logo





شهر ِ ما

يکشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۰۶ مه ۲۰۱۲

آزاده بی پروا

a-biparva.jpg
راستی اینجا
شهر غریبی ست
که تمام مردمانش
شبها را می بلعند
و روزها
سیر ِ سیرند
حتا اگر نسیمی بیاید
مشامشان را می بندند
مبادا حالشان بد شود !
_
آری ,کفر نمی گویند
و بتها را هزاران هزار سال است
که فراموش کرده اند
امّا
شب را با تمام چشمشان
می پرستند
فکر می کنی هنوز کافرند؟
و تنها که می شوند
برهر چه بت شکن است
لعنت می فرستند ؟
شهر ِ ما
شهر قصه ایست
که از فیلش
تنها
دُمی مانده
که برای آنهم
مورچه ها نقشه کشیده اند
_همان سیاهیها که فکر می کنی
ضعیف ترینند_
تا بر سر درشان بیاویزند
و چشم دشمنانشان
از حسادت کور شود !
همان سیاهیهایی که
یک شبِ زمستان
شتری با بارش را
برای همیشه
از خاطرات پاک کردند
و گروه گروه
رَجَز خوانند
که هیهات !
آیا کسی شتر را دیده است !؟
و ملکه ی تمام این تاریکیها
مظلومتر از همیشه
روی دیوار ِ پَستی
دُم ِ فیل را در دست می چرخاند
و زیر لب دعا می خواند
تا فیل بان
در این شهر آشوب ِ بی انتها
خود را نشان دهد
_
شهر ما
شهری ست
که در گذر از خیابانهایش
باید چشمها را بست
چون اگر درختانش را بشماری
در راه بازگشت خواهی دید
آنها کم شده اند !
و پَرهای سبزشان
روی زمین ریخته !
بوی باروت هم
هوا را خسته کرده است
و رفتگر ِ دیر آشنا
هر روز صبح
پیش از رُفتن ِ پَرها
جلوی آینه ی ماتش می ایستد
و لبهایش را
با نخ و سوزنی که همسرش
شب ِ پیش
برگه های دفتر ِ پسرک ِ همسایه را دوخت
می دوزد

اینجا
همیشه
شهری ست
که در سهمگین ترین توفانها نیز
ناخدایش فریاد می زند
بادبانها را بیندازید
افراشتگی
به کار ما نمی آید !

اردیبهشت 1391

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد