!خود کردم
سایه بر کول سایه گذاشتم
و شبی ساختم
!که می بینی
صدها سال خلسهء عرفان
و غرق شدن در نشئ گی ی خیال
چیزی نساخت از من
جز مردی که بدنبال سایه ها میرفت
روز در روز
ماه در ماه
سال در سال
به هر سر انگشتی سایه چید
و بر هم گذاشت
و شبی ساخت که می بینی
سخن اینست برادرم
!که نمی شود بازگشت به آغاز فاجعه
تنها می شود درد را درید
و = در = ی ساخت
و از آن گذشت
27 08 2005
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد