logo





عشق به انسان و رهائی

چهار شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۸ فوريه ۲۰۱۲

علی یحیی پور سل تی تی

از درون قاب پنجره چشم اندازی آبی رنگ
در مردمکهایم نقش می بندد و
برگهای پائیزی زیر نسیم بادها؛
روی درختان شنا می کنند
و درافق آسمانی ابری که خورشید از لابلای آن
بر جهان می تابد
به عشق تو می اندیشم
که به مردابی پر از گلهای ارغوانی نیلو فرآبی
و به اسب های وحشی صحرا ها پیوند می خورد.

بی تو عصاره های فکرم زنگ خواهند زد
و از درد فراق تو لبخندی بر لبانم جاری نخواهد شد
من در عشقت غوطه ورم
و هم چون ماهی دریا در آن شناورم
چگونه بدون تو اندیشه های عشقم را
هم چون لانه های پرستو در وجودم پرورش بدهم
تا تو در آن سیراب از عشق شوی
و نازکهای اندیشه ات در آن آرایش شوند
و هم چون آبهای اقیانوسها عمیق گردند
و در قطران های وجودت عطر بید مشک بکارند
و سحر به جولانگاه کبوتران نماز گزارند
و تو رهائی یابی از دنیاهائی که
ترا تحقیر و سنگسار می کنند.

من به چشمهای ابریشمین تو
عشق را تجربه می کنم
و پستانهای انارگونه ات
زیباترین کودکان را شیر می دهند
در زلال و صافی دریا ها ترا می بینم
که همیشه در سیر و سفری
بیا بیا ای همسر من
در بالین تست که آقاقیاهای بنفش عشقم جوانه می زنند
من جاودانگی را در نام تو می جویم
و گلهای کاکتوس عشقم
بر لبان عسلی تو بوسه می دهند
و خورشید از نگاه آتشین عشق تو طلوع می کند
و ستارگان بر بام خانه های روستائی بنام تو
نور را از درونشان فوران می دهند
بی تو دنیایم تاریک و لجن زار است
و خفاشهای زشت بر بام لانه ها پرواز می کنند
و قورباقه ها در شالیزاران روستا های گلی
در شفقهای سرخ آفتاب؛
ناله های حزن انگیز سر می دهند
و آسمان جولانگاه پشه ها و مگسها خواهد بود
و زمین در اسارت قابیل و الله
زیبا ترین عشق را سر خواهد برید
و نام تو برای ابد خواهد مرد .

در شفقی خونین نام تو
به آزادی و عشق به انسان
طلوع می کند
و مردمکهای چشم های من تصویر ترا
بر سلولهای مغزم و عاطفه ام مثل نقطهء پرگاری
رسم می کنند و من مدام دورش می گردم
و چون لاله می درخشم
عشق تو مرا جاودانه خواهد کرد
و افقهای اندیشه ام را آرایش خواهد داد
و من در نگاه تو
ابدیت وجودم را به اقیانوسها پیوند می دهم
بیا بیا ای لالهء آتشین مردابهای پر از مرغابی
بیا بیا ای همه آبی های تاریخ این شقایق ها
زمان در تو نفس می کشد
و آهو های چست و چالاک در مرغزاران تو چرا می کنند
و دختران گل فروش به نفس های گرم تو عاشق می شوند
و نسیم و شبنم بر بته های در ختان انگور
تصویر آفتاب را در مردمک های چشمان تو مجسم می کنند و
دختران کار در بیغوله های دار قالی؛
و کودکانی که برای چیدن گلها به صحرا هامی روند
تا جیب کنسرنهای عطر سازی فرانسه را پر کنند؛
با نام تو آرایش می شوند
تا در عشق تو شکوفا شوند
و در میدانهای بازی استعداد هایشان گل دهند
و از فر هنگ بیمار مذهبی قرن ها قتل عام
رهائی یابند .

من در عشقم به تو بارور می شوم
و عطر یاسهای سفید را بر گونه هایت می کارم
تا در زیر ستارگان تلاءلو کنی و چون آفتاب بدرخشی
و از سیاهی سلطهء شب
که جهان ترا غوطه ورکرده است رهائی یابی
خرجینت را از گل لاله پرکن
و روزنه های وجودت را
بی دریغ با ابدیت ستارگان پیوند بده
و بدان که خورشید با دستان تو طلوع می کند
و شب در درخشش آفتاب تو خواهد مرد
تا تو رها نگردی شب هم چنان
بر بام این جهان بیتوته خواهد کرد
و سحر در شفقی خونین غرق خواهد شد
جهان در طلوع عشق تو نیازمند رهائی تست
و مردمکهای گلهای اطلسی مرداب
به نگاه های جهانی تو نیاز مند است
باید طلوع کنی
طلوع کردن تو حتمیست
وقتی جهان به تو نیازمند است
طلوع خواهی کرد .

ای آفتاب اندیشه ء انسانی
که عشق را باروری
من در زایمان تو به ابر ها چنگ خواهم زد
تا بارانها را بر روستا های سوخته جاری کنم
تا نسیم پر طروات خزر را برای کودکان این سرزمین
هم چون خورشید بتابانم
شعله ای سوزان تمام وجودم را از اعماق می جوشاند
عشق تو نیاز مند رهائی منست
وقتی رها نگردم آسمان یخ خواهد زد
و اسطوره های رنگ شده جای عشق به آفتاب را
می گیرند و لک لک ها می میرند
و زمان بیتوتهء لاشخوران خواهد شد
و دنیا فریبی بیش نخواهد بود
و عشق ها به ریال خرید و فروش می شوند
و بهای زن پوند و دلار می شود نه آزادی
و انسان ها فر سنگها از عشق دور می شوند .

باید به طبیعت و دریا عشق ورزید
عشق تو در طوفان دریائیست که شکوفه می دهد
و انار را بر سفرهء محرومترین انسان گسترده می کند
تو باید به کودکان دریا عاشق باشی
تا مرداب های خونین این خاک را پر از لاله کنی
سفر تو به هستی این خاک
با چکاوکهای غرب پیوند می خورد
از شرق جز تحقیر صدائی نمی رسد
شرق عشق را سنگسار می کند
اما بودند عاشقانی که در شرق درخشیدند
و بر عشق تو نماز گزاردند
اما عشق امروز آب حیاتش در غرب است
که می درخشد و خوشه های گندم را
به میهمانی کودکان می برد
و جوانه های آفتاب را در دل روستا های
این خاک می نشاند.

عشق ورزیدن به کرانه های دانش و آفتاب
ترا هم چون لاله زیبا می کند
و رویش ترانه را در قلبت هموار می کند
ای پری انسانی من
بگستر پرهای قرقاول های اندیشه ات را
که جهان نیازمند دانش تست
و قمری های دود آلود تهران و بمبئی
در هوای اندیشهء تو عاشقانه خواهند زیست
و به انار و گل ابریشم عشق خواهند ورزید
و انسان در عشق تو زیبا خواهد زیست
زیبا چون کهکشان و
عمیق چون پهنا و اعماق اقیانوسها .

بیست چهارم سپتامبر دوهزار و ده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد