logo





یادداشتی بر دیوار خانه ای
در روزی آفتابی

سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۰ - ۲۱ فوريه ۲۰۱۲

محمود کویر

kavir.jpg
گزیده داستان های کوتاه محمود صفریان را خواندم. مدت هاست که اشعار و داستان ها و دیگر نوشته هایش را در گذرگاه و تارنماهای دیگر می خوانم و این انسان هنرمند و فرزانه و پرتلاش را می ستایم. می ستایم برای تلاش خستگی ناپذیرو بی دریغش در این روزگار دریغا دریغ!

و به دلم نشست صداقت و زلالی نویسنده و داستان و نه تنها چندی آن بلکه چونی هایش نیز! و محمود صفریان را که تا کنون ندیده ام و دلم بسیار هوایش را داشت و با خواندن داستان هایش گویی آمده است اینجا و هم اینک کنار همین پنجره ی سبز کوچک خانه ی من نشسته است و دارد قصه می خواند.

و چقدر من نیز در پاره ای از این داستان ها زیسته ام. من هم پیوک را می شناسم و جوانی همان طرف ها آموزگار بوده ام و من هم هاسمیکی داشتم که موهایش را شامپو می زد و ما شامپو نداشتیم و می رفتیم موهایش را بو می کردیم که عطر غریبی داشت . و همین جا ها بود که دکتر صفریان را نیز دیدم. توی یکی از همین صدها روستایی که نامش دارک بود و شاید هم توی همین قصه ی پیوک بود یا توی ایستگاه اتوبوس نزدیک مدرسه س هاسمیک و یا نمی دانم کجای این ناکجا آباد و حالا می بینم این همان صفریان است که عکسش روی جلد کتابش است و می گویدم: من هم اسسم محمود است . می خواهی برایت قصه بگویم!

و این ها همه توی داستان است.داستان هایی از زندگی و به روانی و زلالی زندگی و گاه نیز به همان آشوبی که زندگی را در می نوردد. نویسنده،آینه ای در دست گرفته است و زندگی را گرد شهر می چرخاند و تو را فریاد می زند که: بیا و نگاه کن!
داستان ها گرچه هر کدام برای خود هستند و به راه خود می روند اما گویی جوبارکانی هستند که سرانجام به پطی می ریزند که نامش زندگی است و تو را نیز با خود می برند تا به تماشای راه و رفتارشان برخیزی و بر کناره هایشان بدوی و هی بزنی که : این است زندگی!

و زندگی همین طور مانند آیینه و آب است. برهنه و روان و دیدنی! گاهی به هنگام خواندن داستانی گمان می کنم که خواننده ی یک داستان نیستم بلکه کودکانه به تماشای این رودخانه ایستاده ام و آدم ها و سگ ها و اسب ها را می نگرم که در خود و در زندگی و در رویاهایشان می لولند و پیش می روند. برخی به سوی مرگ و برخی به سوی زندگی و راوی یا نویسنده هم جا به جا در این اب و اینه پیداست و نفس نفس زنان می دود و آب می آورد و آینه می آورد و تو را، خواننده اش را، صدا می زند که: آهای! بیا تماشا!

گاه با او می دوم و گاه در آب می دوم و گاه در آینه. یعنی که راوی یا نویسنده است که با من خواننده که حالا شده ام یکی از آدم های قصه چنین می کند و هر بار که داستانی می خوانم این خودم هستم که خوانده می شوم و نویسنده نیز در من خوانده می شود.

داستان ها جمع و جورند و ساختاری یکدست و بی حاشیه و شاخ و برگ دارند. نویسنده حرفی دارد و دلیران و بی حاشیه و روی در روی با خواننده در میان می گذارد.جای خیالپردازی های رئالیسم جادویی و سور رئالیسم البته که خالی است و حقیقت برهنه در برابرت ایستاده است و چون شعله های هیزم در شب تاریک روزگار ما زبانه می کشد و دغدغه های آدم ها و پریشانی آن ها را در گوش تو می خواند و به چشم تو می کشاند که یعنی: بیا و بشنو!

محمود صفریان آبادانی است و در تهران درس خوانده و اینک شهروند کاناداست و دکتر است. داستان ها این را روایت می کنند. داستان¬ها از زبان یک دکتر است و در آبادان و تهران و کانادا می گذرد و این یعنی که نوبیسنده در داستان¬هایش زندگی می کند و خانه دارد و تو را هم صدا می زند که: بفرمایید. خوش آمدید! خانه ی خودتان است!

گرچه شیوه ی نوشتاری( با هم نویسی و جدا نویسی و همزه و تشدید و اضافه و از همین قبیل منبت کاری ها) در برخی جای ها را نمی پسندم و در جایی دیگر نوشته ام، اما زبانش را می پسندم که زبان قصه است. زبان شعر و سینما نیست و نباید باشد بلکه زبان قصه است و این یعنی که راوی می داند دارد چه می کند و حرفی دارد و حدیثی و اهل کار است و کارش را هم بلد است و نیک می داند که زبان خانه ی هستی است و در این خانه خوش درخشیده است آفتاب کلمه و ما را نیز می خواند که: هی! گرم می کند جان سرما زده را آفتاب کلمه!

داستان ها شخصیت پردازی پیچیده و پی رنگ های هیجانی و شتابزده ندارد و این ها برای نویسنده عیبی نیست بلکه سرشت و گوهر ویژه ی آن را نشان می دهد و مهم این است که از پس اینگونه قصه برآمدن نیز کاری است کارستان. در برخی از داستان ها با تمام سادگی اما وحشت و تنهایی و پریشانی انسان روزگار ما به ناگاهان بر پشتت لرزه می افکند و هول برت می دارد که: چه شب تاریکی و چه گردابی هایل!

داستان ها به گمان من برای نویسنده به شدت درونی بوده اند و او با آن ها زیسته است واز سویی دیگر، دوری از میهن سبب شده است تا بیش از پیش با نویسنده خوگر شوند و به درون او راه یابند و با خیال و احساس و زبان او در آمیزند و از همین روی خواننده را ناخودآگاه به درون می کشانند و با خود همراه می سازند و همین جاست که داستان ها گرچه گاه حادثه و رویداد تکان دهنده ای ندارند، اما در کشاندن خواننده به درون خانه ی خویش پیروزند و آدم هایش از آستان هر در و پیچ هر کوچه ای که می گذرند، نگاهی به خواننده از پس پشت دارند و یعنی که: بیا! نترس! ببین!

بر آن نیستم که به بافت و چند و چونی داستان ها بپردازم و نقد هم ننوشته ام. تنها یادداشتی بود و آفرینی بر نیک انسانی و هنرورزی دانا که بر این باورم که بر هر چه زیباست باید نماز برد و بر هرچه نیکوست آفرین باید گفت و از این آفرین و زنده باد گفتن نیز باز نمی گردم و خسته نمی شوم زیرا که جهان پر از زیبایی است و کمترنی کار می تواند زبان گشودن باشد بر آن و همین جا باز هم بگویم: آفرین دکترجان! دست مریزاد! زنده باد محمود صفریان!

سبز باشی
محمود کویر


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

نحوه خرید کتاب
محمود سفریان
2012-02-23 03:42:20
خانم بزرگوار در گذرگاه یاد آور شده است که برای تهیه کتاب از راههای زیر اقدام کنید

www.amazon.com
صفحه که باز شد در قسمت جستجو بنویسید
roozhaye aftabi

یا با ئی میل
www.mahmood@gozargah.com
تماس بگیرید

چگونه می تان تهیه کرد
فرزانه بیک زاده
2012-02-22 19:55:12
از نوشته گویا و زیبای آفای محمود کویر در مورد کتاب
روز های آفتابی دکتر محمود صفریان
چنین بر می آید که برای آشنائی بهتر با این نویسنده کتابش راباید خواند
چگونه و از کجا می شود تهیه اش کرد
با سپاس

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد