logo





محبوب من!

پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۲۶ آپريل ۲۰۱۲

سعيد توکل

Saeed-tavakkol-s.jpg
محبوب من!
تو چيستى؟
شايد خاطرات دور پسرکى بازيگوش.
مورمور شدن پوست در سينمايى سرد و تاريک
با يک پپسى يخزده در دست.
شايد مزه سير کالباس,
رنگ نارنجى فانتا و يا شورى دوغ.
تو سوزش کف دستها با ترکه هاى بيرحم
براى تمام مشقهاى چرکينى که تحويل داده ام
و بارها دير رسيدن به کلاس.
تو غلط هاى املايى من،
همان نادرست کلماتى هستى
که هرروز به من ديکته ميکردند.
تو در فضا آکنده اى
در بخار مطبوع گارى لبوفروش.
درخطوط مورب توپ پلاستيکى
که در بچگى شوت ميکردم.
تو همان قير سياه و چسبناکى
که در گرماى تابستان اهواز
به کف پاى پرهنه ام ميچسبيد.
تو همکلاسى هاى من
همانها که سر هر زنگ تفريح
به سر و کله هم ميزده ايم.
تو گلو دردهاى ساختگى ام
براى فرار از مدرسه
غيبت هاى موجه!
نسخه دکتر من.
تو معلم ظالم کلاس سه و چهار
سيلى سرخ بر گونه من
درد فشردن مداد بين انگشتان.

تو اولين روز بهارى
عيد نوروز
پسته و بادام هرآجيل
هفت سين و سنبل.
اسکناس نو، عيدى تانشده اى
که پدر به همه ما ميداد.
تو سيزده روز تعطيلى
سرخى بى انتهاى شقايق
در دشت هاى شهر کودکيم
تو همان بوى نان تازه اى
که عمه جانى هر صبح جمعه
بر بام خانه اش ميپخت.
تو همان مجازاتى
که بارها از چنگالت گريختم
هرگاه که مادر عاصى از من
لنگه کفش، پوست پرتقال و ملاقه
بطرفم پرتاب کرد
و من ماهرانه جاخالى دادم
آها! تازه يادم افتاد!
از دست ملاقه اى
که يک بعد از ظهر پاييزى
بيرحمانه بطر فم شليک شد در نرفتم.
لامصب خورد به هدف، وسط پيشانى من.
و هربار که پس از تنبيه
به دامان عمه زرى پناه بردم،
از مهر و محبت بى پايانت سيراب شدم.

تا يادم نرفته گفته باشم
بخاطر تمام قرض هايى که بمن دادى ممنونم
بابت سکه هايىکه عمه زرى بارها
به من وام داد و هرگز پس ندادم.

تو نوجوانى پرتب و تاب من
دزدى يک بوسه
از اولين عشق زندگى
به خدا قسم ! فقط يک بوسه
يک حس حرام، هوس ملتهب
در چهارده سالگى!
يک شيطنت معصوم
و شروع آبروريزى بزرگ
جنگ فاميلى، قهر و قهر کشى
که سالها ادامه داشت.

تو در کتابهاى ممنوعه
معناى هر خطى و هر کلمه
که با ترس و اشتياق
در تنهايى خوانده ام.
افق هاى نو، آزادى براى همه!
و آنگاه شور و التهاب
در زندگى من و تو
جوشش خون در رگها
تحقق يک آرمان، تجلى يک رويا
همراه ميليون ها
در هزارتوى تهران
خيابان پرشور انقلاب.

تغيير آمد، انقلاب شد
وقتى آب از آسياب افتاد
و تب ها فروکشيد
اميد رفت نگرانى،ترس، ياس و ترور
از نو پديدار شد و ماند.

محبوب من! به ناچار تو را ترک گفتم
و به ديارى غريب
به سرزمينى دگر رفتم
به اميد روزى که آن را خانه اى از خود بدانم.
سالهاى دراز گذشت اما آن روز هرگز نيامد.
محبوب من! تو معمايى
سايه اى بلند و رازگونه
آميزه اى از الهام و عاطفه
که در برزخى مه آلود بدنيا آمده
و در بارانى از حس و خيال گم شده است.
ناتوان از گفتن اين عشق با کلمه
جادويى است که از درکش عاجزم
رويايى است که نشناخته ام
هزاران حس غريب که نخواهم فهميد.

tavakkol.info

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد