انجماد شب ِ بهمن شده از طاقت بیش
آتشی کو که زنم شعله از آن بر شب ِ خویش
کار ِ تحمیق گذشت از حرم و صحن و ضریح
علنن گشته به پا بت ز مقّوی و سریش!
فصلهای وطنم خسته و خاکستری است
قاتل شور و نشاط این فقهای بد کیش
منبری عقرب و مار است ندارد بد و خوب
مار و عقرب چه کند گر نزند مرد نیش
وطن آزادی و صلح است وعدالت طلبی
به فنا میبرد این قافله ی کج اندیش
مظهر فسق و ولی مدعی درویشی
همگی مدّعیانند بسی نادروش
بذر در مزرعه ی سنگی اینان مفشان
شخم در سنگ مزن بشکند این مزرعه خیش
خیمه در باد برافراشته جان در نبرد
روز آرام شما را شب ِ طوفان در پیش
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد