logo





آخر شاهنامه

شنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۰۵ مه ۲۰۱۲

محمود کویر

kavir.jpg
این شكسته چنگ دلتنگ محال اندیش
نغمه پرداز حریم خلوت پندار
جاودان پوشیده از اسرار
چه حكایتها كه دارد روز و شب با خویش
ای پریشانگوی مسكین ! پرده دیگر كن
پوردستان جان ز چاه نابرادر نخواهد برد
مرد ، مرد ، او مرد
داستان پور فرخزاد را سر كن
آن كه گویی ناله اش از قعر چاهی ژرف می آید
نالد و موید
موید و گوید
آه ، دیگر ما
فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم
بر به كشتی های موج بادبان را از كف
دل به یاد بره های فرهی ، در دشت ایام تهی ، بسته
تیغهامان زنگخورده، كهنه و خسته
كوسهامان جاودان خاموش
تیرهامان بال بشكسته
ما
فاتحان شهرهای رفته بر بادیم
با صدایی ناتوانتر زانكه بیرون آید از سینه
راویان قصه های رفته از یادیم
كس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سكه هامان را
گویی از شاهی ست بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته
گاهگه بیدار می خواهیم شد زین خواب جادویی
همچو خواب همگنان غاز
چشم می مالیم و می گوییم : آنك ، طرفه قصر زرنگار
صبح شیرینكار
لیك بی مرگ است دقیانوس
وای ، وای ، افسوس

( مهدی اخوان ثالث)

تاریخ چه می گوید؟

شاهنشاهى ایران به سبب كشمكش هاى دراز مدت با روم، دچار ناتوانی بسیار شده و درگیری های داخلی بر سر قدرت، جامعه طبقاتى بى رحم، دخالت های موبدان در کار دولت و سختگیری های آنان، نبود امنیت و آرامش در جامعه، خیانت سرداران و توطئه ها ی دولتی،سقوط ارزش های اخلاقی ، آزمندی¬های حكام و فرمانروایان ، فساد و اختلاف موبدان و روحانیان، نبرد ذوقار، راندن حمیریان به سوی تازیان؛ سبب شد تا بزرگترین دولت سیاسى آن زمان آماده فروپاشى باشد. از سوی دیگر تازیان علاوه بر تشكیل یك واحد متشكل نظامى با بهره گیرى از اتحاد اعراب بیابانگرد، فرماندهى تازه نفس و پرقدرت ، شعارهای نو و برابری طلبانه ، همراهی ناراضیان، زمینه ی آماده در سرزمین های پیرامونی، به سرعت در حال گسترش بودند.
جنگ زنجیر
ابوبكر كه پس از پیامبر به خلافت رسید در ۱۲ هجرى برابر با ۶۳۳ میلادى زمان را براى نبرد با ایران آماده دید. وى سردار بزرگ عرب «خالد بن ولید» را به سوی ایران فرستاد.
خالد در حركت خود به سوی ایران ابتدا در جنوب بصره با نیروهای هرمز، سردار ایرانى درگیر شد و در نبردى تن به تن وى را كشت .تازیان نیز سپاه وى را از بین بردند. تازیان در درگیرى دیگرى، سپاه كمكى ایران به سردارى «قارن» را نیز در هم كوبیدند و جنگ سلاسل یا زنجیر سبب نخستین برترىتازیان برایران شد. در سلاسل بار دیگر تاریخ تکرار شد. بیابانگردانی نیمه وحشی به یاری یک ایده و رهبری جمع گرایانه بر تمدنی باشکوه اما ستمکارانه پیروزی یافتند.
تازیان در «ولجا» نیز (نزدیك مصب دجله و فرات) شكستى دیگر نصیب سپاه ایران كردند. میگویند خالد عهد كرده بود كه تا هزار نفر را به هلاكت نرسانده باشد ، دست به غذا نبرد. وی هنگامی اقدام به خوردن غذا كرد كه مرادش برآورده شده بود.
جنگ اولیس
نخستین برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اولیس» درنزدیكى فرات روى داد. سپاهیان ایران در این نبرد به شدت در برابر نیروهاى خالد مقاومت كردند تا آنجا كه خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آن ها سرخ كند و پس از پیروزى نیز سر صدها اسیر را برید.
خالد سپس پیشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزدیكى بابل،جنوب میاندورود را از دست ایران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم، جنگ با ایران را كنار گذاشت.
در همین زمان یزدگردسوم آخرین پادشاه ساسانى براى پایان دادن به پیشروى تازیان رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان ایران كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظیم گردآورد .
عمر كه از عزم ایرانیان برای نبرد با خبر شده بود در مدینه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبیده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ایران فرستاد.
جنگ پل
«مثنا» سردار عرب كه جانشین خالد شده بود پس از چند نبرد با ایرانیان به دلیل کمی نیرو مجبور به عقب نشینى و منتظر نیروهاى اعزامى از مدینه شد. پس از رسیدن ابوعبیده سپاه عرب از فرات گذشته و به جنگ بهمن جادویه سردار ایرانى رفتند.
در این جنگ جادویه از سى فیل جنگى استفاده كرد و نبردى سخت درگرفت كه ابوعبیده در آن كشته شد و تنها پایدارى «مثنا» سبب شد تا لشكر عرب از هم نپاشد. اعراب سراسیمه به اولیس عقب نشستند و بهمن به اشتباه از تعقیب آنهاچشم پوشید.
نبرد بوایب
به دستور عمر سردارى سپاه به مثنا سپرده شد و اعراب پس ازرسیدن نیروهاى كمكى در رمضان سال ۱۳ هجرى (۶۳۴ میلادى) با نیروهاى ایرانى در نزدیكى كوفه در محلى به نام بوایب نبردى سخت را آغاز كردند. مردان مهرویهسردار ایرانى در جنگ كشته شد و مثنا نیز زخمى كارى برداشت (كه در اثر آن چند هفته بعد درگذشت) اما در نهایت ایران شكست خورد.
نبرد قادسیه
در ۶۳۶ میلادى برابر با ۱۴ هجرى رستم فرخزاد وسعدبن ابى وقاص سرداری نبرد را به دست داشتند. سربازان تازی از بهترین جنگاوران عرب و مردان رزمدیده شامى بود كه از نبرد با روم پیروزمندانه بازگشته بودند.
سپاه دو طرف در قادسیه (در ۳۰ كیلومترى كوفه امروزى ) در برابر هم صف آرایى كردند. در این جنگ كه از نبردهاى تعیین كننده تاریخ به شمار مى آید در ابتدا فیلان ایرانى سواران عرب را وادار به عقب نشینى كردند اما پس ازآن تیراندازان عرب فیلان را از سر راه برداشتند با ورود نیروهاى امدادى سورى به صف اعراب قدرت آنها مضاعف شد و در روز سوم نبرد اعراب سواره نظام ایران را شكست دادند در این زمان تلفات ایران۱۰ هزار نفر و تلفات اعراب ۲ هزار نفر یاد شده است.
اما جسارت سربازان عرب سبب شد تا در شب سوم جنگ نیز سپاه ایران نتواند استراحت كند و از سویی زخمى شدن فیلهاى ایرانى نیز آرایش اردوى ایران را بر هم زد.
در روز چهارم آنچه كه شكست قطعى را نصیب ایران كرد برخاستن توفان خاك به سمت نیروى ایران و مرگ رستم به دست اعراب بود. پس از این سپاه ایران از هم پاشید و درفش كاویانى به دست اعراب افتاد. دراین نبرد هزاران سرباز ایرانى نیز در رودخانه غرق شدند وتلفات سنگین ایران موجب برترى نظامى اعراب در منطقه میانرودان شد.
نبرد مدائن
عمر سعد دو ماه بعد بر دروازه پایتخت ساسانیان بود. تیسفون با گنجهاى بزرگش برابرتازیان بود. سربازان عرب اكنون به حدود ۶۰ هزارنفر افزایش پیدا كرده بود. تا این زمان ایرانیان مقاومت كرده بودند اما چون پایدارى و سرسختى اعراب بیشتر بود ، سرانجام در هر نبردی پیروز مى شدند . یزدگرد هراسان از این توفان و خیانت های پیرامونیان، تیسفون را بدون مبارزه رها كرد. جانشین او فرخ هرمز برادر رستم نیز پس ارچند نبرد در بیرون دژ،سرانجام این شهر افسانه اى را به تازیان واگذار كرد.
و شگفتا تاریخ!
در ایران تنها شاهان نبوده اند که با شمشیر و تازیانه بر مردم حکومت رانده و از سرهای بریده مناره برمی افراشته اند و از کشتن وزیر و فرزند و پدر خویش نیز دریغ نمی ورزیده اند.
مردمان نیز چون دستشان رسیده است، از این سیاست به دور نمانده و خاندانی از شاهان را، که روزگاری بر خاک درگاهشان بوسه ها زده و برایشان دیوان ها شعر سروده اند، از شمشیر و خنجر خویش بی نصیب نگذاشته اند.
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند
و
سر شب سرقتل و تاراج داشت
سحر گه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه نادر به جا ماند و نه نادری
شاهان ما تنها در افسانه ها به شادی تا پایان عمر حکومت کرده اند . تازه، در پایان هر افسانه می خوانیم که: بالا رفتیم ماست بود. پایین اومدیم دوغ بود. قصه ما دروغ بود.
از همین روست که با نوعی بدجنسی و نگاهی از سر کین به شاه و شاهنامه می گوییم: شاهنامه آخرش خوش است. شاهنامه ای که با نابودی آخرین خاندان شاهان ایران و در خاک و خون غلطیدن یزد گرد سوم به دست آسیابانی ایرانی، در پیش پای اعراب، به پایان شوم خویش می رسد.
یعنی که ای شاهان ایران! این خط و این هم نشان! باشید تا نوبت شما نیز برسد!
شاید از همین روست که سیاست در این سرزمین چنین بی پدر و مادر است، تا آنجا که حتا حضرت مولانا چنین سفارشی می کند:
در سیاست اقتضای وقت بین
مسلک پیغمبران را برگزین
و این رویداد تا چند و تا کجا در تاریخ این سرزمین تکرار شده است که به سروده پیرنیا:
رسم دنیا جمله تکرار است اندر کارها
تا چه زاید عاقبت زین رسم و این تکرارها
از فراز تخت بس مخدوم را بر تخته کوفت
بس غلامان برکشید از خاک و خدمتکارها
این نه تاریخ است، اطلال حیات آدمی است
وندرآن مدفون شده از خوب و بد بسیارها
یک سر سالم نبردند این سیاسیون به گور
نیزه ها سر گرچه گرداندند در بازارها
هم سیاست این سیاست پیشگان را در گرفت
کشته شد هم مارگیر آخر به دست مارها
جنگ نهاوند
یزدگرد كه به رى عقب نشسته بود تصمیم گرفت براى آخرین بار شانس خود را بیازماید. بنابراین با فرستادن سفیر به كلیه استانهاى باقیمانده ایران از آنها خواست تا براى وى نیرو بفرستند. به زودى از خراسان، سیستان، بلخ، اصفهان، فارس، كرمان و آذربایجان سرباز ان ایرانى در نهاوند به فرماندهى فیروزان سردار پیر ایران گرد آمدند. به گفته برخى پژوهشگران، ایرانیان در داخل شهر به دفاع پرداختند اما پس از آنكه اعراب به حیله خود را در حال عقب نشینى نشان دادند ایرانیان از اردو بیرون آمده وناگهان خود را با اعراب آماده به جنگ دیدند. در این نبرد در اثر پایدارى اعراب ایرانیها شكست خوردند .
در منظومه ای كه به خط پهلوی مربوط به سیزده قرن پیش بروی پوست آهو و در نزدیكی شهر سلیمانیه بدست آمده و در آن هنگامی كه تازیان به شهر “ زور “ یورش آورده و آتشكده ها را ویران و مردان و زنان ایرانی را قتل عام میكردند چنین سروده شده :
هورمزگان رمان آتران كژان
ویشان شا ردو گوره گوره كان
زور كار عارب كردن خاپور
گنای پاله هتا شاره زور
و كنیكان و دیل بشینا
میرد آزاتلی و روی هوینا
رویشت زرتشت مانووه بی كس
بزیكانیكا هورمز و هیچ كس
ترجمه :
نیایشگاهها ویران شد، آتش ها خاموش گردید
بزرگ بزرگان خود را نهان كردنند
عرب های ستمكار خراب كردند روستاها را تا شهر زور
زنان و دختران به را اسارت گرفتند
آزادمردان در خون خود غلتیدند
كیش زرتشت بی یاور ماند
اهورامزدا (هرمز) به هیچ كس مهر نورزید.

شكست نهاوند سبب سقوط سایر ولایات ایران به دست اعراب مى شود. مقاومت های دلاورانه ی مردم با سرکوبی خونبار در هم شکسته می شود. دویست سال ایرانیان در کوه و دشت و شهر به شهر با تازیان جنگیدند. دو قرن فریاد و نبرد! دویست سال رزم دلاورانه! رسیدن تازیان به خاور ایران جز با یاری و همدستی ترکان ممکن نشد. بخش هایی از ایران تا سیصد سال پس از آن نیز به مقاومت خویش ادامه دادند. قیام های دلاورانه بابک و به آفرید و ابومسلم و المقفع و استاذسیس و سپهبد خورشید ؛ جریان های فرهنگی بزرگی چون شعوبیه و قرمطیان و زندیقان و اخوان الصفا سرانجام تومار تازیان در ایران را درهم پیچیدند.


نخستین آخر شاهنامه

با مرگ رستم بخش پهلوانی به آخر می رسد.
با مرگ رستم به دست هم خون و برادر، در چاه خیانت، برای نام و قدرت، هزاره سوم پایان می گیرد.
همزمان، پادشاهی كیانی نیز به آخر می رسد.
دوران حماسه و پهلوانی غروب می كند.
آرامش و اسایش ایران به پایان می رسد.
فرزندان اسفندیار به ایران و سیستان می تازند و دمار از مردمان بر می آورند.
سیستان ویران و غارت می شود.
دین نو به آیین سراسری و اجباری مردمانی آزاده بدل می شود:
كشیدند شمشیر و گفتند اگر
كسی باشد اندر جهان سربسر
كه نپسندد او را به پیغمبری
سر اندر نیارد به فرمانبری
به شمشیر جان از برش بر كنیم
سرش را به دار برین برزنیم
و دین تازه به قدرت رسیده به نام آیین نو چه می كند!:
جهان بینی آن گاه گشته كبود
زمین پر ز آتش، هوا پر ز دود
بسی بی پدر گشته بینی پسر
بسی بی پسر گشته بینی پدر
شكسته شود چرخ و گردونه ها
بیالاید از خونشان جوی ها
سرانجام زال نیز به بند می افتد و سوكنامه با جنون رودابه، پایان شوم خود را باز می یابد.
ایرج، كاوه، منوچهر و آرش نیز از بنیاد گذاران عرفان پهلوانی هستند كه جداگانه به آن ها خواهم پرداخت.
رستم و زال، پدران سنت های پهلوانی و عرفانی ایران هستند. گوهر و بنیاد فرهنگ ایران در آنان است.
این سنت ها با آمدن و رفتن سلسله ها از میان نمی رود.
پایان بخش اساتیری شاهنامه و آغاز بخش تاریخی آن نیز با شاه کشی دیگری همراه است:
دارا، شاه خردمند و دادگر ایران به نبرد با اسکندر مقدونی می پردازد.
ایرانیان شکست می خورند و شاه ایران حاضر به تسلیم نمی شود:
سرانجام گفت: این ز کشتن بتر
که من پیش رومی ببندم کمر
ستودان مرا بهتر آید ز ننگ
بدین داستان زد یکی مرد سنگ
شاه، مرگ را به جای تسلیم انتخاب می کند.
اما شگفتا که سرداران و سربازان و مردمان به جای نشان دادن غیرت، همه یکباره از او روی می گردانند:
نبینم همی در جهان یار، کس
بجز ایزدم نیست فریاد رس
و دلاورا ن ایران در برابر این جوان بیگانه، راه فرار در پیش می گیرند:
نیاویختند هیچ با رومیان
چو روبه شد آن روز شیر ژیان
یاران شاه نیز کمر به خیانت می بندند:
گرانمایگان، زینهاری شدند
ز ارج و بزرگی به خواری شدند
آنگاه بار دیگر ، خیانت و نامردمی ، روی خود را نشان می دهد.
دو یار و وزیر شاه، گوی خیانت را از دیگران می ربایند:
دو دستور بودش، گرامی دو مرد
که با بدندی به دشت نبرد
یکی موبدی، نام او ماهیار
دگر مرد، را نام، جانوسیار
دو نماینده سیاست ودین دست در دست هم می نهند و:
یکی با دگر گفت: کین شور بخت
از این پس نبیند همان تاج و تخت
بباید زدن دشنه ای در برش
دگر تیغ هندی یکی بر سرش!!!
و خیانت پیشگان شاه کش در برابر این وطن فروشی چه می خواهند؟:
سکندر سپارد به ما کشوری
بدین پادشاهی شویم افسری
خیانت کاران شاه را می کشند و سربازان نیز می گریزند تا اسکندر مقدونی بیاید و بر ایران شاه شود:
نگون شد سر نامبردار شاه
وزو باز گشتند یکسر سپاه
پایان بخش شاهنامه نیز داستان تلخ یک شاه کشی است.
تازیان به ایران تاخته اند و فتنه در جهان انداخته اند:
به هر کشوری در ستمکاره ای
پدید امد و زشت پتیاره ای
نشان شب تیره آمد پدید
رگ روشنایی بخواهد برید
در آن روزگار تیره بختی و تازش تازیان بار دیگر رحم و فکر و اندیشه می گریزد و کژدم کینه و نفرت بر جان ما چنگ می اندازد.
دارد تاریخ بار دیگر ورق می خورد و مردمان ستمدیده به جای اندیشه و خرد، شمشیر و تازیانه بر می گیرند تا ایران را بر سر خویش ویران کنند و تاج و تخت را این بار به چه کسانی و کدام بیگانگانی بسپارند؟
ز ایران از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخن ها به کردار بازی بود
همه گنج ها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند

بار دیگر و ده ها بار دیگر این بیت ها را بخوانیم و به روزگار خویش بنگریم! تکراری تلخ و سیاه!
نگاه کنید! هزار سال پیش نیست! بیست و چند سال پیش است:
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش، نه کوشش نه کام
همه چاره و تنبل و ساز دام
پدر با پسر کین سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد
زیان کسان از پی شود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
چنین است روزگار ایرانیان پس از تازش تازیان:
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
در برابر چنین یورشی، باردیگر داستان شاه کشی تکرار می شود. اژدهای خیانت و ترس نفیر می زند.
در آن آسیاب تاریخ، حکیم توس ما را بار دیگر به یاد داستان جمشید و ضحاک تازی می اندازد. اما درس نمی گیریم:
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
پس خیانت کاران در برابر تازیان کمر به مرگ یزد گرد می بندند و:
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه
رها شد به زخم اندر از شاه،آه
شاه ترس زده و تنها می میرد و مردمان ستم زده، بی رحمی و کینه خود را نشان می دهند:
گشادند بند قبای بنفش
همان افسر و طوق و زرینه کفش
فگنده تن شاه ایران به خاک
پر از خون و پهلو به شمشیر چاک
و سپس پیکر پاره پاره ی شاه را به خاک و خون کشیده و برهنه در گردابی می اندازند.
و چون ایران به چنگ بیگانگان می افتد و منبر جای تخت را می گیرد و روزگار ابوبکر و عمر فرا می رسد و تسمه از گرده مردمان می کشند:
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود
شاهنامه با این بیت تلخ به آخر می رسد:
کنون زین سپس دور عمر بود
چو دین آورد، تخت منبر بود.
بیایید آخر شاهنامه را با پایان تلخ آن با هم برخوانیم که آغاز روزگار ماست:
تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی دراز است پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
بپوشد از ایشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند ازبر سر کلاه
نه تخت و نه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سردرفش
برنجد یکی دیگری برخورد
به داد و به بخشش همی ننگرد
ز پیمان بگردند واز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
رباید همی این از آن آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بد اندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنین چاره گر
شود بنده بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بکوشند و کوشش به دشمن دهند
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هر گونه سازند دام
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
نباشد بهار از زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
ز پیشی و بیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش
...
چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگان ننگرد
همه دل پر از خون شود روی زرد
دهان خشک و لبها پر از باد سرد
چنین بیوفا گشت گردان سپهر
دژم گشت وز ما ببرید مهر
همان زشت شد خوب و شد خوب زشت
نشد راه دوزخ پدید از بهشت

در نخستین داستان شاه کشی شاهنامه، ضحاک تازی ایران را می گیرد.
در آخرین داستان شاه کشی شاهنامه، نیز تازیان ایران را می گیرند.
نخستین داستان با برافراشتن درفش کیانی در برابر ضحاک تازی پایان می گیرد.
در آخرین داستان ، تازیان درفش کیانی را پاره پاره می کنند .
آیا فردوسی شاهنامه رابا آرزوی قیام کاوه ای دیگر و برافراشتن درفش آزادگی به پایان برده است!!!
سرو و صنوبر باد، باغ فردای ایران!
شاهنامه با نام جان و خرد، یعنی عشق و اندیشه و با آفرینش مردم آغاز می شود.
شاهنامه را با نام مبارک عشق و خرد به پایان بریم. بادا که انسان از دامان اساتیر و افسانه ها بر خیزد و رهسپار دیار خرد گردد. هزار هزار راه و بیراهه و کج راهه در پیش است. بشتابیم که جهان هیچ نیست، مگر جستجو!
باداباد!


سبز باشید
محمود کویر

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد