Nourizadeh.n@gmail.com
مقاله آقای تقی رحمانی را در سایت عصر نو (۱) خواندم و به استدلالهای موافقین و مخالفین او در "آمدن" به خارج از کشور که همان موضوع پناهندگی است، نظری انداختم. بی محابا با خواندن این مقاله بیاد ملی- مذهبی دیگری افتادم که چند سال پیش در همین موضوع از من نظر خواهی کرده بود. در آن زمان آن چه در ذهن داشتم بر زبان آوردم و برایش ایمیل کردم. اما بعد از اینکه دریافتم او را برای اجرای حکم شش ساله اش که بعدا دوسال دیگر به آن اضافه شد، به زندان بردند، براستی دلم گرفت و پشیمان شدم که چرا رای او را زدم. از همه مهمتر وقتی شنیدم دو فرزند خردسالش مرتب بهانه پدر را میگیرند و همسر دلیر و مقاومش مدام آنها را دلداری میدهد که سحر نزدیک است و پدر بزودی میاید، بیشتر خود را سرزنش کردم. شما نوشته بودید که: "مهندس سحابی در آبان ماه ۱۳۸۹ پذیرفت که عدهای به خارج بروند منتها با حفظ اصول ملی – مذهبی... " در عصری که هر انسان امام خود است پذیرفتن اینگونه امر و نهی ها و نصایح و به عبارتی تقلید از مرجعی، گذشته است و نیز اینگونه بخود دلداری دادن ها. باری به هر ترتیب مقاله شما را به فال نیک گرفتم تا تجربه شما را بعد از ماندن در غربت غرب یا شرق دریابم. دریابم که آن دل گرفتن ها و ندامت ها و سرزنش های لحظه به لحظه درست بوده است و یا اشتباه. بهرحال من هنوز به طرح "نقشه راه سبز" (۲) خود که به زعم بسیاری یک اتوپیا است، باور دارم.
در زیر متن نامه چند سال پیش خود را به آن یار عزیز دربند جهت اطلاع و آگاهی شما میآورم.
با سلام
بدون مقدمه، پرسش شما را حداقل از سه زاویه میتوان پاسخ داد.
۱- پناهندگی بمثابه یک تصمیم کاملا شخصی
۲- پناهندگی بمثابه یک تصمیم سیاسی شخصی
۳- پناهندگی بمثابه یک تصمیم سیاسی در چارچوب مرامنامه حزب
تکلیف پاسخ سئوال اول بسیار روشن است، به این معنا که چون یک تصمیم شخصی است بنابراین در حیطه مسائل خصوصی قرار میگیرد و وارد شدن به آن کار سربازان گمنام امام زمان میباشد. اما در مورد سئوال دوم باید تعمق نمود و در باره اش کمی سخن گفت. همانطور که میدانید بعد از خیانت فاحش رهبر انقلاب و واکنش مشمئز کننده او نسبت به واژه آزادی و بروز عقده های چرکین کینه و نفرتش در برابر آزادیخواهان و بکار افتادن ارابه مرگ جمهوری اسلامی، بسیاری برحسب شرایط و موقعیت با دیدگاه های سیاسی متفاوت به غرب پناهنده شدند. هر روز که میگذشت از طرفی پشته ها از کشته ها ساخته میشد و از طرف دیگر بر خیل پناهندگان و آوارگان افزوده میگشت. در میان آنان از رهبران سیاسی و سمپاتهای ساده گروه ها و سازمان ها گرفته تا نخست وزیر و وزیر و وکیل و سفیر و سرانجام رئیس جمهور دیده میشد. هر یک از آنان با هزار امید و آرزو اقامت خود را در دیار غربت "موقتی" میدانستند تا جائیکه بسیاری حتی چمدان های خود را باز نکردند و به "خیال" بازگشت و سرنگونی رژیم روز را به شب گذراندند.
بگذریم که یکی از غم انگیزترین داستان های انقلاب، داستان پناهندگی و پناهندگان است.
هر یک از این پناهندگان به فراخور وزنه سیاسی خود برای پناهندگی شان بهانه ها و تشابهاتی میتراشیدند. یکی به بهانه "افشاء رابطه پنهانی ریگان با خمینی" و با شعار "ما میرویم که بمانیم و شما میمانید که بروید" به غرب "هجرت"! کرد و دیگری به بهانه "تغیر افکار عمومی مردم ایران نسبت به رژیم اشغالگر فلسطین" و به عنوان ناگفته "نامزد ندا" و اخذ پناهندگی با نخست وزیر سفاک این رژیم ملاقات میکند.
آری در راه آزادی چه مصیبت هائی که پناهندگان در مدت این 30 سال نکشیده اند، از بریدن سرهایشان تا شرحه شرحه شدن تنهایشان، از فرو رفتن درکام دریاها تا فرو غلتیدن از فراز کوه ها و ...
عده ای هم که جان به سلامت بردند و خود را به ساحل امن رساندند یا در مرداب غرب به تعبیری غرق شدند و یا معدود کسانی چونان نیلوفران از آن سر برآوردند و نمونه های برجسته ای برای ایرانیان غریب گشتند.
عده ای دیگر از پناهندگان غرب را نه بمثابه مرداب بلکه به همان تعبیر غربیان "سرزمین فرصت های طلائی یافتند و رحل اقامت افکندند و چمدانهای خود را گشودند و خانه و کاشانه ساختند و زاد و ولد کردند و ماندند و ماندند و حتی قبر های خود را نیز به اقساط خریدند و ....
آری عزیز، وضعیت شما با توجه به بازبودن پرونده سیاسی ات در دایره اجرائی احکام در این مقوله (category) میگنجد. اگر هم چنین نبود برای گریختن از جهنم رژیم توتالیتاریسم مذهبی و یا همان حکومت مطلقه ولی فقیه و پناهنده شدن به غرب هزاران هزار بهانه و دلیل وجود داشت. اگر میخواهی مثل نیلوفران بروئی و به آمال و آرزوهایت جامه عمل بپوشانی و یا به تعبیر غرب زدگان، اینجا را سرزمین فرصت های طلائی میدانی که تمامی امکانات برای "شدن" یک فرد مهیا میباشد و فرد میتواند انتخاب کند که یک دلقک (غرب) باشد و یا یک کیهان شناس، بسم اله این گوی و این میدان، این شما و این پناهندگی. اما همواره نکته ای به ظرافت پر پروانه در این گیر و دار بسیار اهمیت دارد و آن تغییر بینش انسان نسبت به عالم و آدم است. این تغییر و تحول نه به برکت اذان مغرب و عشاء بلکه به برکت آزادی افکار و بیان است که در غرب حاکم میباشد. برای مثال، اخیرا پناهندهء معلمی که در آستانه 70 سالگی بود در همین فضای آزادی و مطالعه و پژوهش از یک پیکاری دوآتشه فرا رادیکال به یک لیبرال دمکرات مدافع حقوق انسان تبدیل شده بود و بدون هراس از زخم زبان رفقای قدیم از هر موقعیتی استفاده میکرد تا الفبای فکری مدافعان حقوق طبقه "کارگر" را به نقد کشد. او همواره افسوس میخورد که چگونه جوانی اش را در راه عقاید کلیشه ای و میان تهی تباه کرده است. چندی پیش در حسرت دوباره دیدن زادگاهش، طبرستان مرگ همراه با سوز سرمای غربت به سراغش آمد و در تنهائی جانش را گرفت. جسد این معلم پناهنده سیاسی را هم حتی برای تشریح در سالن پزشکی دانشگاه مک کیل (Mc Gill) بعلت بزرگ اندازه بودن (oversize) نپذیرفتند و به ناچار آنرا به کوره آتش (crematorium) سپردند. رفقای مارکسیست لنینیست پیکاری و سوسیالیست های شورشی (یاغی) او را بخاطر رد "انقلاب" در تحولات اجتماعی رفرمیست و طرفدار کائوتسکی مرتد خواندند. چرا چون این بنده خدا از دمکراسی پارلمانی حمایت میکرد. این مثال را برایت زدم که فکر نکنی که ما تافته ای جدا بافته هستیم و این تغییر و تحولات آنهم در فضای پناهندگی و آزادی و ترافیک اطلاعاتی بسراغ ما نمیآید. میآید و باید بیاید. ما باید همه چیز را، زمین و زمان را خدا و پیغمبر را و ... به نقد کشیم تا از تفکر قالبی که ممکن است بر ذهنیت ما غالب شده باشد رها شویم. مثالی میزنم چند روز پیش کتاب "آخرت و خدا هدف بعثت انبیا" را خواندم و به این نتیجه رسیدم که مهندس این آخر عمری بر خلاف گذشته که یک "دین دار خداپرست" بود به یک "سکولار خدا پرست" تبدیل شده بود. بدیهی است اگر در اینجا نبودم و با حکومت سکولار کانادا از نزدیک آشنا نمیشدم و درس سیاست را در دانشگاه های اینجا نمیخواندم و از هوای آزادی اینجا استنشاق نمیکردم و نمیدیدم که موسی براه خود میرود و عیسی براه خود و زن مسلمان نقاب بر چهره آزادانه در گذر است و قانون برای همه کس یکسان اجرا میشود و هیچ کس "قانونیتر از دیگری" نیست که بگوید خرت به چند من، شاید تعبیر سکولاریسم خداپرست هیچگاه در ذهنم خطور نمیکرد. بگذریم فقط خواستم بگویم که همه چیز در تغییر و تحول است و به گفته آن فیلسوف نمیتوان دو بار در یک رودخانه شنا کرد. زیرا بار دوم نه تو آن فرد سابق هستی و نه آن رودخانه، رودخانه سابق.
اما قبل از اینکه به قسمت سوم این بحث بپردازم لازم است به موضوع پناهندگی در رژیم های استبدادی از جمله رژیم جمهوری اسلامی "نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم" بمثابه شگردی جهت خلاص شدن مستبد از "شر" آزادیخواهان و تنگ نمودن و ناممکن کردن فضای تنفس آنها از طرفی و تشویق و ترغیب و حتی تهدید مستقیم و غیر مستقیم آنها به ترک وطن اشاره ای بنمایم. برای مثال، محمد رضا پهلوی در 11 اسفند 1353 صریحا اعلام داشت که: "هر كسي بايد جزو اين حزب بشود و تكليف خود را روشن بكند. اگر نشد از ايران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند، جايشان در زندان است، و دولت اعلام نمود براي هر ايراني كه خواستار شركت در حزب نيست پاسپورت صادر و به خارج فرستاده خواهد شد." (3) این شیوه را روح اله خمینی و اعوان و انصارش به پیروی از شاه ادامه دادند تا اینکه امروزه ایران رتبه اول فرار مغزها را در دنیا احراز کرده است. روند پناهندگی (و مهاجرت) در طول این 30 سال حکومت نکبتبار فراز و نشیب فراوان داشته است. به سخن دیگر ارابه مرگ جمهوری اسلامی گاهی به کندی سرهای سبز "بر باد" میداد و گاهی هزار هزار به مسلخ می فرستاد. (کشتار زندانیان سیاسی 67) اما هیچگاه متوقف نشد و نشده است.
امروزه بنابر آمارهای غیر رسمی قریب 5 میلیون ایرانی در خارج از کشور وجود دارد که عموما آنها از تحصیل کردگان و روشنفکران جامعه ایران بودند. فقط کافی است که به آمار پزشکان و مهندسین طراز اول آمریکا و کانادا رجوع شود و درصد بالای آنان را مشاهده کرد. چه میشود که اگر خیل پناهندگان و مهاجرین حتی درصد پائینی از آنها مثلا چهار یا پنج در صد در یک حرکت سمبولیک بسوی ایران راهپیمائی میکردند از شهرها و روستاهای سرزمین های بسیاری میگذشتند تا به ایران برسند، میدانی چه غوغائی برپا میشد. این چهار و پنچ در صد حدودا 150000 الی 200000 نفر میشوند. با پای پیاده همراه زن و بچه پیر و جوان سرود خوانان از کوه و دشت کویر گذشتن صد ها سرزمین و شهر و روستا را طی کردن و خود را به ایران رساندند. باور بفرمائید که حماسه این راهپیمائی میتواند فراتر از راهپیمائی مائو در چین و گاندی در هند و مارتین لوتر کینک در آمریکا شود و در تاریخ مبارزاتی مردم ایران تا ابد ثبت گردد. البته این طرح جزئیاتی دارد که در این نوشته نمیتوان به آن پرداخت من فقط آنرا محض اطلاع شما گفتم که اگر قرار است تاریخ فردای ایران بسوی آزادی رقم خورد همه باید بفکر بازگشت باشیم.
حال بپردازیم به آخرین مبحث و آن پناهنده شدن عزیزی چون شما به غرب در چارچوب دفاع از حزب است. باید بعرض برسانم که:
الف: بطور کلی بنابر سنت حزب، اگر پناهندگی مذموم نباشد حتما "مکروه" است و در هیچ سخن و نوشته ی حزبی توصیه و پیشنهاد نشده است. بیاد دارم در سال 54 دبیر کل فقید حزب همراه با یکی از اعضاء دفتر سیاسی به آلمان به کنفرانسی دعوت شده بودند. مجاهدین خلق تمام امکانات خود را بسیج کرده بودند و به هر دری میزدند تا نامه رجوی (4) را که آنموقع در صدای رادیو عراق حزب ما را دارالتجاره بازرگان میخواند، بدست مهندس برسانند. کپی آن نامه را تا آنجائیکه بخاطر دارم من در آرشیو بایگانی کردم و میدانم که بر اثر تاخت و تاز سربازان گمنام امام زمان به حزب احتمالا یا ازبین رفته است و یا در دست اطلاعات سپاه افتاده است. رجوی در آن نامه که با مشقت فراوان توانسته بود به دست مهندس برساند بعد از تملقات یسیار مبنی بر اینکه شما پدر معنوی مجاهدین هستید از مهندس خواسته بود که فرصت را مغتنم شمارد و با در اختیار داشتن ارتش آزادیبخش و کلیه امکانات سازمان مجاهدین در داخل و خارج به ایران باز نگردد و در "پناه" مجاهدین این فرزندان "صدیق" راه حق و آزادی قرارگیرد. نگاه مهندس به نویسنده این نامه "نگاه عاقل اندر سفیه" بود. در همین کنفرانس خبرنگاران خارجی انتظار داشتند که مهندس به سئوالات آنها در باب شرایط سیاسی موجود پاسخ گوید که مهندس آنها را برای دریافت جواب به ایران دعوت کرد و گفت مبارزه سیاسی ما در هر زمینه ای در درون خاک ایران انجام میگیرد.
مثال دیگر سفر دکتر به آمریکا میباشد که در آن شرایط بگیر و به بند که حتی حکم دستگیری ایشان هم صادر شده بود سنت حزب را رعایت کرد و بازگشت. همانطور که میدانی نهضت در خارج از کشور هیچ سخنگو و یا حتی فعال سیاسی رسمی که از آن دفاع کند ندارد. الان سالهاست که چند عضو رده بالای حزب در خارج از کشور زندگی میکنند اما نه سخنگوی نهضت هستند و نه نمایندگی حزب در خارج از کشور را بعهده دارند.
اما شاید از خود بپرسی که چرا این چنین است؟
بهتر است مواضع حزب را در تحولات سیاسی بعد از انقلاب با هم مروری کوتاهی کنیم. میدانید که یک حزب سیاسی در برابر مردم بطور کلی و در قبال اعضای آن بطور اخص متعهد و مسئول است که نسبت به رویدادهای سیاسی پاسخگو باشد. به سخنی دیگر عملکرد احزاب سیاسی و ارزیابی موضع آنها نسبت به حوادث روزگار است که یک حزب را به علاء علیین (فراز فرازین) و یا اسفل سافلین (فرود فرودین) میرساند. نهضت یکی از قدیمی ترین احزاب سیاسی ایران است که به گفته دوست و دشمن کارنامه درخشانی بویژه در بعد از انقلاب برجای گذاشته است. موضع گیری این حزب در مورد مسائل مبتلابه جامعه انقلابی ایران هر یک به تنهائی در تاریخ سیاسی معاصر ایران یک شاهکار محسوب میشود که میتواند نام این حزب را در تارخ جاودانه سازد. مهمترین حوادث بعد از انقلاب و موضع گیری ما نسبت به آنها بقرار زیر میباشد:
الف: گروگانگیری - آنزمان که صغیر و کبیر در تائید انقلاب دوم خمینی مشت های گره کرده خود را حواله شیطان بزرگ میکردند، نهضت با درایت این اقدام را محکوم نمود و دبیر کل آن ضمن ارزیابی عمل گروگان گیری به سود روسیه آنرا " زیرپاگذاشتن ساده ترین روابط دیپلوماسی و تعهدات بین المللی و نمایش ناهنجاری از انقلاب در صفحه بین المللی" دانست.
ب: برکناری اولین رئیس جمهور- نهضت این واقعه را پرده ای از مصادره انقلاب و "انحصارطلبی کامل روحانیت" تعبیر کرد و نمایندگان حزب در موقع رای گیری به عدم کفایت رئیس جمهور مجلس، را ترک کردند.
ج: ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر- در هنگامیکه تب تبلیغات رژیم در تهییج جوانان وطن به رفتن به جبهه ها و ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر بالا گرفته بود و از هر کوی و برزنی بر طبل ادامه جنگ نواخته میشد، نهضت شجاعانه ادامه جنگ را محکوم کرد و نتیجه آنرا به نفع آمریکا و عصا گردانش دانست. بیاد دارم در ماجرای آدم ربائی در بهشت زهرا در اردیبهشت سال 1364 یکی از جرم هائی که سربازان گمنام امام زمان بر ما میخواندند و در همان حال ما را که چشمانمان بسته بود لت و پار میکردند همین مخالفت نهضت با ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر بود. نمیدانم که آیا شما در آنموقع در تهران بودید و یا در شیراز، روزی نبود که لباس شخصی های امروز و امت حزب اله دیروز به دفتر حزب حمله نکنند و آنجا را به آتش نکشاندند و اعضاء و هواداران را مجروح و مضروب ننمایند.
تز ولایت مطلقه فقیه: در اردیبهشت سال 1367 و اوج اقتدار خمینی، نهضت تز ولایت مطلقه فقیه را در کتابی به همین نام مفصلا تحلیل و تبیین کرد و برای یکبار و همیشه با استدلال های محکم از دیدگاه قرآن و سنت، فقهی و روائی، حقوقی و قانونی آنرا رد نمود و نوشت که: " اگر منظور از تز ولایت مطلقه فقیه تشخیص مصالح اسلام باشد و حاکم یا حکومت تعیین کننده و تصمیم گیرنده گردند، چنین اسلامی اسلام نیست و از خدا نیست. دین بشری و بدعت است. از نظر اجتماعی – سیاسی ولایت مطلقه فقیه چیزی جزء خودکامگی یا استبداد دینی و دولتی نبوده و موجب محو آزادی و شخصیت و استقلال میگردد." دیگر به چه زبانی به رهبر خائن انقلاب و به زعم عده ای "فرهمند"(charismatic) باید گفت که مسلمان نیستی و بدعت گذاری، یک مستبد و خودکامه ای بیش نیستی و مسبب ویرانی ملک وملت میباشی.
د: کشتار زندانیان سیاسی – نهایت کینه و قساوت خمینی نسبت به انسانیت فتوای قتل عام بیش از 5000 زن و مرد زندانی و اسیر آرمانگرای آزادیخواه این آب و خاک در سال 1367 بود. یادش بخیر که در جلسه کمیته دانشجویان نهضت تصمیم گرفته شد که هر دانشجو مسئول پخش اطلاعیه نهضت که راجع به این کشتار صادر شده بود را در دانشگاه دیگری بعهده گیرد. نهضت در آن اعلامیه فراموش نشدنی و در اوج حکومت وحشت خمینی آورده بود که: "عجبا که پس از 10 سال از انقلاب هنوز دروازه زندانها باز است و با دروازه دیگری که به ابدیت گشوده میگردد روزبروز آمار آزادشدگان از زندگی افزایش میبابد. اگر این اعدامها مطابق شرع و قانون اساسی انجام گشته چرا در سکوت و بیخبری و در پشت درهای بسته اجرا شده است؟ چرا خانواده های اعدام شدگان تهدید شده اند که مبادا گریه کنند، سیاه بپوشند و یا مجلس ختمی تشکیل دهند؟ و.... از نظر فقهی مگر علمای شیعه اعدام زنان را به جرم ارتداد اجماعا رد نکرده اند؟ و حکم درباره زنان باکره شرعا ممنوع نشده است؟ پس چرا تیغ عدالت شما یکسان عمل کرده است؟ و..." نمیدانم باید به چه زبان میگفتیم که خمینی قاتل است، ولایتش باطل است.
ه: نظارت بین المللی در برگزاری انتخابات – به تجربه دیده شده بود که همواره اعتراض به نتیجه انتخابات نمایشی رژیم ره به جائی نبرده است و نهایت آن بازی های خیمه شب بازی رژیم است که از معترضین خواسته میشد که اعتراض خود را کتبا به مجریان "قانون" برای بررسی ارجاع دهند. بدیهی بود حاصل این نمایش پیاده شدن سناریو رهبر است که نهایتا او با آن عطوفت اسلامی و نگاه بزرگوارانه خود محبت میکند و فرمایشاتی بعرض شورای نگهبان و یا دیگر مجریان سر سپرده میرساند تا روز از نو و روزگار استبداد از نو ادامه یابد. بنابراین طرح پیشنهادی نهضت مبنی بر نظارت نهاد های بین المللی چون سازمان ملل متحد بر امر انتخابات، نمایشنامه این بازی مضحک رهبری را برهم زده و اجرای منویات رهبر را به مخاطره انداخت. بی علت نبود که رهبر معظم کودتای انتخاباتی و سکاندار زورق نظام اسلامی در واکنش به پیشنهاد نهضت آه و فغان برآورد که "این طرح مایه شرمساری و وقیحانه است" یکی از علل بازداشت دکتر و متهم نمودن نهضت آزادی به جرم تضعیف حکومت همین موضوع بود.
و: پناهندگی – یکی از امتیازات بزرگ نهضت تز مبارزه سیاسی در درون مملکت میباشد. به سخنی دیگرارزش تمام موضع گیری هائی که به آنها پیشتر اشاره شد به وجود نهضت در درون جبهه و گود مبارزاتی همراه با ملت ایران بستگی داشته است. درست است که از همان ابتدا تلاش کردند که ارتباط نهضت را با توده مردم قطع نمایند اما با این وجود نهضت توانست با حضور مستمر خود در درون کشور بر فرایند تحولات سیاسی ایران اثر گذارد تا جائیکه رژیم دریافت با وجود انواع و اقسام انجمن و نهاد و تسویه حسابهای شخصی و گروهی فضای دانشگاه بکل در اختیار نهضت و نیروهای ملی قرار گرفته است. این مهم به برکت وجود نهضت در کنار مردم حاصل شده است.
در خارج از کشور رهبران، اعضاء و فعالان سیاسی بعد از 30 سال غربت گزینی عموما به این نتیجه رسیده اند که ترک میدان مبارزه و خروج نابهنگام آنان از کشور یکی از بزرگترین خطا های تاکتیکی آنها بوده است. شما فقط کافی است خاطرات بعضی از این رهبران سیاسی را مرور کنید، حتی یکی از آنها پناهنده شدن به غرب را تائید نکرده است و همواره حداقل در حرف در صدد راهی است که به وطن بازگردد.
اما در ارتباط با عزیزی که نامش را در ایمیل خود عنوان کردید نکته ای است که باید به آن توجه گردد و آن تفکیک مبارزه سیاسی و رهبری سیاسی با مبارزه ایدئولوژیک و رهبر ایدئولوگ میباشد. یک رهبر و یا یک فعال سیاسی اصولا میباید در میان مردم و همراه آنان باشد تا قول و قرارش ثابت گردد. مثلا مانند اولین رئیس جمهور ایران نباشد که مردم را به مقاومت دعوت کند اما خودش در فکر فرار و یا به تعبیر خودش "هجرت" باشد. اما این موضوع در مورد یک ایدئولوگ و یا نظریه پرداز معمولا صدق نمیکند. زیرا یک ایدئولوگ و یا نظریه پرداز احتیاج به یک فضای آزاد برای نشر نظرات خود دارد. بنابراین موقع و مقام آن عزیز بزگوار و امثال او از این گونه است و بدیهی است که قیاس ما با آنان قیاسی مع الفارق میباشد.
در آخر ابتدا باید مرا از دیرکرد جواب و مطول بودن آن ببخشید. همچنین از اینکه مرا قابل دانستید که در این زمینه با من مشورت کنید کمال امتنان و تشکر را دارم. اگر بازهم مصمم هستید که موضوع پناهندگی را دنبال کنید برایم بنویسید تا اینبار شما را از چگونگی راه های عملی و قانونی آن مطلع کنم و برخلاف نظر خواهرتان که این موضوع را ساده پنداشته است از روند پیچیده و زمان بر آن بنویسم.
مونترال، ۱۱ فروردین ۱۳۸۹
پاورقی ها
۱) سایت عصر نو
http://www.asre-nou.net
۲) سایت عصر نو ۲۴ فروردين ۱۳۸۹
http://asre-nou.net
۳) روزنامه کیهان، 12 اسفند ماه 1353
4) «بسماللّه الرحمن الرحيم
آقاى مهندس بازرگان،
فهرست شهدا را ملاحظه كرديد؟ آيا شراكت در چنين رژيم ضدبشرى و خونآشامى كافى نيست؟ فكر مىكنم به خوبى مىدانيد كه خمينى دجّال از قبَل شراكت امثال شما و اينكه هنوز هم حاضر به بريدن از رژيم او نيستيد، تا كجا در ادامه كشتار و جنايت دست بازتر پيدا مىكند. آيا آن همه سخن گفتن از ”اسلام“ و داعيه ”آزادى“ همين است؟ راستى چرا خمينى كه اين همه شكنجه و اعدام مىكند در مقابل شما حتى براى همين سفرتان به خارجه منعطف است؟ براى آخرين بار از موضع نصيحت و خيرخواهى به شما مىگويم و از شما مىخواهم كه بياييد و در اين سن و سال به حكم ”اختيار“ وجه مثبت و مردمى و تكاملى ”ذره بىانتها“ ى وجود خود را نيز به اثبات رسانده و بخش ”طى ناشدهى راه“ عمر را با نام نيك و دورى كاملالعيار از ننگ رژيم خمينى بهسر ببريد.
مشخصاً پيشنهاد مىكنم ديگر به نزد خمينى و تحت سلطه ننگين او برنگرديد. سياست تبعيد و مهاجرت پيش بگيريد. همه وسايل را هم بدون كمترين چشمداشت سياسى، برايتان شخصاً تضمين مىكنم. بهياد داشته باشيد كه اگر تا ديروز مىتوانستيد عذر و بهانهيى نزد خلق و خالق داشته باشيد كه تحت شرايط خفقان و به واسطه كهولت سن درمانده و معذور بودهايد، حال كه به خارجه آمدهايد ديگر هيچ عذر و بهانهبى از شما پذيرفته نخواهد بود. بهخصوص كه من از سوى مجاهدين و بهويژه از سوى خانواده شهدا اعلام مىكنم كه اگر نزد خمينى و تحت حاكميت او برنگرديد، و باز هم با حضور در درون رژيم او كه صدبار تبهكارتر از رژيم شاه است، دست او را بر جان و مال و نواميس ما و ساير خلقاللّه بازتر نسازيد؛ حفظ حرمت و تأمين معيشت جنابعالى و هر تعداد از همراهـانتان علىالـدوام برعهده ما خواهد بود.
آقاى مهندس بازرگان،
يادتان هست كه بيست سال پيش مجاهدين از شما جدا شدند؟ ما بدخواه كسى نيستيم و به حكم خدا و قرآن به وظيفه تاريخى خود كه قيام به عدل و قسط و احراز آزادى و حاكميت ملّى است قيام كردهايم؛ يك نكته آخرين را هم مىگويم و درمىگذرم و ديدار را به قيامت احالت مىدهم. نكته كه حقاً همانا ”شرط بلاغ“ است، اين است:
فرصت بيرون آمدن جغرافيايى از زير عَلَم خمينى هر روز فراهم نمىشود؛
هيهات كه يك روز افسوس نخوريد كه چرا امروز فرصت گريز از ظلمات خمينى را از دست داديد.
والسلام على من اتبع الهدى
با ايقان به سرنگونى تام و تمام رژيم ضدبشرى خمينى و تمامى دارودستههاى ضد مردمى رژيمش و با ايمان به پيروزى مردم و مقاومت ايران و استقرار صلح و آزادى و حاكميت مردمى و استقلال ملّى
مسعود رجوى
25/شهريور/1364»