logo





احمد کسروی و پافشاری بر حفظ استقلال ایران

دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۲ مارس ۲۰۱۲

خسرو ناقد

ahmad-kasravi.jpg
در میان آثار به جا مانده از احمد کسروی کتابچه ای یافت می‌شود با عنوان "سرنوشت ایران چه خواهد شد؟" که نخستین بار در سال ۱۳۲۴ خورشیدی در تهران منتشر شد.

در این کتابچه از جمله می‌خوانیم: "ایرانیان چنانکه از نظر سیاست در میان دو نیروی متضاد محصور افتاده، از نظر اصول زندگانی اجتماعی نیز همان حال را دارد. از این نظر نیز میان کمونیستی شوروی و سرمایه‌داری انگلیس و آمریکا محصور است. ولی اگر ایرانیان بخواهند از روی فهم و بینش زندگی کنند، راهی به رویشان باز است که نه از کمونیستی پیروی نمایند و نه گریبان به چنگال سرمایه‌داری دهند، یک راه بهتر و علمی‌تر پیش گرفته از محصوریت بیرون آیند. در سیاست نیز این راه باز است. در این کشور اگر رشته در دست مردم دلسوز و دوراندیش باشد، می‌توانند راهی را پیش گیرند که در میان روس و انگلیس کاملاً بی‌طرف باشند."

پافشاری کسروی بر حفظ استقلال و پیروی نکردن از سیاست‌های کشورهای کمونیستی و سرمایه‌داری، نشان‌دهنده مخالف او به سیاست‌های حزب توده و وابستگی این حزب به اتحاد جماهیر شوروی از یک سو و کارگزاران سیاست‌های دولت بریتانیا در ایران از سوی دیگر بود.

او در دورانی که بسیاری از "روشنفکران" و تحصیل‌کردگان ایرانی، یا همراه و در کنار حزب توده، به پشتیبانی از "اردوگاه سوسیالیسم" و طرفداری از سیاست‌ها و منافع روسیه شوروی در ایران برخاسته بودند و یا "اخذ بلاشرط آداب و عادات فرنگ" را تنها راه پیشرفت ایران می‌پنداشتند، هوشیارانه به خطرات چنین گرایش‌هایی اشاره می‌کند و می گوید: "سران حزب توده می‌گویند که در زمان رضاشاه در ایران تنها نفوذ انگلیس جاری بوده. بگفته خودشان سیاست ایران یکطرفه بوده و اکنون باید دو طرفه باشد. به‌هر اندازه که انگلیس نفوذ دارد شوروی هم دارای نفوذ باشد. این چیزیست که در گفته‌ها و نوشته‌های خود تکرار کرده‌اند. ولی این‌سخن جای ایراد است. زیرا ما باید بکوشیم که از نفوذ بیگانگان بکاهیم، نه اینکه بکوشیم به آنها بیفزاییم. ما باید برآن باشیم که از نفوذ انگلیس، اگر بیش از اندازه همسایگی‌ست، جلو گیریم، نه اینکه بخواهیم شوروی هم به‌همان اندازه نفوذ پیدا کند."

کسروی سران حزب توده را خطاب قرار می‌دهد و می‌پرسد: "یک ایرانی چرا باید در اندیشه توده و کشور خود نباشد و غمخواری به‌دولت بزرگی همچون شوروی کند؟ من گاهی در روزنامه‌های شما گفتارهایی دیده‌ام که نپسندیده‌ام . روزی در روزنامه‌ای گفتاری دیدم در آن زمینه که در یونان منافع دولت شوروی مورد رعایت نبوده و تعجب کردم. با خود گفتم: دولت شوروی برای حفظ منافع خود، چه در یونان و چه در جاهای دیگر، صدها مردان سیاسی دارد، هزارها ژنرال و افسر دارد، میلیونها آرتش دارد. یک ایرانی را چه شده که کشور بدبخت خود را فراموش کند و به چنان دولت بزرگی غمخواری نماید. یادم افتاد آن مثلی که در آذربایجان می‌گویند: انگشت توانگری را چاقو برید و بی‌چیز پیراهن خود را پاره کرد که آنرا ببندد... آدم وقتی که با سران حزب توده صحبت می‌کند می‌بیند در نظر آنها در جهان جز دو رشته کار نیست: یک رشته کارهایی که انگلیس‌ها از نظر حفظ سیاست سرمایه‌داری خود می‌کنند. رشته دیگر کارهایی شوروی‌ها برای مبارزه با سرمایه‌داری انجام می‌دهند. دیگران هیچ کاره‌اند و دارای هیچ اختیاری نمی‌باشند... آشکارتر گویم: ایرانیان اگر به روس پیوندند و یا خود را به انگلیس بندند، در راه بردن کارهای خود آزاد نخواهند بود، در آبادی کشور نظر خود را به‌کار بستن نخواهند توانست، قانون‌هاشان با اندیشه خودشان گزارده نخواهد شد. از هرباره اختیار از ایشان سلب گردیده تابع یک سیاست بزرگ عمومی خواهند بود که آن دولت یا این یکی برای نگهداری امپراتوری بزرگ خود پیش گرفته است."

"همه اش سیاست انگلیس بود"

احمد کسروی که خود از نخست شاهد جنبش مشروطه‌خواهی ایران بود، مشروطه را برابر با "حکومت دمکراسی" ‌‌می‌دانست. او سال‌‌ها پس از انتشار کتاب "تاریخ مشروطة ایران" در گفتاری با عنوان "در راه سیاست" بار دیگر فرصت ‌‌می‌یابد تا درباره این جنبش و انگیزه خود در نگارش تاریخ مشروطه و علل ناکامی‌‌های آن سخن گوید:

"در مشروطه (یا حکومت دمکراسی) شاه یا وزیر در حساب نیست. رشته در دست خود توده است. سیاست هم باید از توده باشد. ببینیم در ایران چه بوده؟ آنچه من ‌‌می‌دانم در میان پیشگامان مشروطه‌خواهی کسان با فهم بسیار ‌‌می‌بودند که از حال جهان و از همبستگی‌‌های توده‌‌ها و دولت‌‌ها، بیش‌وکم، آگاهی ‌‌می‌داشتند. خودِ آن جنبش ‌‌می‌رساند که در میان ایشان فهم و سیاستی پدید آمده در اندیشه آینده این کشور و توده ‌‌می‌بودند. ما نیک آگاهیم که حیدر عمواغلی‌‌ها و علی مسیوها و شریف‌زاده‌‌ها و میرزاجهانگیرها که به‌آن جنبش برخاسته بودند از حال گرفتاری ایران در میان همسایگان نیرومندِ آزمند ناآگاه نمی‌بودند و در راه استقلال و آزادی این کشور به‌هرگونه جانفشانی آماده ‌‌می‌بودند. چیزی که هست آنان در حسابشان در یکجا اشتباه ‌‌می‌کردند. آنان از گرفتاری‌‌ها و آلودگی‌‌های توده، ناآگاه بوده ‌‌می‌پنداشتند همان که ریشه استبداد کنده شود و قانون اساسی و دیگر قانون‌‌ها به‌کار افتد و دبستان‌‌ها و دانشکده‌‌ها در هر شهری برپا گردد، توده ایران به ‌راه پیشرفت افتاده پس از چند سالی، به‌پای توده‌‌های فرانسه و انگلیس و آلمان خواهند رسید. آن پیشواز رویه‌کارانه که مردم در همه جا از مشروطه ‌‌می‌نمودند، و آن جوش و جنب سرسری که پدید آمده بود و از هر سو آوازهای "اتحاد" و "اتفاق" و "حب وطن" و مانند اینها بر‌‌می‌خاست، آنان را فریفته خود ‌‌می‌گردانید که از شادی به‌تکان ‌‌می‌آمدند و به "استعداد ملت نجیب ایران" آفرین‌‌ها ‌‌می‌خواندند. بارها در مجلس شوری و در انجمن‌‌ها این مصرع را به‌زبان ‌‌می‌آوردند: "این طفل یکشبه ره صدساله ‌‌می‌رود". ‌‌می‌باید گفت: مردانِ نیک نهاد، سیاست بسیار خامی را دنبال ‌‌می‌کردند."

او در ادامه همین گفتار به‌داوری‌‌هایی که پس از ناکامی این جنبش بر زبان بدخواهان مشروطه افتاده بود اشاره‌‌‌ای ‌‌می‌کند و از انگیزه خود در نگارش تاریخ مشروطه و ثبت واقعیت‌‌های آن ‌‌می‌گوید: "در ایران کسانی هستند که دوست ‌‌می‌دارند جنبش مشروطه را بی‌ارج نشان دهند. چنین وا‌‌می‌نمایند که آنرا سیاست انگلیس پدید آورده و مشروطه‌خواهان یکسره افزار سیاست آن دولت بوده اند و شگفت که از این کردار لذت ‌‌می‌برند و به‌آسانی نمی‌خواهند از آن دست بردارند. ‌‌می‌توان گفت: سرچشمه این پندار در درونهای ایشان است که نیکنامی را که خود در آن شرکت نداشته اند، نمی‌توانند دید، و یا خودخواهیست که از نیش زدن به‌دیگران و خوار نمودن کارهای آنان لذت ‌‌می‌یابند. برخی نیز ‌‌می‌خواهند از آن راه، خود را سیاست‌فهم و رازدان وانمایند و از گفتن این که :"همه اش سیاست انگلیس بود" گردن ‌‌می‌کشند و به‌خود ‌‌می‌بالند. بارها این سخن را شنیده‌ام و ‌‌می‌توانم گفت یکی از انگیزه‌‌هایی که مرا به‌نوشتن تاریخ مشروطه برانگیخت این سخنان ‌‌می‌بود."

به‌هر تقدیر، جنبش مشروطه‌خواهی و فراز و فرودهای آن، همراه با تلاش‌های آزادیخواهان، در درون و بیرون مجلس، تا قدرت‌یابی رضا خان سردار سپه ادامه داشت، ولی با آغاز زمامداری پهلوی اول، سرنوشت آن به‌گونه‌ای دیگر رقم خورد و تار و پود آن از هم گسست و تا آنجا پیش رفت که در دوران آخرین شاه ایران، حتی پوسته آن نیز پیدا نبود.

شاید محمد مصدق را بتوان آخرین دولتمرد از نسل مشروطه‌طلبان خواند که کوشید تا دستاوردهای جنبش مشروطه و قانون اساسی برآمده از آن را از نابودی کامل برهاند، ولی با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی، آخرین میخ به تابوت نهضت مشروطه‌خواهی کوبیده شد و زمینه بروز انقلابی فراهم آمد که پیامدهای خواسته و ناخواسته آن هم اکنون در پیش روی ماست.

منبع: بی بی سی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد