آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد خطب است
" سعدی"
بهار ، این فصل حیرت انگیز ، فصل دگرگونیها و فصل ارتباطهای ناگزیر . فصلی که لحظه به لحظه پا به پای زیباترین و لطیفترین حسهای موجودات زنده ، انسان ، حیوان و گیاه در تمامی طول حیات وجود داشته است.
اما انسان ، این شگفت انگیز تر از بهار بر عکس حیوانات و نباتات میتواند بر روند حیات خویش نظری اندازد و از آن نیز استنتاجاتی خارج نماید.
اما آیا واقعا بین فصل بهار و بیان شاعرانهای که از آن میشناسیم ارتباطی وجود دارد؟
پروفسور تروس "وسنبرگ کی یا" (۱) که سر پزشگ و نئولوگ بزرگترین بیمارستان کپنهاک است میگوید:
" گذار از فصل تاریک به فصل روشن بر روی برخی از هورمونهای مغزی ما تاثیر میگذارد. این تغییرات بر روحیات، انرژی و سطح فعالیتهای بدنی ما نیز مشهود میگردد. تغییراتی که موجب میشود درک ما از همنوع هامان نیز بصورت تازهای تجدید شود و روحیات ما برای پذیرش دیگران بهتر و باز تر شود. بدین ترتیب گرما و روشنی فصل بهار شانس اصابت " تیر عشق" را به ما افزون میبخشد " .
وی ادامه میدهد:
اگر بخواهم مشخص تر بگویم بدین ترتیب است که بروز رفتار و روحیات جدید نزد انسان ارتباط مستقیمی با تولید هورمونهای " ملاتونین" (۲) و نیز " سروتونین" (۳) دارد. تا جائیکه مغز انسان کار تولید این هورمونها را متوقف میسازد یا آن را کاهش میدهد.
این هورمونها که امکان تولید آنها در مغز و در فصل تاریک زمستان بیشتر است میتوانند منشأ بیماریهایی چون دپرس باشند . لذا هنگامیکه بدن انسان تولید آنها را کاهش میدهد جسم بیدار تر میشود و انرژی بیشتری را در خود ذخیره دارد.
" وسن برگ" اضافه میکند . "قرار گرفتن در مناطق جغرافیائی مختلف نیز بر این تغییرات بی تاثیر نیست . مثلا تفاوتی که در برودت هوا و طول فصل زمستان در مناطق شمالی در مقایسه با مناطق استوایی وجود دارد را نیز میبایست لحاظ داشت."
پزشگ دیگری بنام " مورتن کلینگل باخ" ( ۴) محقق مغز در دانشگاه آکسفورد انگلیس در سخن جداگانهای مطالب پروفسور وسنبرگ را تأیید و تکرار میکند و همچنین اشاره دارد که میزان تولید ملاتولین در تعیین زمان جفتگیری پستانداران نیز دخالت دارد ، اما میبایست توجه داشت که این نظریه، در مورد حیوانات، هنوز بطور کامل به اثبات نرسیده است.
.
با این توضیحات میتوان گفت این تنها " روح انسان" نیست که رهایی فزون تری را تجربه میکند ، بلکه جسم وی نیز رفته رفته از انبوه لباسهای تیره زمستانی خلاصی مییابد . و با استفاده از لباسهای سبکتر و روشنتر به استقبال فصل بهار میرود .
علاوه بر آن آماری که بر آژانسهای دوستیابی تهیه شده است نشان میدهد که فعالیت این آژانسها در فصل بهار تا حدود ۲۵ در صد افزایش نشان میدهد
بهار و عاشقی در ادبیات ما :.
در این زمینه بلا شک کشور ما ایران از جمله برجستهترین مناطق جهان است که شعرا و هنرمندانمان بهار و طبیعت آنرا بی وقفه و طی قرون متمادی ستایش کرده اند .
اگر چه در علم و ادب تکرار میتواند ملال آور باشد اما طبیعت و احساس گویا این تکرار را که فی الواقع رستاخیز طبیعت و تجدید حیات پیکره آن است را دوست میدارند. رستاخیزی که بتجربه بارها و بارها دیده شده و تاثیر آن نیز بر رفتار و کردار انسان محسوس بوده است .
در اینجا میتوان به نمونههایی از اندیشه های بیشمار شعرای ما در این زمینه نظری انداخت :
گویند بهاری شد و گل آمد و دی رفت
ما بی تو ندیدیم که کی آمد و کی رفت!
" تسلیمی کاشانی"
ساقیا سایه ی ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
"حافظ"
امروز نسیم یار من میآید
بوی گل انتظار من میآید
وقت است کز آن جلوه به رنگی برسم
آیینهام و بهار من میآید
" بیدل"
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
"حافظ"
مرا هرگه بهار آید به خاطر یاد یار آید
به خاطر یاد یار آید مرا هر گاه بهار آید
" شهریار"
خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار
گر در کنار یار بود، خوش بود بهار
ای یار دلبرای هلا خیز و و می بیار
می ده مرا و گیر یکی تنگ در کنار
" منوچهری"
اي پيك دل انگيز بهار
كه صفا همره خود مي آري
با توأم! با تو كه در دامن خود
سبزه و سنبل و سوسن داري،
دم به دم بر لب جوي وسرِ كشت
مي نشيني ّ و گلي مي كاري...
آه! اي دخترك افسونكار
پاي هرجاي نهي، سبزه دمد،
دست هرجاي زني، گل رويد-
در تنت پيچد امواج نسيم:
لطف و خوشبويي و مستي جويد.
با بناگوش تو، مهتاب بهار
قصه ي بوسه ي عاشق گويد.
آمدي باز و سپاس است مرا.-
دوش تا صبح در آن باغ بزرگ
همه دانند كه مهمان بودي،
گاه، سرمست و صراحي در دست
پاي كوبان و غزلخوان بودي،
گاه افتاده در آغوش نسيم
شرم ناكرده وعريان بودي
" سیمین بهبهانی".
رازیست این میان بهار و میان من
خیزم به پیش خواجه کنم رازش آشکار
هر ساله چون بهار ز راه اندر آمدی
جایی نیافتی که درو یافتی قرار
" فرخی سیستانی"
چو پیر سبز پوش آسمانی
ز سبزه بر کشد بیخ جوانی
جوانان را و پیران را دگر بار
به سرسبزی در آرد سرخ گلزار
گل از گل تخت کاوسی بر آرد
بنفشه پر طاوسی بر آرد
بسا مرغا که عشق آوازه گردد
بسا عشق کهن کان تازه گردد
" نظامی"
نو بهار آمد دگر عالم گلستان شد چو تو
ابر گریان گشت چو من باغ خندان شد چو تو
" شهیدی قمی"
بهار مژده ی نو داد فکر باده کنید
ز عمر خویش در این فصل استفاده کنید
" ملک الشعرا بهار"
نو بهار آمد چو عهد بتان توبه شکست
فصل گل دامن ساقی نتوان داد ز دست
" شهریار"
عید است و نوبهار و جهان را جوانی
هر مرغ را به وصل گل شادمانی
" امیر شاهی سبزه واری"
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد
خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان
طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
" مولانا"
مژدهای مرغ چمن فصل بهار آمد باز
موسم میزدن و بوس و کنار آمد باز
" حافظ"
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
این باد بهار بوستان است
یا بوی وصال دوستان است
ای مرغ به دام دل گرفتار
بازآی که وقت آشیان است
" سعدی"
نو بهار آمد و گل سر زده چون عارض یار
ای گل تازه مبارک به تو این تازه بهار
با نگاری چو گل تازه روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه چو رخسار نگار
لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل شده از باد بهاری در هم
چشم نرگس شده از خواب زمستان بیدار
چمن از لاله نو رسته بود چون رخ دوست
گلبن از غنچه سیراب بود چون لب یار
خنده کن خنده چو سوری ز طرب با دلبر
مست شو مست چو نرگس به چمن با دلدار
" رهی معیری"
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
" حافظ"
و سر انجام این سخن کوتاه را با بهار بغض آلود " سایه" که غزل معاصر در سایهاش جان میگیرد - فعلا - به پایان میبریم . میبایست توجه داشت که سروده زیر را "سایه" پس از سرنگونی دولت قانونی دکتر مصدق سرود:
بهار آمد گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست
چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد
كه آیین بهاران رفتش از یاد؟
چرا مینالد ابر برق در چشم؟
چه میگرید چنین زار از سر خشم؟
چرا خون میچكد از شاخه گل؟
چه پیش آمد؟ كجا شد بانگ بلبل؟
چه دردست این؟ چه دردست این؟ چه دردست؟
كه در گلزار ما این فتنه كرده است؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سربرده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
چرا پروانگان را پر شكسته است؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟
چرا مطرب نمیخواند سرودی؟
چرا ساقی نمیگوید درودی؟
چه آفت راه این هامون گرفتست؟
چه دشت است این كه خاكش خون گرفتست؟
چرا خورشید فروردین فرو خفت؟
بهار آمد ؟ گل نوروز نشكفت
مگر خورشید و گل را كس چه گفتست؟
كه این لب بسته و آن رخ نهفتست؟
مگر دارد بهار نورسیده
دل و جانی چو ما ، در خون كشیده
مگر گل نوعروس شوی مرده است؟
كه روی از سوگ و غم در پرده برده است؟
مگر خورشید را پاس زمین است؟
كه از خون شهیدان شرمگین است؟
بهارا تلخ منشین ! خیز و پیش آی
گره وا كن ز ابرو ، چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابر سبكرو
بزن آبی بروی سبزه نو
سرو رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاك شد از ناشكیبان
برون آور گل از چاك گریبان
***
1- Troels Wesenberg Kjaer
2- Melatonin
3- Serotonin
4- Morten Kringelbach
مجسمه : کار هنرمند پیکر تراش دانمارکی "رودولف تگنر" ۱۹۵۰ - ۱۸۷۳