اين مقاله در ادامه سلسله بحث های مقاله انها چگونه می مانند اثر استاد بزرگوار اقای تقی رحمانی در روزنامه توقيف شده کارگزاران است.که در ادامه ساعتها بحث با ايشان و در قالب مقاله ای ارائه می گردد.
دانشگاه و حوزه دو درخت مجزا در يک سرزمين:اولين دغدغه پيرامون دانشگاه عدم استقلال اين نهاد اجتماعی می باشد.اکادمی در ايران سابقه ای بس طولانی دارد اما اين زيست طولانی همواره در وابستگی به دولت ها سپری گرديده است.اگر نحوه برنامه ريزی دانشگاه درايران مورد تحليل قرار گيرد به سهولت مشخص می شود که نتيجه عملکرد دانشگاه در ايران کاملا در مسير برنامه ريزی های دولتی قرار دارد.بعنوان مثال در دوره سلطنت رضا خان برنامه تربيت نيروی متخصص به صورت کامل در مسير بقای سلطنت قرار داشت.وباعث می شد فربگی بروکراسی دولتی توسط دانشگاه در کنار ارتش مدرن و خرده زمين داران به سود دولت شبه مدرن به تحمل ديکتاتوری منتهی گردد.
چنين کارکردی از دانشگاه باعث گرديده وادادگی در برابردولت زيست مدنی برای دانشگاه را بی مفهوم گرداند و ازسوی ديگر اين وادادگی زمينه تقابل با همين دولتها را فراهم اورد از همين روی الگوی روشن فکران و فارغ التحصيلان دانشگاهی در ايران در قبل انقلاب ارمانی ودر بعد انقلاب انتزاعی باشد.از سوی ديگر حوزه های علميه در ايران و در طول تاريخ خود در استراتژی تعامل با دولتها زيست کرده اند.
در واقع حوزه ها استقلال داشته اند و اين فاکتور باعث گرديده تاذهن حوزه ها تعاملی باشد.بذر تعامل در حوزه ها در دوره امام صادق پی ريزی شده است به گونه ای که امام صادق در انتخاب وادادگی به خلفا و نيز تحرکات انقلابی وبراندازانه باانتخاب شعار ازادی و عدالت در رسالت امامت بنيانگذار کانون وکلا و جامعه مدنی در مقابل قدرت بدون مهار خلفای عباسی باشد.گوهر رفتار امام صادق انديشه تعاملی به سود تعامل ونهادينگی است.
اگر جريانی تعامل پذير باشد اگر طرد شود حذف نمی شود و بعد مدتی با نتيجه کارکردهای اجتماعی انديشه تعاملی هر ساختی را در جايگاه اصلی خودش قرار می دهد.لذا اگر در حوزه های علميه انقلاب فرهنگی صورت بگيرد جريانها طرد ميشوند ولی حذف نمی گردند وبه جايگاه سنتی خود باز می گردند شرح زندگی حکيم ملا صدرا و ايت الله منتظری نمونه عينی از چنين تجربه ای است.
انديشه انقلاب فرهنگی در دانشگاه حذف قطعی را در پی داشته است.لذا انديشه در دانشگاه ها ماندگار نمی گردد واز ان سو هر شعاری بر شن روان قرار می گيرد.نکته مهم ديگر است ان است که تبديل حوزه به دانشگاه ويا بالعکس فاجعه است اما وام گيری در ماندگاری منطقی و عقلانی می باشد.انديشه ای که فاقدجايگاه باشد در برابر مهندسی فرهنگی ازسوی دولت به مرز انحلال می رسد اين برداشت عينی نشان می دهد که چرا بعد ازچند قرن انديشه هنوز جمود برخی علما برحوزه سايه داشته و ازسوی ديگر انديشه ناب و روان روشن فکری در ايران مثل باد می ايند و مانند برق می روند.
حوزه و دانشگاه بعنوان دو نهاد و دو درخت متفاوت در يک سرزمين دو شيوه متفاوت در ماندگاری دارند و حوزه هايی را شاهد هستيم که در عين شعار وابستگی دارای انديشه های مستقلی در خود می باشد و دانشگاهی را داريم که در عين شعار استقلال وابسته هستند.
بيان اين پيش زمينه تنها در راستای شناخت از حوزه امکانات دانشگاه برای استقلال و نيز شفاف شدن بحث از لحاظ بومی انديشی می باشدونه طراحی چهار چوب معرفتی محدود در امکانات موجود و مقتضيات شناخته شده ونه فراهم اوردن مصالح اوليه برای ساختن يک مدينه فاضله ارمانی ديگر است.
برای ساختن چنين جايگاهی نحوه رفتار نسل فعالان دانشجو بعنوان دانشجوی سياسی و نيزعملکرد سازمانها و تشکل های دانشجويی بسيار پر اهميت است. مطالعه در نحوهی رفتار اين جريانها نشان می دهد که چگونه در دورهی قبل و پس از انقلاب تقلای دانشگاه و دانشجويان در مبارزات سياسی و اجتماعی به ماندگاری منتهی نگرديده است زيرا فربه بودن ذهن فعالان و سازمانها از انديشه های آرمانی و انتزاعی در فربگی دولتها مجال انديشه تعاملی و تعيين جايگاه را گرفته است لذا جامعه مدنی در ايران بسيار ضعيف است. در ابتدا لازم است بدون هيچ قضاوتی و به عنوان پيش زمينه ی سير تحولی يکی از سازمانهای دانشجويی را مورد بررسی قرار داد.
روند اصلاحی دفتر تحکيم وحدت: سير تاريخی جنبش دانشجويی در ايران منحصر به به دفتر تحکيم وحدت نمیباشد اما به سه دليل اين انتخاب صورت گرفت اول آنکه عضويت نگارنده در سازمان تصميم گيری اين نهاد دانشجويی فضای بازتری را نسبت به شناخت اين سازمان داده است دوم آنکه در طی گذر سه دهه در پس از انقلاب دفتر تحکيم وحدت قديمی ترين سازمان دانشجويی منسجم در ايران می باشد و سوم آنکه ايرادات وارده بر اين نهاد به نوبه خود و به صورت جالبی در ساير تشکلها و سازمانهای دانشجويی ديگر نيز وارد است. نکته قابل تامل دفتر تحکيم وحدت آن است که اين سازمان دانشجويی در طی سه دهه ظهور زيستهای متفاوتی را تجربه کرده است که ساير سازمانهای دانشجويی در ايران به علت سرکوب گسترده و يا نو ظهور بودن و کنترل قوی دولتی بر آنها آن را تجربه نکرده اند به عنوان مثال بسيج دانشجويی تنها زيست دولتی را داشته که در طی مقاله ای (تراژدی تعالی در بسيج شبه دانشجويی) به صورت مفصل به بحث گذاشته شده است و يا سازمانهای دانشجويی ليبرال يا چپ تنها زيست وابستگی به روشنفکری و حزبی را سپری کردهاند در حالی که دفتر تحکيم وحدت در طی سه دهه از گذر عمر خود تمامی اين تجربيات را در حافظه خود ثبت کرده است.
هدف از بيان اين سير تاريخی تنها بيان گزارشی از شرح واقعه نمیباشد بلکه خارج کردن چند معيار و گشايش فصل جديد و طراحی الگو و ارائه پيشنهادات مناسب برای فعالان دانشجويی و در دوران حضور و دورهی پس از فارغ التحصيلی میباشد.
دفتر تحکيم وحدت همزمان با تاسيس خود با گذر از دو دوره ی متفاوت و در شروع دورهی سوم از حيات خود در حال جمع آوری داده های اوليه برای تثبيت حيات خود می باشد. نکته قابل توجه در دوره های زيستی اين سازمان نقش موثر تنش قدرت سياسی در تعين مرزهای هويتی و شناختی اين مجموعه می باشد به گونه ای که تنظيم حيات اين مجموعه دائماً در تقابل و يا وادادگی در سيری تغيير نحوه حکمرانی در ايران صورت گرفته است و شامل دو دوره ی زيستی حيات دولتی حيات حزبی و شروع دوره سوم از تغيير از احزاب به روشنفکران می باشد.
الف) حيات دولتی: اين دوره شامل تاسيس تا پايان حيات آقای خمينی در سال ۶۹ را می باشد. و با روی کار آمدن رهبری جديد در ايران و عدم پذيرش کامل اين رهبری از سوی چپ سنتی که در برگيرنده روحانيون مبارز بوده است، حيات دولتی دفتر تحکيم نيز رو به پايان می رود. در فاصله زمانی بين اين دو دوره دفتر تحکيم وحدت به عنوان بازوی نظارتی و با شعار آرمان مستضعفين و با افتخارات بلند چون براندازی دولت موقت، انقلاب دوم و تسخير سفارت امريکا، تدوين و اجرای انقلاب فرهنگی و تبليغ اسلام ظاهری و حکومتی به ايفای نقش میپردازد. اين جريان با پذيرش نقش شبه نظامی طراحی بخش دانشجويی سپاه را نيز در جبهههای جنگ را بر عهده میگيرد و در درون دانشگاهها تا سطح تعيين و تصويب قوانين به جلو حرکت میکند.
ب) حيات حزبی: با روی کار آمدن رهبری جديد در ايران و بارزتر شدن نقش راست سنتی در معادلات سياسی و نيز روی کار آمدن هاشمی که در دوره اول تعادلش از ميانه به راست در نوسان بود دفتر تحکيم وحدت به دنبال حاشيه رفتن رهبران چپ در ايران وارد حاشيه می گردد. کم کم بسيج از جبهههای جنگ به دانشگاه ها آمده و به عنوان نيروی مورد اعتماد جريان راست در ايران جای دفتر تحکيم وحدت را میگيرد. تحکيم به عنوان جريان دانشجويی خط امام در مقابل بسيج به عنوان مدافع خط امام و رهبری موضع ضعيفتری را پيدا می کند. حيات حزبی دفتر تحکيم پس از پايان رياست جمهوری هاشمی و بروز اصلاحات دوم خرداد به اوج خود میرسد و شعار آرمان مستضعفان و عدالت اجتماعی به عدالت و آزادی وتکثرگرايی تبديل و ديگر پرچم امريکا در ۱۳ آبان سوزانده نمی شود و رهبران تحکيم در همراهی با طيف مدرن دولتی در ايران، يک قدم به جلو حرکت می کند و حامل شعارهايی جديد در حمايت از دولت می گردد. بداين گونه تحکيم به عنوان مدافع جريان سنتی دولتی در ايران باز هم منش دولتی پر رنگ پيدا می کند. به حدی که در انتخابات مجلس ششم نمايندگانی را معرفی می نمايد. اين سرخوشی تا ۱۸ تيرماه ۱۳۷۸ ادامه پيدا میکند.
ج) آغاز حيات نيم بند روشنفکری: با سلسله حوادث تيرماه ۷۸ و با کم شدن اعتماد دفتر تحکيم به چپ سنتی دولتی در ايران، اين جريان در ابتدا به روشنفکران چپ سنتی و پس از مدتی تمايل به سوی جريانهای روشنفکری خارج از دولت متمايل گرديده و شعارهای مدرن تری چون ديده بانی عرصه عمومی برای آنها مطرح میگردد و هيجان و سودای تسخير دولت بدون توجه به عدم استقلال دانشگاه و نبود حوزه های اجتماعی مناسب با شعارهای پر رنگی چون رفراندوم از وادادگی به تقابل با دولتها کشيده می شود که تا پايان سال ۸۲ در انجمنها و تحکيم وجود دارد.جمع بندی اين دوران ارتباط يک سويه با بخش روشنفکری و شکاف مطلق بين دانشگاه و اجتماع میباشد. مطالعه تاريخی اين روند اصلاحی شامل نکات و تجربيات ذيل میباشد:
۱- آنکه سير اين سه دوره در ورود و خروج به دولتها سپری گرديده است که اين ويژگی در اکثر جنبشهای دانشجويی در کشورهای جهان سوم قابل مشاهده است.
۲- به جرات می توان گفت که در طی اين سی سال توليد گفتمان در زير سايه وادادگی و ستيز دولتی در معدل صفر قرار داشته است. لذا جايگاه اين سازمان دانشجويی با تعويض دولتها در نوسان بوده است.
۳- نداشتن انديشه مستقل و از سوی ديگر نداشتن انديشه تعامل که از استقلال ناشی می گردد باعث گرديده که طرد دفتر تحکيم وحدت بر نحوه فعاليت آن موثر باشد و نتوان پذيرفت که تابع فعاليت کل جامعه در دورهی پس از اصلاحات روی دفتر تحکيم تاثير گذاشته زيرا ماهيت دانشگاه و جامعه متفاوت از يکديگر میباشد.
۴- اين گزارش نشان می دهد که در هيچ دورهای دفتر تحکيم وحدت علاقه ای نداشته که نشان بدهد که فعاليت سياسی آن همراه با يک زيست مدنی می باشد لذا تعامل با دولتها وادادگی محسوب شده و رقابت با دولت نيز ستيز تعريف گردد در حالی که حضور در عرصه اجتماعی و نگاه به عرصه سياسی به تعامل و تقابل با دولتها منجر می گردد و نه وادادگی و ستيز.
۵- جمع بندی نداشتن انديشه تعاملی و عدم ماندگاری و نداشتن حوزه تعريف شده از سطح حضور باعث گردد که سير انديشه اين سازمانها منجر به تاسيس نهادهای مدنی و تقويت جامعه مدنی نباشد تا دولت را کنترل کرد بلکه تلاش آنها قانونی کردن دولتها به جای قانون مند کردن آنها بوده است.
نتايج حاصل از اين گزارش به اين جمع بندی ختم می گردد که ماندگاری انديشه به ساخت يک جايگاه در عرصه مدنی منتهی می گردد تا در يک ارگانيزم ساده نهادينگی قانون صورت بپذيرد.
آنها چرا نمی مانند (عدم تقارن نهادهای اجتماعی در ايران)
اينکه چرا سازمانهای دانشجويی در ايران ماندگار نمی گردند بحثی طولانی و جامعه شناختی می باشد در قسمت اول اين نوشتار اشاره گرديد که بخشی از اين عدم ماندگاری در عدم ساخت جايگاه ونيز عدم استقرار انديشه تعاملی و تقابلی و ترويج انديشه آرمانی و انتزاعی حاصل از آنها است و بعد ديگر آن عدم تقارن اجتماعی نهادها در ايران می باشد. نگاهی به دانشگاه به عنوان يک نهاد اجتماعی نشان می دهد که فرم هندسی دانشگاه در ايران نا متقارن می باشد در ايران شاهد دانشگاهی می باشيم که شامل دو بخش راديکال در قبول و رد دولتها می باشد. اين دو جريان حامل شعارهای متفاوت در متن اما مشابه در محتوا در قبول و حذف دولتها می باشد. اما در هر دو صورت نظريه تعيين کنندگی دولت در ايران را فربه می کنند و استبداد و خودکامگی تاريخی در ايران را جلا می دهند. در درون همين دانشگاه باز هم شاهد يک سری نهادهای فرهنگی و اجتماعی شبه دولتی به نام کانونهای فرهنگی نيز می باشيم که مطابق سليقه دولتها عمل می کنند. به عنوان مثال کانون گفتگوی تمدن ها در دولت هشتم موجود است و در دولت نهم ناپديد می گردد و يک بخش عظيم و به جرات ۹۰درصدی از دانشجويانی میباشد که نيروهايی پر انرژی پر اثر اما کم کشش هستند. لذا برخی مواقع (نقاط احساسی اجتماعی) هستند و در بقيه موارد نيستند نقطه اتکای اين بحث اقليت فوق نمی باشد که در بخش اول به صورت مبسوط بيان شد که تاثيری تا به حال در تقويت نهادهای مدنی در ايران نداشته اند و راه ادامه ی حيات در آنها آن است که با تغيير نگرش در سازمان خود به تربيت و آموزش بپردازند بلکه همان اکثريتی است که ماندگاری ندارند و غافلگير کننده عمل می کنند. اين جريانها در عمل همان نيروهای وارد شونده به بورکراسی در ايران هستند و يا اينکه به عنوان خرده دلال بازار ايران را آشفته می کنند و در بهترين شرايط يک نيروی بی اثر محسوب می شوند. در واقع رفتار سازمانهای دانشجويی در تقويت دولتها از يک سو و عدم تعريف زيست مدنی برای خود از سوی ديگر باعث می گردد که ساختار دانشگاه به صورت يک قطب بزرگ و يک قطب کوچک يک دوقطبی غير همسان را بسازدکه به جذب يکديگر نمی پردازند و اين دو قطبی و دو شخصيتی بودن باعث می گردد که ساختار دانشگاه نا متقارن باشد. جامعه ايران نيز دارای چنين ويژگی می باشد. وجود احزابی که به صورت ناقص رشد کرده اند و نيز نهادهای روشنفکری که در ذهن خود تداعی فربگی دولت را در قالب ستيز و وادادگی با دولت را دارند و نبودن نهادهای مدنی جامعه ايران را نيز نا متقارن کرده است عدم تقارن در ايران نشان می دهد که جايگاه انديشه و در واقع نهادهای مدنی در ايران تعريف نگرديده است لذا هيچ ارتباطی بين سازمانهای اجتماعی چه در دانشگاه و چه در خود جامعه با نيروهای عمومی وجود نداشته و ضريب ماندگاری آنها پايين آمده و می توان گفت که آنها نخواهند ماند. آقای تقی رحمانی در مقاله ی آنها که می مانند.می گويندجامعه مدنی در ايران مفهومی است و اين ايراد را تنها در ساخت دانشگاه و روشن فکران می بينندوای در حل مسئلهتنها به ماندگاری نيروهای سياسی نخبه می انديشند وگزاره آنها را در خود سازمانهای دانشجويی جستجو می کند در حالی که لفظ آنها نه سازمانهای دانشجويی بلکه اکثريت خاموش و پر مخاطره ای است که فاقد برنامه اجتماعی در برابر دولتها می باشد.
جمع بندی بخش دوم گفتار آن است که نهادهای اجتماعی مانند سازمانهای دانشجويی در ايران در نداشتن انديشه تعامل و تقابل از يک سو ونيز مشخص نبودن جايگاه موثر باعث شوند نهادهای مدنی قدرتمند در ايران شکل نگيرد و بی نظمی اجتماعی در يک جامعه توده وار يک سری گروههای اقليتی شکل بگيرند که عدم پيوند اين دو جريان به يکديگر منجر به آن گردد که جامعه ايران دچار عدم تقارن گردد. آقای رحمانی در مقاله فوق با پر رنگ کردن ضعف سازمانهای دانشجويی و با طراحی صورت مساله به بحث عدم ماندگاری فعالان دانشجوی و سازمانهای آنها می پردازد در حالی که نگاه نگارنده به سويی است که با نشان دادن ساختار سازمانهای دانشجويی به پيوند بخش اجتماعی به سازمانهای اجتماعی و تقويت نهادهای مدنی پرداخته و با يکسان نگاری سازمانهای اجتماعی و بخش های اجتماعی به حل مساله عدم تقارن در جامعه پرداخته و شمول جامعه را معين نمايد در حالی که آقای رحمانی با مطرح کردن بيش از حد نقش سازمانهای دانشجويی باز رابطه بين سازمانها و اکثريت بی اثر را معين نمی کنند و در واقع باز هم با پرداختهای کلی ابتدای کلاف جامعه مدنی را مشخص نمی کند.در واقع دغدغه ايشان ماندگاری نخبگان سياسی است در حالی بايد نگاه نخبه گرا را بسوی از بين بردن شکاف اجتماعی سوق داد.
آنها چگونه می مانند
آقای انور خامه ای بيش از ده سال پيش در نشريه توقيف شده ايران فردا طرح سوالی انجام می دهد که در ايران پذيرش حزب، سنديکا و شورا کداميک از ارجحيت برخوردار می باشد و خود ايشان در پاسخ سنديکا را انتخاب می کنند. در ايران به دليل عدم تقارن اجتماعی بازده انديشه در درون دانشگاه به سمت دولت و روشنفکری و در جامعه به سوی دولت روشنفکران و احزاب ناقص می باشد در واقع در جامعه نامتقارن صنف سنديکا و شورا در درجه اهميت قرار ندارند زيرا اين برداشت از درون نهادهای مدنی صورت می گيرد در واقع خواستگاه انديشه و جايگاه منتهی به سه نهاد فوق خواهد بود لذا پاسخ اول در کمال احترام به ايشان آن است که در حال حاضر در ايران هيچ انتخابی از بين گزاره های فوق صورت نخواهد گرفت و تنها در حالت پراگماتيک می توان حزب را برگزيد. دوم آنکه انتخاب بين سنديکا، شورا و حزب در ذکاوت آقای انورخامه ای منجر به ماندگاری و تعيين جايگاه در تقابل و تعامل با دولتها و ترقی خواهد بود اما مشکل جامعه را با جلوتر انديشيدن نمی توان حل کرد.زيرا انديشه بايستی قالب پراکسيسی داشته باشدو لازم است ايشان مختصات جامعه ايران را نيز مشخص گردانند.در پايان در جمع بندی کلی با توجه به سير گزارش تحليلی در يکی از سازمانهای دانشجويی (دفتر تحکيم وحدت) نشان می دهد انتخاب در دوره سوم از حيات سازمانهای دانشجويی در ايران و خروج از رکود موجود در پذيرش گفتمان سياسی و مدنی تبلور می يابد و تجربه قبل و سه دهه بعد از انقلاب در چارچوب گفتمانهای ايدئولوژيک و غير ايدئولوژيک در ستيز و وادادگی به دولتها موثر واقع نشده است به طوری که در اوج دوره اصلاحات در ايران تنها ۹ درصد دانشجويان فعال بوده اند و از اين تعداد ميزان افراد باقی مانده کمتر از انگشتان يک دست است. اين نشان می دهد حيات سازمانهای دانشجويی در ايران از جذب نظريه های فربگی دولت به سوی آموزش اعضا و اکثريت دانشجويان غير فعال به صورت فعالان صنفی در حوزه تخصصی خود آنها می باشد. اين ارتباط جامعه را به سوی تقارن خواهد کشيد. جمع بندی گفتمان جامعه (مدنی سياسی) باعث ماندگاری انديشه و تعيين جايگاه از يک سو و ارتباط منظم و متعارف با اکثريت غير سياسی (که لزومی در سياسی بودن نيز ندارند) از سوی ديگر منتهی به تقويت جامعه مدنی و ارتقاء از شعار ديده بانی عرصه به سمت تاثير گذاری اجتماعی خواهد بود. در واقع اينکه بخواهيم نگاه به فعاليت اجتماعی را از حد فعاليت های معمول مانند نگرانی نسبت به فقر به تاثيرگذاری و تقويت مدنی برسانيم لزوم آنرا دارد که اکثريتی را داشته باشيم که در اجتماع فعال و نسبت به تحولات مربوط به حوزه خود حساس باشند.
مرتضی سيمياری عضو دفتر تحکيم وحدت
mortezasemyari@gmail.com
www.rahe-shenakht.blogfa.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد