برای «یسنا» و همهی فرزندانی که خانه را ترک میکنند...
او رفته است و خاطره ها مانده است و من
توفان یاد و پنجره وامانده است و من
از آخرین کلام که آرام گفت و رفت،
یک خانه انعکاس صدا مانده است و من
در آن اتاق کوچکش آری به یادگار ؛
اندوههای بی سر و پا مانده است و من
یک رد پای عطر که دور است و دور نیست،
بر شانههای گیج هوا مانده است و من
تا بگذرم به سادگی از این شب غریب
پایی که نیست راه گشا ، مانده است و من
آن دامنی که جای سرش بود ، این زمان
در تیلههای اشک رها مانده است و من
در برگ دفتری که ز احساس خط خطی است،
یک شعر نا نوشته بجا مانده است و من
انبوه واژگان ز لبم پر کشیده اند
تنها سوأل تلخ «چرا؟ ...» مانده است و من
تا دست روز گار به دامش نیافکند،
پرواز دستهای دعا مانده است و من
آن وعدهی بهشت و قدمهای مادران
اینک به روی دست خدا مانده است و من
در سکهی سه چهرهی این غربت وسیع
غم مانده است و فاصلهها مانده است و من ...
Pirayeh163@hotmail.com