logo





اسپینوزا و ما

دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۰ - ۳۰ ژانويه ۲۰۱۲

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
ژیل دُلوز(فیلسوف فرانسوی)، که فصل پایانی کتاب (اسپینوزا- فلسفۀ پراتیک) خود را "اسپینوزا و ما" عنوان نهاده، بسختی میتوانست تصور کند که آن عنوان فصل چه دامنۀ فراخی خواهد یافت. چرا که هر بار بر ابواب جمعی آن "ما" افزوده میشود. وقتی شرحی بر افکار اسپینوزا نوشته یا ترجمۀ اثری از وی به زبانی دیگر چاپ شود.

این اتفاق در ایران نیز افتاده است. از دیروز که زنده یاد فروغی در "سیر حکمت در اروپا" دربارۀ فیلسوف یادشده در آشنایی گشوده و شرحی آورده تا امروزه که درمیان فارسی زبانان به افکار وی برای اثبات منظورهای خاصی اشاره میشود به تعداد آن "ما" افزوده شده است؛ زیرا نه فقط خارج کشوریان در روایتها و مقالات خود به اسپینوزا پرداخته اند( نمونۀ رُمان نگارندۀ این سطرها با عنوان"بدون شرح- شرح حال نسل..." یا رسالۀ سیاسی شیدان وثیق در مورد "چهار گسست...") بلکه در ایران نیزاز جمله کتاب"اخلاق" وی توسط محسن جهانگیری ترجمه یا فصلی از نشریه مهر نامه(شمارۀ 17،آذر 1390) به معرفی فیلسوف هلندی با تبار یهودی اختصاص یافته است.

اما در شکل و ترکیب اخیر "ما"یی که خود را در رابطه با شناخت اسپینوزا تعریف میکند، یعنی درهمان پرونده ای که نشریۀ مهرنامه برابر مخاطبان خود گشوده، دست کم یک نکته را نمیتوان ناگفته گذاشت.

آنهم این نکته که یکی از شرکت کنندگان در"معرفی نامه" اسپینوزا، جناب یوسف نوظهور (دانشیار دانشگاه تبریز) هستند که دربارۀ" خاستگاه و ماهیت جامعه مدنی از نظر اسپینوزا" در یک صفحه اظهار نظر کرده است.

وی از جمله میگوید:"هدف اصلی جامعه مدنی از نظر اسپینوزا حفظ و حراست از »آزادی« انسان است، هم آزادی اندیشه و هم آزادی بیان. حیات حقیقی انسان صرفا در جامعه ای برخوردار از آزادی تحقق پیدا میکند."

منتها وقتی گفته ایشان را که حرفی کلی است و به جایی بر نمیخورد، در برابر محتوای کتابش" در فلسفۀ اسپینوزا" قرار میدهیم به چندین و چند پرسش میرسیم. پرسشهایی که نویسنده یادشده البته همه آنها را به تنهایی نمیتواند پاسخ گوید.

نگارندۀ این سطرها بخاطر کششی که نسبت به آثار اسپینوزا دارد و سعی میکند از ترجمه و نظرات همزبانان در موردش مطلع باشد، از جناب یوسف نوظهور کتابی را خوانده که زیر عنوان "عقل و وحی و دین و دولت در فلسفه اسپینوزا " منتشر شده است(انتشارات پایا،تهران، 1379). همانطوری که نویسنده( جناب یوسف نوظهور) در پیشگفتار آورده، وی با کتاب یادشده که نگارشش زیر نظارت دکتر محسن جهانگیری بوده به اخذ مدرک دکترا نائل شده است.

با تورقی گذرا این اثر را همچون مشت نمونه خروار در نظر بگیریم و عیار پژوهش فلسفی در ایران را محک زنیم. محکی که پس از نشان دادن ضعفهای اثر و سلطه "رهنمود"های هیئت حاکمه در عرصه سیاست که حتا دانشنامه فلسفی را نیز زیر تاثیر گرفته، فقط متقاضی تیتر دکترا را زیر سوال نمیبرد بلکه همچنین صاحب کرسی فلسفه و دانشگاه مربوطه را دنباله رو ایدئولوژی حاکم میبیند.

در همان پیشگفتار یادشده، نویسنده پس از تشکر و تکریمی که در برابر این و آن شخص از خود نشان داده از نگرش خود به موضوع میگوید.

مینویسد:" به هیچ وجه مدافع فلسفه اسپینوزا نیست و اصولا غرض از پژوهش دانشگاهی را نه دفاع، که نقد و بررسی افکار میداند و از این جهت شناخت ابعاد مختلف اندیشه وی را بسیار با اهمیت قلمداد میکند. (...) گرچه در متن به صراحت گفته شده ولی تذکر این نکته در اینجا نیز لازم است که ارزیابی اسپینوزا در خصوص معرفت وحیانی و نبوت و معجزه و دین و...، صرفا در چهارچوب جو فکری قرن هفدهم اروپا- مخصوصا هلند- و در زمینه نسبت فلسفه او با دیانت یهود و نیز مسیحیت، قابل فهم است و از آنجا که این فیلسوف هم مانند اکثر فیلسوفان غرب از حقایق دین مبین اسلام و قرآن کریم، به درستی چیزی نمی دانسته، لذا فلسفه وی ناظر به این دین جامع الابعاد آسمانی و قابل تطبیق و مقایسه با آن نیست و هر چه اندیشیده و نوشته، فقط مربوط به دین یهودیت و مسیحیت است."

مشکل نویسنده در تضاد و چفت و بستی است که خود به دست و پا می بندد. زیرا از یکسو "غرض پژوهش دانشگاهی را نقد و بررسی افکار میداند". از سوی دیگر راهی برای مقایسه موضوع بررسی کرده خود با ایده هایی که در محیط اطراف وی همه چیز را زیر سلطۀ انحصاری خود گرفته اند، نمی گشاید.

چرا که معتقد است( یا شاید هم تظاهر به اعتقاد میکند) که تحولات اندیشه همواره در سایه "حقایق دین مبین اسلام و قرآن کریم" می مانند و اشرافی بدین موضوع نمی یابند. در حالی که اسلام و متن مربوطه اش بهر صورت دارای خاستگاه و تاریخ و همچون ابزار در خدمت قوم و قشری خاص برای کسب امتیاز بوده است. فقط از فرصت طلبی یا کژ سلیقگی نویسنده نیست که اسپینوزا را درظاهر و سطح دنبال کرده است. وی راهی نیافته به درک و دریافت فیلسوف لاهه ای که در آن عقل در جایگاه سازمانده زندگانی مینشیند و مانع در دست گرفتن دولت توسط دین میشود. در این فرایند به حاشیه راندن دین، اسپینوزا حتا به چالش با حق انحصاری تاویل "متن مقدس" بر میآید. حق انحصاری که دینفروشان برای حفظ آن دادگاههای تفتیش عقاید و چوبه های دار برپا کرده اند.

در واقع بر بستر فرایند سلب انحصارات دینفروشان و شکل گرفتن پیش شرط عقل محوری در مدیریت کشور است که انسان میتواند در نگرش اسپینوزایی به رستگاری برسد. رستگاری که چیزی نیست جز خرسندی روانی و شادکامی لذت از زندگی.

به جز کژ سلیقگی یادشده، از کرنش جناب یوسف نوظهور هم باید گفت که " پژوهش" خود را با خواسته ها و رهنمودهای سیاسی و دیپلماسی رژیم حاکم تنظیم کرده و در بخشی از کتاب خود تلاشی مذبوحانه به خرج داده تا ثابت کند که اسپینوزا مدافع صیهونیسم نیست. به واقع اگر کمی از هوشیاری و شجاعت اسپینوزایی را جناب دکتر می داشت که دکترای خود را مدیون آثار اسپینوزا است، میفهمید که اصلا این "اثبات" محلی از اعراب ندارد. زیرا اسپینوزا به قرن هفدهم زیسته و جنبش صهیونی متعلق به قرن نوزدهم است.

بهر حالت ابواب جمعی که "ما" را در رابطه با اسپینوزا گرایی تشکیل میدهد، دست کم در فضای زبان فارسی، گروهی همگون و هماهنگ نیست. زیرا برخی( همین نمونه دکتر یوسف نوظهور) بهنگام توجه به آثار وی ملاحظات سیاسی رژیم حاکم را نیز لحاظ میکنند و یکباره از منتقد حاکمیت کلریکالها (روحانیت) یک متکلم تئوسوفی( خداشناسی مکتبی) جعل میشود. کاری که گرایش عمده سخنان افراد در پرونده نشریه مهرنامه(شماره 17، 1390) به پیش برده است. ارائه عنوانهایی از این دست که "خداشناسی از نظر اسپینوزا شریف ترین علم است" برای مصاحبه با صانعی دره بیدی، یا آشفتگی پیشگفتار نویس نشریه که سردر گمی خود را به پای مخاطب میگذارد( " خواننده اسپینوزا هماره در هروله ای مداوم میان با خدایی و بی خدایی است، خوانش آثار او را مشکل میکند.") در این راستا ارزیابی میشوند. فقط اشاره های محمود عبادیان و رامین جهانبگلو به گرایش آزادیخواهی و طلب دمکراسی اسپینوزا است که از دسته همنوایان تفسیر مطلوب اولیای امور خارج میشوند.

یادداشت حاضر از حد و اندازه معقول خود خارج خواهد شد اگر که به شرح یاسپرس بر اسپینوزا( ترجمه محمد حسن لطفی، انتشارات طرح نو،1375) هم بپردازد. کتابی که به کنکاش رابطۀ الاهیات و سیاست در فلسفیدن فیلسوف قرن هفدهمی نشسته است.

اما در پایان باز گردیم به دُلوز و خوانشش از اسپینوزا. خوانشی که دو کتاب دستاورد داشته است. کتاب اولی را دُلوز بهمراه دانشنامه اش (اثر "تفاوت و تکرار") در سال 1968 منتشر میکند که عنوان "اسپینوزا و مشکل بیان" را داشته و نویسنده گفته که میخواسته از این طریق به گوهر جنبش دانشجویی آن سالها در اروپا پی ببرد. اما کتاب دومی متمرکز بوده بر فهم اسپینوزا و روند فکری اش. روندی که بزعم دُلوز سه دوره مختلف را پشت سرگذاشته است.

دومین کتاب دُلوز، یعنی اثر"اسپینوزا و فلسفۀ عملی" و متشکل از شش فصل، سوای بررسی مفهومهای اصلی اثر اتیک که تک تک آنها را در سیاهه ای ردیف کرده به موضوع مُهمی چون تفاوت اخلاق عرفی و اخلاقی دینی میپردازد. زمینه چینی برساختن اخلاق عرفی را بر سه محور مختلف انجام میدهد. نخست دانستن را بر دانسته ترجیح داده است. یعنی اندیشیدن همچون فرایندی پویا را بر آگاهی همچون فرایندی شکل گرفته مرجع میشمارد. سپس از دوگانه خیر و شر به سمت نظام ارزشی خوب و بد رفته و سرآخر علایقی را که اندوه و رنجبار هستند حالتی غیر ضروری و نالازم ارزیابی کرده و بر پیدایش لذت و ساختن بساط شادکامی تاکید میگذارد. توجه وی به ارزش بدن آدمی و همطراز سازی آن با روح و ذهن، که از ترکیب و مناسبات اجزای هردوی آنها میتوان آموخت، زمینه ساز تحول نگرش فلسفی میشود. بدین ترتیب اسپینوزا با استفاده از واژه یونانی اخلاق( یعنی اتیک) خط فاصلی با واژه مورال (یا اخلاق مذهبی) ایجاد میکند که از لاتین (یعنی از زبان مسیحیت بدل شده به ایدئولوژی امپراتوری رُم) برگرفته شده است. بر این منوال اتیک، با داشتن ملاک وارزشهایی چون خوب و بد، بصورت نظامی ارجاعی برای تصحیح رفتار انسانی و شکل گرفتن قراردادی میانشان در میآید. در حالیکه مورال (یا اخلاق مذهبی) مجموعه ای از حکمهای خدایی اعلام میشود که به اصطلاح توسط "نمایندگان روی زمین آسمان" به فرودستان خود حُقنه میشود. نخستین حالت، یعنی همان اخلاق عرفی و با تمییزی که میان خوب و بد صورت میگیرد، برای انسانها دستاورد شناخت شناسانه دارد. ولی در حالت دوم شناختی حاصل نمیشود. فقط مرام سرسپردگی و اطاعت کورکورانه اشاعه مییابد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد