logo





چرا آمدم؟ یا چرا رفتم؟

جمعه ۲۶ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۶ مارس ۲۰۱۲

تقی رحمانی

taghi-rahmani.jpg
این پاسخی است برای کسانی که مرا می‌شناسند.

خود را موظف می‌دانم که به سوال آنان جواب دهم و شاید این توضیح خودم را نیز آرام کند.

کوچ کردن؛ چیزی که در فرهنگ شریعتی، «هجرت» خوانده می‌شود در ۵۲ سالگی، چندان جذاب و آسان نیست. مگر این که جان به لب رسیده باشد یا وظیفه‌ای در پیش رو که رفتن را توجیه کند. تازه آن هم بدون نرگس و دوقلوها یعنی علی و کیانا که دنیایی از دردسر و لذت هستند.

نرگس آمدن را قبول نداشت. در پی راضی کردن او بودم که موفق نشدم. اما با توجه به آزادی در تصمیم‌گیری هر فرد، او که فعال حقوق بشری است با گرایش مذهبی و ملی که ریشه و تبار ترکی دارد، در ایران ماند.

چه سخت است دوری از مادری که صبوری در پایش تجربه آموخته و زن و فرزند. اما زمانی که تحلیل و وظیفه و اعتقاد عملی را ایجاب کند، باید انجام داد. همان گونه که دشوار بود ۱۴ سال زندان کشیدن. تدبیر چنین نبود که جوان دوره انقلاب به تقدیر زندان مبتلا شود که شد.

موافقان و مخالفان کوچ من کم نبودند، با بسیاری سخن گفتم. موافقان رفتن من یا آمدن من دلایل شبیه به من داشتند. عده‌ای با لطف بیشتر به من خطر جانی که در داخل تهدید می‌شوی را بیان داشتند، اما دلایل عمده این بود: زندان رفتن تو حتمی است. در زندان آن قدر مفید نیستی که در خارج مفید خواهی بود. به دلایل گوناگون این مفید بودن را برمی‌شمردند: ۱- تجربه طولانی ۲ – توان ارائه تحلیل ۳- توان کاری. البته این دلایل را در حد توان من می‌خواستند و اغراق نمی‌کردند. اما جان تحلیل این بود که در خارج مفیدتر از زندان هستی. چرا که محکومیت ۷ ساله ۱۳۷۹ ه.ش آماده اجراست. پرونده آماده دستگیری بهمن ماه ۱۳۸۹ ه.ش که از دادسرا روانه دادگاه بود.

موافقان از بزرگان تا جوانان و میان‌سالان بودند و طیفی خاص را شامل نمی‌شد.

مخالفان دلایل عام و خاص داشتند. جمعی مخالف رفتن به خارج بودند، آن را نادرست می‌دانستند، زندان رفتن و مقاومت کردن را صواب‌تر از خارج رفتن می‌دانستند و بر نظر خود دلایلی طرح می‌کردند.

دلایل عام چنین بودند: ۱- داخل اصل است. ۲- در خارج اختلافات زیاد است. ۳- خارجی‌ها ذهنی هستند. ۴- ناامیدی و افسردگی در کمین مهاجران است.

اما دلایل خاصی برای نرفتن‌ام مطرح می‌شد: ۱- کارآیی تو در داخل بیشتر است. ۲- تو زندان کشیدن بلدی. ۳- با رفتن تو عده‌ای ناامید می‌شوند. ۴- حتی در داخل بمان و کاملا سکوت کن، اما نرو. چون در شرایط خاص می‌توانی مفید باشی.

دلایل مخالفان مهم بود، همچنین دلایل موافقان صحیح. بودند عده‌ای که پیشنهاد رفتن به خارج را مطرح می‌کردند. دلیل آنان این بود که زیستن جنینی و حداقلی برای تو کافی نیست و در زندان چیز جدیدی به خود اضافه نمی‌کنی، اما خارج عرصه جدیدی است که باید بیازمایی.

در برابر مقاومت می‌ گفتند که نباید بترسی و محافظه‌کار شوی. جالب این بود که در بند 350 زندان اوین یکی از زندانیان دانشجو که جوان پرشر و شوری است، به من گفت که نباید به زندان می‌آمدی، باید به خارج می‌رفتی، زندان برای تو تکرار است. تو برای ما حرف‌ها و عمل نو داشتی. نسل من از تو چیزهای نو و جدید دیده است. در خارج مفیدتر هستی. سخنان او را در ۲۰/۲/۹۰ در اتاق ۹ بند ۳۵۰ که به من گفت در گوش دارم.

این ها شمه‌ای از نظر مخالفان و موافقان خروج من از کشور بود. اما دلایل آمدن من:

در سال ۱۳۸۱ در پاریس که بودم پیشنهاد تحصیل به من داده شد. اما هدی صابر، علیجانی و من با یکدیگر همکار بودیم. هدی صابر حتی به مدت ماندن سه ماهه من انتقاد داشت. در نتیجه ماندن در پاریس منتفی شد. اما ذهنیت من از خارج منفی نبود. بلکه معتقد بودم که موقعیت افراد، شرایط در داخل یا خارج بودن را تعیین می‌کند.

مهندس سحابی در آبان ماه ۱۳۸۹ پذیرفت که عده‌ای به خارج بروند منتها با حفظ اصول ملی – مذهبی. این تحلیل را پذیرفته بود که امکان کار و فعالیت کردن به ملی – مذهبی‌ها داده نمی‌شود، باید صدای خود را از خارج به گوش داخل رساند.

چون لزوم رفتن به خارج را من مطرح کرده بودم، مهندس سحابی به خود من گفت برو. آذر ماه ۱۳۸۹ او اصرار داشت که من از ایران خارج شوم. در حالی که او برای رفتن اصرار داشت، من دچار تردید بودم. به خصوص در مورد رفتن خودم. با مقاومت نرگس برای آمدن انگیزه من کم تر شد. نرگس بعد از آزادی، بیماری اش به کندی بهبود می یافت.

مهندس سحابی رفتن بعضی افرادی را که م.م بودند را تایید کرد که در صورت تمایل خود به خارج بروند.

در چارچوب ارمان های ملی-مذهبی فعال شوند.

در ۲۰ بهمن ۱۳۸۹ ه.ش دستگیر شدم که خودش سرنوشتی بود. پرونده جدیدی به عنوان طراح تظاهرات ۲۵ بهمن و مشاور ارشد کروبی و فعالیت در جنبش سبز برایم تشکیل شد که عنوان آن محاکمه همه فعالیت های من از سال ۱۳۸۱ تا زمان دستگیری بود.

در سه ماه و چند روزی که در بازداشت بودم از ۹/۲/۹۰ تا ۲۷/۲/۹۰ در بند ۳۵۰ زندان اوین در اتاق ۹ بودم.

با هدی صابر روی بسیاری از کارهای که می شد حرف زدیم که اشتراک نظری انتشار تعاملی بر روی شش منشور بود که در باره ان خواهم نوشت.

ازادی من از زندان خود حکایتی دارد. که بعد ازازادی و آن بازداشت یک روزه و آزادی مجدد نه برای من و نه برای هدی قابل پیش بینی نبود. البته ما در سرزمین غافلگیری ها زندگی می کنیم. اردیبهشت ماه ۱۳۹۰ به ماجرای طوفانی خرداد ختم شد. پدر، خواهر و برادر در پی هم و در ادامه هم و در پیوند با هم رفتند. در ده روز که فاجعه مهندس، تراژدی هاله و حماسه هدی رخ داد. آن سان سخت و تلخ و عجیب بود که بهت آور نمی نمود.

اما این همه ماجرا نبود. برخورد وزارت اطلاعات یا به قول خودشان تعامل آنزها شروع شد که مردم برای آن هشدار می دادند؛

حکم ۵ ساله داری که باید بکشی، پرونده دوم هم وجود دارد.

مواظب رفتار خودت باش، تو زن مریض در پای اجرای حکم داری و دو فرزند خردسال داری.

اما نتیجه این توضیحات این بود که

ملی – مذهبی نباید فعالیت کند، تو نباید مصاحبه کنی، مقاله بنویسی و موضع سیاسی روز بگیری. اما ملی – مذهبی نمی توانست بیانیه ندهد. برای هر بیانیه یک نفر را می زندانی می کردند: رجایی، پدرام، مدنی، احسان هوشمند و...

اما مصاحبه و مقاله نویسی من می توانست انجام نگیرد. منتها من قولی به آنان ندادم. کارهایی بود که مهمتر از بیانیه نوشتنو مصاحبه کردن بود که می شد انجام داد. احضار یا تعامل به قول اطلاعاتی ها هر ۱۵ یا ۲۰ روز تکرار می شد. در آبان ماه ۱۳۹۰ فشار بیشتر شد. بعد از بیانیه ۱۴۳ نفر به خاتمی و بعد بیانیه ملی – مذهبی در باره شهادت هاله و هدی، پیام های اطلاعات سپاه هم برای زندان کشیدن بود. آنان با وزارت اطلاعات روی نحوه برخورد با من تفاوت داشتند یا به ظاهر چنین بود. اما هدف یکی بود. توقف کامل ملی – مذهبی ها و فعالانی مانند من به هر شکل ممکن. منتها وزارت اطلاعات فنی تر برخورد می کرد.

با نزدیک شدن انتخابات اسفند ۹۰ فشار بیشتر شد. با اعلام حکم بدوی ۱۱ ساله نرگس در آذرماه به ما ابلاغ شد که اگر در تهران بمانید، هر دو دستگیر می شوید. یا احتمال دستگیری شما بالاست. اما اگر به شهرستان بروید احتمال دستگیری کم تر است.

کارهایی بود که می توانستم انجام دهم. برای زندان رفتن همیشه وقت هست. این جمله را به بسیاری از جوانان که در تب و تاب دستگیری می سوزند گفته ام.

امکان ارتباط دیگران با من به صفر رسیده بود. هر کس تلفنی به من می کرد تحت نظر قرار می گرفت. یا رابطه منظم با من داشت تلفنی یا حضوری احضار می شد و تهدید به اخراج از کار یا دانشگاه یا دستگیری می شد. روزی یکی از بچه ها گفت رابطه با خارج کشوری ها از تو ساده تر است.

تمام جلسات و دیدارها باید تعطیل می شد یا این که مخفیانه برگزار می شد. باز با این شرایط و حتی رفتن اجباری از تهران به شهرستان فشار را تحمل کردم. اگر چه در دی ماه با علی و کیانا در زنجان بسیار حال کردم، چون اوقات فراغت اجباری فراهم شده بود. آن ها را به پارک می بردم و برف بازی می کردیم. کیانا بانوی قصر سنگی بود، علی سرباز قصر و من مفتخر به مقام نگهبانی از سوی کیانا شده بودم. علی و کیانا از روز تولد تا امروز همیشه در خانه های مختلف فامیل چون کولی ها روزگار گذرانده اند. نه اتاق مخصوص به خود و نه مهد کودک مشخصی. اگر چه این دو شلوغ و پر سر و صدا هستند گاهی اعتراض شان این است که چرا ما خانه نداریم؟ البته زود فراموش می کنند. اما این از خاطرشان هم محو می شود؟

زیستن در اضطراب حق هیچ کس نیست. زندگی با استرس سزای هیچ کس نیست. اما این دو بچه دو بار دستگیری پدر و مادر خود را به چشم دیده اند آن هم شبانه و به شکل حمله و هجوم به خانه. علی در آخرین بار تماس تلفنی اطلاعات سپاه که ناظر گفتگو بود، گفت کیانا باز ماموران امنیتی بابا را اذیت می کنند.

در اوایل بهمن ماه برخی شواهد دال بر اجرای حکم من بود. روز ۱۷ بهمن اطلاعات سپاه زنگ زد و گفت که دو روز دیگر تهران باش که با تو کار داریم. من مخالفت کردم. گفتم که وزارت اطلاعات با من در تماس است و مدام احضار می شوم. گفت به ما ربطی ندارد. گفتم دو روز دیگر نمی توانم. گفتند باید بیایی. گفتم در عمل تبعید به شهرستان شده ایم، دیگر چه می خواهید؟ گفت یک کلام می آیی یا این که می آییم جلو خانه منتظر باش.

دو روز بعد از شعبه ششم اوین زنگ زدند که پرونده سال ۱۳۸۹ برای دادگاه آماده شده. آخرین دفاع خود را انجام بده. گفتند که روز ۲۰ بهمن به اوین بیا، برای آخرین دفاع. اطلاعات سپاه سریع جواب امتناع من را داد.

می دانستم که به اوین بروم بازداشت می شوم. وزارت اطلاعات زنگ زد. اوضاع را شرح دادم. گفتند تو کارهایی می کنی که آن ها (اطلاعات سپاه) حساس شده در چشم انداز ایران مقاله می نویسی. کارهایی می کنی که ما می دانیم، اما آن ها تحمل نمی کنند، تو زیرابی کار می کنی.

گفتم تبعید غیر رسمی از آذر ماه از تهران، نه مصاحبه، نه مقاله. من چه کار می کنم؟ در حالی که حق دارم که فعالیت کنم. فعالیت حق من است و تصمیم آن هم با من است. البته مامور وزارت همیشه می گفت که تو نباید هیچ فعالیتی کنی. مامور وزارت تاکید داشت که به شعبه ششم مراجعه کنم. باور من دستگیری بود. مراجعه من به اوین می توانست به اجرای حکم ۷ ساله منجر شود. همچنین پرونده جدید هم که سر جایش بود.

با توجه به این که تا حد توان سعی کردم که نه زندان بروم و هم این که کارهایی را انجام بدهم که باید انجام می شد. اما دیگر غیرممکن شده بود. حتی تبعید غیررسمی و ممانعت از هر فعالیتی اطلاعات سپاه را راضی نمی کرد.

تصمیم قطعی گرفتم که خارج شوم. این تصمیم را روز ۱۹ بهمن گرفتم. بعد از این که مجبور شدم شبانه در سرمای زیر بیست درجه زنجان به قزوین بروم.

شاید طنز تاریخ بوده برای کسی که بیش از ۱۴ سال زندان کشیده و سرباز جوان انقلاب بوده در فردای سی و سومین سالروز انقلاب ۲۲ بهمن باید مخفیانه از طریق کوه و کمر از کشورش خارج شود. اولین اعلامیه را در سال ۱۳۵۳ در دبیرستان محمدرضاشاه قزوین که بعد از انقلاب خودم نامش را میهن دوست گذاشتم و اکنون نامش پاسداران است، پخش کردم و بعد از خواندن کتاب آری این چنین بود برادر، زندگی من هم چنین شد. حال بعد از ۳۷ سال فعالیت ناچار شدم مخفیانه از ایران خارج شوم. در نزدیک مرز جایی که خاک ایران بود، آرزویم این بود که انسان بمانم، به کشورم وفادار باشم و برای آزادی تلاش کنم. در حالی که جان و شیره های جانم با من نیامدند.

شرح وضعیت و شرایط من برای خروج از ایران را به قصد توجیه ننوشتم اما خودم را موظف دیدم که برای آنان که من را می شناسند توضیح بدهم که چرا آمدم.

بی گمان این شرح هزاران هزار نفری که به اجبار ایران را ترک کردن اما بیان تجربه هر فرد به اشتراک گذاشتن درک و شرایط خود با دیگران است.

خوشحال خواهم شد به تمام کسانی که نگران چگونه ماندن من هستند، مرا از نصایح و نقدهای خود بی‌نصیب نگذارند. مطمئن هستم که ایران آبستن حوادث جدیدی است که می‌تواند برای دموکراسی‌خواهی مغتنم باشد، اما مطمئن نیستم که جامعه بتواند از این واقعیت‌های جدید استفاده مفید کند. می‌خواهم برای اطمینان و تقویت استفاده از موقعیت‌های جدید در راه دموکراسی‌خواهی تلاش کنم پس همدیگر را کمک کنیم.

خالق رمان جان شیفته می گوید که روح های بزرگ در زمان هایی به یاری جانه ای قوی نیازمندند.

الگو های زندگی من که جان های شیفته بودند و راهنمایی های همه انانی دغدغه فردای بهتر دارند کمک خواهند کرد تا به سوی روزهای بهتر گام برداریم ایران منتظر دموکراسی است.

اگر دلی شوریده پر دردی از شرایط سخت وطن دارم اما همراه کوشنده این کاروان دموکراسی خواهی خواهم بود.

در این باره یک سینه سخن دارم که به تعامل با شما خواهم گذاشت.
Taghirahmani59@gmail.com


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

سفرت به خیر اما ...
نامی شاکری
2012-03-19 13:31:11
" سفرت به خیر! اما
تو و دوستی،خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها، به باران،
برسان سلام ما را"
شفیعی کدکنی

آقای رحمانی عزیز!
به عنوان یک ایرانی و "همراه" در راه سبز امید از این احساس تعهد و توضیح به همراهان از شما سپاسگزارم . اما برادر نیازی به اینهمه توضیح هم نیست . کیست که نداند ، گاه "هجرت " از ماندن و"بیهودگی" سازنده تر است. در این شرایط بسیار پیچیده که زندان و شکنجه و مقاومت هم ، گاه ،ماهیت "حماسی " ندارد و گاه نوعی اتلاف وقت در میدان لج و لج بازی است!(چند روز قبل به مناسبتی بر نیمکت کریدور دادستانی اوین در انتظار بودم که آقای علیرضا رجایی وارد شد. با مامور همراه. با همان چهره ی آرام ، نجیب و مهربان . دلم می خواست بر خیزم به درود و بدرودی در آستانه ی نوروز ولب بگشایم به فریاد که ول کن برادر!این مبارزه را تو پیشاپیش برده ای . هر چه می خواهند بگو و بنویس و خلاص کن جان گرامی را از این ..." آرزو می کنم که در آن سو، "خودت " بمانی! من هر وقت این علی افشاری ننه مرده را می بینم که در مقابل مجریان VOA (یاBBC)، کت نابسته نشسته و مطابق میل "آنها" بلبل زبانی می کند دلم کباب می شود! مثل خیلی های دیگر! انصافا هجرت کرده های ملی – مذهبی در آن سو (و این سو)تا امروز خیلی آبروداری کرده اند. تا باد چنین بادا!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد