و در سرزمینی
که تمام درختانش
بوی هیزم بر دوش می کشند
و تمام بیابانهایش
فریبکارترینند
به وقت تشنه شدن آوارگان
با لبخندهای سرابینی برچهره !
و تمام گندمانش
نان ِ سیاه بر سفره می آورند
آنچنان که تمام فرزندان
دیگر چشمهایشان ابلق نیست
قلبشان
ضربان عُقوبتی کدر است
سرزمینی که خال ِ هزاران ساله ی شوکت را
به یکباره چرکین یافت
و آنرا به دست تیزچنگالان سپرد
و سالیان سال
خالکوبی ِ انهدام ِ گلبرگها و هرچه کهن بود
بر تمام اندامش حک کرد
تا زیباروترین باشد !
حتا اخگرهای آتش هم
مسیرشان را گم کرده اند
و نزول می کنند
اندکی بعد
خاکستری که با باد ها هم آواز می شود
تمام ریه ی مَرکَب ِ زمین و رکابدارانش را
به خلسه می بَرد
آری ; این ما نیستیم که نفس می کشیم
سربداران ِ بادیه های نور و جنگلهای اقاقی
و پسوندهای" خانی" که شجاعترینها و کبیرترینها را
لقب داده بود ,
صورتگرانی که مشرقترین مغربها را
به تصویر می کشیدند
و دل نگارانی
که دیوانهایشان
عشق بود و عشق بود و عشق
لایقترین ِ زندگانند
و پاکترین هواها
مشامشان را هیچگاه
به سُخره نمی گیرد
سرزمینی
که سَر سام آورترین بوق و کُرناهایش
عطر عود و کافور نیست
شیپور ِ مُرده بادی ست
که لحظه به لحظه
محکمتر در آن نواخته می شود
صور اسرافیلی
که نقاب برکشیده
و ذاتش را
در هر رستنگاهی
به نمایش می گذارد
وقاحتی به حدّ غایت
که دیگر انکار را بلیعده اند
حاشا مرزی نمی شناسد
تنها
تمام درختانی که بوی هیزم می دهند
و تمام گندمهای نانهای سیاه
و آتشهایی که به زمین فرو می روند
به چشمانت زل می زنند
و زهرآگینترین فریاد را می کشند
"همه
محکومند
به زنده مُردن
مُرده راه رفتن
مُرده خوابیدن
و نفس کشیدن ِ ذرّات ِ سُرب
در نوشینگاه ِ لَخته و خون
امّا با لبخند !
با بلندترین قهقهه ها
و با امیدی که شاید
جنگلهای این سرزمین
بارانی شوند و سبزترین
چقدر این روزها بهم نزدیکیم !
تنها روی دایره ای ایستاده ایم
می بینی !؟
سَر و ته ِ زمین را به هم گره زده اند
همه با لبخند
با دلخوشی
با شادیهای پی در پی
روی یک نقطه ایستاده ایم
فنا !!!
19 خرداد 1391
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد