برخی عکس ها هستند که به اندارۀ یک کتاب با آدم حرف می زنند. بعضی عکسها، بدون آنکه عکاس قصد خاصی داشته بوده باشد، راست می گویند و گاه در این راست گویی بیانی نغز دارند.
چندی پیش دوستی برایم عکس هایی فرستاد مربوط به " افتتاح نمایشگاه دائمی مد ایرانی- اسلامی". البته اینطور که از مجموعۀ عکس ها پیداست این مد "ایرانی- اسلامی" تنها مربوط به زنان است و ظاهراً دست اندرکاران نمایشگاه خواسته اند همه نوع سلیقه و عقیدۀ پوشاکیِ مجاز برای زنان را در آن عرضه کنند.
انواع روسری که به شیوه های گوناگون مو ها، گردن و گاهاً بخشی از چانه را می پوشانند روی سر مانکن های بی تن قرار دارند. در بخشی دیگر مدل های چادر به نمایش در آمده اند. برخی از آنها دو طبقه اند، بعضی مجهز به روبنده اند و برخی دیگر ملیله دوزی های درباریان قاجار را به یاد می آورند.
مانکن های چادر به سر گاه دارای صورتند و گاه بجای چهره چیزی مثل یک پوست خربزۀ گچی، بدون چشم و ابرو و دماغ و دهن، از چادرشان بیرون زده است.
بخشی از نمایشگاه نیز به شلوار و مانتو های اسلامی اختصاص دارد. طراحان این مدل ها، که گاه خیلی چسبان و به رنگ های تند هستند، برای جذاب کردن لباس ها از انواع جیب و چین و خطوط مورب و شکسته استفاده کرده اند. اما دریغ از یک سر بر بالای پیکر این مانکن های مانتو پوش. آن ها سر ندارند ولی همه یک روسری بدور گردن یا بروی شانه اشان انداخته اند.
در بعضی از عکس ها دو مرد رامیبینیم که ظاهراً از مقاماتند و در حال سان دیدن از این مانکن های بی سر یا بی پیکر ولی پوشیده هستند. احساس رضایتی مالکانه در چشم هایشان مشهود است و طنازی زاهدانۀ مانکن ها را می پسندند.
این عکس ها را یک به یک می بینم و موجی از سرما بر دلم می نشیند. من با چادر بیگانه نیستم. مادر بزرگم همیشه در خانه چادر نماز به سر می کرد که من عاشق گل های ریزو رنگارنگش بودم. در بیرون هم چادر سیاه می پوشید و من همیشه دوست داشتم خودم را در بال چادرش پنهان کنم. و امروز اینکه سوداگرانی برای رونق بازار بخواهند با چسباندن روبان و دگمه و تور چادر و روسری را، که برای بسیاری از زنان پوششی تحمیلی است، دلچسب کنند امر قابل فهمی می دانم. با این حال پر معنا ترین جنبۀ این نمایشگاه نه آن بال دلربای چادر، نه آن مانتوی چسبان سرخ بلکه تن های بی سر، سر های بی تن و صورت های بی شکل و یا صورتک های متحدالشکلی است که به مقدار انبوه به نمایش گذاشته شده اند و رسماً مورد تقدیر قرار می گیرند.
عکس دیگری نیز در این مجموعه قابل تأمل است که در مرکز آن دو روحانی و مردی که ظاهراً مدیر نمایشگاه است دیده می شوند. دو زن چادری که هم سر دارند و هم تن با فاصله ای محسوس از جمع مردان نشسته اند. آنها ظاهراً تمایل به شرکت در صحبت آقایان دارند ولی آقایان بکلی آن ها را نادیده می انگارند. گویی در نظرآن ها زنان گچی و ناقص جالب ترند.
این جا ست که به یاد جملۀ فیلسوف فرانسوی میشل دو سِرتو می افتم که می گوید " بدن محل نوشتن قانون است". اگر این گفته را درست بدانیم می بینیم که بدن زنان یکی از گویا ترین کتیبه هاست که باورها و ستم های قانونی شده بر آن نوشته می شوند. حجاب اجباری یکی از آنهاست و مانکن های "نمایشگاه دائمی مد ایرانی- اسلامی" کاریکاتوری از آن.
می توان گفت که مانکن های ویترینی در همه جای دنیا از گچ یا پلاستیکند. می توان فرض کرد که در این نمایشگاه، بی پیکر بودن برخی یا بی کله بودن و بی چهره بودن بعضی دیگر یک رفتار مألوف درصحنه پردازی مغازه ها و نمایشگاه ها در ایران است. اما وقتی "مد ایرانی- اسلامی" در هیأت چهل پنجاه بدن ناقص زن به نمایش در می آید و بازدید کنندگان متشخصِ مردِ آن اعم از معمم و کت و شلواری مفتخر و خشنود از آن بیرون می آیند، آدم فکر می کند که برای این آقایان پوشش زن حیاتی تر از خود زن است و در واقع حجاب زن علاوه بر اینکه غیرت مرد را محک می زند، زن را از داشتن تن، دست کم در بیرون از خانه، بی نیاز می کند. این پیام پنهان وشاید ناخودآگاهیست که از این عکس ها منتشر می شود.
اما این تن های گچی مثله شده مرا به یاد صحنه ای انداخت که بیست و یک سال پیش در پارک لالۀ تهران شاهد بودم و هرگز فراموشش نمی کنم.
ساعت پنج صبح یک روز اوائل تابستان به پارک لاله رفتم. شنیده بودم شماری از زنان صبح های زود در قسمتی از پارک که در حصار درختان شمشاد قرار دارد ورزش می کنند. بعد از پرس و جو از چند تن از معدود رهگذران سحرخیز سرانجام درختان شمشاد را پیدا کردم که حدود سی و پنج زن را نسبتاً از نظر ها دور میداشت. آ نها دایره وار ایستاده بودند و زنی در وسط با صدای بلند دستور انجام حرکات ورزشی را با ریتم "یک، دو، سه، چهار" می داد. گاه افراد را به نام می خواند . یکی را به تند تر جنبیدن دعوت می کرد به دیگری می گفت "فخری خانم شکمت رو بده تو". "سوسن پاتو ببر بالا". و اگر ورزشی به نام پلک نزدن و چشم گرد کردن وجود می داشت من آن روز در این رشته اول می شدم. صحنه براستی در ایران اسلامی از جنگ در آمده باور کردنی نبود. این زنان یک ساعت نرمش کردند. با جدیت و سرزندگی. از نظر تیپ و قشر اجتماعی تنوع چشمگیری در این جمع دیده می شد. زنان کارمند که بعد از ورزش راهی اداره می شدند، زنان خانه دار که با زنبیل آمده بودند و بعد به خرید می رفتند، دختران دانشجو که با کتاب و جزوه آمده بودند و زنانی که چادر بسر داشتند و مثل کارگران هنگام ورزش چادر را به کمرشان بسته بودند.
بعد از تمام شدن ورزش چند دقیقه ای ایستادند و با هم حرف زدند. یکی از بیماری کودکش گفت دیگری از وضع اداره، آن یکی از حراج فلان مغازه و بعد هرکسی پی کارش رفت تا فردا.
امروز فکر می کنم که این زنان در حرکتی سرشار از زندگی قانون دیگری را بر تن خود می نوشتند. قانونی خود خواسته و خود اندیشیده.
یک سال بعد که به ایران باز گشتم، بیست سال پیش، باز به پارک لاله رفتم. بسوی درختان شمشاد. اما نرسیده به حصار سبز شمشاد ها در یکی از راه باریکه های آشکار پارک زنانی را دیدم که با آوای موسیقی که از یک ضبط صوت بر می خاست در حال ورزشند. زنان به خط ایستاده بودند و مربی در جلو آن ها را هدایت می کرد. او بعداً به من توضیح داد که پنجشنبه ها همین گروه به کوهنوردی می روند و اضافه کرد که منظورش کوهنوردی واقعی است و نه کوه گردی.
بعد ها بسیار افسوس خوردم که از این دو صحنه عکس نگرفتم. فکرش را بکنید اگر عکس این زنان زنده و تندرست و روبه راه را کنار آن مانکن ها می گذاشتیم چه نمایشگاهی می شد.
پاریس، مارس ۲۰۱۲