای آن کلمات توجّهی داشته باشند. یعنی از کلمات استفاده به مطلوب می کنند. مثل دمکراسی و آزادی، انقلاب، اصلاحات، جامعه مدنی ، مبارزه مسالمت آمیز و...... . این کلمات محتوائی دارند و عدم توجه به محتوایشان آنان را بی ارزش می کند. محتوای دمکراسی چیست که شما می خواهید با بازگشت به جمهوری اسلامی، آنرا تحقق بخشید؟. در مقاله می آید " راهکار امروز او ( منظورش محمد خاتمی است) برای رفع فاجعه، بازگشت به جمهوری اسلامی است".

در بهترین حالت می توان گفت درک نویسنده از دمکراسی همچون اکثر اصلاح طلبان درکی ناقص و مبهم است. نویسنده با بکارگیری و سرهم کردن کلماتی مثل «دمکراسی حداقل ملی» نشان می دهد درک ناروشنی از دمکراسی و ملی و حتی کلمه حداقل دارد در این صورت هم خود را فریب می دهد و هم عامل فریب دیگران میشود. اصلاح طلبان از طرفی حرف از آزادی و دمکراسی می زنند و از طرف دیگر می خواهند در چارچوب رژیم تبهکار و مستبد ولایت مطلقه فقیه و با سهیم شدن در قدرت حاکمه به دمکراسی برسند و مردم را به آزادی و آبادی برسانند.

دمکراسی فرهنگ آزادی و رهائی از قدرت اسارت گر است که هدفش استقرار حاکمیت جمهور مردم می باشد. حاکمیت جمهور مردم زمانی استقرار می یابد که مردم بعنوان شهروندان صاحب حق و حقوق شناخته شوند و آزادانه بتوانند خود برای خویشتن تعیین سرنوشت کنند. یعنی مستقل در تصمیم گیری و آزاد در اجرای آن تصمیم باشند و هیچ قدرتی با هیچ نام و مرام و دینی نباید قادر باشد استقلال و آزادی مردم را محدود کند. به سخن دیگر، هر گاه بنا شود کسی بعنوان شاه، امام، رهبر، ولی امر مسلمین، پیشوا یا مقتدا یا هر گروه بندی صاحب ثروت و موقعیتی، از راه انحصار قدرت و وسائل ارتباط جمعی و غیر آن، استقلال و آزادی ملتی را محدود کند، دیگر حرف زدن از حاکمیت جمهور مردم معنا پیدا نمی کند. و حتی در محدوده چنین نظامی هیچ فردی هر چند صادق و شریف باشد نمی تواند مردم و کشور را به آزادی و دمکراسی برساند.

بنا بر این، دمکراسی زمانی تحقق می یابد که تمامی اعضاء جامعه ملی از استقلال در تصمیم و آزادی در گزینش نوع تصمیم برخوردار باشند و در اعمال حاکمیت خویش نقشی مستقیم داشته باشند. این مهم در جوامع تحت سیطره استبداد بویژه از نوع دینی آن هرگز عملی نمی شود مگر اینکه مردم بتوانائی خود پی ببرند و رهبران جامعه قبول کنند انسانها استعداد رهبری دارند، و استقرار حاکمیت جمهور مردم در هر جامعه ای نیز حق آن جامعه است، این مهم بدون جنبش همگانی و همبستگی ملی به خود جامه عمل نمی پوشاند و جنبش همگانی زمانی اتفاق می افتد که نیروهای دمکرات و نیروهای محرکه جامعه مبارزه را در درون جامعه، بیرون از نظام حاکم و بدون دخالت دادن نیروهای خارجی به جلو بروند.

دمکراسی یعنی رسیدن به حقوق انسانی و ملی و باز یافتن منزلت و حقوقی که هر انسان می باید از آن برخوردار باشد. دولت دمکرات و نظام اجتماعی بر اساس این حقوق و محتوا شکل می گیرد.

حال از اصلاح طلبان و منجمله نویسنده مقاله سئوال میشود،

1) اگر قبول کنیم وسیله باید معادل هدف باشد. وسیله شما برای رسیدن به دمکراسی چیست؟ آیا بوسیله کسانی مثل خامنه ای، رفسنجانی، خاتمی که با فرهنگ آزادی بیگانه هستند میشود به دمکراسی رسید؟

2) تغییری که باید در نظام ولایت فقیه ایجاد شود تا این نظام به دمکراسی مبدل گردد را برای مردم توضیح دهند.

3) چگونگی و ربط این تغییرها را هم در نظام و هم در ساختار دولتی تشریح نمایند و بفرمایند چگونه با بازگشت به رژیمی که فقط در مدت 7 سال از سال 60 تا 67 بیش از 20 هزار نفر را اعدام کرده است و بر نوک قانون اساسی آن ولایت مطلقه فقیه استوار است شما می خواهید به دمکراسی برسید؟.

شما با ابهام گوئی و استفاده از کلمات، بدون روشن کردن محتوای آنان دچار تناقص میشوید زیرا تحقق دمکراسی و رسیدن به آزادی به شکلی که ولایت فقیه جای خود را به ولایت جمهور مردم بدهد تنها و تنها از طریق آگاه نمودن مردم از مضرات حفظ این نظام جنایتکار و وطن فروش و مبارزه مدام با ولایت فقیه و در نتیجه برانگیختن مردم به جنبش همگانی تحقق می یابد و گرنه ایراینان در همین جهنم جمهوری اسلامی مردگی خواهند کرد و هیچگاه به دمکراسی نخواهند رسید. چگونه و بر اساس کدام داده علمی و عقلی و تجربه عملی و تاریخی، شما و رهبرتان خاتمی به مردم توصیه می کنید به رژیمی بازگردند که آنان را به روز سیاه رسانده است. مردم ایران بزرگترین انقلاب مردمی دنیا را انجام دادند و گل را بر گلوله پیروز کردند، در عوض امام راحلتان با همدستی امثال خامنه ای، رفسنجانی و خاتمی، سلسله روحانیت را بر پا کرد تا هم انقلاب و هم حقوق انسانی و حقوق ملی ایراینان را پایمال و نابود کنند و این حقوق را قربانی استقرار استبداد خویش نمایند و هر روز با براه انداختن بحران های تازه، از قبیل گروگانگیری، هشت سال جنگ، اعدام بیش از 20 هزار نفر بمدت 7 سال و غارت و تاراج ثروت ملی و ایجاد شکنجه و اختناق و رعب و وحشت در میان مردم ایران، کشوررا به ویرانه ای تبدیل ساختند که هرآن ممکن است همچون لیبی و سوریه در آن جنگ داخلی رخ دهد. بازگشت به کدام جمهوری اسلامی؟

این فریبی بیش نیست که به مردم بگوئیم با کسانی که شما را بدبخت کرده اند و رژیمی که در طی33 سال حقوق انسانی و ملی شما را پایمال کرده است سازش و اعتماد کنید. شما اصلاح طلبان گرفتار خود ویرانی شده اید زیرا به خود فریبی و تناقص گرفتار گشته اید. چرا که خود فریب فراموش می کند محتوای رژیمی را که محورش بر ولایت فقیه بنا شده است و چیزی جز خشونت، زور و نابودی انسان و انسانیت و محیط زیست نیست و نمی تواند باشد. انسان خود فریب همواره تسلیم استبداد میشود و از راه تسلیم شدن به مستبد قدرتمند، به اسم واقع نگری و مصالح قدرت پرستی خود را نشان می دهد.

بر فرض محال خاتمی در گفتار خود صادق باشد و طرفدار دمکراسی و آزادی باشد باید سیاستش را دقیق و شفاف گرداند. اولین کارش این است که خارج از قدرت حاکمه عمل کند نه اینکه نمدکش آقای خامنه ای شود. در سال 1376 آقای خاتمی تبلیغ می کرد هرگاه به ریاست جمهوری برسد خواسته های انقلاب و اصول انقلاب را اساس کار خود می سازد. بعد از انتخاب شدن به ریاست جمهوری کوچکترین قدمی در این راه برنداشت زیرا حتی اگر خاتمی می خواست او نمی توانست در چارچوب یک رژیم قدرتمدار و مستبد به وعده های خود عمل کند. امروز همه میدانیم که در مدت 8 سال، او به هیچ کدام از وعده هایش عمل نکرد و خود او هم به این مطلب اعتراف کرد و گفت که در حد تدارکاتچی بوده است. اکنون از نویسنده مقاله

« ایرانیان چه نیازی به خاتمی دارند؟» باید پرسید بر اساس کدام اصل تاریخی و تجربه عملی ملتی باید آزموده را دوباره بیآزماید. اگر ما ایرانیان بخواهیم از تجربه ای که خود شاهد آن بوده ایم و عمل کرده ایم درس بگیریم هرگز نباید به ابهام گوئی و کلی بافی اصلاح طلبان توجه کنیم وگرنه دوباره با طناب امثال رفسنجانی ها و خاتمی ها سقوط آزاد خواهیم کرد و تا ابد نه تنها خود را از حقوق خویش، از جمله استقلال و آزادی محروم می کنیم بلکه موجب دوام حاکمیت ارذال و اوباش و باندهای مافیائی نظامی-مالی به رهبری سید علی خامنه ای میشویم.

اصلاح طلبان درون و بیرون نظام چون معتقدند قدرت پدیده ای غیر متمرکز و تجزیه ناپذیر و قابل توزیع است نتیجه می گیرند که بایستی به درون آن رخنه کرد تا بدینوسیله رژیم را تغییر داد. تز بازگشت به جمهوری اسلامی آقای محمد خاتمی و یارانش از این منظر مطرح میشود.

علت این تناقضات در این است که این افراد مکانیزم قدرت را نمی شناسند و از آنجائیکه اصلاح طلبان درک نادرستی از قدرت دارند پس حرف ناممکن می زنند و بمردم وعدهای اجرا نشدنی می دهند. زیرا آنان نمی دانند:

1) قدرت از تضاد پدید می آید و این تضاد باعث تقسیم قدرت بدو و حذف یکی از آن دو می گردد. پس عجیب نیست که اصلاح طلبان از حاکمیت کنار گذاشته میشوند. این روند جمهوری اسلامی از بدو تاسیس تا به امروز بوده است و خواهد بود.

2) قدرت نمی تواند شریک داشته باشد. زیرا در حکومت های استبدادی بخصوص از نوع فراگیر قدرت برای فربه شدن نیاز به تمرکز دارد نه شریک. بدین معنا قدرت باید در دست اقلیت مسلط و اکثریت زیر سلطه باشد.

3) قدرت بویژه در استبداد های فراگیر پدیده ای غیر متمرکز و قابل توزیع نیست.

4) قدرت از خود هستی ندارد و از تضاد قوا و میل به سلطه گری و سرکوب گری بوجود می آید.

5) بقای قدرت در سلطه گری و انحصار آن در دستان عده محدودی است.

6) قدرت بعلت تمرکز پذیری اش تاب تحمل افرادی که ادعائی بغیر از پیشوا و رهبر و شاه داشته باشند ندارد. اگر حتی این افراد ستایشگر شخص اول مملکت باشند باید از گردونه خارج شوند و محو و نابود گردند.

برای روشن شدن مطلب متذکر می شوم که در استبداد سلطنت پهلوی، رضا شاه حتی تاب تیمور تاش را که یکی از افراد نزدیکش بود نداشت و او را نابود ساخت. محمد رضا پهلوی عامری رئیس حزب مردم را سر به نیست کرد. سپهبد فضل اله زاهدی که یکی از عوامل اصلی کودتا بر علیه حکومت مصدق بود را ساقط کرد و آیت الله کاشانی که از دیگر عوامل اصلی کودتا بر ضد مصدق بود را بعد از رسیدن به قدرت با نام کاشی بی حیثیت و خانه نشین کرد. و به علی امینی که هیچگونه مخالفتی با شاه و سلطنت نداشت اجازه تکان خوردن نداد. دو حزب مردم و ایران نوین را که در ستایش از شاه گوی سبقت از هم ربوده بودند را منحل کرد. هویدا را بعد از 13 سال سرسپردگی به زندان انداخت و باعث قتل وی بدست جانیان خمینی شد.

در سلسله روحانیت، خمینی بنیانگذار این سلسله تمام رقبای خود را از گردونه خارج کرد و به هیچ احدی رحم نکرد. او حتی حزب جمهوری اسلامی را که در نوکری و سرسپردگی اش نسبت به خمینی تردید و شک نیست و از عصا بدستان خمینی در استقرار استبداد دینی بود را منحل کرد. خمینی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که بازوی مسلحش بود را منحل کرد و آن حزب را شقه شقه کرد. قشریون را سرکوب کرد و به حجتیه بر خلاف امروز اجازه فعالیت نداد. وقتی همین سید علی خامنه ای در زمان ریاست جمهوری اش و در نماز جمعه گفت نقل به معنی " حدود اختیارات ولی فقیه باید معین شود" خمینی که دید تمرکز قدرتش ممکن است خدشه دار شود به او خطاب کرد شما چیزی از ولایت فقیه نفهمیده اید.علیرغم اینکه اصلاح طلبان، ولایت مطلقه خامنه ای را در زمان خاتمی به ثبوت رساندند و به اختیارات او پر و بال دادند، چون می گویند اصلاح طلب هستند و ظاهراً می خواهند ضمن ستایش سید علی خامنه ای بیرون از قلمرو او عمل کنند او یعنی رهبر به آنان می گوید غلط کردید که می خواهید اصلاح کنید. در ادامه این تضاد قوا است که بعد از کودتای انتخاباتی سال 88 بعنوان جریان فتنه اصلاح طلبان از قدرت به بیرون پرتاب میشوند و پس از سرکوب و دستگیری به زندان افکنده میشوند. علیرغم اینکه احمدی نژاد دست پروده و رئیس جمهور منتخب سید علی خامنه ای است وهم او بود که گفت من با امام زمان ارتباط دارم و نور او بر سر من می چرخد مبدل به جریان انحرافی و مورد غضب رهبر قرار گرفت. این است مکانیزم قدرت که مورد توجه اصلاح طلبان قرار نمی گیرد.

علاوه بر مسائل فوق نگاه اصلاح طلبان به مردم نگاهی ابزاری است و بر این مبنا استوار است چون مردم ناتوانند و ظرفیت فرهنگی ندارند یعنی نادان و بیسواد هستند پس باید از طریق قدرت عمل کرد. آنان قدرت را توانا و مردم را ناتوان می انگارند. به سخنان خاتمی که در مقاله ذکر شده است دوباره اشاره میکنم " ثانیاً همواره باید واقع نگر بود و با توجه به امکانات و مصالح در جهت آرمان ها حرکت کرد. چرا که اگر در جامعه ای خواستِ تاریخی شکل گرفته باشد، ولی ظرفیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تحقق آن خواست و نگهبانی از آن ایجاد نشده باشد، این خواست یا تحقق نمی یابد یا اگر محقق شود دیری نمی پاید." خاتمی در سخنرانی خود در کرمانشاه و در ثانیه 60 لینک زیر (4) می گوید کدام دمکراسی با کدوم مردم می خواهید دمکراسی راه بیاندازید؟. این است آن دید ابزاری نسبت به مردم. وقتی مردم در سال 1376 و 1380 به او رای می دهند تا رئیس جمهور شود خوبند و باسوادند وقتی در انتخابات 88 مردم به اصلاح طلبان رای می دهند مردم آگاه و فهمیده اند. اما وقتی حرف از رهائی از استبداد دینی میشود و یا آزادی و استقرار دمکراسی گفته می شود همان مردم برای رسیدن به آزادی و دمکراسی نادانند و ظرفیت فرهنگی ندارند.

فرض را براین می گذاریم که حرف خاتمی و یارانش درست است و مردم وجدان فرهنگی ندارند و از ظرفیت فرهنگی بری هستند. آیا مردم نادان باید در اسارت به مانند و در بردگی بسر برند؟ حرف خاتمی به این معناست که فرد مسمومی را بجای مداوا آمپول سم تزریق کنیم تا به هلاکت برسد. نادانان احتیاج به آزادی برای کسب علم دارند. نادانان در آزادی بیان است که ظرفیت فرهنگیشان بالا می رود. نادانان وقتی از حق اطلاع یافتن و دانستن برخوردار میشوند آگاه می گردند. نادانان وقتی از حق راست گفتن و راست شنیدن بهره مند شدند می توانند دانا شوند و انتخاب کنند.

از جنبش مشروطیت تا به امروز نظر اکثریت گروه ها و گرایشات سیاسی، چگونگی حاکمیت کردن بر مردم بوده است و می باشد؛ در همین راستا بخش وسيعي از کنشگران سياسي ايران، يا چون قشر روحانيت مردم را عوام الناس و صغير مي دانند و يا در بهترين حالت خود را وکيل تسخيري مردم مي پندارند و هربارکه مردم جنبش کرده اند همین کنشگران سیاسی در پی باز تولید استبداد و ستون پایه های استبداد بوده اند. بعد از انقلاب، آقای خاتمی نقش موثر و غیر قابل انکاری در استقرار استبداد داشته است و او همواره جزء پایوران حکومت استبدادی ولایت مطلقه فقیه بوده است. باید به اصلاح طلبان یادآورشد که مردم نادان و بی ظرفیت فرهنگی، نادانی را از این رژیم استبدادی و ستون پایه های استبدادی دارند. پس این رژیم باید تغییر کند تا در سایه آزادی مردم به دمکراسی برسند . برای تغییر، ایراینان نیازمند کسانی هستند که موجبات وامکان دانائی آنان را فراهم می سازند. ایرانیان نیازمند کسانی هستند که شبانه روز حقوق انسانی و حقوق ملی آنان را یادآورشوند و به آنان می گویند قدرت و عظمت خود را دریابید که آینده از آن شما می باشد. ایرانیان نیازمند کسانی هستند که با استبداد مغازله نمی کنند و به قدرت لایزال مردم باورمندند و خواهان توزیع قدرت استبدادی نیستند. ایرانیان نیازمند آنانی هستند که بعنوان واقع نگری حقیقت را قربانی مصلحت نمی کنند تا از آن طریق بتوانند معامله پایا پا با قدرتمداران کنند. ایرانیان نیازمند سیاست مداران و کنشگران سیاسی می باشند که با حسن نیت و پشتکار و پیوسته به حقوق انسانی و ملی مردم از جمله استقلال و آزادی آنان پایبند باشد و تا انتهای راه یعنی استقرار حاکمیت مردم در حرف و عمل بمانند، همچنانکه در عمل، دروغ را بجای حقیقت ننشانند زیرا دروغ سرپوشی بر حقیقت است. ایرانیان به کسانی نیازمندند که آنان را به مقاومت در برابر استبداد حاکم فرامی خوانند و از مردم می خواهند با مقاومت مدنی از هر قانون ناعادلانه و هر نهاد اجتماعی که مانع رشد و شکوفائی شان است سرپیچی نمائید و از رهگذر مبارزه با استبداد ولایت مطلقه فقیه تلاش در استقرار ولایت خود نمائید تا نظامی دمکرات و حقوقمدار بنا سازند. ایراینان نیازمند کسانی هستند که ایستادن بر سر حقوق مردم و حقوق ملت مرام آنان است. این تفکرات از اندیشه راهنمای آزادی بر می خیزند و صاحبان چنین اندیشه ای سمبل ها و ثروت های ملی ما ایرانیان هستند. آقای خاتمی توجیه گر و سمبل و ماله کش رژیم مستبد و خونخوار جمهوری اسلامی است و در ایجاد چنین استبدادی صاحب نقش بوده است و بطور مدام تا کنون حقیقت را فدای مصلحت کرده است. ایرانیان هیچ نیازی به چنین افراد ابهام گو و قدرت پرستی ندارند. زیرا خط فکری امثال خاتمی بیگانگی با آزادی و دمکراسی و حفظ نظام ولایت مطلقه فقیه است و حفظ نظام برایشان بر هر حق و حقیقتی و حقوق انسانی و ملی ایرانیان و کشورعزیزمان ایران ارجحیت دارد. زیرا افرادی که در جنایت بر علیه مردم ایران نقش داشته اند از سقوط رژیم جمهوری اسلامی در هراساند.

فرید راستگو
23 تیر 1391
Fa_rastgou@yahoo.com

1) http://tarikhirani.ir/fa/files/51/bodyView/519/حکم.سرپرستی.کیهان.را.از.رادیو.شنیدم.html
2) http://behbahan-arjan.blogfa.com/post/330
3) http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2012/07/post-194.html
4) http://www.youtube.com/watch?v=D0f1A9XypkI



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

شما ديگر چرا آقای بنی صدر عزيز؟
2012-07-14 10:01:07
نمی خواستم اين موضوع را پيگری کنم. اما آقای فريد راستگو که اصلاً نمی شناسمشان ولی می دانم که از هواداران آقای ابوالحسن بنی صدر هستند ناچارم کردند که اين چند سطر را بنويسم. چون حالا ديگر تقريباً يقين کرده ام که آنچه می گذرد يک موضوع ساده نيست و برنامه ريزی شده است.

ايشان، مقاله اش را چهار پنج روز پيش در «اخبار روز» منتشر می کند. و حالا که موقع خارج شدن اين مقاله از صفحه اول آن سايت رسيده است، برای آن که هرچه بيشتر آن را در معرض ديد ديگران قرار دهد، تازه به صرافت افتاده است که نوشته اش را برای «عصر نو» هم بفرستد.

من نه با ايشان که نمی شناسمشان مشکل خصوصی دارم، و نه با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر عزيز که برای ايشان از بعد از اواخر سال ۱۳۵۹ تا همين امروز احترام بسياری به خاطر استقامت و شرافت سياسی ايشان قائل بودم و هستم.
اما وقتی که پای تخريب سيستماتيک و حساب شده و برنامه ريزی شده جنبش به ميان می آيد نه با ايشان و نه با فرستادگان ايشان تعارفی ندارم.
آينده مردم ايران برای من مهم تر است از خودم و از آقای بنی صدر و دوستانشان.

ماجرابه اين صورت است که آقای فريد راستگو که حالا مقاله کهنه شده اش را بعد از چهار پنج روز برای سايت «عصر نو» فرستاده اند، دو توضيح از طرف من، در سايت «اخبار روز» دريافت کرده اند که کوچکترين پاسخ در خوری هم به آن دو توضيح نداشتند و ندارند. چون در برابر سخن حق، تنها پاسخ درست پذيرش آن است، و اين چيزی است که متأسفانه ظاهراً گويا بر مبنای شواهدی، در برنامه کار اين ايام آقای بنی صدر قرار ندارد، و يکی از اين شواهد هم همين کار مبتذل مقاله ای کهنه شده و در حال خروج از صفحه اول يک سايت را به سايت ديگر فرستادن و بازارگرمی کردن.

ضرورتی ندارد که عين آن دو توضح را در اين کامنت بياورم. بنابر اين سعی می کنم فقط با استفاده از آن دو توضيح موارد زير را بنويسم:

۱) چه کسی گفته است که آدم متزلزلی مثل محمد خاتمی سخنگوی اصلاح طلبان است؟
چه کسی که ذره ای برای خودش و نوشنه اش ارزش قائل باشد، همه اصلاح طلبان را يک کاسه می کند و می نويسد يا افراد خود را تشويق می کند که بنويسند:
«اخيراً اصلاح طلبان در تلاشند از طريق آقای خاتمی جای پائی در انتخابات رياست جمهوری سال آينده پيدا کنند تا شايد دوباره سهمی هر چند ناچيز از قدرت داشته بدست آورند.»؟

بی جا می کنند آن دسته از اصلاح طلبانی که در چنين تلاش مبتذلی هستند. اما مگر همه اصلاح طلبان از اين نوعند؟

۲) اکثر اصباح طلبان، و از جمله آقای مهندس موسوی و آقای کروبی، حتی شرکت در انتخابات کوچکتری مثل انتخابات اخیر مجلس را هم تحريم کردند.
و اکثر آن ها امروز نه فقط از سد ولی فقيه، که از سد ولايت فقيه هم عبور کرده اند و مثل ابوالفضل قديانی از درون زندان فرياد می کشند که اصلاً ولايت فقيه ضد مردمی است و بايد به کل ريشه کن شود.

۳) چند تا «اصلاح طلب» در ميان مجموعه اصلاح طلبان را انتخاب کردن و خاتمی را هم سخنگو و رهبر اصلاح طلبان جا زدن و با سوء استفاده از نقاط ضعف او و اين عده کم و کاملاً در اقليت از اصلاح طلبان، برای آقای بنی صدر بازارگرمی کردن، پيش از آن که توهين به شعور خوانندگان باشد، توهين به خود، و ايجاد شک نسبت به حسن نيت خود است.

۴) اگر خاتمی، مورد تأييد همه اصلاح طلبان بود، چرا مهندس موسوی برخلاف تمام توصيه ها در انتخابات سال ۸۸ حاضر نشد کانديداتوری خود را به نفع خاتمی پس بگيرد؟ و در نهايت هم خاتمی مجبور شد که بفهمد نه مردم و نه اصلاح طلبان او را به عنوان يک اصلاح طلب ثابت قدم قبول ندارند و بايد به نفع مهندس موسوی کنار برود؟

۵) صراحت گاهی بسيار لازم است، و گويا بدون صريح نويسی، بعضی ها که خود را «رييس جمهمور منتخب شما» می دانند و «معتمد مردم» می نامند دست بردار نيستند.
اين ها به کدام انتخابات می بالند؟ انتخابات سی و دو سال پيش و در آن شرايط استثنايی؟ اين ها خود را «رييس جمهور منتخب» چه کسانی می دانند؟ افراد سی و دو سال پيش؟ يعنی دو نسل قبل از اين، و در آن فضای تاريک که دست ها رو نشده بودند و توهم به خمينی هم بسيار بود؟
اين ها «معتمد» کدام مردم هستند؟ مردم سی و دو سال پيش يا همين مردمی که زمين تا آسمان با آن مردم فرق دارند؟

۶) با همه احترامی که برای آقای بنی صدر قائل هستم بايد اين را بنويسم که در زمان آقای «رييس جمهور منتخب شما» و «معتمد مردم» همه می دانند که تا قبل از اواخر سال ۵۹ چه جنايات مسلم و آشکاری از کردستان تا ترکمن صحرا انجام شد، و آقای بنی صدر هم چه نقشی در آن داشتند. ايشان اگرچه به خاطر استقامت های بعدی و فاصله گرفتن ها و تصحيح کردن مسيرشان مورد احترام لازم همه اند در موقعيتی نيستند که طلبکار اصلاح طلبان در آيند. اين طلبکاری می تواند از سوی ديگران، شايسته تر باشد تا از سوی ايشان.

۷) مثلاً آقای بنی صدر خيلی انقلابی است و چيزی بيشتر يا بهتر از اصلاح طلبان دارد؟ مثلاً اگر قرار باشد به پرونده های ايشان در آغاز رياست جمهوريشان رسيدگی شود، مسئوليت ايشان خيلی کم و ناچيز است؟
مثلاً حرف هايی که اين روز ها می زنند خيلی راهگشاست؟ خيلی رهنمود های عملی و درستی می دهند؟ تئوری هايشان خيلی جالب است؟
اصلاح طلبان اقلا اصلاح طلب هستند. آقای بنی صدر چه طور؟
«مردم! فلان کنيد!»
«مرم! اگر فلان نکنيد فلان می شود!»
«مردم! چرا معطليد!»
«مردم! حالا که من شما را روشن کردم زود باشيد عمل کنيد. مشکل شما نفهميدن بود که من اين مشکل را حل کردم. حالا فوراً کار را يکسره کنيد!»

من اصلاح طلب نيستم، اما اين قدر برای خودم شرافت قائلم که به اصلاح طلبانی که همراه مردم هستند احترام بگزارم.
دشمن من رژيم ايران است نه مهندس موسوی. و با هزار دوز و کلک هم سعی نمی کنم مردم را به او بدبين کنم. آن هم به اين خيال که آن ها جذب من خواهند شد

آقای بنی صدر عزيز که من صادقانه به شما احترام می گزارم! سابقه مقامت و ايستادگی خودتان از اواخر ۱۳۵۹ تا امروز را با دست خودتان و دوستانتان از ميان نبريد.
حيف شماست. اما اگر خودتان اين را می خواهيد من نمی توانم کاری برايتان انجام دهم. شما هم شده ايد مجاهدين؟ آن ها تکليفشان روشن است و همه می دانند که چه کاره اند. اما شما ديگر چرا آقای بنی صدر؟

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد