logo





چند شعر

چهار شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۰۲ مه ۲۰۱۲

محمد حسن صفورا

۱-حصار

کلماتی هستند
کز شیطان زاده شده اند
خاصیت عذاب دارند
کلماتی که ترا به انتهای تاریخ تلخ می برند
از حصار بلند زندان های شهر
چه حسی دارید آنگاه که عزیزی در آن باشد
از سنگسار چه می فهمید
وقتیکه سنگی را پرتاب می کنید
از اعدام چه درکی دارید
وقتیکه درخت دار را تماشا می کنید
بیکاری ، گرسنگی ،تجاوز و دزدی از جیب کودکان بیمار را چه می نامید
من می دانم که باشنیدن این کلمات قلبم از زندگی دور می شود تا نزدیک مرگ
فریاد می زنی که مرا بترسانی من اما می میرم تا ترا دیگر نبینم
اینهم آیا نوعی زندگی ست که کام ما را ناکام کرده است؟
کلمات با من همان می کنند که معنا دارند:
زندانی،اعدامی،سنگساری، بیکاری و ..........
میخواهم از این کلمات نجات یابم
به قلب شما نیاز دارم
بیایید در آفتاب آواز بخوانیم
و رقص بیاغازیم

****

۲- سلول

هر گاه تنها می شوم
چهار دیوار سلول تابستانی را
بنام چهار رفیق آواز می خوانم
با آنها به سفر های دور و دراز می روم
و تو نیز با ما می آیی از آن سوی دنیا
قطار ها را عوض می کنیم
کشتی کشتی دریا می رویم
از هیمالیا عبور می کنیم
به خورشید سلام می گوئیم
و روز را دوباره آغاز می کنیم
سلول ها و تنهایی ها
نمی توانند عاشقان را زندانی کنند
اما زندانبانان همیشه زندانی اند
عشق چنین قدرتی دارد
ترا اینگونه دوست می دارم

****

۳-غول

در خودم خوابیده ام
مانند خرس ها در زمستان سرد
از آن نوع که به مرگ هم بیدار نمی شوند
کاش ازلای کتاب ها بیرونم می آمدم
نه
انگار در خودم بخوابم هزار بار بهتر از آنست که در گورستان بیدار باشم
زیرا که شهر غاری پر از نشانه های کهف با اتومبیل های روشن است
آنجا مرده ها را هم شلاق می زنند تا زنده ها چشم بصیرت پیدا کنند
یکی باید شهر را از خواب بیدار کند
تا به جاده های رقص جهان وصل شود
من هنوز خوابم می آید
زمستان به آخر که رسد خودم بیدار خواهم شد
تفییر فصلها ممکن نیست
مگر سفر کنی
زندگی در آزمایشگاه مثل زیستن در زندان با اعمال شاقه است
انقلاب خوابیدگان بیداری است
دنیای غریبی ست
اینجا با صور اصرافیل نیز بخواب می برند حتی گیاهان را
یکی باید نی بنوازد
این غول بیدار خواهد شد

****

۴- فاضلاب

چقدر مرثیه بخوانم
عروسی ها را هم عزا کرده ام
گریستن را دریغ نمی کنند
خندیدن خطای اخلاق است
این فاضلاب که در خیابان جاری ست
همیشه از بالا می آید
از خانه های اخلاق ناب
کسی نیست بگوید این جنین که در خیابان است
از کدام خانه اخلاق ناب به میان شهر پرتاب شده است
کدام شاعره با جنینی در قلب خودکشی کرده است
این گند چرکیده در کوچه های بی نام
از خانه کدام سلطان سرازیر گشته است
این دریغ تاریخ کثافت را پایانی خواهد بود؟
چقدر خودم را بشویم
انگار پلیدی های جهان سرزمین مرا فاضلاب کرده اند
باران و برف و طوفان و انقلاب این گند را پاک نمی کند
درمان گند مغز به دارو میسر نیست
مادران باید شاعر شوند
آه این خودکشی امان مرا بریده است
یکی باید طناب را از گردنم بردارد

****

۵- اول ماه مه

بسیار بودیم
پرتقال و ذرت کاشتیم
زمین های فلوریدا گندمزار شد
بسیار بودیم
در شیگاکو اعدام شدیم
رنگ ما نشان پرچم هاست هنوز
در پایتخت های جهان خیابان ها می لرزند
هنوز بسیارانیم در گورستان
در زندان
درکارخانه
در خیابان
هنوز عاشقیم و دختران زیبا داریم
هنوز جهان بدون ما نخواهد بود
هر روز می آییم و جاده های تاریخ را صاف می کنیم
هنوز بسیاریم
نیمی زن نیمی مرد
بسیارتر از بسیار
در قلب هایمان عشق کاشته ایم
جهان برای ما خواهد رقصید

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد