هوا بوی نا دارد
پندار که ملخکان جسته اند
و شتران بارشان را
بر در ِ خانه های رو به ویرانی گذاشته اند
پندار که زارعان
از ترس ِ بادهای فربه ی شوم
خودشان به جای مترسکان ایستاده اند
و داس
در سرسرای مزرعه
بدون واهمه ای
یورتمه می تازد
و زمین
زیر بار ِ ابرها
پنهان شده
مبادا خشم آسمان
آنرا از هم بدَرَد
نوگُلان باغچه هم گریانند
ریشه شان به ناکجا ها تبعید شده
و هر روز غروب
سر ِ یک خورشید
از گیوتین نفرت می غلتد
و در پشت کوههای بی نام
دفن می شود
بلبل بر گل سرخ
می گرید
دریا کوسه هایش را
چه سبکبارانه نوازش می کند
ماهیها
همه
تزئین ِ حوضچه ی بی بست اند
برهوت پُر از درختان نامرئی ست
و کسی درسراب ِ زلال و خنک ِ هر ظهر
کودکش را برای مترسک بی نام مزرعه
غسل ِ توبه و پاکی می دهد
چقدر هوا بوی نا دارد
نفس خفته است
و پاها و دستها
آسمان را در می نوردند
ملکوت پر از جبروت است
هیهات !
که ما کوچک زادگانی بیش نیستیم
در قعر ِ رویاهای رنگین خود
با خسّتی فراتر از تمام مشتهای بسته
کوفته بر دیوارهای پنبه ای ی ِ جاوید باد
هوا می داند
ذرّات ِ خاک
کم کم بر زمان می نشینند
و به ناگاه
با کهنه پارچه ای
نیست می شوند
ملخکان دوباره جسته اند
مزرعه
سوخته است
13 تیر ماه 1391
نظرات خوانندگان:
علی اصغرراشدان 2012-07-05 08:42:15
|
خوش نشینان همه رفتند،چه دیراست دگر/ خانه پرخاروخس ودشت وکویر است دگر/ تکیه ی دهکده دیوار خراب آباداست/ شهر جولانگه توفان نفیراست دگر.
همان جان مایه مضامین شعر فروغ دراین شعر مواج است. با آرزوی فرداهائی هرچه پر بارتر!!!!!!1 |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد