خودم نیستم
از بیرون میآیم ، با همه چیز و همه کس
با اغماض ، سکوت و لبخند
گویا این اتاق هرگز تاریک نبوده است
از پنجره هم باد سردی نمیوزد
و پردهها هم ،
همان رنگی هستند که باید.
از بیرون میآیم
برای هیچ کس غریبه نیستم ، میدانم
اما ، بیگانه ای مصدوم در من میگرید
بیگانه ای بی تاب ،
مرا فریاد میزند
بخود میخواند.
امروز من حتی،
اسمش را هم فراموش کرده ام.
***
نقاشی : توماس بریل